روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

برای آن عهد شکن(۴)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

برای آن عهدشکن (۱)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دلتنگ ترینم...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دلم "امید" می خواهد...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

رفیق من، عزیز من❤️

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دلِ تنگ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

محیا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مقصر چشمی ست که خواب نمیرود خاک برسر...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

فدای اونروزا که خیلی فوق العاده بودیم...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دفاع مقدس

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

من به تو مبتلام....

۱ نظر

-شده در عین حال هم دوسش داشته باشی دیوونه وار هم دلتو بشکشنه و غرورتو له کنه؟

+شده

-تصمیمت چیه

+ازش متنفرم و دوسش دارم،غرورم و له میکنه و پا رو قلبم میزاره ولی هرشب خوابشو میبینم

-من برا خودت میگم اینجوری پیش بره نابود میشی،خودت میدونی...

+....

[بالشت اشکی را اونوری میکند و چشمانش را میبندد]

۱ ۰

روری که مزین شده بود به سردیِ برف و استرسِ امتحان❄📚

۲ نظر

یکم روزمره:

امروز صبح ساعت ده از خواب پاشدم و نم نم برف میومد و صبحونه خوردم و شروع کردم دوره ی قسمت دوم،رفلکس ها به بعد که تا دوازده طول کشید

بابا برام میخواست ساندویچ بخره که گویا نون نداشتن و مجبور شد سیب زمینی تخم مرغ بخره(مثل تهران که فلالفل خیلی مرسومه اینجا سیب زمینی تنوری و تخم مرغ اب پز با خیارشور گوجه و سبزی خوردن و فلفل و نمک و لای نون سنگک میپیچن و یه ترکیب معرکه میشه که با سس فرانسوی و دوغ محلی شون حسابی میچسبه ،تو تهرانم هست ولی اینجا خیلی بیشتر و روبورس تره)

خلاصه تند تند اماده شدم و رفتم دانشگاه کتابخونه فنی پیش مرجان

یکم غر زدیم

اون گفت من بلد نیستم میوفتم

من گفتم همه چی یادم رفته

رفتیم سمت کلاسا

و متاسفانه دو تا کلاس بود که ،من صد و ده بودم و اونا صد و نه،کنارم توپولو(همون پسر اهوازیه)نشسته بود ینی پشتم بود بعد دید اشتباه نشسته😂وای پشتمم اون پسره که ازش متنفررررررم و خیلی مسخرسسسس،ر.ص😂😂😂😂

بعد همه هی میگفتن ما امیدمون به توعه و اینا

صورت جلسه رو اوردن امضا کنیم انقد استرس داشتم بیضی کشیدم😂واقعا حس میکردم با وجود اینکه یه دور خوب و عمیق خوندم و دوره کردم شدیدا خالیم.

اینا هی مرور میکردن من دیدم قاطی میکنم گوشامو گرقتم

ولی خیللللی خندیدیم این پسرای کلاس ما واقعاااا مسخره ان

بعد تو دانشگاه یه پسره هست خیلی باحاله من فقط ازین نظر ازش خوشم میاد و چون شبیه یه بنده خداییه و چندبار باهم تداخل داشتیم😂😂😂

ایشون به اسم سوژه پیش دوستای من معرفی شدن

بعد من گفتم عه سوژه مرجان هی گفت کوکو رفت سمتش وای منو دیمن رومونو کردیم ب دیوار داشتم میمردم از خجالت😂😂😂😂😂

دیگه اوشون تو راهرو بود جاش،یک ربع از دو گذشت و یه اقایی اومد و برگه هارو پرت میکرد رو هوا باید میگرفتی

تند تند پرت میکرد و حرف میزد نفس نفس میزد

پیر بود موهاش سفید بود ولی خیلی جدی و سگ بود

خیلی بد برگه هارو مینداخت😒به شعورم توهین شد😁اقااا میگفت نیم ساعت بزن بره😂برگام ریخته بود نیم ساعتتت لعنتیــــاااااا؟

دیگه دو یه تای اولو زدیم یهو گفت پاشین بیاین تو سالن

هیچی دیگه رفتیم تو سالن و کل نقشه های قبل امتحان واسه تقلب پررررر😂😂

چهل تا سوال چهارگزینه ای بود و گزینه ها بسیاااااار بسیار نزدیک بهمممممممم

خیلی سخت بود

نمیدونم 

هرکدوم و حس کردم درسته زدم در صورتی که یه حسمم میگفت نکنه این گزینس😂اینجوری😄

بعد دیدم عه سوژه برگشو داد😅منم برگمو دادم و بدوووووو بدو رفتم برسم بهش که نرسیدم و دیگه با نا امیدی کاغذمو دادم و کیفم و از انتظامات گرفتم کههه سوژه ام همونجا بود که خیلی سوسکی حواسم بهش بوت یهو گمش کردم😭

یهو دیمن جلوم سبز شد گف چیطوری😁و دوتایی رفتیم بیرون و من همش پشتم و نگاه میکردم بلکه سوژه رو ببینم دوباره😒عین برف ندیده ها تو دانشگاه هزارتا عکس انداختیم هی من میگفتم زشتههههههه ابرومون رفتتتتتت دیمننننننن😂😂😂😂😂دیگه وقتی حسابی خودمونو با عکس خفه کردیم رفتیم و پدر منتظر بود خدا ببخشد دختر قرتی ای را که عکس زیر برف را ترجیح میدهد بر معطل شدن پدر😅😅😅😅دیگه گفت چقد دیر اومدی هی گفتم دیر شروع کردن خب😂بعد دقیقا تا اومدم سمت ماشین سوژه دقیقا پشت ماشین بود حواسشم نبود

سوژه اصلا به من توجه نمینموعهههه😒😒😒😒😒😒😒همینا

دیگه اومدم و رفتم تو حیاط واسه خودم با برف عشق کردم،عکس و فیلم گرفتم و دلم میخواست یه وَری برم😔

مامانم احتمالا فردا میاد تهران مراسم ختم مادر دوستش و انشالله دوشنبه شب برمیگرده

منم فردا هیچی ندارم

پس فردا ایین زندگی

و فرداش معرفت شناسی دارم

همینا دیگر

 

 

 

بی انگیزه ترین:

دلم میخواد این تن لش و از جلو بخاری جمع کنم،پاشم قخوه درست کنم و همینجوری که خونه تو سکوت مطلقه و تاریک،دل گرفتمو وردارم و برم تو تراس و واسم قلوپ قلوپ قهوم و بخورم و رقصون رقصون قر دادن برف و ببینم که میشینه رو زمین،رو گل یاس،ولی به خودم میگم تو که میدونی حتی دیگه با اینا هم حالت خوب نمیشه بغضت و بشکن،ولی مگه این بغض تمومی داره؟؟نه...نداره...

 

حرفِ دل:

کمتر پیش میاد آهنگی دقیقا کلمه به کلمه اش حرف دلم باشه و جیگرمو بسوزونه،

آهنگ عادلانه نیستِ رضا بهرام ولی جیگرمو سوزوند،تک تک کلمه هاش حرف دلم بود،دلم دلم دلم

چقد اینروزا داغونه این دلم

کاش نمیریختم تو خودم تا انقد لبخند نزنم،تا یکی بیاد دستشو بزار رو شونم و بگه چیه چی انقد داغونت کرده؟!

و من مثل بز نگاش گنم و سکوت کنم 

میدونی حوصله ندارم توضیح بدم حرف بزنم

ولی دلم میخواد یکی ببینه چهره پشت نقابم و....!

 

بی حال ترین:

فعلا❤

فعلا❤

۱ ۰

چهل روز....

۴ نظر

چهل روزه که خدا در اغوشت گرفته زیبا

چهل روزه که خاک در اغوشت گرفته زیبا

چهل روزه که ترک کردی دنیای شلوغ و الکی ادمارو زیبا

چهل روزه که دیگه درد نداری زیبا

چهل روزه که دیگه دغدغه نداری زیبا

چهل روزه شبا زیر سرت بالشت و روت پتو نداری زیبا

ولی چهل روزه که اطرافیانت هنوز داغ تو براشون جا نیوفتاده و اروم نگرفتن

چهل روزه که دل دنیا برات تنگه...برای وجودت...

چهل روزه که مروا مریم نداره

چهل روزه که محیا مریم نداره

ولی تو همچنان اروم و بی اعتنا به دلهای تنگ خوب بخابی انشرلی قصه ها♡

۰ ۰

یادت در دل طوفان......!

۱ نظر

پیامش روی صفحه ی گوشی بالا اومد

"جلوی در دانشگاه منتظرتم. تموم شدی بیا"

یکم خیره به صفحه ی گوشی موندم. با مکث تایپ کردم:

"کلاس دارم"

فوری جواب داد:

"یکشنبه ها تا سه کلاس داری"

انگشتامو رو کیبورد به دروغ لغزوندم

"جبرانی انداخته استاد هماتولوژی"

یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید:

"همکلاسیات دارن میرن همه. منتظرتم"

از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم و بی عجله و قدم زنون رفتم تا دربِ فنی. اونور خیابون با همون استایل همیشگیش وایساده بود، دست به جیب، با لبخند یه وری مغرورش!

خیابونو رد کرد و رسید کنارم. فکر کردم قدم به زور تا بازوش میرسه!

دستشو که تکون داد سمتم، هردوتا دستامو فرو کردم تو جیبامو نگاهمو دوختم به کفشام. آروم زمزمه کردم:

"هوا یهویی خیلی سرد شد"

جرئت نکردم دیگه نگاهش کنم. صدای خنده ی زورکیشو شنیدم

"بریم آب هویج بستنی؟!"

آهسته گفتم:

"سرده هوا! قهوه ی تلخو ترجیح میدم"

دیگه نخندید. سرمای هوا دلیل خوبی نبود برای رد کردن پیشنهاد بستنی از طرف منی که بستنی به قول خودش دینم بود!

دستاشو برد تو جیبش. قبلنا بهش گفته بودم این ژاکتتو دوست دارم، جیباش اندازه ی دستای جفتمون جا دارن. اما این بار دیگه حسرت نخوردم به گرمای دستایی که...

دستشو حائل کمرم کرد و راه افتادیم. زیادی جنتلمن بود مرد من، گویا برای همه!

توو کافی شاپ همیشگی، کنار شیشه ی بخار گرفته ی رو به شلوغی خیابون دم غروب نشست جلوم. با انگشت اشاره خط انداختم رو بخار شیشه، یکم که گذشت شیشه به گریه افتاد.

پرسید:

"مطمئنی بستنی نمی‌خوری؟!"

باید از یه جایی شروعش می‌کردم که تمومش کنم

بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:

"می‌دونی؟!

وقتایی که توی برف و کولاک زمستون میومدیم و بستنی می‌خوردیم و می‌خندیدی بهم و می‌گفتی دختر تو دیوونه ای، دیوونه نبودم، دلم گرم بود!

دستامو که می‌گرفتی و می‌ذاشتی توو جیب خودت، دستام گرم میشد و سلول به سلول جون می‌گرفت و راه می‌گرفت تا دلم. بعد دلم گامب گامب میزد واس عشقی که مال من بود. الان سردمه، شاید یه فنجون قهوه گرمم کنه!"

نمی‌دونم چقدر توو سکوت گذشت، به حرف اومدم دوباره

"دیروز با زهرا رفتیم تا ولیعصر"

دستش روی میز مشت شد. چقد رگای برجسته ش بهش میومد

"من به دلم نبود بریم، زهرا اصرار کرد. بعد نمی‌دونم کجا بود که زهرا گفت:

هی! اونجارو! این پسره رو، چقد شبیه آقاتونه! بعدم خندید.

من بازم به دلم نبود نگاهش کنم، هیشکیو جز تو نگاه نمیکنم آخه!

بعد که زهرا گفت این...

این همون دستبندی نیس که تو براش گرفته بودی؟! نگاهش کردم. شبیه تو نبود، همه چیز همون بودا!

همین قد و بالا، غرور، پالتوی مشکی، دستبند چرم مشکی، همین دستای مردونه با رگای برجسته که قفل شده بود توو دستای هرکی غیر از من، خودت بودیا...

اما تو نبودی!"

خواست حرفی بزنه که انگشتمو گرفتم جلو بینیم

"هیس!

یادته میگفتم هیشکی مثل تو نیست؟!

از دیروز هر مردی که دیدم و دست دختریو گرفته بود شبیه تو بود.

نمی‌خوام بعد از این با دیدن دستای توو هم قفل شده ی دونفر دلم بلرزه که شاید تو...!"

صداشو به زور می شنیدم

"تو عشقی...

اون فقط...

یعنی من..."

کیفمو چنگ زدم و بلند شدم، بازم نگاهش نکردم

"اگه عشق بودم چشمات جز من کس دیگه ایرو نمی‌دید. اگه عشق بود گرمی دستاتو حروم هر رهگذری نمی‌کردی، اگه عاشق بودی، اگه بودی...!"

یه قطره اشکی رو که میومد راه بگیره رو گونه م پاکش کردم

"کاش لااقل نمی‌بردیش پاتوق همیشگیمون"

دستشو دراز کرد دستمو بگیره، اما وسط راه پشیمون شد انگار، مشتش کرد و محکم کوبید رو میز.

بی صدا از کنارش گذشتم. شنیدم یه بیت از شعرامو زیر لب زمزمه می‌کرد:

"چقدر ساده از دست دادم تورو..."


#طاهره_اباذری_هریس 

پ.ن:بعضی وقت ها ادم با خوندن یه متن هزارتا ورق برمیگرده به خاطرات قبلتر زندگیش و توش غوطه ور میشه و باز یه سوزش ته دلش حس میکنه!مثل انگشتی که با کاغذ بریده‌شده باشه،مثل دردی که همیشگیه،مثل بعضی که همیشه سنگیه،مثل.......!

پ.ن تر:نه بی تو سحر.....!

۰ ۰

من بودم اون کوهی که به چشمای تو کوچیکه.....

۴ نظر

وقتی با بغض دارم یه متن تند تند مینویسم و شادمهر گوش میدم و یهو صفحه میپره و سفید میشه و دوباره باز میکنم و مینویسم و بعد با یه صفحه روبرو میشم که همش انگلیسیه و چرت و پرت، دلم میگه میبینی دیگه هیچ جا نمیشه حرفاتو بزنی بزار همین جا بمونه...


پ.ن:ای خواننده های خاموش روشن باشید لطفا!

۰ ۰

مگه میشه؟؟؟؟مگه میشه؟؟مگههههه میشه؟؟!!!!!!!!!!!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

گرم برود آشنای دلم کنون چه کنم با خطای دلم...

۱ نظر

داشت میگفت تو چرا اینجوری شدی

چرا نمیشه یه کلمه باهات حرف زد

یا میزنی زیر گریه یا زود عصبی میشی

تو چرا دیگه مثل قبل نیستی 

 آروم ترین آدم توی جمع ما تو بودی

تو همرو ساکت میکردی 

هروقت کسی عصبی میشد میرفتی آرومش میکردی

الان ولی ما باید همرو بذاریم کنار بیایم تورو آروم کنیم

چرا اخه تو که....

دور آخر کش موهامو پیچیدم

تکیه دادم به میز آرایشم!

گفتم داری میگی قبلا...داری میگی من همرو آروم میکردم

ببین خودت داری جواب خودتو میدی...

من اونی بودم که همرو آروم میکرد ولی خودم چی؟

رژ گونمو برمیدارم میکشم روی گونه هام

از توی آینه نگاش میکنم میگم من آروم بودم

من از دست هیچکسی عصبی نمیشدم

کسی سرم داد میزد خودمو جمع و جور میکردم تا چند روز نمیرفتم جلوی چشمش

تاچند روز حرف نمیزدم باهاش که نکنه عصبی ترش کنم...

اون روزا فک میکردم برای همه عمر میتونم آروم باشم

فکر میکردم برای همه ی عمر میتونم مقابل همه سکوت کنم

که بگم مهم نیست که بهم ظلم میکنی

مهم نیست که سرم داد میزنی که بهم بدی میکنی

ولی تو آروم باش....

من نشستم و به همه گفتم بیاید اینجا

درداتون مال من...خستگیاتون مال من بدی هاتون مال من نامردی هاتون مال من

تلخیای زندگی خودمم مال من...

من دوتا شونه بیشتر نداشتم که

من به بند بند انگشتامم مشکلاتو آویزون کرده بودم و گفتم مهم نیست من میکشم میبرمشون اونجایی که یروز بهم بگن تف کن همه ی سختی هایی که قورت دادی رو

خودتو بتکون از همه دردایی که کشیدی...

من فکر کردم میرسه اونروز....

تا خواستم گله کنم چشمِ آدمایی رو دیدم که خودشون به امید این داشتن زندگی رو ادامه میدادن که من لااقل گله ای نداشتم

تا خواستم بگم که ببین من دارم کم میارم من شونه هام خم شده دستام بی جوون شدن

یه عده آدمی رو روبروی خودم دیدم که پیش دستی کردن و قبل از من گفتن قوی باش...تو نباید کم بیاری!

منم قبول کردم...من اونروزا جاداشتم برای درد،برای غصه...برای تحمل بدیا!

ولی هر روزی که گذشت منم طاقتم کمتر شد!

من یهو عوض نشدم ،یهو نشکستم 

باهربار که بهم گفتن نباید خسته بشم نباید گله و اعتراض کنم یه مرحله جلوتر رفتم توی خستگیام!

درست مثل ساختمونی که کم کم ازش آجر برمیدارن و یروز کلش میریزه زمین...

الانِ من حاصل قوی بودنای طولانی توی گذشتمه!

الانِ من حاصلِ روزاییه که سکوت کردم تا بقیه نشکنن

تا بقیه کم نیارن!

غافل از اینکه خودم داشتم میشکستم

خودم داشتم کم میاوردم .....

تو نمیدونی...هیچکسی نمیدونه...اون آدمی که کم طاقت میشه و بهش میگید عصبی،یروزی خیلی آروم بوده و دقیقا از صبر و طاقت زیاد الان به این روز افتاده

شماها نمیدونید که!

#نیلوفر_رضایی


پ.ن:به شکوه گفتم برم ز دل‌ یاد روی تو آرزوی توبه خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی توولی‌ ز من دل‌ چو برکنی، حدیث خود بر که افکنی؟ هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟گذشتم از او به خیره سری، گرفته ر‌ه مه دگری گذشتم از او به خیره سری، گرفته ر‌ه مه دگری کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم به جز ر‌ه او، نه راه دگر، دگر نکنم، خطای دگربه جز ر‌ه او، نه راه دگر، دگر نکنم، خطای دگر به شکوه گفتم برم ز دل‌ یاد روی تو آرزوی توبه خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی توولی‌ ز من دل‌ چو برکنی، حدیث خود بر که افکنی؟ هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟…نخفته ام به خیالی نخفته ام به خیالی که می پزد دل من خمار صد شبه دارم خمار صد شبه دارم، شرابخانه کجاست؟


پ.ن تر:اهنگ جدید شهاب مظفری و میخواستم بزارم رو این پست ولی این اهنگِ انگار بیشتر شبیه حال الانمه!


پ.ن ترین:داغون تر از خودم،خودمم

۰ ۰

دنبال خنده هاش نباش:)

۲ نظر

 

 

 

 

۰ ۰

انگار دوباره خواب نمیخرد مرا...

۴ نظر

_زندگی، قبل از هر چیز زندگی‌ست...
گُل می‌خواهد، موسیقی می‌خواهد، زیبایی می‌خواهد. زندگی، حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می‌خواهد، عطر شمعدانی‌ها را بوییدن می‌خواهد...
خشونت هست، قبول؛ اما خشونت، أصل که نیست، زایده است، انگل است، مرض است. ما باید به اصلمان برگردیم...
زخم را -که مظهر خشونت است- با زخم نمی‌بندند. با نوار نرم و پنبه پاک می‌بندند، با محبت، با عشق...
#نادر_ابراهیمی
#آتش_بدون_دود

پ.ن:

من دیدیم چهار پنج نفر تو وبلاگم دارن میچرخن گفتم نصف شبی این اهنگه مییچسبه... با هم گوش بدیم:) 

قول میدم اخرین پست امروز/شب باشه:))))))

۰ ۰

صدر جدول نشین کی بودیم ما؟؟؟؟؟:)))

۰ نظر

واسه فوتبال یه عالمه غرغر کردم که من تنهایی فووووووتبال نمیبینم واقعانم هیجان فوتبال تو دست جمعی دیدنشه قبول دارین؟ مامانبزرگ جان زنگ زد که ناهار داییم اینا اونجا بودن و ماعم عصر بریم شامم بمونیم اونارم نگه داشته و فوتبالم خالم گفته سحر تنهایی بهش نمیچسه و قرار شد بریم...بدو بدو رفتم دوش گرفتم موهامو اتو کردم یه لباس خوشگل پوشیدم ارایش و سریییع حاضر شدم که به فوتبال برسیم سر راهم بابام گوشت خرید شام کباب درست کنه و رفتیم 

دیگه رسیدیم هنوز مونده بود تا فوتبال دیگ پسردایی توپوووولوووو جونم قهر کرده بود ک من فقط با سحر مبرم مغازه خوراکی بخرم و حالا بگو اقااا ولمون کن چاییمونو و بخوریم دیگه دیدم ناراحت شد پاشدم لباس پوشیدم رفتیم خوراکی چیپس و پفک و ازینجور چیزا خربدیم و دوییدیم سمت خونه و فوتبااااااااال...

همگی ریخته بودیم جلویه تلوزیون و بازی شرووووع شد...اولش که انقد عصاب خورد کن بود هر کی ی چیزی میگفت و همه اعصابشون خووورد بود که با حرررص خرج خرج چیپس میخوردن...بعد این سردار ازمون مرزهای از دست دادن گل به اون شیکی و خیلی قشنگ پاره کرد😂ولی خب قشنگ معلوم بود جو چقد متشنجه و چقد استرس دارن که بعدش بهتر شدن و نیمه ی اول تموم شد ینی داییم ک رو هواااا بود هی نظر نیداد ما میخندیدیم ..

_بزننننن بزننننن وای...

_نزن زیره تووووووپ خب باز برمیگرده بیاااا دیدی اه

|رامین رضاییان شیشصد بار غلت میزند|:

_پاااااشو بابا پاشو واسه یکی ادا درار نشناستت...

_بزن اها اهاااا بزن بزننننننن جیغغغ جییییییییییییغ اه...

اخرای نیمه اول که خدایی موتورشون روشن شده بود و داشتیم تبلیغات و میدیدیم که نیمه ی دوم شروع شه و داییم از حس تنفرش به رامین رضاییان برامون میگفت😂😂😂که برق رفت....ینی قنشگ گند زد تو حالمون رفتیم تو حیاط و بچه ها با نتشون سعی کردن بیارن بازی و تو گوشیشون ببینیم بازم خیلی بد بود و کند و زنگ زدیم اداره برق و گفتن یه نفرو فرستادن سیمای برقو درست کنه و بالای ی ساعت طول میکشه تا درست شه..پفکارو تو حیاط خوردیم و با رادیو و اینا سعی کزدیم ببینیم چی ب چبه بعد نیم ساعت خالم گفت بچه ها من برم بخوابم برق میاد باور کنید...مامان بززگمم سپرد هزکی ده تا صلوات بفرسته که بررررررق اوند همه دوییدیم تو خونه دنبال کنترل و اینا دقیقه هشتاد و دو بازی بود و صفر صفر بودیم و هیچی پیش بینی نمیشد و هیجکس باور نمیکزد گل بزنیم...خالم تو اتاقش از لایو یکی از دوستان که استادیوم بود و زودتر از تلوزیون پخش میشد بازیو نیدید و جلوتر از ما میدید چون تلوزیون قربونش برم تا سانسور کنه طول میکشه و خالم جیغ زد گله گل ما گفتیم اینم دیوونه شد که یهو گل به خودیه کچل دوست داشتنییییییی ....انگار زلزله اومده باشه همه بلند شدیم بپر بپر و جییییییییییییغ و داد و هوار مامانبزرگ بابابزرگم فقط میخندیدن و ما صحنه آهسترو که دیدیم اینبار بلندتر جیع کشیدیمممممم و بعد بابام و داییم پاشدن رفتن کبابارو زدن مام با خالم و زنداییم و پسردایی و بقیه رفتیم بیرون تو خیابونا جیغ جیغ و بوق بوق و خوشالللللییییی....بعدش اومدیم و به "ما بردیم ما بردیم جلو کباب و ما خوردیم" ترین حالت ممکن شام و زدیم و رفتیم بازیه پرتقال اسپانیارو ببینیم بعد پنالتی که رونالدو جون زد تو دهنه دروازه من داشتم از خواب غششششش میکردم دیگه رفتم تو اتاق خالم و خوابیدم و بیهوش شدم و هرچن مین یبار باز از صدای جیغ و هورای اهالی فوتبال ببین بیدار میشدم و زیرلب فوش میدادم دوباره میخوابیدم دیگ میخواستیم بریم با زور پاشدم و لباس پوشیدم و غر غر کردم مقداری و خونه رسیدنی شیرجه زدم جلو تلوزیون شهاب مطفری جونممممم و ببینممممم که اوردنش خندوانه...اقا من چقد عااااااشق این بشرم چقدددددد دوس دارم چقد طرفدارشم هزچی بگم کمهههه...

بعد از اون یکم گوشی بازی کزدم ساعت یک دعوت خواب و لبیک گفتم و خوابیدم ک نه غش کزدم و هشت صب پاشدم...تا نه و ده باز گوشی بازی کردم و ده مامانمو بیدار کردم تکرار بچه مهندسو دیدیم و صبحونه املت زدیم و من کتابامو تو کارتون چیندم و اتاقمو تمیز کردم و موهامو بافتمو و یه گردنبند بلندم غزل میخواست بیاد ببره گذاشتم کنار ک گفت دوشنبه میاد ببره الان حال نداره و یکم با غزل انلاین بازی نمودیم و انقد باز خوابم میومد که از شیش تا یازده شب غشه خواب بودم دیگه پاشدم میدونستم امشب ازون شباس که باید جون بکنم تا خوابم ببره و فیلان....

برای مدرسه رفتن و نرفتنمم با یه معضل جدید روبرو گشتم....غزل میگه نرو و بیا همین کلاسای قلمچی خودمونو بریم مدرسه فقط پول میچاپه و اگه خوب بود از کل چهارمایی که پارسال اومدن مدرسه و جون کندن فقط یکیشون فیزیوتراپی قیول نمیشد و نظر مامانمم همینه ولی خودم خیلی وحشتناک موندم بین دوراهیه رفتن و نرفتن....دیگه اینجوریا...اقاااااااااا صدر جدول نشینه کی بودیم ما؟؟؟؟برنده ی کی یودیم؟؟؟؟؟؟ مامانم میگفت اونی که گل به خودیو زد دل هشتاد میلیون ادمو شاد کرد راس میکه من خودم خیلی حالم خوب شد امیدوارم حال شمام خوب شده باشه و ارزوی اخر این پستمم اینه که بیام بگم عاقا مام قراره جام جهانی و از نزدیک ببینیم یه امیییین بلند بگین😅

رروز و شبتون خووووش حال دلتون ارووووم دوستای خوبم😉💜❤️

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان