روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

سردردِ کوفتی؟رهایم کن رهایم کن رهایم کن!

۳ نظر

امروز کلاس زبان خیییلییی خوب بود کلا مدرسه م نیز، فقط بخاطره اینکه غزل بود،صب رسیدم مدرسه یهو اومد تو کلاس چون رشتش ریاضیه کلاسشون کناره کلاس ماس یهو با جییییغ پرید بغلم انقدرررر خوشحااال شدمممم محکم ماچش کردم چون درگیر امتحان بودیم از چهارنشبه همو ندیده بودیم بچه هام همچین نگا میکردن😂سره کلاس زبان ساندویچ گرفتم یدونه خیلی بزرگ بود توش مخلفاتش زیاد بود باهم خوردیم نصفش موند هی خوردیم هییییی اضافه میموند😂اخرم یکمش موند مجبور شدیم بریزیم دور چون واقعاااا تا خرتنااااق خورده بودیم و من امروز با سردردای همراه همیشگی پیش غزل حالم خیییلی خوب بود خیییلیییی خییییلی سره کلاس زبان سره یه موضوع خیلی پیش پا افتاده غش کردیم از خنده پنج دقیقه قه قهه میزدیم با چشای گرد شده بقیه... اشک میومد از چشمامون ازم نظرخواهی کرد برای تولد جناب بی افش چی بخره منم خییییلی وارد😂😂😅😅😅از کیم اومد نظر گرفت😂هیچی گفتم دستبند چرم خوبه ساعت و چمیدونم عطرم میتونه خوب باشه خلاصه کلی خوش گذشت و مسخره بازی دراوردیم... وسط خنده ها که سردرد جاااان فرساااا کم کم داشت منو میکشت داشتیم میخندیدیم من سرمو گذاشتم رو میز از شدت دررررد گریم گرفت واقعاااا دست خودم نبودم اصلا دوس نداشتم اینجوری بشه ولی شده بود پاشدم سریع رفتم بیرون هی با خودم میگفتم الان میگن این خله یا دوشواری داره  با خودش...ولی خب غزل خوب میدونست اومدم تو اصلا نفهمیدم چی گفتم به معلممون نیم ساعت مونده بود گرفتم خوابیدم و اومدم خونه روز از نو سردرد از نو....نه تونستم قایق بخار درست کنم برای ازمایشگاه....نه تونستم شیمی تستاشو بزنم و بخونم ...نه تونستم کتابکار فیزیک حل کنم و تستاش ایضا فققققط سردرد وحشتناااک بود هرچقدر میخواستم خودمو به یه کاری سرگرم کنم نشد...نمیدونم فردا چی میشه اصلا هیچ کاااری نکردم قایق بخار ده نمره داره بابام سفره کاری نشد درست کنم ده نمره پر!یکی از درسایی که باعث شد معدلم بیاد پایین تر از حد انتظارم همین ازمایشگاه بود تازه همه ازمایشاشو انجام داده بودم برده بودم براش این ترم تجدید نشم صلوات هههه فک کن ازمایشگاه تجدید شی تابستون ارلن به دست بری برا ازمایشگات امتحان بدی...چقد بعضی معلما عقده دارن اخه....خلاصه دیدم من درس بخون نیستم با این وضع نه خوابم میبرد نه اهنگ و کتاب اثر داشت گوشی و گرفتم دستم اول زنگ زدم به خالم حرف زدیم بهش کلییییی ازش انرژی گرفتم خیلی خوبه این بشر ...بخدااااا اگه نبود من واقعااااا نمیدونستم چیکار کنم حرفاش خییییییلی خوبه خیییلی!اصلا الگو خانومه منه ایشون😅بعد زنگ زدم غزل که گف سحرررر خوب شد زنگ زدی پنجشنبه تولد حسینه(جناب بی اف)گفتم خب مبارک باشه تو چرا خوشالی گف برییییم بیرون با بچه ها پارکی جایی که تولدشم بگیریم گفتم زاااااارت باشه میام شک نکن والاااااا واسه پسر مردم تولد نگرفته بودیم که.....😅😅😅هیچی دیگه یکم صوبت کردیم قرااار شد ببینیم خدا چه میخواد و اگه شد برم ولی اصلا نمیخوام برم امیدوارم مجبور نشم سردرد و بهانه کنم...فردام باز بعد از کلاس وقت دکتر دارم کییییی بیام شیمی بخونممممم و خدا داند...

میشه برام دعا کنید؟؟؟خیلی محتاج دعاهاتونم مررررسی که هستین:)

۰ ۰

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد...

۶ نظر

همین الان از کلاس زبان رسیدم انقد خسته ام که حس میکنم دارم یه متر از زمین بالاتر راه میرم بعد تو راه یه دختره بچه رو دیدم توپولوو سفییییید لپای قرمز با کلاه چشای قهوه ای روشن همرنگ چشام میخواستم بغلش کنم محکمممممممممم ماچش کنم مامانشم خیلی محجبه بود اصن دیگه قدمام دست خودم نبود وایستادم خیلیم قدش کوتاه بود هیچی دیگه ادم میخواست بچلونتش... به مامانش گفتم خانوم ببخشید کوچولوتون ماشالله خیلی نازه خدا حفظش کنه.... خانومه چشاش خندید گفت مرسی عزیزم لپشو اروم کشیدم(لپ بچه هرو نه مامانشو ههههه) تو دلم گفتم  خب الان یکاره بپرم بچه هه رو بوس کنم شاید مامانش یه چیزی بم بگه ولی حسرتشششش رو دلم موندددددد همینجوری داشتم میومدم رفتم شیرین عسل یه عالمه چیز میز خریدم کارت کشیدم و کلا میخواستم کارتم خالی شده باشه برگردم خونه هههه:) نزدیک خونه دیگه اصلا حال نداشتم زنگ بزنم انقد درس و اینا سنگینن منم خیلی شیطونی میکنم سر کلاس زبان این خستگی طبیعیم و شیش برابر میکنه سرکلاس زبان داشتیم با غزل آهنگ میخوندیم معلمه عم داش به سوال یکی از بچه ها جواب میداد مام تو حال و هوای خودمون بودیم خلاصهههه به منفی های قرمزمون یکی دیگه ام اضافه شد هههه این ترم میوفتم من شک ندارم فردام همه درسارو به جز فیزیک امتحان داریم بعد به شوخی سرکلاس فیزیک گفتیم اره خانوم همه همکاراتون فردا میخوان از ما امتحان بگیرن میخواید شمام بگیرید تعارف نکنید خب؟! گف باشه:/هیچی دیگه فردا کلااااااااااا امتحان داریم زنگ اول ادبیات دوم فیزیک سوم ریاضی چهارم دفاعی://///بعدم میخوام برم از عمه لیلا لواشک بگیرم مامانمم میگه حالا میری ترشی ام بگیر فردا خالت اینا میان اینجان ترشیمون تموم شده:/ینییییییییییییییییییی الان کاملا پتانسیل اینو دارم دهنمو از دو طرررررررررررررررررف پاره کنم://///////

دیگه صوبتی نیس جز اینکه دعا کنید برای من و میگرنم که باز مثل قبلا با هم دوست باشیم کماکان:)


.

.

.

.

پ.ن:هتل لوزان...هنوز صفحه ی 23 24 ـــِشم....نثرشو دوس دارم روونه یه جاهاییم ادم میبره تو فکر... انقد که سر زنگ عربی همش داشتم میخوندم جواب تمرینارم از رو گام به گام نوشته بودم هرکودومو میگفت بخون دیگه غم نداشتم ههههه اخرم هیچی بهم نگفت معلم با شخصیت به معلم عربی ما میگن هرچند اسکی میره ولی خب:)

دیدم تو این عکسای اینستا اینا مده گلاشونو میارن تو عکس گفتم منم دلبرجانمو بیارم تو عکس بچه های کوچولوشممممم به رخ بکشم:)


همینجوری نوشت:تا یادم نرفته خاطر نشان کنم کپی برداری از عکسام حرام است:/

دیروز ولنتاین بوووود میتونم بگم گندترین روز مااااااااااااه....سر هرچیزی دلم میگرفت:/نه اینکه بخاطر این باشه که خرس گنده نگرفته باشما نه!میخواستم برم خونه ی مامانبزرگمینا پیش خالم دماغشو ببینم مامانم نذاشت گفت خودمم دارم میام  خونه:/همیییییین کافی بود من بعد ازینکه قطع کردم تلفن و بزنم زیر گریه بی بهونه ی بی بهونه....

  تو مدرسه ام اخه ما بساطی داشتیم!بعضی از بچه های ما خیییییییییییییییلی پروعن ینی اکثرشون.... منم تازگیا خییییلی ساکت شدم و به قول صبا مظلوم!نشسته بودیم سره زنگ فیزیک سره حای همیشگیم میز سوم ....

یکی از پروترین و رومخ ترین و خرخون ترین و احمق ترین و نادون ترین و ایکبیری ترین(خدایا ببخشید ولی خیلی ایکبیریه خب!)اومد نشست پیش من و سارا گفت من میز دوم اون ردیف نمیتونم کامل تخته رو ببینم میگیم عینک بزن میگه نهههههه زشت میشم!

هیچی نگفتم فقط تو دلم گفتم..نمیگم چی گفتم فوشههه فووووش اینجا خانواده رد میشه:))))کیفمو گذاشتم زمین اون نشست بین من و سارا...

میز دوم اون ردیفم کماکان خالی!میز پشتیمون ماءده میشینه... بسیااااااااااااااااااااار با ادب و عالی عاشقشم خیلیییی خوبه این دختر از همه لحاظ!گفت خانوم ایکس(همونی که بین ما نشسته بود توصیفش کردم براتون) خوب ما نمیبینیم لازمه بگم خانومه ایکس که پیش ما میشینههههه درازترین دانش اموزه کلاسه!معلم فیزیکمونم خیلی این خانوم ایکس و دوس داره و میگه به نکااااااااااات ریزی توجه میکنی خانوم ایکس و اینا گفت شما نمیبینی برو میز ته...فک کنید دوتا نیمکت پشتی با حرص نفسشونو بیرون دادن و پاشدن وایستادن ته ته کلاس...یکم گذشت یکی از بچه ها بلند شد گفت خانم ینی چی خانوم ایکس قدش بلندهههههههه ما نمیتونیم ببینیمممم تخته رو ....خانوم ایکسم برگشت گفت مشکله خودتهههه منم فقط نگا میکردم معلممون گفت خانوم ایکس پاشو بشین میز دوم خب ؟گفت نمیاااااااام همینجا دیدم به تخته عالیه و دلم نمیخواد بشینم اونجا به کسیم ربطی نداره:/گفتم الان معلمه با پس گردنی میندازش بیرون هیچی دیگه یه بارکی معلمه رو به من گفت سحریان دخترم شما بشین میز دومه اون ردیف.... همه بم نگاه کردن اصلا نگاشون معنی نداشت ولی جو طوری بود که انگار باید من فداکاری میکردم بدون هیچ حرفی رفتم نشستم رو اون میز و انقد کوتاه بودددددددد و کوچیک انگار برای مهده کودکیاس انقددددددد دلم سوختتت برا خودم فک کردم اگر سحر قبلن بودم میگفتم خانوم؟ خانوم ایکس همیشه اینجا میشسته حالا...!کمرم تاااااا شد خلاصه...

کنارم پنجره باز بود بارونم قطره قطره میومد هوا عالی قطره های بارونم چسبیده بودن به نرده تا اخره زنگ خیره بودم به بارون حتی استخونااااااااام یخ زدددددن ولی دلم نمیخواست برم پالتومو از چوب لباسی بردارم یا بگم فلانی پنجره رو ببند چون داشت درس میداد دلم نمیخواست باز کلاسش بهم بریزه ولی همه ی تمرکزم برای درس به فنا رفت نگاهم افتاد به خانوم ایکس نگام کرد اخم کردم سرمو برگردوندم یک ساعت میگذشت یکی از بچه ها پاشد گفت خانوم وافعا انصاف نیس یکی دیگه میخواد زشت نشه عینک نزنه بیچاره سحر نشسته رو اون نیمکت بچه های پشتم که همه وایستادن به میزم به اون کوچیکی سحر کمرش درد گرفت حالا اون هیچی نمیگه کلاس شلوغ شد.... خانوم ایکسم نه گذاشت نه برداشت با بغغغغغغغض گفت ارررررررهههههه تقصیرهههه منه اینجا نشستم من از فردا دیگ میشینم رو زمین و اینا.... پاشد رفت نشست جلوی تخته رو زمین...خیلی هوچیه.... منم اصلا نرفتم بشینم سرجاش ینی سرجام.... زنگ خورد همون موقع..... معلممونم کلافه بود مام همینطورم خواستم برم معلممون گفت سحریان خیلی با معرفتی کردی دخترم منم یکم ارومتر شدم اینارو گفتمممم که بگم کلا این مشکله روز کلاسمونه همه ی اینا روزانه سره دلم جم شد بود مثل بغض اون روز مامانم گفت نه نیااااا خودمم دارم میام خونه فقط یه جرقه بود تا من باهاش همه ی بغضای مونده سره دلمو خالی کنم ....یکی از علتایی که میگرنم امسال عود کرده همین اعصاب خوردیاس اگه به مامانم بگم فردا بدون یه لحظه مکث پروندمو میگیره شده ببره غیرانتفاعی اینکارو میکنه ولی نمیخوام من خییییلی آسون تو مدرسه به این خوبی ثبت نام نشدم... خیلی اسون نیومدم تو این رشته که بخوام همه چیزو خراب کنم تنها کارم مداراس... حتی با نیش و کنایه های محیا که باعث میشه کلا بهم بریزم ناخونامو تو پوستم فشار بدم ولی بعدش لبخند بزنم و بگم هیچی نشده..... بهتریییییین دوستم که با اینکه رتبه اول مرآت شده یا از هرنظری من دوسش دارم غزل بوده تا الان....مثل محیا به اینکه من نمرم بالاتر شه یهو رفتارش عوض نمیشه تنهام نمیذاره تو هیج شرایطی خیلی خوبن اینجور آدما.... حتی مثل سارا که هی میگه
"سحررررررررر موهااااااات خیییییییلی قهوه ایش روشنه رنگ کردی الکی میگی رنگ خودشهههه ایش" حتی با این حرفای کوچیکم دلمو نمیشکنه ادم باید یدونه ازینا تو زندگیش داشته باشه تا در مقابل همههههه ی ادمای به ظاهر دوست لبخند بزنه و تو دلش بگه"برید به درک" دوستایی که از پسرفتت خوشحال میشن و پشتت هزارتا حرف میزنن...اگه یدونه غزل تو زندگیت داشته باشی با یه نیلو و فاطی قدییییییمیه قدیمی دیگه از بقیه هیچ انتظاری نداری!


قررررررررراااااااااار نبود انقدر شهههه انگشتمممم گرم شد کلی طولانی شد پستم!:)


 ببخشید دیگه:)روز و شبتون آروم:)

۰ ۰

همدمِ این روزایِ داغونِ کی بودی تو؟❤

۰ نظر

رفتیم مسواک زدیم لباس خرسی خرسی صورتی و ابی گشادامونو پوشیدیم نشستیم لواشک خوردیم😅 اکنون تصمیم داریم بخوابیم و فعلا در مرحله ی گیس و گیس کشی هستیم که کی رو تخت بخوابه کی رو زمین😅❤

#اسما

.

.

.

.

.

پ.ن:

به موضوعات وبلاگ باید یه ماجراهایِ سحر و اسما اضافه کنم😂

۰ ۰

کلا امسال، 20 شده جن منم که بسم الله:)

۱۰ نظر

زنگ تفریح داری ساندویج میزنی مثلا بیاد سره کلاس بت بگه سحرررررررر بالاترین نمره ی انشا تو دهماااا شدی هههه میفهمییی روانی تو دهما


 با ذوق بگی چند؟؟؟


بگه 18 و هفتاد و پنج:////


 دیگه حساب کنید سره کلاس درگیری معلممون که استاااااااد دانشگاهم هستن با بچه ها چه مدلی بود که بچه ها بلند بلند جوابشو میدادن از حرص(ادبیاتم این معلمه طرح کرده بود سوالاشو قشنگگگگگگگ گند زدم از هرجا معلممون گفته بود نمیاد این ورداشته بود سوال داده بود و از 24 تا سوال 4 تاش واسه پیارسال بود!)

امروز من خواب بودم همش سره کلاس!!!اصلانم انشا برام مهم نبود17...18 یا صفر کما اینکه صب به بچه ها میگفتم انشا تک ماده قبول میکنن منو هههه خیلی بد نمره میده هوف....

از طرفی هانیه ام(خرخونه خرخونا ینی ازونا که امروز به معلم انشامون گف خانوووووووم زانوتون درد میکرد خوب شد؟؟؟؟خوبید؟؟؟یا مثلا وقتی معلمه حرف میزنه این هی سر تکون میده و تایید میکنه) نمرش شد 18 از ذووووووووق گریه میکرد میگفت وای من خیلی خونده بودم خانومممم نوزدش نمیکنید!!!!!


فیزیک جانم که کلی دردسر کشیدم برا خوندنش هههه دو فصلو اصلا نخونده بودم!!!! واقعا شدم17!!!!


 قشنگ خجالت میکشیدم تو چشای معلممون نگاه کنم کلاسیا 18...19 نهایتا 17 و هفتاد و پنج زااااارت بزنه و ترمم بشه 17 خیلی بده ینی فاجعس عا!!!!


بیخیاااااااااال همشون برن گم شن من عاشق پرتقالاااااااااای توپول موپلووووومونم که همه از دم پوکن هههه خوش ظاهر و بد باطنایه دوست داشتنی!


برا انشا اینم بگم واقعاااا امروز محو شدم معلممون کلا اگه فهمیده باشین یه جوریه ینی خیییییییلی یه جوریه قبلنم گفتم انگار!

 بعد غزل که هم جغرافیشو هم انشا به معنای واقعییییی گند زده بود اومدم بش دلداری بدممممم گفتم دیوونهههه مرادیه(معلم انشاعس) چیــــــــزو(فوش سانسور میشود اینجا بچه رد میشه:)) ) ول کن حالا این مرادیه چیز پشت سرم بوووود و من انگااااااااار اب سسسسررررررد ریختن رو سرم اب شدم رفتم ته زمین غزلم با دهن باااز نگاش میچرخید بین ما و من وقتی به خودم اومدم که همه رفته بودن سره کلاس حدود یه رب بعد پپپپپپپپپپپپپپپپق زدیم ریره خنده واقعا معلمی که خیلی عقده ایه باید بیشتر ازینا بش فوش داد چه بسا جلویه خودش عصن:)))))

نکته اخلاقی:کلا به معلماتون فوش ندید که بخواید اینطوری تو وبلاگتون کارتونو ماسمالی کنید ههههه و من الله توفیق


حالاااااااااااااااااااااااااااااااااا


برای خستگی در کردنِ اخرین امتحان چه کنیم؟پیتزا یا لازانیا؟:))))


آهنگ و فیلم و کتاب یا خواب و سفارش رنگی رنگی؟:)))


ویولن تمیزکاری اتاق یا وب گردی؟:))))))


هیچ کودووووووووووووووووووووووووووووم فقط خواااااااااااااااب:)


در نظرات این پست هرگونه فوش محترمانه که ناموسی و اینا نباشد بههههههههه معلم انشایماااااااان ازاااااااااااااد میباشد نفسسسسسس کششششششش:)



۰ ۰

روزه جمعه ای....من خوابمممممممم میااااااد!!!

۹ نظر

روز جمعه باشه،قشنگ مـــــست و ملنگ خواب باشی،مامانتتتتت بیاد تو اتاقت چراغ و روشن کنهههه،با تلفنمممم حرف بزنه و از زیر پتووو و تختت تا کمد لباسات و حتی جاجورابیت دنبال فیشه نمیدونم چی چی باشه وااااای واااای تازه بعدش صدای کوفتی تلفن بره رو مختتتتت از ناچاری حسن فری و که با موهاااات گره خورده رو بازکنی با چشای بسته اهنگ بزاری و بری تو اعماق پتووو درحال رفتن به اون دنیا مامانت بیاد بیدارت کنه سحرررررر پاشو پاشو درس بخون فردا امتحان داری شبم میخوایم بریم فرودگاه این جمله رو مااااامانم انقد گفت انقددددد گفت انقد گفتتتتت😡😤😠😓😩😩😩.....اخهههه من دلم نمیاد به یدونه عمه ش که انقد خوبههههه و برام لواشک درست میکنه فوش بدم خـــــب ماااااامااااااان این چه حرکتیههههه اخهههه😤😓😓😓😣😣😩

سهراب جون قایقت در چه وضعیتیه؟جا ندااااره؟؟؟؟😡😤😓😖😩

۰ ۰

خطاب به سحر درونم

۹ نظر

گور پدر اون همه گریه و دبه دبه هق هق زیر پتویه پریشب

بغض دیشب

ناراحتی و سکوت امروز

امتحان ادبیات فردا

جغرافیه شمبه

نفس عمیق بکش و

بستنی و لواشکت و بزن:)

۰ ۰

عجب روزیییییییییییییی بود!!!!(با لحن خیابانی خوانده شود لطفا:) )

۱۳ نظر
از دیشب بعد از گذاشتن اون پست بنده بی حاااااااااااااال افتادم گوشه ی خونههه تا ظهر امروز کلاسم نرفتم حتی ظهر که بیدار شدم خوابم نمیومد ولی بشدت بدنم درد میکرد

یکم گوشی بازی کردم و اهنگ جدید دانلود کردم تا سرحال اومدم ساعت 6 ناهار خوردم ساعت 10 عصرونه ههههه ایشالله پنج شیش ساعت دیگه میریم واسه شام:)))

معده ام قشنگ هنگ کرده حس میکنم از صداهایی که درمیاد ههههه اون تو چه خبرا که نیست:)))

از عصرم انقدددد بد زیست خوندم  چرا میگم بد؟ حالاااا میگم براتون...

 اولش که یه خط میخوندم یه رب دراز میکشیدم بیس دقیقه تلوزیون میدیدم میرفتمممممممم دشوری(گفتم که معدم بهم ریخته بود) خلاصهههه این فصل دو زیااااااااد منم با این خوندنم زجرکش شدم تا الان که دو صفحش مونده ههههه:)

دیگه عصر پدر اومد از سرکار و مامانم سرکار نبود خونه بود یکم در محفل خانواده بودیم که دوباره من رفتم درس خوندم تا اینکه مامانم اومد یهویی گف شاید تا ساله اینده بخوایم از ایران بریم!!!!!

انگار یه سطل اب یخ ریختن تو سرم با چشاااا گرررررررررررررررررد شده قشنگ مث خنگا تا یه رب مامانم داشت این جمله رو میگفت و مننننننننننن همش تو دلم میگفتن چی؟!!!:) بعد میگفتم یعنی چی؟؟؟؟بعد از یه ساعت تازه گفتم چرا؟؟؟هههههههه یک ساعت و نیم بعد تااااااااااااااااااااااااازه گفتم کجااااااااااااااااااااا؟؟؟؟:)))))

و جریان از این قرار بود که بخاطر شغل بابا شاید تا سال آینده بریم ایرلند!!!!نمیدونم حالا شمالی یا جنوبی....

 از اون موقع تراژدی جدید درس خوندن من شروع شد یه خط درس میخوندم یه ساعت میرفتم تو فکر و دو ساعت بعد میرفتم از مامانم سوال میپرسیدم هههه مثلا میگفتن درسم چیییییی؟؟؟؟مامانم میگف احمق جان مدرسه برای ایرانی ها هست اونجا!!!!من میگفتممممممم نههههه من نمیام هیشکی و نمیشناسم مامانمم قشنگ با یه جمله که "ادم باید هرجا خونوادش هست باشه" دهن منوووو میبست!

و الان رفتم میگم منننننننن گلااااام نباشن هیج جا نیستم بی گل و بلبلام هرگز!!!بعد نشستم خیلی با حالت متفکرر فک کردم بزارمشون تو جعبه ی کفش بذارم ته چمدونم یا نه....!!!!انقددددددررررر فکر و خیال کردم که مخم هنگ کرد و تو سررررررم هی صدای چیو بردارم چیو برنداررررم میپیچههه و وقتییییی مامانم گفت:" سحررررر اب و هوای اونجا به گلات نخورههه خشک شننننن پودر شن دیگه من آه و گریتو جم نمیکنمااااااااا!!!بزار خونه مامانی اینا!!!!" با این جمله نشستم یه عالمه عر زدم البته یواش:)


و با این حرف دیگههه سه ساعتهههه دارم یه اب آلبالو میخورم و با حسرررررررت با گلام حرف میزنم و کتاب زیست جلوم هی دهن کجی میکنه!!!!


پ.ن:

*چه روووووووووزی هی کش اوووومد تا منو برسووونه به خل وضعی!!! اصلا نمیدونم میشه یا نه!از یه طرف میرم سرچ میکنم درباره ایرلند ههههه هی عکساشو میبینم دلم غنج میره از طرفی فک میکنم به غربت و دوری و....!!!

*اون جعبه ژیگوله که تو چند پست قبل گفتم سلیقم گل کرد و درست کردم و اینا تو عکس مشهوده:)

*میشه دعا کنید هرچی به صلاحه بشه و اینکه من بتونم مث آدم زیست بحونم؟هههه ممنون:)


۰ ۰

ریاضیِ لعنتی!

۱۷ نظر

  1. این استرس امتحان ریاضی انقد شدت گرفته که تا میام یه مسعله حل کنم گلاب به روتون دشوریم میگیره:///


2.دوتا درس مونده کلا موقع امتحان من میخوام درس بخونم قفلی میزنم بدجور مخصوصا الان که فصل سه و انقد تند درس داد و رد شد من نفهمیدم چیشد اصلا هیچیش از این فصل برام آشنا نیست😢

۰ ۰

امروز خود را به زیبایی گذراندیم؛امروز خود را به زیبایی گذراندید؟:)

۶ نظر


خووووب خووووب لیلی ایز عَند جنتلمن:)


اماده باشید که دو تا پست شونصد هفصد کیلومتری تو راهه:)


یه پست برای اون "روزه تلخهههه و گنده عروسی" که باید ثبت شه یکیم "روز امتحان شیمی و اتفاقات":)


الانم اومدم یکم انرژی بگیرم و حال و هوام عوض شه برم بشینم برای ادامه ی ریاضی:) که خدا نابود کنه این گوشیارو یههه مسعله حل میکنم دو ساعت اینستا به خودم جایزه میدم😂


امروز ساعت بازده پاشدم و رکووورد زدم کلا ههه:) تا اینکه یکم ویندوزم بالا بیاد و چشام واز شه و ببینم دنیا دس کیه شد ساعت یازده و نیم پاشیدم از خواب صبحانه خوردیم با مادرجان که مادر جان بااااز خونه بود و منننن در پوست خود گنجیده نمیشدم:)


بعد ادامه ی پروژه ی تمیز کردن اتاق و که از دیشب اغاز نمودیم در پیش گرفتیم:)چون دیشب من ساعت هشت شب به دلیل عصاب خوردی که داشتم اتاق و ریختم بیرون و سرامیکارو سابیدم لباسارو دراوردم دوباره زدم به چوب لباسیاشون اینه ی میز ارایش و اینه قدی و برررررق انداختم انقد که صدای قییییییژ قیییییژ و جیر جیر میدادن😂

و لباسایه کشوهارو تپه ای کردم گوشه ی اتاق تا دونه دونه و شییییک تاشون کنم سیمای لب تاب و جدا کردم از هم گره خورده بود به چه وضعیییییی دیگه تمیز و مرتب تو جعبه ی مخصوصشون گذاشتم شارجر و حسن فری ها رو نیز به شیکی تمام از هم جدا کردم( هنذفری هههه) و بعدش میزجان و تمیز کردم و چن روز پیش خلاقیتم زد بالا و یه جعبه ی طبقه بندی شده (ههه) درست کردم و روشو تزیین کردم و جا خودکاری شیشه ای هارو که خودم با ویترای روشون کار کرده بودم و از ته انباری دراوردم گذاشتم تو دو قسمتش و یه قسمتشم خورده ریزارو ریختم خلاصههههه کهههه شدمممم یه سحرررر یا سلیقههههه و گلللللل:))))حین تمیزکاری گاهی وقتام این شعر رو برا خودم میخوندم:"سحرررر خانومممم گلدستههههه مثل گلاااا نشستهههههه اتاقشوووو تمیییز میکنه هههههه:)))روح فردوسی و سعدی و حافظ و شهریار اینام دیدن گفتن تو چرااااااااا اینجا نشستی تووو باید پاااشی شعرات و بریزی تو یه دیوان:))))یک عدد سحر سادیسمیان هستم خوشبختم ههه:)))

بعد از اینکه گبه ی اتاق و انداختمممممم و اتاق تمیز شد مثل دسته گلللل رفتم بیرون از اتاق و مادرجانم کلا خونرو ریخته بود بیرون و داشت تمیزکاری میکرد که تا منو دید گفت سحرررررر خوب شد اوووومدی بیا این مبل و جا به جا کنیم:|


خلاصه کمرم رگ به رگ شد و گردنمممم خووورد شد ینی خوردا:|


کلید اسرار این قسمت:موقع تمیزکاری منزل هیچوقت از اتاق خود بیرون نروید که له میشوید

 همیشه اینجور وقتا برای تمیز کار یه خانومی هست همیشه میاد کمک مامان ایندفه نیومده بود کهههه مننننن بدبختتتت قشنگ جورشو کشیدم ههههه:)))


دیگه ناهار و مامان زنگ زد اوردن و من خوردم پریدم تو اتاقم رفدم دوش گرفتم بو خاک و خل میدادم  دیگه ام  نرفتممممم بیرون وگرنه قطعا نابود میشدم ههه یکم درس خوندم یکمم رفتم تو گوشی و اینا تا اینکه تصمیم گرفتم به گلا صفا بدم یه اهنگ گذاشتم براشوووووووووووووووون بیکلام ارووومه ارومه و خودمم که جو زدهههه بهشون با اپ پاش گوگولیشون اب دادم و کل میز و خیس کردم:/


هیچی دیگه با اینکه میدونم لک میشه ولی دیگه پاکش نکردم بعدم رفتم در محفل خانواده و درحال رفتن خوشحاااااااال داد زدم ماماااااااااااااانی ما شاممممم چی داریممممم؟؟؟مامانمم طبق معموووول گفت: گشنه پلووو با خورشت دل ضعفه :))))تعجب نکردم عادت همیشگیمووونه هروقت این سوال میپرسم این جواب و میگیرم یکم ناخونک زدم به غذا تا اومدم از اشپزخونه بیام بیرون گوشهههه میزناهارخوردی رفت تو پهلوووووووم و قشنگ نابود شدم میتونم بگم دردش از خوردن انگشت کوچیکه ی پا به پایه ی مبل بیشتر بود:///


خلاصه اینکه سالادم انداختن به ما منم هم خندوانه دیدم هم ایستاده تو اشپزخونه سالاد درست میکردم هم چایی میخوردم هم برنامه ریزی میکردم ریاضی و چجوری بخونم ههههههه بعدم میخندیدم میگفتم اهنگ جدیییییییییییییید چی اومده ینییی!!!بعضی وقتا هلاک خودم و افکار شلوغ پلوغم میشم مخصوصا صبحا تو راه مدرسههه از گربه ی دم سطل اشغاااااال تا تعداد کلاغایی که تو هوا بال میزنن من مشغله ی ذهنی دارم انقده اکتیوه ینی این ذهن هههههه:)


خلاصه گفتم اینارو یگم یادم نره و یه مددی بگیرم ازتون واسه امتحان ریاضی برای امتحان شیمی که فوق العاده بودییید شماها تکید تک:) احتمالا اون پسته که درمورد اون عروسیه کوفتی بود و امشب میذارم تا دیگه سرش اذیت نشم بعدشم میریم سره پست شونصد کیلومتری امتحان شیمی:)))


دیگه همینا صوبت دیگه ای ندارم داشته باشمم انگشتاااااااام توانی ندارن چه اهنگ خاصی داره این جمله:))))


عکس بالام که گلام جان هستن دو تا بهشون اضافه شده اگه یادتون باشه دومین جمعه ی ماه اذر که قرار شد بریم منزل مادربزرگ جان و من گل خوشگلاشونو بزنم زیر بغل بیارم همونان که هییییییییییی دلبری میکنن از من و متاسفانه هنوز فرصت نکردم برم براشون گلدونای خنگول و آناچ بخرم:/


مواظب خودتون باشید تو این سرمام مث من آستین کوتاه نپوشید راه برید که تب کنید بیوفتید گوشه ی خونه وسط امتحانا:)


در ارامش باشید:)

۰ ۰

و باز هم دعا برای"منی" که امتحان شیمی دارد!

۹ نظر

انقد خسته ام که هرچی میخونم نمیره تو مخم برعکس یه سری حرفا اکو میشه پشت سره هم خسته ی روحی ام خیلی خیلی! انقد که هرچی میخونم انگار فایده نداره یک لحظه تمرکز ندارم و ۱۱ ۱۲ ایی اگر بیارم کل بیان و کباب میدم با دوغ!


یکم دعا کنید گند نزنم این استرس امتحان فردا شده قوزه بالاقوز!هرچی از قبل یادم بود اونام یادم رفت:|


و فردا وبلاگ و بروز میکنم انقدرررر دلم میخواد هرچی زودتر اون پستی که میخوام و بنویسم که هی دوس دارم لحظه ها برن جلو و فردا ساعت یازده بشه از طرفی این استرس الکی و لعنتی! میگم استرس الکی چون اونی که خونده استرس داره نه منی که هیچی بارم نیس شایدم فک میکنم اینجوریه در به هرحال از شیمی بدم میاد!

۰ ۰

مبارک باشم:) (تولدم طور)

۱۶ نظر

داشتم میرفتم بخوابم که دیدم عهههه الان دیگه ۱۵امهههه من بزرگ شدم یهو😂بدنیا اومدم ینی😅بعد ضایع شدم و مامان جان گفتن بنده فردا سره زنگ شیمی بدنیا خواهم آمد الانم قشنگ یه متن ادبی با یه عالمه احساااااس نوشتم قبلش گفتم برم اهنگ و عوض کنم و پست و بزارم که پسته پاک شد باز:| ینی....!!!!!


بابت تبریکات مامان جان و محمد عزیز در بیان و محیا مای بغل دسی  که از اولیا بودن و من یادم مونده بود و از خواننده های عزیــــزی که پست قبل خوندن کلـــــی ممنونم و التماس دعا دارم برای کم نیاوردن در امتحاناتِ پشت سر همه این هفته ....!(سه تا امتحان در روز فحش به آبااااااع و اجداد دانش اموز است کمی انصاف خووووووب معلمان جان!!!!)

تولدم بعد از چند سال افتاد بعد از محرم و صفر حال هــــی من با اهنگ جدید محسن یگانه قر میدم و خووووشالی میکنم والا چن سالی بود روز تولدم نمیتونستم تکون بدم خودمو نشون بدم😂😂😂😂


۰ ۰

ته مونده های روزهای پاییزی خود را چگونه میگذرانید؟^.^

۸ نظر

"به نام خدا"

درس میخوانیم مادر برایمان سوپ می آورد تا آلودگی هوا در رگها را بشورد ببرد پایین

بیرون میرویم حالا نه آنچنان بیرون....حیاط را میگویم...حسن فری هایمان(هنذفری) را برمیداریم در گوش میگذاریم تیپ خفن پاییزی میزنیم و کلاه سیوشرت اسپرت خاکستری صورتی را روی سر میگذاریم و کلی تیپ میزنیم انگار قرار است به عروسی برویم^◡^ 

(((حال همینجا یک پرانتز برایتان باز کنم: یک قانون نانوشته ای هست که میگوید اگر شما در روزی بسیااااار بی حوصله باشید و به فجیع ترین شکل ممکن تیپ بزنید و هپلی طور بیرون بروید کل انوات و اقوام و اجداد پدری و مادری تان را مشاهده مینمویید ولییی اگر در همان روز موهایتان را اتو کنید بهترین و زیباترین و اسپرت ترین لباسهایتان را از ته کمد دیواری در بیاورید و بپوشید و با ادکلن گرون تان که فقط برای عروسی است،استفاده بنمویید ان روز پشههههههههههه حتی پشههههههههه هم پر نمیزند که شما را ببیند و این قانون برای من اثبات شدس خیلی)))

بلی عرض میکردم با قر و فررر به حیاط زیبایمان میرویییم که تا در منزل را باز مینموییم مادر جلویمان را میگیرد و 

میگوید:"کجااااا بسلامتی شال و کلاه کردی؟؟"

میگویم:"میرم حیاط پوکیدم تو خونه"

میگوید: بدو خونه هوااااااا الوده اس سوپتم که نخوردی بااااااز؟؟؟◄.►

میگویم:"اخهههههه مادره من انقد مایعااااات به خوردم دادی که دم به دیقه دم دشوری ام ๏̯̃๏"

میگوید:"تووووووو بیشتر میدونی یا من؟اصلا نمیخواد بری بیا برو تو اتاقت بشین درستو بخون"

 این موقع وقتش است دست بندازم دهن خودم را به هزار و سیصد روش سامورایی جــــــــــــرواجـــــر کنم... ارامش خودم را حفظ میکنم و تمام خشمم را در واژه ی "مــــــــــــــــــامــــــــــــــاااااااااااااااااااان"  بکار میبرم که البته بی جواب هم نمیمااااااانم...

 میگوید:"یامان "


به اتاقم میررررروم درش را محکم میبندم مادر با غضب به اتاق می آیددد و تا می آید چیزی بگوید سریع میگویم"

 از دستممممممم ول شد یوهو⊙.☉ 

 در را میبندد و بدون حرفی میرود اما من"اره جون عمت" را از چهره اش میخوانم....

پنجره را باز مینمویم تا گل های تازه جوانه زده ام هوای تازه که چه عرض کنم هوای آلوده بخورند و من جوانه و شکوفه های ریز و درشتشان را هیییی میبیبنم هیییییی دلم غنج میرود...


با خالهه ترین خاله ی دنیاااااا تماس حاصل میفرمایم و میگویم کهههه مرا نجات دهد حوصللللللم پاشید....میگوید سر کارممم گللللل من نمیدووونی

میگویمممممم:"اوف باشه عاغااااا نخواستیم...."


بیشتر پنجره را باز مینمویم و کله ام را کاملا از پنجره بیرون می اورم و به پایین نگاه میکنم...اول ها خییییلی میترسیدم وقتی از این ارتفاع به پایین نگاه میکردم همش حس میکردم میخواهم پرت شوم پایین رو ماشینا و وحشت زده پنجره را میبستم ولی حال کاملا عادی به درختان پاییزی که یک در میان بدون برگ و کم برگ شده اند و زمین را پر از برگای زرد و قهوه ای ریز و درشت خود کرده اند مینگرم و هوای آلوده را نفس میکشم...

الوده باشد خب...

نفسم تازگی ها تنگ شده باشد خب...

گلویم از هوای آلوده بسوزد خب....چشمانم نیز هم....

همه ی شان می ارزند به دیدن برگ های پاییزی و عبور ماشین ها و آدمهای داخل کوچه...

همه شان می ارزند به هوای خفه ی اتاق...

همه شان می ارزند به؛به جان خریدن نسیم خنک و هوای ابری ....

چشمانم را میبندم و سعی میکنم ارام باشم و مثل سه شب قبل بی دلیل خودم را در اشک هایم خفه نکنم تازگی ها اشک های بی دلیلم را اصلا درک نمیکنم کاملا غیر ارادی ست...حتی نمیدانم مرا چه میشود...

شاید هم برای این است که تازگی ها خیلی تنها شده ام....

نیلویشان به شمال رفتند....

فاطیشان به ویلای لواسانشان رفتند... 

صبایشان به فشم رفتند و بقیه دوستانم به سینما رفتند فیلم"نیمه شب اتفاق افتاد" را ببینند و من چون مادر اجازه صادر نفرمودند اینجا جلوی پنجره هوای آلوده نفس میکشم و تازه کلی هم حال میکنم....

اب پاش صورتی گوگولی را برمیدارم و به گل هایه خنگولم اب میدهم...

با اینکه وقت اب دادنشان فرداست اما الان آبشان میدهم...

باهاشان حرف میزنم اشک میریزم...صدای اهنگ داخل اتاق نمیگذارد صدایم بیرون برود...

اما گل ها صدایم را میشنوند...اشک هایم را میبینند...

میگویند:"اگر تو اینجوری دل نازک تری مااااا از تو بدتریما؟؟؟لطفا مارو با اشکات ابیاری نکن باغبان جان دوس داری مثل کاکتوس سوگولیت از دست بریم؟؟؟"

اشک هایم را پاک میکنم نگاهم به شال گردن هدیه ی دستان دوست جانِ عشق(صبا) که روی تخت است می افتد...احساس شعف میکنم با همچین دوستای بهتر از برگ درخت بهتر از اب روانی:)

 

 مینشینم برای ده هزارمین بار دینی مطالعه مینمویم و به محیا(بغل دستی عشقولی امسال) اس میدهم که بیاید پیشم میدانم "نه" نمیگوید ولی در کمال تعجب اس داد:


" نهههههه سحرررر دارم میررررم باشگاه "


بااااا ناراحتی یه فوش خیلی ملیح به این بخت و اقبال، >'.'< برایش نوشتم:

" باشه عزیزم خوش بگذره"


 همینجوری که روی تخت ولو بودم و پایم را روی پا گذاشته بودم وبا ریتم اهنگ تکاااااان میدادم یهو در بااااااز شد و گل امد(ههههههه) محیااااا اومد با یه مشمبا پر از آت اشغال بقول مامانم(ههههه لواشک آلوچه) و اینگووووونههههه جییییییغ کشااااان از خوشالی فوووش کشش کردممممم البته عرض کرده بودم که فوش بلد نیستم ولیییی ابراز علاقههههه اخه بدون فوش؟؟؟مگه داریم!!!!تازشم اوج فوش من کیسافتِ مرضهههه:))))مدیونید غیر ازین فک کنید و


" اینگونه غم چو بیرون رفت محیا درامد":]


ایـــــــــــن بود انشای من:))



پ.ن1:منو پستای شیش کیلومتری خودم شماااااااا و همه:))))))همینجا بگم مررررسی که وقت میذارید وپستامو میخونید:)


پ.ن2:فقط اون دسته از دوستانی که تهرانن میدونن چی میگم از روز سه شنبه بلکه قبل تر(شدتش کمتر بود البته) مامانم منه بدبختو بسته به انواع شیر و سوپاااا ینی خفهههه کردن منو با اش و سوپ و شیر و ازین جور چیزا مهر مادری و به اوج رسوندن هههههه الان همرو اش و سوپ و شیر میبینم هههههه=D


پ.ن3:تو کانال گفته بودم که کاکتوس جان از دست رف :'( ولی خب اینجام میگم که مـــــــــاااااااا هرکی و دوس داریم کلاااااا از دستمون میره نمونه ی بارزش که کاکتوس جان جمعه ی هفته ی پیش جان به جان افرین تسلیم کرد و مرا مغموم ترررررررر نموند╥﹏╥


پ.ن4:این چالشه چیه؟؟؟همتون شرکت کردین توش؟؟؟میزکار؟؟؟من مثلا الان شرکت کنم خیلی خیطه نه؟:)))


پ.ن5:درست تو اوج الودگی هوا هوس بام تهران رفتن زده به سرم به طرز فجیعی:))))اونوقت هی مامان ما بهموووون مایعات میده سالم بمونیم خب مادرهههه من شما اگه بدونییییی من با خواهر جونت که خاله ی گوگولی من باشه قراره بریم بام کههههه نصفم میکنی هههه البته من میدونم خالم گفته ""باشه"" که منو از سره خودش باز کنه وگرنهههه کی اخه پایه خل بازیاااایه منههه هیییݓ_ݓ


پ.ن6:چقدد چسبییییییییییییییییییییید این تعطیلی و تا لنگ ظهر خوابیدن خدایااااااا شکررررررررررررررررررت:)


در آرامش و تعطیلی باشید≧◡≦

۰ ۰

اومدم و اومدمم با کلییییییی انرژی و هشتـــــــــــــــک اومدم و اووووووومدمممم و اومدممممممممممممممم:)))

۲۱ نظر

اعتراف میکنم دلم برای وبلاگم بی نهایت تنگ شده بود و هروز قراره درسام تموم شن بدوعم بیام بنویسم تا خالی شم... انرژی بگیرم ولی تا سرمو از رو کتابا بلند میکنم میبینم ساعت دوازدهه یا دوازده و نیمه در این صووورت روی کتاب و دفتر بیهووش میشم بلا استثنا:)

هشتک سلام:)

هشتک معلمای بی انصاف:/

هشتک چارتا امتحان فردا:/

هشتک حدا دفاعی را نابود خواهد کرد

هشتک عربی خره کیه؟:)))

هشتک من یه روز قید درسو زدم :))

هشتک من برگشتم هییییی غر بزنم:))

هشتک چقد دلم براوبلاگم تنننگ شده بود

هشتک من و گل منگولیاااام و شما و نظراتون و وبلاگم بقیه و همه:))

هشتک چرا فردارو تعطیل نمیکنن؟

هشتک دلم روشنه فردااا تعطیله

هشتک مسعولین مددی کنید فردارو بتعطیلید ما له له ایم ناموسا

هشتک اصلا تعطیل بودن فردام بره به درک

هشتک چرا عطسم نمیییااااااااااد:)))

هشتک وای چقد حال روحییییم خوبه ولی نمیدونم چرا؟

هشتک من خییییلی خوشبختم:)

هشتک خدایااااااااااااا شکرررررررررررررت:)

۰ ۰

عطسه ام نمیااااااد یادم رفت چه پستی میخواستم بزارم:/فعلا همینو داشته باشید:/

۷ نظر

نزدیک بیست دقیقه اس دهنمو مثل کروکودیلای کنیا باز کردم و چشاااااااامو ریز کردم و حالت عطسه گرفتم که به شددددددددت عطسه کنم و حالم جاااااااا بیاد امااااا این عطسهههه هه نمیاااااااد لامصب بدجوری سرکارم گذاشتهههه://///


در حدی که موقعشهههه دس بندازم دهنه خودمو جر بدم ینی!!!

۰ ۰

در این حد فان و شیرینه این درس(!)که غدد شعری و ادبیاتیم سره درسش قلمبه میشه... شیمی و عرض میکنم≧◡≦

۱۳ نظر

مغز ما اکسید گشت و سوختیم

بسکه شیمی تجزیه آموختیم


هی اسید و باز دعوا می کنند

خاک عالم بر سر ما می کنند


 چون که شیمی با فیزیک همراه شد

چاله گود انرژی چاه شد


این شرودینگر مرا دیوانه کرد

تابع موجی مرا بیچاره کرد


درس دیگر درس شیمی معدنی است

پر ز اسرار عجیب و دیدنی است


هر اتم باشد مثال یک پیاز

می زند هی چرخ با آهنگ جاز


کمپلکس این فلز با آن لیگند

فهم آن مشکل تر از فتح سهند


شیمی آلی یکی درس حجیم

خواندنش هم مشکلی باشد عظیم

  

واکنشهایش همی پر رمز و سر

از دیلز- آلدر گرفته تا فیشر


بس که دیدم طیفهایی پر ز پیک

می کند مغزم چو ساعت تیک و تیک


جوهر طبعم بشد اینجا تمام

پس خداحافظ بود ختم کلام


شاعر:یه بنده خدا که شیمی به مخش فشار آورده≧°◡°≦


پ.ن:یه پســــت طولانی دارم مینویسم به چهههه درازی:))))کی تموم بشه خدا داند


پ.ن تر:درسا دیگه خستم کردن... حس وقتی و دارم که یکی دوماه مونده به خرداد و خسته ی درسم اما افسووووس که آبانه فعلا!๏̯̃๏


پ.ن ترین:اونی که گفت ماه مهر تموم شه انگار سال تمومه بیاد فوشش بدم'-'

۰ ۰

رفیقی که عشقه رو عِنقد رو دستش با گاز ساعت درست کنید که بفهمه نباید عِنقد عشقولی باشه...خب؟:)))

۱۳ نظر

وقتی میبینی داغانم و برنامه ی توچال میذاری اونم پنشنبه دوســـــــــــــــــــت دارم بیام به محکم ترین حالت ممکن ماچت کنم که بمیری لعنتی دوست داشتنی من!:)))


{هرکی یه جور ابراز محبتی داره... واسه من فقط یکم خرکیه فقط یکم:)) }


پ.ن: اصل اول قانون سحرالطیر :دوستای بهتر از برگِ درخت...بهتر از آبِ روان و باید در حد مرگ دوست داشت  {اما بروز ندیدااااا برمیگرده به مقوله ی پرو شدن و اینا که الان سمینار دارم وقت ندارم توضیح بدم عاره}:))



پ.ن تر:اینجور مواقع با اینکه ته دلتون دارید از خوشااااالی بندری میزنید اما در ظاهر بی تفاوت باشید و به دوستاتون بگید اصلا حالش و ندارید باهاشون برید تووووچااااااااال!!! شماها برید خوش باشید... هرچـــــــــــند لوقوزه ولی خیلی کلاس داره لامصب بگید هرچند تر که دوستان در جوابت میگن سیب بخور چیز نخور ولییییییییییی کلاسش خییییلی بالاس بگیییییییید هی :)))


 توصیه های سحر را جدی بگیریم:))



۰ ۰

سحر است دیگر گاهی وسط درس {{{خلاقیتش}}} در عکاسی شکوفا میشود^_^

۷ نظر


یهــــــــــــــــــــــویی خلاقیتم تو عکاسی وسط درس خوندن ... اونم چه درسی؟

دفـــــــــاعی.... شکوفا شد هههه ترسیدم چن دقیقه دیگه دفاعی بخونم اورانیوم غنی کنم بخوووووودا :))گفتم بیام یه پست بزارم :)))))))



تصمیم گرفتم کلمه های "ناموسا" "خدا وکیلی" "الله وکیلی" "ناموس واری" و اینارو بندازم از دهنم و تا حدودی موفق بودم تا حالا کــــــــــــف:))



یه همکلاسیه گشادم{ببخشیدا ولی واقعا عصبانیم} دارم که هی تو تلگرام پی ام میداد:"میشه لطفا جزوه ای که حل کردی و بفرستی دوست عزیز و مهربونم!"

مام میگفتیم "چرااااااااااااااااا نشههههه ژیـــــــــگر الان برات میفرستم نانا"◕‿◕

و فرداها و پس فرداها همین طور تا به حالا که اون لحن تغییر کرده و یه روز تکلیفی داشته باشیم و من براش عکس نگیرم از جوابا نفرستممممم میااااااد پی ام میده میگههه "هووووووووووووووو جواااابااااااااا چیشد فلان فلان شده:/درین حد:

کلید اسرار:این قسمت:هرکی گفت فلان کتابکار یا فلان پلوکپی تو نوشتی بهش بگید" شات آپ فقط تا نزدم تو اون دهنت"⋋▂⋌



ماه مهر از لحاظ روحی یه ماه خییییییییییلی خیییییییلی چیز بود واقعااااااا پر از ناراحتی و اعصاب خوردی و داغانی این دو روز بگذره بریم تو شنبه و آبان ببینیم اوضاع چجوریه بهتر میشه سردردها و این روزای گند یا نه باید فیزیکی برخوووورد شهههه!!!!(")_(")



ینی انواااااااات یَـــــــــــــــــــــــــــک یَـــــــــــــــــــــــــــــــــــتک این معلم دفاعیمونو میارم جلوچشااااااااااااااش اگه این جلسه ازم نپرسه://///فک کنید از الان دارم برا چهارشنبه ی هفته ای که میاد زنگ آخــــــــــــــــر میخونم و هرجلسه از همهههه میپرسه جز من وچن نفر و میره درس میده خب ما میخونــــــــــــــــــیم بپرس لعنتی یادمون میره ااااااااه>'.'<


بهونه ها کوچک و بزرگ خوشبختی:

پلیور با دکمه های گوگولی پگوری و جیب گل گلی

لواشک عمه ساز

به جای آذر ماه از آبان ماه از سرگیری زبان جان جانان

هوای سرد

تموم کردن یه دفتر 40برگ با محتوای دلنوشته هام طی این هفته

برق انداختن گاز و سرامیکای آشپزخانه و اتاق خواب

به سرانجام رسوندن مقاله ای که خیلی روش کار کردم و اونی که میخواستم شد

خوندن کتاب دوئل

تنگ کردن اونیفرم مدرسه توسط مادربزرگِ جانانِ جان

خوابیدن تا 12ظهررررررر {عَی چسبـــــــــــــــــید}


در آرامش باشید:)

۰ ۰

نیمچه گزاراشانه نوشت طور

۵ نظر

امروز از صب پا شدم و صبحانه درست کردم و زدیم بر بدن و دینی و دفاعی خوندم و پرت کردم تو کمدم و یه کوووه لباااس و مانتو و شاااال اتو کردم و دفتر برنامه ریزی مو پر کررردم و اتاقم و ریختم بیرون و تمیز کردم دستههه گل ینی:) {همون قانونه که وقتی داغونم خیلی وسواس میگیرم و میوفتم به جون خونه و اینا همون}

الان مچ دستم به شدت درحال قطع شدنه:/


زندگییی رس مارو کشیده ینی:))))


و هم اکنون بنده ماتحتم و گذاشتم زمین و یه چایی ریختم و نشستم سر نت و رفتمممم تو تلگرااام و دیدم عکساااای سقایی فنچکم و خااالم فرستاده برااام کلییییی دلم غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت:)


شبم قراره با مامانم و قام قامموم بزنیم به دل هیئتا:)

 بعد از 26 رووووز میریم خونه ی مامانبزرگ جان اینا و خاله و زندایی اینا رو میزنیم زیر بغلمون با خودمون میاریم خونه که بخوابن اینجا بعد صب دوباره پاشیم بریم خونه مامانبزرگمینا:){ینی تو کوچه مامانبزرگمیناااا زارت و زووورت دسته رد میشه ولی کوچه ی ما:/امروز تااازه تاسوعا بود یدونه اومد رد شد اونم از سر کوچه ینی داخل کوچه ام نیومد:/}دیگه منم جوگییییر شدم نشستم یه عالمه انار دون کردم و نمک و گلپر زدم بش و سلفون کشیدم روش انداختم تو یخچااااال که شب بیارم بخوریم و خرچ خرچ کنیم:))


چن وقت بود بهونه ی کوچک و بزرگ خوشبختی ننوشته بودم؟؟؟:)


بهونه های کوچک و بزرگ خوشبختی:

1-کاغذ A4 رنگی پنگی

2-خورشت بامیه

3-جوراب فسفری و صورتی رنگِ جیغِ هدیه

4-تعطیلات و با برنامه پیش رفتن درسا تا حدودی

5-بیستِ جغرافی(یکشنبه)...خیلی چسبید

6-تعویض چراغ مطالعه ی مشکیِ قدیمی با چراغ مطالعه ی صورتی

7-فنچک

8-ماگ جدید هدیه ی دوست بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان:)

9- صدای بومب بومب تبل و بوی اسفند و علم و...

10-پرت شدن به خاطرات روزای چن سال پیش محرم یه لبخند با یه بغض

۰ ۰

لاعه لایه لای.... لاعه لایه لای.... لاعه لایه لای... لالالا... لالالا... لالالای...لالالای ...لالالا لالالا لالای لای...

۸ نظر
لالا عا لا عه لاعه لاعه لاعه لاعه لاعه لای لالا عا لا عه لاعه لاعه لاعه لاعه ای...

لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای
 
لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای لای لای لالایه لایلایه لای

بومــــــــــــــــــب

ویی ویی وییی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی

لاعه لایه لای لالاعه لالای لالاعه لالای لالای لالالالالالالالا لالای لای لالالالای لالالالای

لالالالالالالالاالالالای ویی ویی لالالالالالااااااااا

دینگ دینگ دینگ دینگ دیدیدیدینگ

دیدیدیدیدینگ دیدیدی دینگ

دیدیدیدیدینگ دیدیدیدی دانگ

دیدیدیدیدیدیدیدینگ دیدیددین دانگ

لالاعه لای لایه

لالالای لالای لالای لالالالالالالالالالا

لالا لالا لالا لالا لالا

داااانگ دانگ دانگ دانگ دانـــــــــــگ:)

تیتراژ سریال مختارنامه همیشووو دلموووو میلرزونه و همیشه ام باهاش اشتباه میخونم:)))اینیم که نوشتم خونده های خودمه تعداداشونو مطمعن نیستم:)))ولی خب:)))این آهنگ و فقط زیر دوووووش باید خوند:)


همــــــــین الان اولین دسته از کوچه ی ما رد شد:/این خودش واسه یه گوش به انتظار به صداااای تبل  سنج که تو خونه سرش تو کتاباشه و حواسشو از دسته های بیرون پرت میکنه و درس میخونه و مثل بقیه دوستاش نمیره دسته ببینه و این توفیق براش پیش نیومده بره که ببینه کلیییییییه کلیییییییییییییییییی حتی پیش اومده از همون پشت پنجره کلی با نوحه گریه کنه!

شیمی!!!!دوساعته دارم میخونم هنوز یه صفحه تموم نشده و این نشون میده اونی که کتاب دسشه کلا تو فکر و خیال غرقه و یه حسی بم میگه فردا ازم میپرسه:/

مچ دستم درد میکنه انقد کتاب گرفتم دسم و مچ پام نیز هم از بس راه رفتم و خوندم:/

گردنم نیز هم از بس سرم خمه تو کتابا:/

عصابمم خراب واسه اینکه نمیفهمم هیچ کودوم از مسئله هاشو!:/

.::ینی عای لاو یــــــــــو زندگی::.

چند دقیقه از گذاشتن پست قبلی میگذره:)))برمیگرده به همون قوانینِ نانوشته... هرکه دلش تنگ تر تعداد پستهایش بیشتررررِ بیشترررررررررر:)
۰ ۰

تا کی؟>'.'<

۴ نظر

تا کی با قیافه ی جم شده شیمی بخوانم و چیزی نفهمم๏̯̃๏


تا کی از ایزوتوپ های پایدار و ناپدار بنالم؟ಥ_ಥ


تا کی اتود به دهان به سئوالات سخت پلو کپی های شیمی خیره بمانم و تمام تمرکز و افکارم در صدای نوحه  و تبل های صد فرسنگ آنورتر باشد و خود را در حال تبل زدن با این دسته ها که سره قرمزِ گرده فومی دارد بوووووووومب بووووووووووومب تصور بنمایم؟╥﹏╥


تا کــــــــــــــــــــی؟!◄.► 

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان