روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

دینی ترین امتحان نهایی فردا

۳ نظر

به خودم قول دادم قبل امتحان فردا پست بزارم..مث قدیم ازتون بخوام واسم دعا کنین..ساعت یک تموم کردم تا دو یه نمونه سوال حل کردم و ایه خوندم ولی دوره نه...چیزی خیلی یادم نیست...اگ ممکنه واسه من و همه اونایی ک فردا امتحان دارن دعا کنین مخصوصا دوازدهمیای مظلوم و خسته...تا فردا بیام پست بزارم دوباره و خبرای بد بدم و از اتفاقات این مدت بگم:)

نماز روزه هاتون قبول♡

۰ ۰

خاطره انگیز ترین شنبه ی اردیبهشتی که گذشت

۴ نظر

شنبه ای که گذشت پر از شوق و شعف بودیم

.همه مون...هماهنگ کردیم..وسیله و...اوردیم و من یه شاخه گل کوچیک تزیین شده اوردم با سه قلوها رفتیم کیک خریدیم و تو کلاس بغلی گذاشتیم و وقتی که رفتیم انتراک وسط کلاس و فاطمه با برف شادی من کیک به دست و نگین و مرضیه و فرزانه با بادکنا در و کوبیدیم که استاد اومد در و باز کرد و جیغ زدیم و روزشو تبریک گفتیم...خیلی روز خاطره انگیز و قشنگی شد واسمون....استاد سیگارودی هم اومد و کلی عکس انداختیم...نم بارون میزد....کلاسمون طبقه سوم بود و تو اون نم قشنگ بارون همگی بادکنک هارو فرستادیم ار پنجره ییرون و رفتن و مردم همه نگاه میکردن...بعدم بیست دقیقه منتظر بدقول همیشگیم موندم تا اومد و خندون و شاد رفتیم من اب زرشک و اون شیرموز خورد و بعدم خدافظی کردیم و من رفتم خونمون و اون هم پی کاراش...وقتی رسیدم خونه دلم میخواست جیغ بکشم و اشک شوق بریزم واسه این روز قشنگ...شنبه چهاردهم اردیبهشت نود و هشت و یه شوق و شادی قشنگ که بماند یادگاری...امیدوارم بعد کنکور کمتر بی قرار روزای قشنگی بشم که در عین سختی دارن میگذرن...با اینکه تمروز اصلا حالم خوب نبود و هنوزم نیست دلم نیوند روزا بیشتر بگذرن و شنبه ثبت نشه تو خاطراتم...کمااینکه یه گل داخل شیشه استوانه ای کوچیک و بامزه واسه استاد محسن زاده خریدم و بردم و خوشحال شدم از خوشحالیش...همین...دعاکنید واسم...شبتون اروم:)

۰ ۰

بخدا که از این رو به اون رویت میکنند این آدمها... با این حرفا.... با این کار هااااا.....!

ساعت دو و نیم نصفه شبه و من هنوز که هنوزه عذاب وجدان دارم که ادامه خوابم و به کلاس امروز سیگارودی ترجیح دادم..که عصابم خورد بود سر اون کارت ...مبخواستم پست بزارم از سرشب گفتم بیام غر بزنم چه فایده؟چ بگم؟؟؟؟؟چجوری بگم؟؟؟؟؟

بگم که سر تا پا پره گریه و بغض و شونه های سنگینم...شونه هام...حس میکنم دو تا وزنه ی سنگین و میکشم با خودم...این وزنه حرفای نیش دار تونه...کاش بفهمید این سنگینی وزنه های رو دوشم بخاطر حرفای نکبت بارتونهههههههههههههه...رفتاراتوننننننتنتتههههه....رفتاره «تو»مخصوصا...که هر دفعه پشیمونم میکنی...چیکار کنم که قانونش همینه.....یه روز پر انرژی ترینی

یه روزم انقد نابودی که دلت میخواد بعضی آدمای دنیارو از صدجا بلاک کنی و زیر پستاشون فقط فوش بدی..من از همه آدما فراریم. . راستی! چرا از این آدما خوب نصیب من نمیشه؟ سر رام قرار نمیگیره؟ چمه من مگه؟ خدایا،تو خودت بهتر میدونی خودم سختی کشیدم، اذیت شدم، کتابای قطور بردم واسه کسی که تست نداشت بزنه، خودم تست نزدم، معطل شدم که اون راحت باشه و بعد که شیمی و غایب شدم حتی یه لحظه کتاب درسیشو نده که مبادا نکته هاشو بقاپم... میگن خدا به هرکی قد دلش میده... کو پس خداجون؟ کو؟ 

دلم میخواد گریه کنم بلند بلند و به کل آدماااا بگم ببینیدددددددددد، 

من از حرفاااااای نیش دااااااااااااارررررر متنفرم

بگم من و اونجوری نگاه نکنیدددددد

شما هیچی نمیدونید دربارم.... 

خدا من فقط فقط فقط فقط

دلم میخواد یه دنیا باشه و یه من

اخ که

چقدر ادم مضخرف زیاده

چقدر ادم مضخرف دورم زیادههههههههه

دلم میخواد همه ی جیغامو سرشون خالی کنم...یه عاااااااللللمههههه جیغ بزنم صدام بگیره حرصم خالی شه 

حرصم که خالی شد

صدام که گرفت

بغضم که خالی شد

برم یه گوشه بشینم پاهام و بغل کنم و اروم اروم اشک بریزم تا کل ناراحتیام تموم شه... اخرم یه لیوان تگری آب بخورم و زیست و باز کنم.. 

انگار نه انگار اتفاقی افتاده

حرفی زده شده... 

دلی شکسته شده...! 

۰ ۰

اینا دیگه آخرین دلخوشی های سحر کنکوریه...

۵ نظر

دلخوشم به:

۱.این هفته ای که دیگه دوران دانش آموز بودن رو با افتخار و با یه لبخند گشاد ترک خواهم نمود... یک تو گوشی بسیار محکم به امتحانات نهایی زده و کنکور را شتک و پتک خواهم کرد(به قول بزرگوار محسن زاده)


۲.امتحان شیمی منطقه ای که انقد شیک و مجلسی خوب دادم اصن شست برد ناراحتیای دیشب و... قربونت برم خدا یه همچین کاریم تو کنکور کنی و دست نوازش خوشگلت و بزاری رو سرم من قول می دم جبران کنم.. قووووووول! 


۳.آرین یاری... بله.....من یه کنکوری سرخوشم که جلو آینه با قیافه خوابالو و  بسیار ژیگول قر می دم و با آهنگ می خونمممممم و هو میکشم(مادرش با تیمارستان تماس میگیرد) 


۴.موتوری که روشن شد... بله..  موتور درس خوندنم خیلی شروع خوبی داشت تا اینکه یه مدت به پت پت افتاد و تو تعمیرگاه بود. . فکر کنم دیشب اوکی شد



۵.شما یادتون نمیاد... شایدم بیاد... من یه زمانی پنج صب پامیشدم مطالعات اجتماعی و دفاعی دوره میکردم میرفتم بیست میشدم میومدم... قبل رفتن هم نمازمو میخوندم هم تو وبلاگ پست میذاشتم.... 


۶.الان که کنکوریم و تا پایان این دوران قشنگ:|دو ماه مونده، نمی گم حالا ولی کنکورم و که بدم میام میگم ازین استاد محسن زاده ی لعنتی... ازون استاد مرجانی لعنتی تر... از اون سروشه ی لعنتی ترتر... ازون سیگارودی خیلی لعنتی ترترترترتر... میام می گم که چقددددد خوب بودین که هنوز هیچی نشده دلم گرفته از تموم شدن کلاسا.... وقتایی که دایورت میکردم و کره کره رو میکشیدم پایین و استاد محسن زاده میگفت نکشی پایین کره کره رو.. وقتایی که استاد مرجانی میگفت دایورت کردیااااااااااا. .  وقتایی که استاد سیگارودی میگفت امروز شیطون شدیاااااااااااا وقتایی که استاد سروشه میگفت امروز حواسم بهت هستاااااا... یا وقتایی که میگفت سحر و وصل میکنیم به یه آونگ... یا اون موقع که میگفت «استاااااد بدیع الزمان فروزانفررررر»

بهترین لحظات کنکوری من وقتی بود که سرکلاساتون میخندیدم و درس یاد میگرفتم و با انرژی کلاس و ترک میکردم... اگر گذرتون افتاد و این پست و خوندین به روی خودتون نیارین که چقد اذیتتون کردم و حرصتون دادم و شیطنت کردم.. مخصووووصا سرکلاس شما استاد سیگارودی. . یا شما استاد مرجانی... :))) 



۷.چهارشنبه که خابیدم به محیا پی ام دادم صب هشت پاشو نخابیاااا میخوایم بریم کتابخونه شب بخیر...پنجشنبه با بدبختی و غرغر پاشدم از تو اتاق داد زدم مامان ساعت چنده؟گفت دو..گفتم نه ساعت و میگم...گفت دو دیگه...مثل برق گرفته ها نشستم گوشی و چک کردم دیدم محیا کاشته شده بنده خدا بخاطر من اونم نرفته..خونم زنگ زده بود حتی...خلاصه عرق شرم بر پیشانی پاشدم رفتم نیمرو و چایی شیرین زدم :////بعد دست محیا و مهدیه  رو گرفتیم سه تایی رفتیم کافه ی همیشگی مون سالاد سزار و پاستا الفردو و چیکن استریپس گرفتیم..(حالا نمی گم که موقع سفارش با یه لبخند احمقانه به اقاهه گفتم ببخشید این چیکن چی چیه؟آها همین)بعدتر زدم تو گوش پولای تو کیف پول و کارت عزیزم و لوازم آرایش و جاکلیدی خریدم...چن وقتی بودی نگامون میوفتاد به هم که دلم و برد و رفتم خاستگاریش:))))دلبرررمهههههه چووووون❤جاکلیدی قلبی گل گلیمو می گمممممممممممممممممم❤


نکات:

یک. عکس پروفایل اینستام من نیستم... گفتم بگم مهمه بالاخره.. چون۱۰۰کا فالوور دارم ترسیدم چشم بخورم عکس خودم و نذاشتم... 


دو. حضور سبزتون و تو پیجم ندیدم و استپ شدم ولی کلی عکس براش گذاشتن دارم و می ذارم.. 


سه.شمام مثل من اینروزا سرتون و رو بالشت که میزارید پنج ساعت غش میکنید یا فقط منم؟ #خواب_خرسی


چهار.فنچک و یادتونه؟ مردی شده واسه خودش چهار روز دیگه میخوایم بریم واسش زن بگیریم... حالا اسمشو چی بزاریم؟ فنچ بزرگ؟ بزرگ فنچ؟ گنده فنچ؟ فوج گنده؟ ف. گ؟ گ. ف؟ فنچ چاقالو؟



پنج. اسما رو چی؟ اون و یادتونه؟؟؟ اونم بزرگ شده زبون دار و بلا

.. بلا نه ها... بلاااااااااااااااااااااااااااااااا. . 


شیش:فهمیدین که از همون موقع که حمید هیراد از دایره آهنگ ام بیرون رفت از همون موقع هم گل گلی و خال خالی سفید با زمینه ی قرمز یا مشکی به دایره ی رنگام گرویید! حالا می دونم مهم نیست واستون گفتم بگم ولی حالا ضرر نداره


هفت:آقا من دیگه قلم چی و طلاق دادم و چن روزی هست با سنجش وارد رابطه شدم که چون ارتباط خوبی تو اولین برخورد با هم نداشتیم و با شیمی و ریاضیش زد تو دهنم رفتم ازش شکایت کردم که طلاقش بدم.  ولی میگن این تو بمیری دیگه ازون تو بمیری ها نیست باید بسوزی و بسازی..  هعی... 



هشت:کاری ندارین؟ خدافظ:) 

۰ ۰

غرغر(این پست کشدار خواهد شد انشالله)

۴ نظر

حالا درسته نصفه شبه و فردام امتحان دینی دارم کله سحر و نخابیدم

آما

غرغر که دارم.. 

پس

۱.نه شما بگو..  دونستن تمدن های جدید و مسولیت های ما و اینا چه صیغه ایه؟؟ نه اقا شما بگوووووووووو حوزه های علم و عدل و قسط و. . رو من فردا یادم بره خودم و بزنم نگید چرااااااهاااا.. بعد میگن چرا بین درسا فرق میزاری اخه قربون شکل ماهت بشم... یه درسه دینیه... لامصب به فارسی و جامعه شناسی نزدیکتر تا دینی.. 

از اتاق فرمان اشاره میکنن بخاب.. ولی من غرای بعدی و فردا مینویسم همینجا.. خدافس

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان