روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

سحر است دیگر گاهی وسط درس {{{خلاقیتش}}} در عکاسی شکوفا میشود^_^

۷ نظر


یهــــــــــــــــــــــویی خلاقیتم تو عکاسی وسط درس خوندن ... اونم چه درسی؟

دفـــــــــاعی.... شکوفا شد هههه ترسیدم چن دقیقه دیگه دفاعی بخونم اورانیوم غنی کنم بخوووووودا :))گفتم بیام یه پست بزارم :)))))))



تصمیم گرفتم کلمه های "ناموسا" "خدا وکیلی" "الله وکیلی" "ناموس واری" و اینارو بندازم از دهنم و تا حدودی موفق بودم تا حالا کــــــــــــف:))



یه همکلاسیه گشادم{ببخشیدا ولی واقعا عصبانیم} دارم که هی تو تلگرام پی ام میداد:"میشه لطفا جزوه ای که حل کردی و بفرستی دوست عزیز و مهربونم!"

مام میگفتیم "چرااااااااااااااااا نشههههه ژیـــــــــگر الان برات میفرستم نانا"◕‿◕

و فرداها و پس فرداها همین طور تا به حالا که اون لحن تغییر کرده و یه روز تکلیفی داشته باشیم و من براش عکس نگیرم از جوابا نفرستممممم میااااااد پی ام میده میگههه "هووووووووووووووو جواااابااااااااا چیشد فلان فلان شده:/درین حد:

کلید اسرار:این قسمت:هرکی گفت فلان کتابکار یا فلان پلوکپی تو نوشتی بهش بگید" شات آپ فقط تا نزدم تو اون دهنت"⋋▂⋌



ماه مهر از لحاظ روحی یه ماه خییییییییییلی خیییییییلی چیز بود واقعااااااا پر از ناراحتی و اعصاب خوردی و داغانی این دو روز بگذره بریم تو شنبه و آبان ببینیم اوضاع چجوریه بهتر میشه سردردها و این روزای گند یا نه باید فیزیکی برخوووورد شهههه!!!!(")_(")



ینی انواااااااات یَـــــــــــــــــــــــــــک یَـــــــــــــــــــــــــــــــــــتک این معلم دفاعیمونو میارم جلوچشااااااااااااااش اگه این جلسه ازم نپرسه://///فک کنید از الان دارم برا چهارشنبه ی هفته ای که میاد زنگ آخــــــــــــــــر میخونم و هرجلسه از همهههه میپرسه جز من وچن نفر و میره درس میده خب ما میخونــــــــــــــــــیم بپرس لعنتی یادمون میره ااااااااه>'.'<


بهونه ها کوچک و بزرگ خوشبختی:

پلیور با دکمه های گوگولی پگوری و جیب گل گلی

لواشک عمه ساز

به جای آذر ماه از آبان ماه از سرگیری زبان جان جانان

هوای سرد

تموم کردن یه دفتر 40برگ با محتوای دلنوشته هام طی این هفته

برق انداختن گاز و سرامیکای آشپزخانه و اتاق خواب

به سرانجام رسوندن مقاله ای که خیلی روش کار کردم و اونی که میخواستم شد

خوندن کتاب دوئل

تنگ کردن اونیفرم مدرسه توسط مادربزرگِ جانانِ جان

خوابیدن تا 12ظهررررررر {عَی چسبـــــــــــــــــید}


در آرامش باشید:)

۰ ۰

از همون حرفا هس که حس میکنی اگه ننویسی میمیری؟!همونا که پر از دردن؟!از همونا...

۲۰ نظر
وقتی مینویسی و با حرص میکَنی و مچاله میکنی و پرت میکنی اونور...وقتی سرت درد میکنه......وقتی حس میکنی شاید مجازی حالت و خوب کنه و میای تو وبلاگت و مینویسی و مینویسی و مینویسی و پیش نویس میکنی و در نهایت دلیت...


وقتی زنگ میزنی به بهترین دوستت تا باهاش حرف بزنی و نمیدونی چی بگی و در نهایت بــــــــــوق...


وقتی کتاب جلوت بازه و فقط نگاهت بین جمله ها درحال چرخشه و حضور فیزیکی نداری...


وقتی دست زیر چونه طور نیم ساعت خیره میشی به یه خط...


وقتی یه اسم...یه تصویر...یه لحظه...یه خاطره جلو چشمات رژه میره و پرتت میکنه به گذشته...


وقتی دلت میخواد بارون بباره تا بهونه ای بشه و بری زیر بارون و اشکاتو و با قطره های بارون تقسیم کنی و صورتت خیــــــــس بشه تا حداقل حداقل حداقلش نفس کم نیاری...نفس واسه بلعیدن هوا کم نیاری....نه؟؟؟دیگه کم تر کم ترش اینه که هق هقت قفسه ی سینتو و نشکافه دیگه...!


وقتی تمرکز نداری واسه هیچ کاری و کلافه و سردرگمی...


وقتی سردرد به قولش عمل نمیکنه و با همه ی وقتی های بالا هجوم میارن بهت...


چاره ای نداره جز اینکه سرت و بذاری و بمیری:)


منکه از این شانسا ندارم بخوابم پاشم مثلا ببینم تموم شده:))

ولیـــــــــــــــــیکن شب ساعت 9 با لباس خواب خرسی خرسیه آبی کمرنگ سفیدم میرم به آغوش رختخواب میپیوندم....پیچ و تاب های هنذفری و باز میکنم و موزیک بیکلام ...بهتره بگم ژلوفن همیشگی و میذارم و یه عالمه بغض میکنم...

یه غلـــــت...

دو غلـــــــــــت...

دو تا سرفه...

سه غلــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

سرفـــــــــه...

سه هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

ساعت سه صبح...

به قصد آب خوردن که پا به آشپزخونه میذاری و با لیوان به سمت آب سرد کن میری... حس میکنی یخچال و ماشین لباسشویی و ظرف شویی و کابینتا دارن دور ســــــــرت میچرخن...سرگیجه....سرگیجه...سرگیجه...سیاهی مطلق...تـــــــــــــــــــــــق...لیوان خورد خاکشیر شده و یه عدد سحر افتاده روی شیشه های آشپزخونه و سرامیک و چهره های مات و تار مامان و بابا و سنگینی سر و تاریــــــــــکی:)




پ.ن1:

زنده ام:)

پ.ن2:

با اینکه میتونستم مدرسه نرم اما تنها چیزی که فک کردم میتونه حالمو و خوب کنه مدرسه بود و دوستام و بس....ساعت ده رفتم مدرسه با یه دست بانداژ شده و پایی که به دنبال اون یکی پا رو زمین کشیده میشد... انگار از یه لشکر 1000نفری کتک خورده باشم....:)

فکر میکنم....فکر میکنم...فکر میکنم...:)

چرا اینجوری شد؟:)

پ.ن3:

برگشتی از مدرسه برای اینکه حالم خوب بشه با اون وضع که کم کمش پنج دقیقه پیاده روی و هوای آزاد خوردن بود مجبور شدم آژانس و قال بزارم و قدم بزنم و گربه های همیشگی و تو جوب و زیر درختای همیشگیشون رصد کنم و قدمام و بشمارم کـــــــــه خدا دو تا فرشته گذاشت جلوم به چـــــــــــه فرشتگی:)ازونجایی که نمیخوام پستم چنتا موضوع قاطی شه و طولانی، ترجیحا مشروح این اتفاق و با عنوان"ثبت خاطره ها1" داخل کانال نوشتم{آدرس کانال اون گوشه ی وبلاگ} :)


از مدرسه رسیده...خســـــــــــــــــته...نه خسته ی جسمیاااا... نه...ازون خستگیا که حس کردنیه و درک کردنیه و با دو سه تا چایی و صورت شستن با آب یخم در نمیره...شاید روحی مثلا...

عکس:همین الان صرفا جهت بی روح نبودن این پست:)


پ.ن4:

این نقل {گل محمدی گردویی} ژیگولیا سوغاتی یکی از دوستای بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان از سفرش تو این چن روز تعطیلات بود...عشقن بعضی دوستا...

پ.ن5:

خوبید شماها؟:)
۰ ۰

صدای سازم همه جا پر شده هر کی شنیده از خودش بیخوده اما خودم پر شدم از گلایه هیچی ازم نمونده جز یه سایه....

۱۰ نظر
صدای سازم همه جا پر شده....

هرکی شنیده از خودش بیخوده...

اما خودم پر شدم از گلایه...

هیچی ازم نمونده جز یه سایه...




پ.ن1:

کلاس اوله...ولی یه جوری سنتور میزنه که دلم میلرزه...حس میکنم دارم خفه میشم از بغض....نمیتونم اشک بریزم و صدای سنتور بیشتر میشینه به ته ته ته دلم...و این بغضِ لعنتی بیشتر خفم میکنه...


لج کردن...دنیا...خاطرات...افکار...رویاها....همشون هدفشون از پا انداختنه منه...


به خودم نهیب میزنم که مگه بار اولت بود تحفه ات و دیدی؟پاشو جم کن خودتو دختره ی خرس گنده...الان زانوی غم بغل گرفتی که چی بشه؟؟؟نکنه میخوای یه تیغ بدم رگتم بزنی هوم؟؟؟قبلا چیکار میکردی؟توکل بخدات کوش؟؟؟ایمانت کجا رفت؟؟؟

یه باد ملایم میاد...پرده تو آسمون میرقصه....دوباره صدای سنتور میخوره تو گوشم و بغض و بغض و بغض....

"""چه دنیای رو به زوالی دارم"""

پ.ن2:حس میکنم هوا واسه نفس کشیدن ندارم دارم خفه میشم...


پ.ن3:از قرص و اینکه بعد از خوردن بعضیاشون منگ میشم و سرم سنگین میشه """حالم بهم میخوره...."""


پ.ن4:دختری که برای امتحان فیزیک و زیست و ریاضی و زبان فرداش هیچ غلطی نکرده هیچی واسه از دست دادن نداره....
۰ ۰

باز هـــــم خیال تو مرا "برداشــــت" کجا می‌‌برد نمیدانم !

۱۳ نظر

-سحر؟؟؟تو چته واقعا؟؟:/مگه هی خدا خدا نمیکردی که منو ببینی؟خب چرا دیروز سرت تو یقت بود هوم؟


+عادت کردم الاغ جان عااادت.... نمیتونم... وقتی یه عده مرد از جلوم رد میشه سرم خود به خود میره تو یقم...جدای از اون وقتی بغضم میگیره سرم میره تو یقم دیگه... اینارو دیکته کن هی بخودت بگووووو ملکه ی ذهنت شههه مرسی اه!


-واسه چی بغضت گرفت حالا{خنده}


+واسه اینکههه مداحه پرسوز میخوند مگه ندیدی؟


-اوهوم باور کردم بخاطر من نبود!


+آره باور کن مگه بیکارررررررم به یه الاغِ مو قشنگ فک کنم؟؟؟اون آستیناتم بده پایین ببینم{عصبانی}


-الاغ خودتی بی ادددددب :/تو این دفعه سرت و بکن تو یقت تا یه پسی بخوری اونموقع عادت ترک میشه هههه


+هه هه هه و چیز:/خودت چی؟ حس شیشمم بهم میگفت داری زیر چشمی نگام میکنی...فک کردی خودت زرنگی؟


-سحر{با خنده}


+مجبووووورم چرت و پرت بگم که در مقابلت ضایع نشم نخند خندم میگیره نمیتونم اخم کنم


-اوه اوه:/


+چقد بدشانسم من چقد...


-چرا؟؟؟


+که نتونستم ببینمت بعد از 5سال و 15 روز....تو حال خودم نیستم اصلا....


-معلومه...


+از کجا معلومه؟


-از اونجایی که نفهمیدی من ته  ریش گذاشتم....


+ععععع آرهههه....وااااااااااای چقد خوشگللللللل شدیییی!!!چهههه بهت میاااااااااااااد گوگولییییی پگووووووووووووورییییی


-بعله پس چی اینجوریاس!


+خیلی بیشعوری


-عه!چرا؟


+که زود از جلوم رد شدی و نتونستم ببینمت...واقعا که{بغض}


-سحر!!!!چته تو دختر؟؟؟قبلا انقد نازک نارنجی نبودی:/


+نمیدونی که از قبلا تا الان این سحر چقد مرده و چقد زنده شده نمیدونی...{بغض}



دل نوشت طور:

ازت متنفرم که حین دینی خوندن یه کاری میکنی تو خیالات و رویا پردازی غرررررررررق شم....

ازت متنفرم که با ته ریش صدهزاربرابر تو دل برو تر میشی...

ازت متنفرممممم که هیچوفت نمیتونم داشته باشمت و هیچوقت نمیتونی داشته باشیم ...اما نمیتونم بهت فک نکنم....

ازت متنفرم که همیشه باید منتظر محرم باشم و دعا دعا کنم بلکه یه ثانیه ببینمت...

از این جور عاشق بودنا...

از اینجور رویاها و خیالات وسط درس خوندنم...

از این قطره های اشکی که میچکه رو برگه های کتابام  و چروک میشن برگه ها و من باز پرت میشم تو رویا و خیال...

 "متنفــــــــــرم"


 ولی نه....من ازت متنفر نیستم...

من عاشق توام....

کاش نبودم...

کاش...



۰ ۰

دیدی که ندیدمت!دیدی که ندیدمش!دلتون خنک شد؟!

۳ نظر

-میشه یدونه بزنی تو گوشم؟؟؟ یجوری که برق از سرم بپره؟؟؟خواهش میکنم!!!یه جوری بزن که یاد بگیرم هیچوقت وقتی دسته ای از جلوم رد میشه که توش بهترین و عزیزترینم که چند ساله ندیدمش زنجیر میزنه و رد میشه من سرم پایین نباشه و شانس یه لحظه دیدنشو از دست بدم....خب؟؟؟{بغض}


+سحر...!

۰ ۰

نیمچه گزاراشانه نوشت طور

۵ نظر

امروز از صب پا شدم و صبحانه درست کردم و زدیم بر بدن و دینی و دفاعی خوندم و پرت کردم تو کمدم و یه کوووه لباااس و مانتو و شاااال اتو کردم و دفتر برنامه ریزی مو پر کررردم و اتاقم و ریختم بیرون و تمیز کردم دستههه گل ینی:) {همون قانونه که وقتی داغونم خیلی وسواس میگیرم و میوفتم به جون خونه و اینا همون}

الان مچ دستم به شدت درحال قطع شدنه:/


زندگییی رس مارو کشیده ینی:))))


و هم اکنون بنده ماتحتم و گذاشتم زمین و یه چایی ریختم و نشستم سر نت و رفتمممم تو تلگرااام و دیدم عکساااای سقایی فنچکم و خااالم فرستاده برااام کلییییی دلم غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت:)


شبم قراره با مامانم و قام قامموم بزنیم به دل هیئتا:)

 بعد از 26 رووووز میریم خونه ی مامانبزرگ جان اینا و خاله و زندایی اینا رو میزنیم زیر بغلمون با خودمون میاریم خونه که بخوابن اینجا بعد صب دوباره پاشیم بریم خونه مامانبزرگمینا:){ینی تو کوچه مامانبزرگمیناااا زارت و زووورت دسته رد میشه ولی کوچه ی ما:/امروز تااازه تاسوعا بود یدونه اومد رد شد اونم از سر کوچه ینی داخل کوچه ام نیومد:/}دیگه منم جوگییییر شدم نشستم یه عالمه انار دون کردم و نمک و گلپر زدم بش و سلفون کشیدم روش انداختم تو یخچااااال که شب بیارم بخوریم و خرچ خرچ کنیم:))


چن وقت بود بهونه ی کوچک و بزرگ خوشبختی ننوشته بودم؟؟؟:)


بهونه های کوچک و بزرگ خوشبختی:

1-کاغذ A4 رنگی پنگی

2-خورشت بامیه

3-جوراب فسفری و صورتی رنگِ جیغِ هدیه

4-تعطیلات و با برنامه پیش رفتن درسا تا حدودی

5-بیستِ جغرافی(یکشنبه)...خیلی چسبید

6-تعویض چراغ مطالعه ی مشکیِ قدیمی با چراغ مطالعه ی صورتی

7-فنچک

8-ماگ جدید هدیه ی دوست بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان:)

9- صدای بومب بومب تبل و بوی اسفند و علم و...

10-پرت شدن به خاطرات روزای چن سال پیش محرم یه لبخند با یه بغض

۰ ۰

"وقتی" عایی که دلم به حال ِ خودم میسوزه ...

۰ نظر

وقتی امشبم به بدترین شب تو محرم از اول عمرم تا الان تبدیل شد


 وقتی جلوی آینه زار زدم و دونه دونه اشکام و پاک کردم 


وقتی داشتم دستمال میذاشتم رو خونی از بینیم میرفت


وقتی داشتم هق هقم و خفه میکردم


وقتی چشمام تار میدید


وقتی از لحاظ روحی و جسمی رسیدم به 0درصد


وقتی دیگه تسلطی واسه لرزش دستام ندارم


وقتی میبینم دلم میخواد به خدا نزدیک بشم و نمیشه


وقتی...


برای این وقتی عا و هزارتا وقتیه دیگه که بدون ملاحظه دارن تو ذهنم از هم سبقت میگیرن


امشب یه دنیا "دلم سوخـــــــــت"

نتیجه تصویری برای گریه سمر در عشق ممنوع

۰ ۰

فاطی مـــــــن سنگ صبور غمهام♥

۴ نظر

از مدرسه اومدم خونه همش داشتم فک میکردم خدایااااا چییییی میشهههه نیلو یا فاطی یا صبااا همینجوری بیان بگن سحر پاشو بریم بیرون مثلا یا هرچی فقط بیان که دارم میپوکم...◄.► 


یه ساعت بعد زنگ زدن و در کمااااااااال تعجب فاطی اومد پیشم انقد ذووووق کردمممم یه لنگه پااا پریدم تو آسانسوووور و همون موقع آسانسور رفت طبقه ی سوم منم با تیشرت و شلوار خرسی:////هیچیم رو کلمممم نبود با چشااااای گرررررد شده تو بهت داشتم خودم و وضعیتمو میدیدم و اینکه چه خاکی بریزم تو سرم:///دره آسانسور باز شده پسره واحد چهارمیییییه که منو دید چشاش زد بیرون منم همچیییین جیغ زدم یارو سه متر پرید بالااااا و در و بست البته انگشت سبابه عشم موند لای دره آسانسور مام سریع زدیم طبقه5 و اومدیم بالا حالا از شااااااااانس خوبه من که این بار بهم رو کرده بود در بسته نشده بود که پشت در بمونیممم :)))

وقتی رسیدیم خونه رفتم جلو آیینه دیدم جای دست فاطیییی رو لپم مونده:/ هههه بعله دوسم غیرتیه که چرا اونجوری پریدی تو آسانسور:))))


خلاصه فاطی اومد و با خووووودش آش رشتههه آورد بوووود:))


فاطی با آش رشته آمد≧◡≦


کتاب زبانشم گذاشت پیشم که واسش حل کنم{ مثلا خودش بلد نیس حالا انگار هیشکی نمیدونه من همیشه اشکالام و تو زبان از فاطی میپرسم:)} و رفت خونشون تا فردااااااا به بهونه ی کتابشم شده یه سر برم پیشش:))))و سخت به این نتیجه رسیدم که دلم برای کلاس زبان تنگ شده:)اول آذر مااااااااااه میییرممممممم دوباره ثبت نام:)


شرم آوره!!!!اینکه دو هفتس ویولن تمرین نکردم:(وقت نکردم واقعا!'-'


امشب قسمت میشه ینی با ماشین پشت دسته بمونیم و چای دارچین بخوریم و بوی اسفند استشمام کنیم و صدای تبللل و سنج به با ضربان قلبمون بره بالا و پایین؟؟کاش بشه...>'.'<


اگه این مدلی به حرف معلمام گوش میکردم و درس هروز و همون روز میخوندم الان تو ناسا بودم:)))


با یه برنامه ی خیلی خوووووووب دارم پیش میرم برای درس!!!


این چرندیات که شااید واقعیت داشته باشه که از رشته های ریاضی بیشتر تو کنکور قبول میشن و....همش واسه من کشکه و ته ته تهش سرابه و بس...


رمان خوب رمانیه که معتادش بشی و نتونی یه دسشویی بری حتی درین حد ینی:))))


رفیق؟؟؟

تو خیلی عشقی نمیتونممممم واست یه جمله ی ادبی بنویسم عاشقتم فقط همین:)




۰ ۰

لاعه لایه لای.... لاعه لایه لای.... لاعه لایه لای... لالالا... لالالا... لالالای...لالالای ...لالالا لالالا لالای لای...

۸ نظر
لالا عا لا عه لاعه لاعه لاعه لاعه لاعه لای لالا عا لا عه لاعه لاعه لاعه لاعه ای...

لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای
 
لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای لای لای لالایه لایلایه لای

بومــــــــــــــــــب

ویی ویی وییی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی

لاعه لایه لای لالاعه لالای لالاعه لالای لالای لالالالالالالالا لالای لای لالالالای لالالالای

لالالالالالالالاالالالای ویی ویی لالالالالالااااااااا

دینگ دینگ دینگ دینگ دیدیدیدینگ

دیدیدیدیدینگ دیدیدی دینگ

دیدیدیدیدینگ دیدیدیدی دانگ

دیدیدیدیدیدیدیدینگ دیدیددین دانگ

لالاعه لای لایه

لالالای لالای لالای لالالالالالالالالالا

لالا لالا لالا لالا لالا

داااانگ دانگ دانگ دانگ دانـــــــــــگ:)

تیتراژ سریال مختارنامه همیشووو دلموووو میلرزونه و همیشه ام باهاش اشتباه میخونم:)))اینیم که نوشتم خونده های خودمه تعداداشونو مطمعن نیستم:)))ولی خب:)))این آهنگ و فقط زیر دوووووش باید خوند:)


همــــــــین الان اولین دسته از کوچه ی ما رد شد:/این خودش واسه یه گوش به انتظار به صداااای تبل  سنج که تو خونه سرش تو کتاباشه و حواسشو از دسته های بیرون پرت میکنه و درس میخونه و مثل بقیه دوستاش نمیره دسته ببینه و این توفیق براش پیش نیومده بره که ببینه کلیییییییه کلیییییییییییییییییی حتی پیش اومده از همون پشت پنجره کلی با نوحه گریه کنه!

شیمی!!!!دوساعته دارم میخونم هنوز یه صفحه تموم نشده و این نشون میده اونی که کتاب دسشه کلا تو فکر و خیال غرقه و یه حسی بم میگه فردا ازم میپرسه:/

مچ دستم درد میکنه انقد کتاب گرفتم دسم و مچ پام نیز هم از بس راه رفتم و خوندم:/

گردنم نیز هم از بس سرم خمه تو کتابا:/

عصابمم خراب واسه اینکه نمیفهمم هیچ کودوم از مسئله هاشو!:/

.::ینی عای لاو یــــــــــو زندگی::.

چند دقیقه از گذاشتن پست قبلی میگذره:)))برمیگرده به همون قوانینِ نانوشته... هرکه دلش تنگ تر تعداد پستهایش بیشتررررِ بیشترررررررررر:)
۰ ۰

تا کی؟>'.'<

۴ نظر

تا کی با قیافه ی جم شده شیمی بخوانم و چیزی نفهمم๏̯̃๏


تا کی از ایزوتوپ های پایدار و ناپدار بنالم؟ಥ_ಥ


تا کی اتود به دهان به سئوالات سخت پلو کپی های شیمی خیره بمانم و تمام تمرکز و افکارم در صدای نوحه  و تبل های صد فرسنگ آنورتر باشد و خود را در حال تبل زدن با این دسته ها که سره قرمزِ گرده فومی دارد بوووووووومب بووووووووووومب تصور بنمایم؟╥﹏╥


تا کــــــــــــــــــــی؟!◄.► 

۰ ۰

فقط و فقط خودت"خدای مـــــــن"

۱۲ نظر

گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)

*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)

*
گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)

*
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.

*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)

*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)

*
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.

۰ ۰

دست ازززز سرررررررم برررردااااریدددد خودتون بخووووونیددددد{الکی مثلا من خرخون کلاسم هههه}

۶ نظر

انصافا از دانش آموزی که سه تا درس زیست و چپکی طور و به صورت اینکه غررررررق رویااااا و خیاااااااااله و داره نوحه گوش میده و باهاش بلللللند بللللللللللند تازه یه جاهاییشم اشتباه میخونه سر امتحاااان چهار صفحه ایه زیستتتتتتتت انتظار تقلب رسوندن نداشته باشید مرسی اه:/


انقد سره امتحان زیست با اتود و لگد افتادن به جونم که "تووووووو داری چییییییییی مینویییییییسی" حس میکنم روده ی بزرگم تو مِریمه:/


از همه کمتر خونده بودم دیروزم خییییلی عصااابم خورد بود خالم اومد با هم رفتیم پاساژ سپید و کلی خرید کردم حالم خوب شد ههههه یه عادتیم که دارم همه درسامو میزارم جمعه...دیشبم ساعت نه رسیدم خونه و خوابیدم و سه صفحه کتاب کار فیزیک و که حل نکردم هیچ زیستم نخوندم:/


جالب است بدانید این دانش آموز....ای (جای خالی را با هرچه دوست دارید پر کنید)ضمن اینکه به کل ردیف تقلب رسانید کوییز فیزیک را چهار و هفتاد و پنج از پنج شده است خودمانم هنوز در شوووکیم ههههه:))))همه مخشامو تو زنگ تفریح نوشتم غانوصن:)))


رتبه ی اول زبان و تو آزمون مرآت آوردممممممم بازم در شوکیم هههه فک میکردم زبان و کمتر از همه بزنم امروز همش پر بود از خبرای خیلی خوب و انرژی های فرت و فررررررررررت از نمره های درسی مخصوصا که یکیش عشق جانهههه:) فیزیک و میگم دیگه:)


بچه ها میگن خانوم ما میریم دسه ببینیم میشه امتحان و نگیرین:/باید برنامه ریزی کنن خب مگه نه:))))))))دانش آموز باید درس خون باشه مثلا تمرینای ریاضیش با یه عالمه سوال از کتاب کارش رو دستش باد کنه بعلاوه ی اینکه باید فیزیک و جغرافیا و دینیم بخونه:////بعد بیاد پست بذاره:///و نوحه دانلود کنه:////////دانش آمووووووووز باید اینجوری باشه ینی درررررررس خوناااااااااا:))))))



یه توصیه به همه دوسانی که ساعت میذارن 5صب پاشن بخونن:این کارو نکنید....اما دلیلش... دلیلش احساسیه اصولا توضیحی نداره:))))))) 

انقددددد که من گوشیمو کوبوندم زمین و ساعت قطع نشد طبقه پایینیمون اومده میگه خانوم سحریان یکم رعایت کنید چرا رو زمین گردو میشکندید ساعت پنج صبح:/گردووو اخههههه:))))))

۰ ۰

امروزمان سرکلاس:/رفقای بی کلک:/به صلابه میکشمتان به مولاااا:/

۱۵ نظر

سر زنگ زبان دیدم حانی و گوگو و صبا و فافی و زهرا{اسماشونو نمیخواد حفظ کنید تو امتحان نمیاد:))))} چارتایی افتادن رو یه کتابه و با اتووود و مداد و خودکار صفحه اولشوووووو دارن به چیز میدن آها به فنا:))

منم همینجوری متفکر داشتم ریدینگ و میخوندم و با ارنج و پا جفتک اینا مینداختم که خفه شن تمرکز کنم بالاخره:)))
ریدینگ و خوندممم انقد حرصم گرف از دسشوووون و با فکر اینکه کتاب صباعه با خودکار ابی گرفتم صفحه اولشوووو خط خطی کردم مثل اسبی که رم کرده چارتااااییی افتاده بودیم به جون کتاب بعد اینام هی بهم دیگه نگا میکردن و میزدن زیر خنده و معنادار همینطوری بهم نگا میکردن... منم فک کردم واسه این خل بازیامونه باهاشون خندیدم و تموم شد اخر فعهمیدم گند زدن/زدم تو کتاب خودم:/// تا بههه خودم اومدم زنگ خورده بود و بیشورا عرعر کنان کیفاشون و ورداشتن و رفتن:////صفحه ی گوشیم رفت توووو{جای انگشت مونده قشنگ یه گودی درست شده} انقد که با حرص تایپ کردم تو گروه براشون:دهنتووووووون آسفالته فردا:))))))))

....

یه همکلاسی دارم سه سانته انقد کوتاهه من از وقتی دیدمش ب خودم و قدم امیدوار شدم چون تا امروز فک میکردم من خیلی قدم کوتاهه:/خلاصه هی قیف میاد مننن باباااااااااااااام با پورشه مشکیش هروز میاد دمبالم و ازین سیب خوریا:/منم تو دلم گفتم عه؟؟باشه:)))
کلا من از اولشم با این بشر مشکل داشتم...از قیااافش اسکی رفتن میباره دیگه حالا تصور کنید زنگ تفریح تو کلاس داشتم شیمی میخوندم اینم  اکیپشون و رو میز و نمیکت جم کرده بود و رفته بود بالا ممبر و هی شاخ بازی درمیاورد...:/منم گفتم میشه شات آپ شی دارم درس میخونم دوست عزیز:/گف نچ:/گفتم وقتی نوچ و کردم تو آستینت میفهمی با کی طرفی بند ان گشتی:/از قصدی بین بند و ان گشتی فاصله انداختم خلاقیتتتتهههه دیگه:))))خلاصه ازون زنگ شدیم دشمن هممممم با نگاه های خصمااااانه :///حالا ربطی نداره ولی انقد میخواد ادای این خرخونارو دراره انگار من نمیدونم واسه ثبت نام میز کناری ما بود و داشت تعهد میداد که امسال مثل نهمش ریاضی و درسای تخصصیشو 13-14 نشه:/حالا بماند که با پارتی نوشتنش اماااااااان ازین پارتی اه اه اه:///

زنگ که خورد پشت سرش رفتم چون تا یه جایی هم مسیر بودیم مثل این کاراگاها هههههه کارگااااااااه سحر ههه:)))بعد یکم رفت و رفت و رفت و دیدم نزدیک  یه موتوریه شد که گویا داداشش بود:///بعدازینکه یه فوش ابدار بش داد و گفت دفعه ی بعد دیر بیای میرم به بابا لوت میدم که اونروز با فلانی دیدمت تا دیگه بت پراید به اوون گلی و نده ببری جی افتو بگردونی:///
پورشه:///
موتور://////////
پراید:////

امسال واقعا عصاب ندارم خیلیم ادم شدم و میخوام سرم تو کاره خودم باشه و برم و بیام اگه بزارن...حالا با خودمم شرط کردم بعد ازینکه قشنگ قهوه ایش کردم بیخیالش شم:)))
...

فردا هفته تموم میشهههه هوووووووووهوووووووو شماااا خونتون مورچههه داره هوووووهووووووو نه ندارهههه:))))اوه محرمه صلوات بفرستین عجب هفته ای بوداین هفته عا://///// دیگه خیییییلی دارم درباره ی مدرسه مینویسم از این به بعد درباره معلما که اگر اتفاق خاصی پیش نیاد نمینویسم چون آرشیو مهرماه وبلاگم کلا شده مدرسه بجز یکی دو مورد:/

...

مثلا فردا درسامون سبکه عین امروز هم امتحان داریم هم مخش بعد مثلا فقط یه درس مخش نوشتنی نداریم رس مارو کشیدن://///از کلمه هایی که معادل فارسیش و تو کتابمون نوشتن متنفرم:///

...

تا به امروز فک میکردم اینایی که انار دون میکنن میریزن تو ظرف کوچولوها بعد با قاشق چایی خوری میارن مدسه با نمک و گلپر و میشنن میخورن خیلی خزن و خز بازی درمیارن:))))))) امااااااااا امرووز که من اینکارو کررررردمااااااا و بعد از امتحااااان شیمی نشستم رو زمین چار زانوووو انار خوردم با نمک و گلپر واقعاااااا حرفمو پس گرفتم خیلی چسبید:)))))))

...

همش حس میکنم موقع رفتن به مدسه یا برگشتن یکی دنبالمه نه تا یه جایی مثلا تا دمه دره خونه...یا حتی صبحا همینطور...بعد هروقت برمیگشتم و پشت سرمو نگاه میکردم؛ میدیدم هیشکی پشت سرم نیس...درست عین دیوونه ها یا درسا فشار اوردن هههههه یا خل و چلیم درجش رفته بالا اینم میتونه باشه هههه مث این فیلمااای جن و روحی شده بود عصن یه وضعیتیییی ههههههه:)))
...
من و کانالم و پستای خوبم و اون یه عضویییییییی که توشهههه ^.^و من به امید سین کردن اون پست میذارررررم شما و همه هههههه:)))

دیگه همینا امیدوارم که روزاتون در آرامش باشه و تو این ایام ما رو از دعاتون بی نصیب نذارید که واقعااااا محتاج دعاهاتونم
۰ ۰

روزمرگی نوشت اولین روز محرم و اتفاقات خرکی و نسبتا خوبه داخل مدسه!

۶ نظر
دیشب که تا ساعت هفت دور خودم میچرخیدم و تو وبلاگ پست میزاشتم و دیگه ساااعت هفت جدیییی شدم و بکووووب نشستم سر درسا و مخشا:)))خیلی زیاد بودن و واسه همین فقط نتونستم آزمایشگاه بخونم...

بعدشم رفتم پاتوقم:)

حالا پاتوقم کجاست؟

ماجرای پاتوقم برمیگرده به پست قبل و نسکافه و سویشرت و اینا:)

و نشستمم و نشستم و نشستم و آهنگ گوش کردم و سرم و تکیه دادم به دیوار و به آسموووون تیره و آبی نفتی رنگ و  نگااااه کردم و یخ زدم و هیییی دندونام بهم میخورد و نسکافه ی دااااااااغ و مزه مزه میکردم و واقعاااا حس خوبیه این سرماو گرما....و هیچ چیییی حتیی دور دوور با ماشین و سرعت بالا تو اتوبان ها و بزرگراه های خلوت هم نمیتونه انقدر به من آرامش بده...

امروزم صبحم ساعت پنج و نیم پاشدم با خوابالویی و چنتااا فوش به معلم شیمی مون یکم شیمی خوندم و نفهمیدم چی خوندم کتاب و پرررررت کرردمممم وسط اتاق و رفتممم زیر پتووووی گرم و نرمم و خودارو شکر کردم که نیم ساااعت وقت دارممممممم بخوابم و خوابیدم و از ترس اینکههه خواب نمونم هی تو خواب میدیدم دارم با بدو بدو میرم مدرسههه و دیرم شده و اینا خلاصه که اون خواب گرم و نررررم کوفتم شد و چشام و باز کردم دیدم ساعت یه ربع به شیشه...  مای مادر رو اپن نون پنیر گردو و خوراکیای زنگ تفریح و شیر گذاشته بود:///منم که شیر و شوت کردم تو یخچاااال و پاشدم یه چایی دپش گذاشتم و دیگه یه دو لقمه نون پنیر گردو و با دو تا قلوب چایی خوردم و قمقمه و خوراکیا رو شوت کردم ته کییف و د بروو که رفتیم به سووی علم و دانش:))))رسیدم مدرسه دیدممم فافا(فائزه)داره میخنده منم بش لبخند گشاد زدم و رفتم سمتش دیدم داره پشتمو نگاه میکنه برگشتم دیدم صبا پشت سرم بوده و داشته ادا درمیاورده برام ههههه:)))))

برنامه صبحگاهیم که زیارت عاشورا بود و چارتا پلیس به مناسبت هفته ی نیروی انتظامی و پلیس بود چمیدونم اومدن یکم ور زدن رفتن:))))

زنگ اول معلمممم توپوولوووو و گوگولیه آزمایشگاه{آزمایشگاه همون آزمایشات فیزیک و شیمی و زیسته و معلم جدا داره کلا فازشونو و نمیدونم ازین کتاب}اومد سرکلاسمون که خب چون آزمون مرات از دروس پارسال داشتیم همچنان که که با خواب آلودگییییی تست دروس عمومی و میزدیم بی نظمی شد و دوباره جم شد همه ی دفترچه سوالا و کلی عصاب خوردی دیگه...

زنگ بعدیش ریاضی داشتیم با یه معلم دیگه...ینی کلا ما دو تا معلم ریاضی داریم...که این یکی خیلی از بهتر از اون یکیه:)

اشکالتم و پرسیدم و رفع شد و باز بچه هایی که میخوان ادای این مخارو درارن سوالای مسخره پرسیدن که خب منو صبام بدون جواب نمیزاریم همششش ضایشون میکنیم قشنگ پشیمون میشن از سوالاشوون این دوستااااااانی که عرض میکنم خیلی اسکی میرن دو تا میز ته ته ته کلاس مستقرن دیگه شما تصور کنیددیگه:)))

زنگ بعدش شیمی داشتیم که من تو حال خودم بودم و از مسئله اش هیچی نفهمیدم و پشت سریااای گرام که خیلیم باحالن تیریپ کررم ریزی شون گرفته بووود و نابوووود کردن منووو صبارو البته بیشتر منو:///

از اتووووود و مداد که میکردن تو کمرررررررم بگیرید تاااا کشیدن مقنعه و جفت انداختن و اینا:/

تیکه کلامه جدید منم که البته باید ترکش کنم افتاده تو دهنشوووون  هههه تیکه کلامم همین که "همچییییین میزنم تو اون دهنتتتتتتتت:))))))))))البته لحن کلمه ی دهنت و هیچکودوووم نمیتونن مثل خودم بگن بعد معلمههه دید ایناااا من و نابود کردن گف یکی یدونه منفی بهتون میدم:/گفتم چرا من؟گفت اخه تورو اذیت کردن:/عجیــــــــــــــــب قانع شدم عجیـــــــــب عصن:))))تاحالا اینجوری قانع نشده بودم منم گفتم خو به آرنج دس راااستم منفی بده:)))

به بچه هایی که میرن اردوی راهیان نورم سپردم برام چپیهههه بیارن سفیییییییییید:))))هههه:)

خیلیا میرن اما چون خانواده نه آوردن دیگه حاضر نیستم یه بار دیگه ام بگم :/و علاقه ایم ندارم و اینکههه صباعم نمیره خودش خیلی خوبه:)

امروز معلم فیزیکمووون اومد سرکلاس زنگ آخرو انقد جزوهههه گفتتتتتتتتت و تند تند منم که رنگاوارنگ مینویسم و زنگ اخرم بود شل و بیحااااااال مینوشتممممم دیگهههه ترجیح دادم چیزی ننویسم و بعدا جزوه ی صبارو بگیرم و تمیییییز بشینم بنویسسسسسم حالااااااااا فیزیکم شدهههه قوز بالا قووووووووز تو این همه درس خوندن و نوشتن:////کااااش سرکلاس مینوشتم اااااااه بهش فک میکنم گریم میگیره:))))

الااااااانم که له و لورده گونه طووووووووور رسیدم خونه و گفتم وبلاگم و مزین کنم به یه پست و امروزم ساعت چهار تا پنج و نیم جلسه داشتیم که چون مای مادره گرامی سرکار بود و اگر نمیرفت نمره انضباط و اینا کم میشد یه سررسید و خودکار گذاشتم زیر بغغغل خالم و راهیش کردم مدرسه مون و گفتم هرچی گفتننننننن بنویس فقط ههههههه:)))

آبانم باز آزمون مرآت داریم اه اه اه انقد بدم میاد از این آزمون مرات...حالا ازمونش به کنااااااار اینکه وقت درست و حسابی نمیدن و بی نظمی میشههه مثل امروز و دروس تخصصی و عمومی و قاطی میدن و جم میکنن خودش یه عصاب خوردیه جداس واسه خودش

از امشبم که اول محرمه ساعت نه شب هرشب خودم تا اخر محرم زیارت عاشورا رو میخونم صبح ها هم که تو برنامه صبگاه هست درکل یکی صبح یکی شب خیلی خوبه اگه قشنگ این روند ادامه پیدا کنه....

 سر هر اسلام علیک یا اباعبداللهی که داخل زیارت عاشورا با چشای اشکی میخونم به یادتونم و براتون دعا میکنم بیاید تو این ایام عزیز خیییلی همو دعا کنیم مخصوصا من و خانوادم و از دعاهای خیرتون بی نصیب نذارید...

اینم از این:)

در آرامش باشید...
۰ ۰

جانا چه گویم شرح فراقت... چشمی و صد نم... جانی و صد آه...

۱۰ نظر

-خدا نبخشه معلم فیزیک و شیمی و ریاضی و آزمایشگاهی(آزمااااااااااااااااایشگاهممم کتاب دااااااااره و پرسش و سوال و ازین مسخره بازیا در این حد ینی) و که فردا هدفشون نابودیه ماعه آمــــــــــــــــین:/

 

-رکورد نمره ی اولیــــــــــن کوییز کتبی بعد از بخور و بخواب تابستونی و بعدش یوهووو رفتن تو تیریپ درس وخرخونی و اینا تعلق میگیرد به فیزیک جان سه و نیم از چهار خدا قبول کنه هههه کلیـــــــــک:))))

 

- چقدر خوبه که زنگ تفریحااااا به خنده های بقیه نگا کنی و کیک و شیرکاکاعوتو بخوری و نصف کیکتم بریزی رو مانتو و مقنعت...بعد سرت و تکیه بدی به دیوار و به اونایی نگاه کنی که دارن پز تعداد بلاک کردنای پسر تو فضای مجازی و به دوستاشون میدن و چشم و ابرو میان واس هم{لبخند مسخره طوری}...یا اونایی که والیبال بازی میکنن....یا اونایی که قهقه میزنن و شوخی میکنن...یا اونایی که دارن جواب مسئله های فیزیکشونو با هم چک میکنن...همه ی اینارو نگا کنی و چشاتو ببندی و با یه لبخند ملیح درحال رفتن تو حس و تو هوای ابری و گرفته باشی که بچه هااااا بریزن رو سرت و شوخی کنن و نزارن تنها باشی...

 

-مثلا دستاتو با دوستات روی هم بزاری و عهد ببندی که قطعا یکی از پزشکای این مملکتیت و تو گوشاتون پنبه بزارید که میگن پاستوریزه ها... بچه خرخونا.... بعد یه عالمه کیف کنی که چقد خوبه دوستات عین خودتن و از خدا میخوای همینجوری بمونن:)

 

-امسال با اصرار خودم دیگه از سرویس و منتظر بودن و چارتا کوچه رفتن به مدرسه با ماشین خبری نیست،امسال خودم با پاهای مبارک تا مدرسه پیاده از پیاده رو میرم و قدم زنون همینجوری که سرم مثل همیشه تو یقمه و دوتا دستام بندای گولمو گرفتم و با پا با برگای روی زمین بازی میکنم و خرچ خرچ کردنشون و میشمارم تا میبینم رسیدم مدسه...فاصله اش یه ربه اما امان از حس خوبی که داره اصن اندازه نداره:)

 

-منی که تو کل هفته فردا سنگین ترین برنامرو دارم باید الان بیام وبلاگ آپ کنم آپ نکنمممم میمیرم در این حد ینی:)

 

-هوا امروز چقد گرفتس...انقد که حس میکنم یکم دیگه یگیرهههه من به فنا میرم...

 

-اردوی راهیان نور:/اردوهای چن روزه هیچوقت بجز اون یبار که رفتم رامسر و خییییییییلیم خوش گذشت خانواده اجازه ندادن که برم و از اونجایی که میدونستم سوال کردن لازم نیست اسمم و ننوشتم برای اردو...

 

-عنوان....هروز که از خونه میرم بیرون تا به مدرسه برسم بعد از آیت الکرسی عنوان این پست که از حافظه جانه ورد زبونمه...یا گوشه کنارای کتابی جایی همچین جمله ای دیده شه نشون میده در این حوالی سحر سحریان وجود دارد هههه:))

 

-یه مشاور تحصیلی آقا داریم خییییییییلی خفنه و انقد حرفاش روم تاثیر گذاشته که هی تو اون ابر بالا سرم با حرفا و انگیزه هایی که ازش میگیرم میرم تو حس و حال...

 

-کنکور...از الان هی میخونن تو گوشمون...امروزم دفترای برنامه ریزی و دادن بهمون...رسما نابودیم دیگه من میدونم:/

 

-تا آذز ماه برای استراحت مغزی کلاس ویولن و زبان ترم جدید ثبت نام نکردم هم برای اینکه استراحت کنم یکم و به درسام برسم...هم برای اینکه تشنههه بشم و به صوووورت خماری طور برم سروقتشون البته تمرین کردن یک ساعت قبل از خواب ویولن جان جای خود دارد:)

 

گفتم ویولن:)یه کانال تلگرام زدم از خیلی وقت پیشا برای خودم هرچی که سر دلم سنگینی میکنه و فایلایی که دوس دارم و میذارم داخلش یه عضوم بیشتر نداره فک کنم اون یه عضو خودمم ههههههه:)))و اینکه یکم روون تر بشم و نتی که جدید یاد گرفتم و خوبتر بزنم از ویولن زدنم صدا ضبط میکنم و میزارم داخل کانال.... خدارو چه دیدید شایدم خدا زد پس کلم و یه پاراگراف از کتابایی که دوس دارم و براتون خوندم و معرفی کردم که دیگه تو وبلاگ از کتاب چیزی نگیم و معرفی کتابا به صوووورت ویس طوری اونجا باشه بهتره اره خیلی خوبه:)البته اون کانال و پاک کردم چون حس میکردم دارم خونده میشم در صورتی اونجا برای حرفای یواشکیم بود حالا تو این کانال یواشکیام و با شما به اشتراک میزارم:)

آدرس کانال:telegram.me/saharanehayam

 

-امروز سر زنگ جغراافی منننننن میز و گاااز میگرفتم از حرص ینی:///معلمش منو چقددد حرص میدهههه وایییی://////////

 

-حس زمستون وقتیه که داری یخ میزنی از سرما و ده دقیقه یک بار عطسه میکنی و نارنگی میخوری کما اینکه استین کوتاه و شلواررررکمممم پوووشیدیییی و جلووو لب تاااااااب ویبررره میری و پست میزاری ههههه حس زمستووون یکی اینجاس یکی صبحای زود ساعت پنج و نیم که با حررررص ساعت و میکوبونی لبه تخت و پامیشی بری صورتت و بشوری لامصببببببب زمستون و سرررررررررمارو تزررریق میکنن به جووونت تو این دو حالت هههه:)))

 

--تو ماگتون نسکافه ی دااااغ درست کنید بعد همینجووووور که داریییید یخ میزنید شلوار گل منگولیتون و با شلوارک تابستونیتون عوض میکنید....سویشرتی که خیییییلی دوسش دارییییییید و گررررمارو به وجودتووووون میپاشونه رو بپوشید و کتاب شیمی تون و بزنید زیر بغل و با ام پی تری پلیر و هنذفری برید تو بالکن صندلیارو بکشید کنار و بشینید کنار گلاااا و و پاهاتون و دراز کنید و به آسمون خیره شید و خیره شید خیره شید و نسکافتونو مزه مزه کنید...اونموقع بیاید بهتووون بگمممم دلگرفتگی و غمگیین بودن تو این هوااااای ابریهههه گرفته چه حسیه:)

 

-تیر94نوشابه از وعده ی غذایی مون کنار رفت و آب و شربتای مختلف و دوغ جایگزینش شد...شهریور امسال سوسیس و کالباس حذف شد....امروز یه دختر توپولوووو زنگ تفریح کنارم نشسته بود و داشت ساندویچ سوسیسسس میخووورد... بوووش پیچیده بود تو ملاجمممم و حسابی اب دهنم راه افتاده بود دیگه خودم و جم جور کردم و اب دهنمو قورت دادم گفتم براااای اخریین باااار امشششب یه ساندویچ سوسیس خوشمزه ی مادر خانواده طورپز بزنیم بر بدن پیشاپیش جاتون سبز:)

 

-امروز تو راه مدرسه داشتم فکر میکردم اگر یه خواهر همسن خودم داشتم مثلا با هم میرفتیم مدرسه تو یه کلاس کنار هم تو یه میز... با یه ظرف غذا... با یه عالمه حس خوبه خواهرانه... حییییییییییییییف ما نداریم:)

 

یکیییی از آرزوهااام بعد از هدفم اینه که خدا اگر در اینده قرار شد بهم بچه بده دو تا دوقووولوووو بده یا دو تا پسررر یا دوتا دختررر دیگه وارد اسماشون و اینکههه اقای محترمههه خواهند فرمود" خانووووووووم هرچی باشن سالم باشن این چه حرفیه" و اینا نمیشم هههه گاهی وقتااااااااااااا انقد ازییییییین تصوراااااااات خودم خندم میگیره:)))

 

-زنگ ورززززش یکی از بهترین زنگااااای ما دانش آموزاس وقتی دو زنگ قبلش ریاضی و فیزیک داریم ینی درین حد تفریحه برامون:))))

 

-انقد خسته ام که نه میتونم بخوابم نه میتونم درس بخونم:/ کتاب و که باز میکنم خواااابم میگره و خمیازه پشت خمیازه:/ وقتی میبندمممشم که خب استرس مث خورده میوفته به جونم و باید دوباره کتاب و باز کنم:/

 

از همین تریبون به معلمای عزیز میگم بیاید یکم با دانش آموزا مهربون باشیم دانش آموزا گناه ندارن:/

 

جنابان بزرگوار مسئول؛اینکه بر اساس فرهنگستان فرهنگ و لغت گند زدید به تمام اطلاعاتمون از ابتدایی تا به الان و اسمای علمی و عوض کردید واقعا کمال تشکر و ازتون داریم واااااااااقعااااا{انگار سلول فوشه که اسمشو عوض کردن نوشتن یاخته:/}

 

دختره تو کلاسمون برگشته واسه خودشیرینی به معلم ریاضیمون میگه خانم فصل اول انقد اسونه الان به شعور من داره توهین میشه خب:///منم همچین زدم تو اون دهنش که دیگه چایی شیرین بازی درنیاره دراز:/

 

همین دختره سره زنگ زبان گف خانم اگه یوزپلنگا درحال انقراضن خب چرا تولید مثل نمیکنن؟منم بش گفتم: تو کنفراسی که امروز باهاشون دارم حتما پیگیری میکنم میگم نر و ماده یه حرکتی بزنن اونم فقط واس روی گل تو که زمین نیوفته:))یه منفی گرفتم به دررررک ولی تا دو زنگ بعدش موجبات شادی و خنده ی کلاس فراهم بود هههه:)))

 

خدایا بعضیاااا الهم اکشف مرضانا لطفا مرسی:)

 

همینا دیگه:)

 تو کانااااااال و وبلاااگ دیگهههه تند تند پست میذارم قول میدم:))))

شاید باورتون نشه ولی میخونمتون و گاهی خاموش گاهی روشن و نظر نذاشتنم و پای بی معرفتی و بیشعوریم نذارید:)سر فرصت میخونمتون:)و مرسی از چشماتون که وقت میذارید و میخونید....

 

در آرامش باشید و عصر{شب شد تا من این پست و بنویسم}پاییزیتون شادِ شاد:)

 

 

۰ ۰

مثل کبوترم که سنگ آدما شکسته بالمو...

۱۹ نظر

هرکاری کردم که منظم آپ کنم نشد خب به درک که نشد هروقت دلم خواست میام مینویسم...


یه حال خیلی بدی دارم...از دیشب تا...نمیدونم تا کی....


وقتایی که نیاز دارم تنها باشم همه دورمن...همون موقع دوس دارم تنها باشم تا اونقد گریه کنم و تهی شم ازین همه بغضای توی گلو و حسای بد...


با این حال وقتی تنهام دوس دارم یکی مثل یه خواهر..یکی که دوس داشتنش خالصانه اس بیاد و با انگشت شصتش اشکام و پاک کنه و بگه خرس گنده خجالت بکش...


دوس دارم درجواب تمام خوبی؟چطوری؟احوالاتت سحری ها فریاد بزنم و بگم نه خیلی حالم بده خیلی...

ولی افسوس...

آهنگای پاشایی رفته رو بالای دوهزار بار تکرار...

هر سال تو پاییز حال بدی دارم....یه حس مثل مرگ...خودمم از احوالات خودم متنفرم...نمیدونم چمه...یه وزنه ی شیش هزار کیلویی رو سرم سنگینی میکنه...شونه هامم انگار یه کوه روشون سنگینی میکنه...جا داره از همین تریبون بگم خسته نباشی سرنوشت...


۰ ۰

سحـــــــــــــــــــر کـــــــــــتلــــــــــــــــــــــتـــــیــــان:)))

۱۷ نظر

یک عدد سحررررررر له و لووورده شدهههه هستم که از مدسه به کلاس زبااااان رفتههه الانم در منزل  روی سرامیکااای یخ چپههه شدهههه داره داخل وبلاگش پست میذاره همراه با لباسای گشاد مدسه و مقنعه و جوراب شوتینگ شده رو مبل...

 

 عــــــــــــــــــــــــــای لاو یو بچههااااااااای بیان:))

 

تازه سحر خانووووووووووووووم گشادیان کلاس ریاضیشو که یه ساعت دیگه شروع میشه رو نخواهد رف پس چیکار میکند؟

 

الاااان این مدلییییییییی از حساب شکم خالی و معده ای که قار و قورش گوش فلک و کر میکنه درمیاد و جلووو تلوزیووون با همون حالت خزیدنی طور از رو سرامیکاااااااا به خونه ای که با بالشتتتتتتت و پتوهای گلبافت جان درست کرده انتقال میااابد و سی دی نهنگ عنتر {{{نهنگ عنبر هههه:)))}}} و گذاشته و میبینددددد و تا یه سااااااااااعت میخوابببد و برمیخززززد که بروووووووووود داشته باشششششد خر زدن فیزیک عشق جان را:)

 

پ.ن:کلللل ماجرای شنبه تا پشمبهههه به طور مبسووط تو پستی که قراره پشمبه بزارم میگم براتون:))کلی سوووتی ههههه:)))

 

هی پ.ن :میخوام تو چالش بهار شرررررررکت کنمم هی نمیشههههه هی کار پیش میاد میرم مدسه له و لووووووورده میام خونه نمیشه عصن که!الانم که کتلت کتلتم کم خونیم دارم هی فرررت و فررررررررت خسته میشم و خوابالو:///ولییییییی شرکت میکنم قول میدم:)))))))

 

بازم پ.ن:یهههه تریلی ای چیزی بیاد منو جم کنههه ازین وسط ههههههههه شام دایی جان اینا بعد از مدتاااااااا از ترکیه اومدن افتخار دادن بیان خونمون..... خونمونم که بممممممممممب زدن منم له و لورده و کتلتتتتتتتتتتتتتت و مامانمم سپرده خونرو دس گلل کنممممممم خودشونم سرکااااااارنننن:////ای مرگ بر این ساعات شیف بودن های مادر:////////

 

عررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر خستمههههه:"(

 

انگااااار با یه غلتککککککک از روم رد شدن درین حد لهم تو مدسه ام که انقد وحشی بازی درمیاریم دیگه حالی به آدم میمونه؟؟؟:)))))

 

یه چیزی میخواستم بگم از بس جااااااااااای کش جوووورااابااااااام  میخاارهههه یاااادم رفتتت:///میدونم ربطی نداااااااارههه ولی خب:)))دیووونه شدم اصن خدافظ تا پشمبههه که بیااااااام یه پست طوولانیه طولانی بزارم:)اهااااااااااااااااااااااا یادم اومدددددددددد اینکهههه من پشمبه ها دیگه ازین به بعد کل روزمرگیااای شمبه تا پشمبه رو تو یه پست تایپ میکنم و عکساشم تو همون پست میذارم مبســـــــــوط و مفصــــــــــل:)

 

از همینجاااااااا به معلم دینی مون که چیز مثقال از کتاب و درس داده و جلسه ی بعد میخواد امتحان بگیره میگم گووووو.ه نخور سیب بخور با اووووووون روسریههه گل گلیییییت:)))))))اخیش:))نمیدونید که چقدرررررررررر حرصمونو دراورده:)))

 

توضیح عکس:اون قسمتتت از کیک که یکم رفته واسه زمانیه کهههه کیک تو یخچال بود و من چای ساز و زددددم و اززززززز گرسنگییییییییی ناخونک زدم تا چایی آماده بشه ههههه طااااااقت ندااارم واسهههه کیک کاکاعویی عصن میفهمییییییی کیک کاکاعویییییییییییه:)))

 

روزگارتون پر از بوی جوراب:)))

 

کلییییییی در آرامش باشیدااااا کلیییییییییی:)

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                            

 

 

۰ ۰

و اماااا سحری که با هزارجور احوالات له و لورده ای طور به جلد شاد وشنگول خودش میرود و مینویسد:)

۱۷ نظر

سلااااااااااااااااااااام:)من اومدمممم گرد و خاک اینجارو بگیرم و برم:)


تازگیا خیییییییلی سایم تو بیان سنگین شدهههه:)))ولی میام مینویسم:)


یه خبرررر:)اینکه ازونجایی که قراره امسال بیشتر از هرسال خر بزنم شاید کمتر بیام بنویسم ولی میام و مینویسم:)


این چن روزه مااااااا در محفل خانوااااااااده رفتیییییییم باز شمال:)


بعد شاید باورتون نشه من این دفعه که رفتیم فهمیدم حیاط ویلامون درخت نارنجی{نارنگی} داره:))))کلی ذوق کردم و نذاشتم هیشکی بهشوووون دس بزنههههههههه:)


رفتم تو سایتمون برنامه و کلاس بندی و دانلود کردم و از شاااانس خوبببببببم با صبا افتادیم تو یه کلاس خدا بهههه داد برسه:)))


بنابر این بندههههه یک دهمی ام و تجربیییییهههه دوووووو بشیییییییییین که فردا اومدیم سراغت:)


علاوه بر استرسایی که تو ذهنم دارم فردا که قراره برم مدرسه... تو یه محیط جدید... با ادمایه جدید... با مقطع جدید... با کادر جدید...

 و همه و همه یه حس شیرینیم اون گوشه موشه های ذهنم دارم:)


دیگه همینا:)


میگم نوشت:

میگم چقد بده امشب باید گوشیمو خامووش کنم:(

میگم زنگ اول شمبه نگارش داریم جییییییییییغ:)))

میگم چقد تازگیا رفتم تو مود محسن چاووشی...

میگم دارم از دل درد میمیرم ناشتا سه تا نارنجی پروندم بالا(سحر خلوچلیان) :)))

میگم پاییز جان میشه هی با برگای زرد و نارنجیت تنهایی مارو نکوبونی فرق سرمون؟؟مرسی اه...

میگم چقد تو شمال پشه ها از خجالتم در اومدن یه جای سفید تو بدنم نمونده:(((

میگم چقد خوبه شمبه مامانم آفه:)

میگم چقد بده که هروز تا 4مدسه ام:(

میگم چقد بده ناخونامو باید امروز بگیرم:(

میگم من امشب نمیخااااااااااااام ساعت ده بخوابم:(

میگم دو تا کتاب هنوز نخوندم ماشالاح ب من ینی:(

میگم آهنگ چتر خیس حامد همایون و چقد خز کردن:/

میگم دو تا قرص واسه کم خونی به قرصای میگرن اضافه شد خداقوت بگید بم:))))

میگم چقد اسم وبلاگمو دوس دارم:)

میگم دهنم به 37روش سامورایی آسفالته که قراره شنبه هم تا 4مدسه باشم ازونور برم کلاس زبان و بعدشم آموزشگاه واسه کلاس شیمی و ریاضی://

میگم خدایا مددی کن لطفا:/

میگم چقد معدم میسوزه نارنجیا ترکوندن منو:)

میگم الان کی حااااااال داره بره لباسا و چمدونه چپه شده و مانتو شالای چروکشو از زیر و روی تخت و لای کمد جم کنه:/

میگم لباسارو بیخیااااال دمپختکای پنج دقیقه ای من و بچسبید:))

میگم مثلا حالم خوبه هههه:)

میگم یه سر به مثلانات و داستان سرا بزنید نظرتونم بگید دلم غنج بره هی:)

میگم دارم من کیم و با کمک نیلو به پایان می انجامیم:))))

میگم امسال ازون معلم ورزش و معلم پرورشیییییییییه خرفت راحت شدم اخیش:)

میگم یکشمبه ها زنگ سوم ورزش زنگ بعدش به صورت له و لورده طور باید بشینیم سره کلاس جغرافی عررررر:((((

میگم شمایی که مث من کل تابستون و تا سه و چهار نصفه شب بیدار بودید امشب خوابتون میبره؟؟؟یا من فقط تو ابر بالاسرم گوشفندارو میشمارم تا خوابم ببره!!!!؟؟

میگم میشه محرمممممم و یکی بندازه جلوتر!!!:(

دیگه نمیگم:)

بابای:)

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان