روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

عجب روزیییییییییییییی بود!!!!(با لحن خیابانی خوانده شود لطفا:) )

از دیشب بعد از گذاشتن اون پست بنده بی حاااااااااااااال افتادم گوشه ی خونههه تا ظهر امروز کلاسم نرفتم حتی ظهر که بیدار شدم خوابم نمیومد ولی بشدت بدنم درد میکرد

یکم گوشی بازی کردم و اهنگ جدید دانلود کردم تا سرحال اومدم ساعت 6 ناهار خوردم ساعت 10 عصرونه ههههه ایشالله پنج شیش ساعت دیگه میریم واسه شام:)))

معده ام قشنگ هنگ کرده حس میکنم از صداهایی که درمیاد ههههه اون تو چه خبرا که نیست:)))

از عصرم انقدددد بد زیست خوندم  چرا میگم بد؟ حالاااا میگم براتون...

 اولش که یه خط میخوندم یه رب دراز میکشیدم بیس دقیقه تلوزیون میدیدم میرفتمممممممم دشوری(گفتم که معدم بهم ریخته بود) خلاصهههه این فصل دو زیااااااااد منم با این خوندنم زجرکش شدم تا الان که دو صفحش مونده ههههه:)

دیگه عصر پدر اومد از سرکار و مامانم سرکار نبود خونه بود یکم در محفل خانواده بودیم که دوباره من رفتم درس خوندم تا اینکه مامانم اومد یهویی گف شاید تا ساله اینده بخوایم از ایران بریم!!!!!

انگار یه سطل اب یخ ریختن تو سرم با چشاااا گرررررررررررررررررد شده قشنگ مث خنگا تا یه رب مامانم داشت این جمله رو میگفت و مننننننننننن همش تو دلم میگفتن چی؟!!!:) بعد میگفتم یعنی چی؟؟؟؟بعد از یه ساعت تازه گفتم چرا؟؟؟هههههههه یک ساعت و نیم بعد تااااااااااااااااااااااااازه گفتم کجااااااااااااااااااااا؟؟؟؟:)))))

و جریان از این قرار بود که بخاطر شغل بابا شاید تا سال آینده بریم ایرلند!!!!نمیدونم حالا شمالی یا جنوبی....

 از اون موقع تراژدی جدید درس خوندن من شروع شد یه خط درس میخوندم یه ساعت میرفتم تو فکر و دو ساعت بعد میرفتم از مامانم سوال میپرسیدم هههه مثلا میگفتن درسم چیییییی؟؟؟؟مامانم میگف احمق جان مدرسه برای ایرانی ها هست اونجا!!!!من میگفتممممممم نههههه من نمیام هیشکی و نمیشناسم مامانمم قشنگ با یه جمله که "ادم باید هرجا خونوادش هست باشه" دهن منوووو میبست!

و الان رفتم میگم منننننننن گلااااام نباشن هیج جا نیستم بی گل و بلبلام هرگز!!!بعد نشستم خیلی با حالت متفکرر فک کردم بزارمشون تو جعبه ی کفش بذارم ته چمدونم یا نه....!!!!انقددددددررررر فکر و خیال کردم که مخم هنگ کرد و تو سررررررم هی صدای چیو بردارم چیو برنداررررم میپیچههه و وقتییییی مامانم گفت:" سحررررر اب و هوای اونجا به گلات نخورههه خشک شننننن پودر شن دیگه من آه و گریتو جم نمیکنمااااااااا!!!بزار خونه مامانی اینا!!!!" با این جمله نشستم یه عالمه عر زدم البته یواش:)


و با این حرف دیگههه سه ساعتهههه دارم یه اب آلبالو میخورم و با حسرررررررت با گلام حرف میزنم و کتاب زیست جلوم هی دهن کجی میکنه!!!!


پ.ن:

*چه روووووووووزی هی کش اوووومد تا منو برسووونه به خل وضعی!!! اصلا نمیدونم میشه یا نه!از یه طرف میرم سرچ میکنم درباره ایرلند ههههه هی عکساشو میبینم دلم غنج میره از طرفی فک میکنم به غربت و دوری و....!!!

*اون جعبه ژیگوله که تو چند پست قبل گفتم سلیقم گل کرد و درست کردم و اینا تو عکس مشهوده:)

*میشه دعا کنید هرچی به صلاحه بشه و اینکه من بتونم مث آدم زیست بحونم؟هههه ممنون:)


۰ ۰
Kimia Kaviani
۲۲ دی ۱۱:۵۶
Vay , man akhar az dast in zist degh mikonam ya sar be biaboon mizaram
Khoda be tamam daneshamoozan tajrobi (alalkhosoos khodam ) sabr bede

پاسخ :

بلندددددد بگووووو ایشاااااااااااااااااالا:)
غزل
۲۲ دی ۰۱:۱۰
راستی تازه اگرم برید اونجا خیلیم خوبه خیلیم بهتره وضعیتت از نظر درس خوندن مشکلات و بدبختی های ایرانو نداری.مثلا دیگه معاون عقده ای وجود نداره..البته همه هم مث هم نیستن معاون ما خیلی انسان باشعوریه و با بچه ها خیلی محترمانه برخورد میکنه ما بیشتر مشکلمون با مدیره.ولی یه مدیر عقده ای به مراتب بدتر از یه معاون عقده ایه!

پاسخ :

اره درست میگی قبل از توام یکی بهم گفته بود خدا به دادتون برسه منکه عصن مدیرمونو نمیشناسم ههههه ولی از سه تا معاونمون یکیش خییییییییلی هقده ایه انقد که از بغلش رد بشی از بندددددد کتونیت که چرا این رنگیه تااااا تنگ و گشادی مانتو شلوارت گیر میده حرف میزنه انگار میخواد بیاد بزنه تو دهنت هههه خیلی عصبی و عقده ایه خدا به داد شما بعدشم ما برسه با اینا:)
غزل
۲۲ دی ۰۱:۰۵
تو که ۱۷ سالت نیست!چون اگه ۱۷ سالت بود الان چهارم بودی!من ۱۷ سالمه! ولی فک کنم تو سومی که تا الان امتحان داری..نه؟!
بیخیال با بهش فک نکن.مامانتم گفته شاااید برید.درستو بخون نیفتی حالا..

پاسخ :

چرا؟17 سالمه 15 اذر 79 به دنیا اومدم عصن 17 ام نباشم 16 باشم بالاخره که میرمممم تو17!!:)

اره دقیقا اینو هی به سحره درونمم میگم:)

چشم:)
دانلود فیلم
۲۱ دی ۰۹:۴۸
سلام ممنون عالی بود.
به امید پیشرفت روز افزون.
موفق باشید.
sina S.M
۱۹ دی ۱۲:۱۲
عجب پستی بود ههههه 
استراتژی دومی بهتر بود به نظرم ! واقعن ادم یه خط بخونه بیست دقیقه تلویزیون ببینه بعد از یه مدت از شدت عضاب وجدان خودشو دار نزنه جای تعجبه :دی 

ایرلند ! خوش به حالت زبانش انگلیسی عه نه یه چیز اجق وجق :/ 

+ خوب شد یه کپی گرفتم :/ قبلی خصوصی ارسال شد 

پاسخ :

ههههههه:)))


واقعاااا دیده شده حتی ازونجایی ک من از دار زدن خودم میترسم سر اتود فرو میکنم تو پوستم😂😂😂تنبیه سختیه😅

انگلیسی نیست زبونشون ولی انگلیسی ام حرف میزنن بعد زبونشون یکم با انگلیسی فرق داره فقط

ههههه اشکال نداره😊
همدم تنها
۱۸ دی ۱۵:۲۸
فرار مغز ها😉
 تو هم فعلا ک چیزی معلوم نیس درستو بخون و با گلا حال کن

پاسخ :

 هههههههه خیلی خوب بود😂

حرف حساب😉
yasna sadat
۱۷ دی ۲۳:۴۵
 خوشم میاد درس خوندنت مث خودمه :دی

اشکال نداره میری برمیگررردی زوود:)

پاسخ :

😂😂😂😂بکوب قدش✋

فداتم😊💗
Laya ●~●
۱۷ دی ۱۲:۴۰
خوش بگذره...
کم کم بهش عادت میکنی...

پاسخ :

هنوز که قطعی نیست😁

ممنون عزیزم💗
## Alone
۱۷ دی ۱۱:۱۶
چرا برین؟:)))
خوبه که.. خارج خوبه بابا! تنوع داره:))
مدرسه ایرانی ام که داره^__^
خوش میگذره بابا:|
تازه بری اونجا نت داری میتونی بیای تو وبت:))
هی عکس میگیری میفرستی از اونجا ما مفیوض میشیم:دی

پاسخ :

شغل پدر:)

:)

فک کنم فعالیتم بیشتر میشه😹😅

البــــته:)
بای پولار
۱۷ دی ۱۰:۳۹
اول اینکه دعا می کنم هرچی به خیر و صلاحته همون بشه :) و خب امتحانا رو هم خوب بدی!

دیوونه مردم جون می کنن تنهایی برن خارج. تو که با خونواده می ری خیلیم خوبه :)
 راستی بفهم کدوم ایرلند. شمالی و جنوبیش خیلی فرق می کنه :)))

پاسخ :

ممنونم از لطفت:)

نمیدونم شاید:)

اره شمالیش بهتره ولی خب غربت غربته:(
شاهین ام
۱۷ دی ۰۸:۲۳
:)
خخخخخ
ههههه
:/

پاسخ :

:/
פـریـر ...
۱۷ دی ۰۲:۳۹
اوه! از ایران برین؟؟؟ O_O

خب...
دعا می کنم همه چی خوب پیش بره عزیزم :))

پاسخ :

دو برابر بلکه بیشتر از اون اوهی که گفتی من هنگم ههههه:)

ممنون فداتشم:)
♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
۱۷ دی ۰۰:۵۵
:|

پاسخ :

:/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان