امروز از صب پا شدم و صبحانه درست کردم و زدیم بر بدن و دینی و دفاعی خوندم و پرت کردم تو کمدم و یه کوووه لباااس و مانتو و شاااال اتو کردم و دفتر برنامه ریزی مو پر کررردم و اتاقم و ریختم بیرون و تمیز کردم دستههه گل ینی:) {همون قانونه که وقتی داغونم خیلی وسواس میگیرم و میوفتم به جون خونه و اینا همون}
الان مچ دستم به شدت درحال قطع شدنه:/
زندگییی رس مارو کشیده ینی:))))
و هم اکنون بنده ماتحتم و گذاشتم زمین و یه چایی ریختم و نشستم سر نت و رفتمممم تو تلگرااام و دیدم عکساااای سقایی فنچکم و خااالم فرستاده برااام کلییییی دلم غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت:)
شبم قراره با مامانم و قام قامموم بزنیم به دل هیئتا:)
بعد از 26 رووووز میریم خونه ی مامانبزرگ جان اینا و خاله و زندایی اینا رو میزنیم زیر بغلمون با خودمون میاریم خونه که بخوابن اینجا بعد صب دوباره پاشیم بریم خونه مامانبزرگمینا:){ینی تو کوچه مامانبزرگمیناااا زارت و زووورت دسته رد میشه ولی کوچه ی ما:/امروز تااازه تاسوعا بود یدونه اومد رد شد اونم از سر کوچه ینی داخل کوچه ام نیومد:/}دیگه منم جوگییییر شدم نشستم یه عالمه انار دون کردم و نمک و گلپر زدم بش و سلفون کشیدم روش انداختم تو یخچااااال که شب بیارم بخوریم و خرچ خرچ کنیم:))
چن وقت بود بهونه ی کوچک و بزرگ خوشبختی ننوشته بودم؟؟؟:)
بهونه های کوچک و بزرگ خوشبختی:
1-کاغذ A4 رنگی پنگی
2-خورشت بامیه
3-جوراب فسفری و صورتی رنگِ جیغِ هدیه
4-تعطیلات و با برنامه پیش رفتن درسا تا حدودی
5-بیستِ جغرافی(یکشنبه)...خیلی چسبید
6-تعویض چراغ مطالعه ی مشکیِ قدیمی با چراغ مطالعه ی صورتی
7-فنچک
8-ماگ جدید هدیه ی دوست بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان:)
9- صدای بومب بومب تبل و بوی اسفند و علم و...
10-پرت شدن به خاطرات روزای چن سال پیش محرم یه لبخند با یه بغض