روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

این دفه من به رگبار بسته شدم:/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

منه جدید...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خوشالی ینی یه خاله ی پایه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

فردا دیگه پا رو دلم میزارم کبریت و ور میدارم و خلاص...لعنتیااا خستم کردید...

۱۹ نظر

+کی دس از سرم بر میداری لعنتی؟مگه من چه گناهی کردم گیر توی الاغ افتادم ؟


-منم خیلی علاقه ای ندارم به با تو بودن...


+دهنت و ببند..


-خودت شروع کردی...


+حالم ازت بهم میخوره...


-من بیشتر...


+فردا دیگه پا رو دلم میزارم کبریت و ور میدارم و خلاص...


-والا مرگ برای من بهتره تا زیر دس تو بودن...


+نزنم تو دهنتاااااااا حواستو جم کن...


-به جای غرغر بخون الان سه ساعته با مداد افتادی به جون منه بدبخت یه درسم هنوز تموم نکردی خاک بر سرت....


+عصن میدونی چیه من از همتووووووون حالم بهم میخوره امیدوارم بعدازین هیچ وقت نبینمت


-دل به دل تونله سحرجان..


+یادم نمیره سر امتحانت تا نیم ساعت قبل از امتحانم چشم رو هم نذاشتم...


-تقصیره خوده استرسیته....


+تو دیگه حرف نزن همه رفتن بیرون من نشستم مثه خلا با توی گودزیلا حرف میزنم...


-منم خوشم نمیاد از هم کلام شدن با تو....


+بچه پروووووووو ریاضی با اون 8-9تا فصلش شرف داره به توووو...


-پس برو سر اون


+من سر همتون رفتم یه خط خوندم دوباره رفتم سر یکی دیگه بفهمممم نفهممم دیگه نمیکشم...


-خب نخون...


+نمیشه همه رفتن بیرون من واسه توی الاغ نشستم حالام خفه شو حداقل دوتا درس بخونم بعد برم بخسبم


-تو خلی با من حرف میزنی بعد به من میگی خفه شو؟


+حوصلتو ندارماااااااا


خب باو خفه شدم


(((اندر مکالمات منو کتابام مخصوصا مطالعات همین الان)))


+خدایا ...تو روخدا فردا امتحان و گند نزنم هیچی بارم نی و به همون دلایل نمیتونم تمرکز کنم....

++همیشه سر امتحانای مهم مثه فردای من؛یه چیزایی هستن که نزارن تمرکز کنی...نامردا...

+++وحشتناکانه محتاج دعاهاتونم 

+++ایشالا فردا بیام بگم خوب بوده و آسون((منم اینجوری بخودم امید میدم دیگه)) :))

++++بدبختی ینی دل دردم اضافه بشه به همون چیزایی که نمیزارن دو کلوم بخونی...

+++++من دیگه حرفی ندارم فقط دعا فراموش نشه دعااااا:))

۰ ۰

قـــــول میدم این سلامتی؛ آخرین سلامتیه مدرسه ایه که مینویسم...((کارنامم))

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وقتی عمم به گلوله بسته شد:/

۲۱ نظر

امروز صب در یه حرکت آنی تصمیم گرفتم بعد از کلاس زبان برم خونه عمه جان:))کلاس زبانمون نزدیک خونشونه منم حال نداشتم برم خونه و انر انر پاشدم رفدم خونشون:))

 کلا ی از دار دنیا یه عمه بیشتر ندارم  که اونم عقشه نمیدونم ولی عمه من عصن بد نیس فقد بعضی وقتا یه چیزی میگی که ناراحت میشم ولی به روی خودم نمیارم که ناراحت نشه:)

حالا  تو خونشون نشسته بودم سر تلگرام که اسما یکی از دخترای کوشولو و نازش که از زهرا یه سال کوچیکتره و چهارسالشه اومد بدو بدو با اون قدش رف تو آشپزخونه و از عمم پرسید:

مامان تو زنی یا مردی ؟
عمه : زنم دیگه پس چی ام ؟ 
اسما : بابا ، چی اونم زنه ؟
عمه : نه مامانی بابا مرده . . .
اسما : راست میگی مامان ؟
عمه: آره چطور مگه ؟
اسما : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟
عمه : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ . . .
اسما : دایی سعید هم زنه ؟
عمه : نه اون مرده ! 
اسما : از کجا فهمیدی زنی ؟
عمه : فهمیدم دیگه مامان ، از قیافه ام .
اسما : یعنی از چی ؟ از قیافه ات ؟
عمه : از اینکه خوشگلم .
اسما : یعنی هر کی خوشگل بود زنه‌ ؟
عمه : آره دخترم !
اسما : بابا از کجا فهمید مرده ؟
عمه : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره...سیبیل داره...
اسما : یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن ؟
عمه : آره تقریبا !
اسما : ولی بابایی که از تو خوشگل تره !!
عمه : اولا تو نه  و شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره ؟
اسما : چشاش !
عمه : یعنی من زشتم مامان ؟
اسما : آره !
عمه : مرسی واقعا ! 
اسما : ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره !!
عمه : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست !
اسما : چی اون حرفه که الان گفتی چی بود ؟!
عمه : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه !
اسما : مامان من مردم ؟
عمه : نه تو زنی !
اسما : یعنی منم زشتم ؟
عمه : نه مامان کی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان کودکی.
اسما : یعنی من زن نیستم ؟؟؟
عمه : چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی...

من از تو حال داد زدم:اسما منظورش ازاین کودکی ینی کوشولویی فسقلی فهمیدی؟

اسما : اونو که آره ولی یعنی چی ؟
عمه : ببین مامان همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه دیگه .
اسما : یعنی منم مامانم ؟
عمه : اره دیگه تو هم مامان عروسکاتی
اسما : نه ، مامان واقعی ام ؟
عمه : خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکات هستی دیگه.
اسما : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام ؟ 
عمه : تو کودکی.
اسما : کی زن میشم ؟
عمه :  وقتی بزرگ شدی.
اسما : مامان من نفهمیدم کیا زنن ؟
عمه : ببین یه جور دیگه میگم . کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی؟
اسما : بابا

من:خخخخ 
عمه : بابات کی بتو شیر داد ؟! 
اسما : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه .
عمه : نه الان رو نمی گم ، کوچولو بودی ؟
اسما : نمی دونم یادم نمیاد !
عمه : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه !
اسما : کی ؟ 
عمه : ای بابا ببین مامان جون خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی .
اسما : الان می خوام بفهمم .

من:اسماااااااا بیا با گوشی من بازی کن کچل کردیییییی عممو.

اسما:عه خو صب کن به دارم حرف میزنم بت یاد ندادن تو حرف دیگران نپری؟

من:ببخشید واقعا!!!!

اسما:مامااااان بگوووو دیگه.

عمه : خوب هر کی روسری سرش کنه زنه هر کی نکنه مرده.
اسما : یعنی تو الان مردی میریم پارک زن میشی !
عمه : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟
اسما : مامانم 
عمه : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن.
اسما : آهان فهمیدم .
عمه : خدا خیرت بده که فهمیدی ، برو با سحر بازی کن ! بدو آفرین !

من:خخخ عمه خوبی؟سالمی؟نابودت کرداااا:))


عمه:سحرررر میری یاد بیام؟

من:میرم میرم خخخ ولی قبول کن به گلوله بستت خخخخ 

جعبه دستمال کاغذی اومد تو سرم...

 هیچی دیگه تا نیم ساعت داشتم باش خاله بازی میکردم برگشت گف:الان میام...

و رفت پیش عمم...

اسما : مامان یه سوال بپرسم ؟
عمه : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها ! 
اسما : در مورد سحره.
عمه : خوب بپرس.
اسما : مامان سحر زنه یا مرده ؟!

عمه:اسماااااااااااا:/

اول دلم به حال عمم بعدشم دلم به حال مامانم میسوزه ینی ما تو دوران طفولیت با مامانامون چیکار کردیم :))

۰ ۰

دنیا چه پدر کشتگی با من داری که آرامشم را صلب میکنی؟که فقط پست های غمگین بنویسم؟

۲۰ نظر

دخترم دیگر...

شکننده ترین موجود روی زمین...

وقتی مجبور میشوم به کاری...

وقتی اعصابم بهم میریزد...

وقتی حق ندارم با سیگار خودم را آرام کنم...

وقتی نمیتوانم راحت با قدم زدن در پیاده روهای خلوت شهر خودم را آرام کنم...

پوست لبم را میکنم...

گوشه ی انگشت شصتم را که نگو چند صباحی هست دیگر آرامش ندارد از دست من...

وقتی بغض میکنم...

باز هم به پوست لب بیچاره رحم نمیکنم...

گریه؟

کار من که دیگر از گریه گذشته است...

میبینی؟

تو بیداری که روی افکارم رژه میروی و  میگویم تقصیره خوده خرم است که دل به تو دادم اشکالی ندارد ملالی نیست...

اما تو خواب دیگر چرا؟!

چرا نقش اول خواب های عصرم میشوی؟!

آخر میدانی از دست فکر و خیال تو شبا خواب ندارم...

نه اینکه نخواهم بخوابم...نه...

من برای خواب های شبانه مثل قدیما له له میزنم...

اما...

فقط فکرم درگیر توست...

که کجایی و چه میکنی...

که کی تمام میشود این روزها؟

اگر هم تمام شود باز هم امیدی به دیدنت هست؟

این روزها بی صبرانه منتظر شبهای قدرم...

که گریه هایم دلیلی داشته باشد...

و حرف های دلم شنونده ای...

+تو پست قبل نوشته بودم خوشبحال اونایی که خواهر دارن و خواهراشون نمیذارن آب تو دلشون تکون بخوره...اشکاشونو پاک میکنن وغیره...

سومین نفر کامنت دهنده نوشته بود:

من بیام خواهرت بشم گوگولی ؟! 

او کسی جز بهار پاتریکیان نبود...

و داشت خواهرم میشد که بغض هایش گرفت از من او را...

مجازی است دیگر...

++بهار از رفتنت خیلی ناراحتیم خیلییییی:(

۰ ۰

د اخه لامصب منه خر دوست دارم احمق...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

در حد لالیگا داغونم...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چاکلزتم ننه:))))+سحر بدون سحر=روزه:(

۱۵ نظر

سححرررررر پاااشووووووو خب ده دقیقه دیگه اذونه ...د پاشوو ااااع....

5دیقه دیگه تروخدااااا مامان...

پاشووو میگممممم الان که اذون گفت با بدبختی روزه گرفتی حالت جا میاد...

ساعت:ده دیقه به چهار

ماااماااان الان بیدارم میکنی؟!ده دیقه مونده الان فقط من باس اب بخورم که :"(

شما اول اون هنذفریااات و درار بعدشم خودمم الان پاشدم بلند شو وگرنه همونم آبم نمیتونی بخوری ما که غذامونو خوردیم خودت میدونی...

مامان؟!

هوم؟!

مطمعنی که من سر راهی نیستم دیگه؟!

شک دارم ...

دمت گرم...

چی؟!!!!

هیچی گفتم ممنونم ازین همه محبت که خرج من میکنین...

گوشی و هنذفری‌و پرتابیدم رو تخت و با چشای بسته رفتم سر میز..

قاشق و چنگال و که برداشتم...

سحر!!

بله...

خرمارو از یخچال وردار بیار...

نیس که..

از همونجا داد زدم :

کجاااشه؟!

عه داااد نزن سرم رف همونجاس...

ممنونم واقعاااا از ادرس دقیقت ننه عصن من چاخلصتم  ...

تتتققق..

اخ مامااااان سررم چرا میزنی خب...

چی گفتی؟!

گفتم ممنون از ادرس دقیقت....

بعدش چی گفتی...

گفتم ممنونم از ادرس دقیقت مامان گلم 

بروووو ۵دیقه مونده به اذون..بدوووو

تو این ۵دیقه مسواک بزنم یا چایی بخورم یا غذامو؟!

برووووو...

قاشق اول و که گذاشتم دهنم دادم رف هوا...

مااااماااااااننن این چقدرررر یخخههههههه 

پروفوسور اگه داغش میکردم باید ساعت شیش صب میخوردیمش

لیوان اب و نزدیک لبم بردم هنوز به لبم نرسیده بود که..

الله اکبر و الله و اکبر

هعیییی چقد سیر شدم عصن من!!!

مامان دست درد نکنه...واقعااا ممنون....

خواهش...

من میرم بخواابم ظرفارو تمیز کن بزار تو ماشین بعدشم برو بخواب

مااامااان خب خوابم میادددددد منم

زوود باااش

>.<

ماامااان فردا میشورم بزار بخواابم...

برگشتم و مشاهده نمودم دارم با خودم حرف میزنم و مامان جان خواب هفت کوتوله رم دیده...

اهنگ فاز شری و گذاشتم و کمش کردم(عز تو گوشی)شروع کردم به حمالی...

حالا که تموم شده عصن خوابم نمیبره....

رفتم داخل اتاقم وارد که شدم احساس کردم پام رف رو یه چیز کاعوچویی مانندی گفتم حتما یکی از تلامه باز رفته زیر پا شکسته بی توجه یه به درک نثارش کردم و رفتم که بخسبم ..چندی نگذشته بود که درحال گوشیدن آهنگ محمد علیزاده جان که موش بخوره اون صدای قشنگشو بودم یهو یه چیزی تو ذهنم گف خب اسگل کم عقل پلشت نکنه اون چیزی که پات رفته روش عینکت بوده باشه؟!

واااای نه...

سیخ سرجام نشستم جرعت نداشتم ببینمممم چنتا صلوات فرستادم بعد از چند دقیقه که ریلکس شدم دیدم بعلههه زدم عینک بدبخت و له کردم..

هعییییی خاک تو سره کورم...

 :///

+عنوان و حال میکنید؟؟خلاقیت میبااره عصن...

++مامان خیلی خوبه وقتی کمی مستبده "کمی"

+++چاکلزتم ننه...

نوشته شده:پنج شنبه

5:30صبح

۰ ۰

اندر احوالات ضایه شدن امروز من...خدایا اون بالا نشستی منو ضایه میکنی دلت خنک میشه ها ؟؟؟؟

۲۰ نظر

تازه یه ساعت بود خوابیده بودم آلارم مسخره گوشی مثه زوزه ی گرگ رف تو گوشم با یه فش آبدار و غلیظ که از خودم بعید میدونستم (تاثیراته نیلوعه میدونم)پاشدم رفتم صورتمو شستم ولی انگار چشام بهم چسبیده بود و باز نمیشد:////دفاعی خدا ازت نگذره چه به احوالاتمون آوردی یکم که گذشت داشتم دور خودم تو اتاق راه میرفتم و درس میخوندم در یه حرکت مونگولانه برگشتم سمت آینه بسم الللههههه این منم؟؟؟؟؟؟؟

نذارید از وضعیتم بگم....

نه بذارید بگم...

یکی از پاچه های شلوار تا زانو موها جنگل آمازون یه تیکه از استین کوتاه داخل شلوار یه تیکش بیرون چشای پف کرده و قرمز +کتاب قهوه ای رنگ دفاعی مث مطالبش =سحر

ووییییی به جن گفتم برو کنار بزار باد بیاد....

در همین احوالات به خودم زل زده بودم سپس با کمال آرامش خودمو پرت کردم رو تخت و گفتم "به درک"


والا گاهی لازمه ادم به چیزای بیخود بگه به درک وقتی نمیتونه کاری کنه چرا خودش و عذاب بده؟البته میدونم ربطی به وضعیت الان من نداره ولی من کلا گفتم:))))

اندکی بعد ساعت گوشی یه رب به هفت رو نشون میداد....

ساعت دیواری اتاق7....

و ساعت مچی 20دقیقه به هفت رو:////

با قیافه ی این مدلیانه(!) یه حامد پهلان گذاشتم و شروع کردم به حاضر شدن...

جلوی در خونه وایستاده بودم تا سرویس بیاد حالا پرنده ام پر نمیزنه پوووف...

ساعت هفت و رب...

هفت و بیس دیقه...

بوق بوق..

نشستم داخل تاکسی سبز جناب همتی و تققققق در ،درکمال تعجباتم یهو محکم بسته شد(این راننده هام که حساااس) و جناب همتی پیرمرد خوشرو با موهای گندمی و پیرهن سفید مایل به رنگ طوسی چرک با خنده گفت:

سلام دخترم چرا اینقدر عصبی حالا؟؟؟

آخه آقای همتی هفت و بیس و پنج دیقس این چه وضعشه دیر شد رف که:///

با لهجه شمالی گف:نه گل دختر ساعت 7و15دقیقس رادیو ام الان اعلام کرد...

اع؟؟

سری تکون داد که از صدتا فش برام بدتر بود میدونم حالا اون بدبخت منظوری نداشته ازون سر تکون دادن ولی من اسگولم همه چیو بخودم میگیرم

رسیدم مدرسه وارد که شدم همه بچه ها از بغل هم آویزون و درحال اشک و گریه و نصف دیگه درحال جابه جا کردن دفتر خاطره واس خاطره نوشتن بودن والا قبل و بعد امتحان دستم شکست بس خاطره نوشتم خودم که اعتقادی به این جنگولک بازیا نداشتم ولی بچه ها کچلم کرده بودن منم که دیگه میدونید مهربون(استیکر لبخند و چشمک همراه عینک دودی سیاه) واس همشون نوشتم...

 درحالی که معاون صدام میزد پشت میکروفن به سمت دفتر درحال رفتن بودم که احساس کردم معلقم رو هوا و ایکی ثانیه بعد با مخ پخش رو زمین شدم

ااااخخخخخخ اخ د اخه ینی چییییییی؟؟؟؟این کاشیای راهرو چرا این مدلیه اااااااه الان اگه با دوربین منو دیده باشن که روده بر شدن از خنده؟؟؟در همون حال درحال فک زدن با خودم بودم که نیلو و فاطی که از خنده مرده بودن بلندم کردن بیشوراااا چیش خنده دار بود والا شمام یه ساعت بخوابید اوضاتون از من بدتره.....

هیچی دیگه بلند شدم رفتم دفتر 

بله خانوم؟؟؟؟

سلامت کو؟؟؟

اااااه ااااااااه زر نزن سلامت بخوره تو سرتو (کمرمم که داشت منفجر میشد)

دونه دونه به 3 تا معاونا و مدیر سلامیدم (با حرص)مثلا دفتر معاونته همه اونجا جم شده بودن مدیر تو دیگه چرا...

بله خانوووووووووووووووووووووووم؟؟؟

اخم کرد و جواب نداد انگار ارث باباشو خوردم منم اخم کردم و تو دلم گفتم به چیزم...

میدونید فضای خفقانانه چیه؟؟؟؟؟فضاییه که من توش قرار گرفته بودم ینی میخواستم بمیرممممممم انقد گاف ندم امروز با این معاون اسگووووووول چفت پلشت اه چلوسیده سه نقطه ای://

اون یکی معاونه برعکس این خیلی مهربون و منطقیه برگشت گفت:سحر جان از شنبه تو و چنتا از بچه ها باید بیاید مدرسه برای کمک به توزیع کارنامه و..... از شنبه ی همین هفته؟؟؟


ااه ااااااااه ااااااااااااااااه ببینم به تابستونمونم میتونین گند بزنید یا نه سرتکون دادم و گورمو گم کردم سرجلسه و با بدخط ترین حالت ممکن ورقه رو با اون سئوالای آسون و آبکیش پر کردم و اولین نفر ورقمو دادم و رفتم...اه ینی چی من از چی عصبیم الان؟؟؟؟؟؟خخ چیزی نی خوابم میاد باز سگ شدم مثه اسگولا داشتم تو دلم با خودم حرف میزدم....

حتی خدافظیم نکردم از هیشکی چون داشتم بیهوش میشدم از خواب والا چ خدافظی ایی؟ما تو تابستون بیشتر همو میبینیم تا تو مدرسه به جانه خودم:)).

اومدم خونه یه دوش گرفتم و پریدم رو تخت درحال رفتن به خواب عمیق بودم که تلفن با اون صدای ........اش زنگ خورد....

والا مث تو این فیلمام نبود که بالای پاتختی باشه تلفن خونتون با یه آب پرتغال بغلش منه بدبخت خوابممم میاد ولم کنید اه چتونه باباااااا هی زنگ زنگ زنگ درحال غرغر تلفن و از زیر مبل یافتم برداشتم و داد زدم هاااااااااااااااااااان هااااااااان هاااااااان بابا ملت خواب ندارن از دس شما؟؟؟؟؟

سلام سحر جان....

آب دهنمو و همچین قورت دادم که صداشو اون یاروی بدبختم شنید....

میدونستم کیه ولی برای اینکه وقت بگذره که من فک کنم جواب این قوزمیت و چی بدم پرسیدم:

شما؟؟؟

راد هستم نشناختی سحر جان؟؟؟پدر سمانه و امیرحسین(این بابا همونیه که میخواس منو واس این پسره مونگولش بگیره واس همین شوکه شده بودم چون من هیچوقت تلفن و جواب نمیدم همیشه مامان جواب میداد اونم که مث همیشه سرکار پووووف)

بله بله خوب هستید بفرمایید؟؟؟

پدر منزل هستن؟؟؟

آره منزلن تو جیب منن بیا ورش دار اه....

نخیر رفتن شرکت...

باشه ممنون به همراهشون زنگ میزنم خواستم بگم7ماه رمضون افطار منزل ما دعوتید به پدر هم زنگ میزنم ولی اگر در دسترس نبودن بهشون بگید...

باشه چشم....

خدافظ

خدافظ

بوووووووق

اااه اوله صبحی باس بری تو مخم تو گلابییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟میموون اه اه گودزیلاااای کفتار شغااال گاااااو

از سردرد نتونستم بخوابم دیگه پاشدم یه لیوان آب خوردم نشستم سر لب تاب(روزه نیسم خب چیه) و نت گردیییی باز صدای رو مخ زنگ تلفن؟؟؟

سلوم نیلو...

سلاااام و زهره ماررر کجا رفتی؟

خونه....

نه باو؟؟؟؟

مرگگگگ....

فش سانسوری:))))

نیلو خفه چ خبر؟؟؟

هیچی شنبه باس با فاطی بریم مدرسه باز اه...

اع؟منم میام...

شهره بازی نیسااااااا میریم حمالی...

اسگول به منم گفته...

اع؟

ارررع...

باشه گم شو بعدن میزنگم بای

خدافظ...

همین دیگه این ماجرای از صب تا الان واااقعا گاهی اوقات میخوام بزنم خودمو له کنم بس که گاف میدم....

و دراخر میدونم باورش سخته ولی امتحانام تموم شششششششد هووراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ماه رمضون مبارک:)

دعاهاتون قبول:)

التماااس دعاااای زیاااد سحر افطار و سحر منو یادتون نره اسم سحر  که میاد یاد من بیوفتین دعام کنیین:))

ببخشید دیگه نمیخواستم این پسته زیاد شه ولی شد دیگه ناراااااااحتی نخووووووووووون ایش:)))

۰ ۰

ای دفاعی خدا ازت نگذره که تو از ما نمیگذری.......(((موقت)))

۲۴ نظر

همه امتحاناشون تموم شد ما نشستیم داریم واسه پس فردا دفاعی میخونیم:/

زندگیه ما داریم◄.► 

همش وسط درس خلاقیتامون رو میشه{。^◕‿◕^。}

الان پستم نمیاد خو ولی اینو داشته باشین حالا تا بعد این دفاعی حساب بترکونم ^,^

راستی برعکس پست قبل الان حوصله همرو دارم^.^

عنوانم و نگا چ چیزه هلویی دراومد یهو °◡°

ینی میشه دفاعی ام تموم شه بیام بنویسم "تمووووووووم شد هوورااااا"شدنیه عصن؟؟؟؟^◡^

همین دیگه...ᵔ.ᵔ

راستی "ددابظم" دیگه خز شده ازین به بعد میگم:بدرود

پس:

"بدرود"

◕ ‿-

۰ ۰

حوصله هیچکسو ندارم...

۱۶ نظر

۰ ۰

اشک تو چشام بود یه عکس مبهم از تو توی یادمه...دوره میکنم سکوت کهنمو با صدای تو..

۱۹ نظر

یه وقتایی که دلت گرفته ؛ بغض داری ، آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده . . .
حوصله ی هیچ کسو نداری !

میخوای درس بخونی...

کتاب بخونی...

خودت و از این حال دراری ...

ولی نمیشه...

ندای درون:چرا عصن میخوای خودت و ازین حال دراری؟

خودم:اخه میترسم بغضم بشکنه و شونه ای واسه گریه کردن نداشته باشم...

سلامتی همه بغض دارا...

سلامتی بالشتم که اونم دیگه ازم بریده...

همه بی شونه ها...

+دیشب تا میخواست خوابم ببره از خواب میپریدم سه بار از تخت افتادم پایین رو گوشی نازنینم که به فنا رف

ساعت4ونیم بود که خوابم برد و از 7صب بیدار شدم و میگرن عزیزم گرفته و ول نمیکنه کاش دیشب دیگه هیچوقت تکرار نشه...

از یه جایی به بعد درک نمیکنی چه مرگته...ای خدا من چه مرگمه....

اشک تو چشامه قلم گریه کن.....

مریض نیستم ولی بیماری قلبی دارم

من همونیم که بغض و تو گلوم میشکنم

اره....اون منم که بغضا تو گلوم میشکنه...


۰ ۰

سایه های این روزهای من...

۲۳ نظر

 

سایه ها...
 
انگار حرف می زنند...
 
این روزها..
 
سایه من ؛ همدم تنهایی امشده است...
 
حس سفید و خاکستری شدن اینجا !
 
نشانه ی دوباره جوانه زدن است...
 
چند سطر آبی می شوم...
 
چند سطر سفید...
 
و گاهی خاکستری...
 
دوست دارم تنها باشم...
 
با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها...
 
دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته...
 
در خلوتی...
 
کنج آرام این کلبه ی خالی...
 
از جنس شیشه...
 
شکننده ...
 
 به یاد آن روزگاران...
 
خاطراتم را یاد کنم...
 
تمام می شود...
 
تمام ناگفته های من...
 
فقط چند نقطه چین باقی می ماند...
 
تا حرف های سادگی هایم را...
 
دوباره تکرار کنی...
 
#S҉A҉H҉A҉R҉

#بهترین پست کلبه شیشه ایانه طور به عقیده خودم ...

بشنوید...


 

۰ ۰

بچه که بودم خیلی آنااااچ بودم.....عاشق خودمم به مولا دومی ندارم عصن تو دنیا...

۱۶ نظر

میگن بچه که بودم خییییلی آروم بودم ولی الان از دیوار راست میرم بالاシンプル のデコメ絵文字من تکذیب میکنم من فقط شادم وگرنه شیطنت که عصن تازه شیطنتم بد نیس کهシンプル のデコメ絵文字ولی خوب قبل از شروع سال تحصیلی جدید خانواده بام اتمام حجت کردن دس از این کارام بردارم ینی آدم شم چون امسال نمره انضباط مهمه واینا ولی من تخس تر و شیطون تر شدم:))))اینقدم حال داد که نگو کمالمم تو دوستام اثر کرد نمونش نیلو باش حرف میزدی صداش از ته چاه درمیومد لپاش سرخ میشد بچم الان دیگه منو گذاشته تو جیبش فک کنم زیادی بش اثر کردمシンプル のデコメ絵文字

این عکسو از تو آلبوم انداختم تار شد دیگه حال نداشتم دوباره بندازم ولی باحال شده نه؟؟؟シンプル のデコメ絵文字

طی کلنجارات تصمیم گرفتم ویلون و اعلام کنم بخرن دیگه چیکار کنم عاشق ویولونم ولی جدن هیچ استعدادیم ندارم تو یادگیریشم خنگم خیلیم بد میزنم ولی دوسش دارمシンプル のデコメ絵文字

یهویی از مغز خطور کرد نوشت:هروقت تونستی لواشک ترش با نمک و بزاری گوشه لبت و نجویی میتونی بگی به نفست مسلطیシンプル のデコメ絵文字

امروز یه مدل موی ساده و خشگل تو اینترنت دیدم میخواستم عین اون موهامو درست کنم هیچی دیگه 4ساعت درحال کوشش بودم شیک و مجلسی گند زدم تو موهامシンプル のデコメ絵文字وقتی داشتم سشوار میکشیدم گیر کرد به شونه منم تافت و خالی کرده بودم روش هیچی دیگه با کمک پدر و مادرجان و جیغ و دادای من نصف موهای نازنینم کنده شدシンプル のデコメ絵文字

من نمیدونم فازشون چیه یه روز واسه مطالعات خوندن وقت گذاشتن 4روز واسه زبانシンプル のデコメ絵文字

عنوان و بگیرین نریزهシンプル のデコメ絵文字

چن روزه دیگه ماه رمضونهシンプル のデコメ絵文字 من تو ماه رمضون بیشتر از اینکه تشنم شه گشنم میشه حتی دیده شده نزدیکای عذون عر میزدم و به موذن زاده التماس میکردم عذونو بگهシンプル のデコメ絵文字

از بعد از ظهر قراره 5دقیقه دیگه شروع کنم مطالعات بخونم シンプル のデコメ絵文字

و در نهایت هرجا سخن از باحال بودن است نام ایرانی ها میدرخشدシンプル のデコメ絵文字

کامنت یک ایرانی زیر پست هیلاری کلینتون به زبان فارسی: رئیس جمهور شدی واسه ایرانیا شاخ بازی در نیاریا گل من!シンプル のデコメ絵文字


۰ ۰

شازده کوچولو+پ.ن1+پ.ن2+پ.ن3+پ.ن4+پ.ن5◕ ‿ ◕

۱۳ نظر

شازده کوچولو پرسید:

 

با غم از دست دادنش چطور کنار بیام؟


روباه به شازده کوچولو جواب داد:

 

اول مطمئن شو که بدست آورده بودی یا نه

بعد بیا غمگینشو…!!!

 

بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم میگذرد

توَهم مالکـ بودن…….!!!!!!!

پی نوشتان:
+پ.ن1:مثلا امتحان مطالعات دارم مثلااااا اونوقت از همیشه بیشتر دوس دارم پست بذارم≧◡≦
+پ.ن2:شازده کوچولو ^.^
+پ.ن3:وقتی راه چاره نداری یا باید ویولون جدید و انتخاب کنی یا آیفون6:/مث خر تو گل گیرکردم
+پ.ن4:◕‿ ◕همین دیگه سه تا امتحان مونده تا پایان بدبختی:))
+پ.ن5:☜♫مگه داریم عشقولی تر از سامان جلیلی؟!
درمورد عنوانم عرض کنم خدمتتون که بنده از بچگی اینقدر دقیق بودم عصن☋به جانه خودم
 
۰ ۰

دوشمبه خومشزه

۱۲ نظر

یه روز خوب از صبحونه اش مشخص میشه(سحر)

اولین صبحونه بعد از چن ماه که خیلی بهم چسبید اینکه خوشمزه بود به کنار اینکه اون و مامانت درست کنه و بعد از مدت ها سرکار نره بیشتر اونو خوشمزه میکنه واقعا یادمه از بچگی مامانم همش سرکار بوده:"(و من همیشه خونه مامان بزرگم که بهش میگم مامان جون بودم درواقع اونجا بزرگ شدم :)کم کم بزرگ شدم و به تنها صبحونه خوردن عادت کردم و امروز طلسمش شکسته شد واقعا به اونایی که مامانشون خونه دارن و هروز واسشون لوبیا پلو با سالاد شیرازی درست میکنن غبطه میخورم

بعد امتحان با بچه ها رفتیم چیپس سرکه نمکی خریدیم و رفتیم پارک چند وجب اونور مدرسه که هیشگیم نبود چیسبارو بازیدیم و بهش حمله کردیم حملههههه ها چنتا پیرزنم که دستشون نون سنگک بود واسم سرتکون دادن خخخخ:)))

تابستون میخوام هم با ویولنم واستون هنرنمایی کنم هم دست نوشته هامو با دستخطم  به رختون بکشم:))

-----امتحان4شمبه مطالعاته:/بهتره دهنمو باز نکنم دیگه:)))

===الانم شبکه خلیج فارس داره ده رقمی نشون میده میخوام برم ببینم 

ددابز:)))

۰ ۰

اینایی که میخندن تنهاتر.......اینایی که قهقهه میزنی و صدای خندشون فلک و کر میکنه تنهاترترن...

۱۶ نظر

اینایی که بیشتر وقتا دلشون میگیره....؛

اینایی که شبا تا دیر وقت بیدارن و صبحا خواب...،؛

اینایی که زود جواب تلفن میدن....؛

اینایی که همیشه تو بیانن....؛

اینایی که تا نظر میذاری سریع تایید میکنن....؛

اینایی که دیگه هیچ حرفی برای گفتن ندارن....؛

اینایی که هنذفریشون تنها چیز مهم زندگیشونه....؛

اینایی که با یه آهنگ یاد اون چیزی به خودشون قول داده بودن نیوفتن میوفتن....؛

اینایی که یه زمانی آهنگ شاد حامد پهلان و گوش میدادن ولی الان اهنگشون فقط غمگینه....؛

اینایی که فقط لبخند میزنن و تظاهر میکنن....؛

اینایی که همش پست میذارن....؛

اینایی که به بیان معتادن....؛

اونایی که همیشه هستن ولی پست نمیذارن....؛

اینایی که مجبوری همه چی و تحمل میکنن....؛

اینایی که همش از همه چی عکس میگیرن....؛

اینایی که هرچی بیشتر اطرافیانشون و میشناسن بیشتر ازشون بیزار میشن....؛

اینایی که کوه دردن....؛

اینایی که شبا با چشمای خیس میخوابن....؛

اینایی که صبا با چشای قرمز پامیشن....؛

اینایی که بالشتشون خیسه....؛

اینایی که نمیتونن به کسی که قد دنیا دوسش دارن نگا کنن....؛

اینایی که حرف دلشون و فقط و فقط همینجا مینویسن....؛

اینا تنهان....؛

 کاری به کارشون نداشته باشید....؛

 

۰ ۰

فقط دانش آموزی که فردا عولوم داره میفهمه ....

۱۷ نظر

پلاتی پوس:/

وزغ:/

پیوند یونی:/

الکترون:/

ترکیب مولکولی:/

کهکشان:/

کیهان:/

منظومه شمسی:/

زاویه انحراف قبله:/

شتاب متوسط:/

اهرم:/

ماشین:/

پانتالاسا:/

فسیل راهنما:/

تتیس:/

وگنر:/

صمغ گیاهان:/

فقط دانش آموزی که فردا عولوم داره میفهمه هر کودوم از این کلمه ها عین یه پتک فرود میاد رو مخت...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره میفهمه زیست و تموم کردن مصادفه با پیروزی تو جنگ جهانی اول...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره راه های تشکیل فسیل و شرایط تشکیل فسیل و کاربرد فسیل و باهم قاطی میکنه...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره نقطه جوش بوتان و متان و اوکتان و قاطی کنه

دارم میپاااچم خداااااااااااا این چه بساطیه گردنم خشک شده عصن تکون نمیخوره چشام تار میبینه یه عالمه فصل مونده گشنمه خوابمم میاد میگم یه وقت نزنه بمیرم با این همه درس خوندن؟؟؟

پ.ت.م:مادر مهربونم قدر تو رو میدونم هعیییی این عکسی که میبینین ارتباط مستقیمی با این سعر داره مادر من مادر من اونه یار و یاوره من حدودا شیش عصر بم ماکارونی داده بخورم جون بگیرم تا الان عصصن سراغی ازم نگرفته:///


مادر من چایی ای چیزی گلوم خشک شد بقول این تبلیغه که تو تلوزیونه اسمشم چیزه آهان احساس مشترک که پیرمرده با نوه حرف میزنه نوهه ام اخرش میگه میدونه بابابزرگ گاهی وقتا حس میکنم هیشکی منو دوس نداره:////پدربزرگ با گریه:منم همینطور الان دقیقا حس میکنم هیشکی منو دوس نداره عصن .....محبت مادری نپاچه تو صورتتون صلوات:)))


پ.چ.ح:قول میدم دیگه درمورد امتحان تو پستام غرغر نکنم :)


۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان