روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

نفس کشیدن در این هوای دلچسبِ پر از عشق...

۲۱ نظر

گفتم بریم....

تو دلم خدا خدا میکردم نگه نه.. نگه چرا... نگه ترافیکه... نگه دارم میرم بیمارستان... نگه ماشین خرابه... نگه سرم درد میکنه... نگه طرح ترافیکه...

برخلاف همیشه هیچ کدوم ازینارو نگفت و گفت بپوش بیا پایین...

مثل الاغی که بهش تیتاپ دادن حاضر شدم...

رفتیم و رفتیم و رفتیم فقط رفتیم...

سرم و تکیه دادم به پشتی صندلی و چشامو بستم..

 پنجره رو کشیدم پایین...

تا آخر..

بادی که به صورتم شلاغ میزد..

صدای محسن یگانه...

سردردای همراه همیشگی...

بغض همیشگی...

یه سوالیم هس که هیچ جوابی براش ندارم...

من چمه...؟!

نمیفهمم فقط میدونم بدم...خیلی بد...


پ.ن:مگه داریم عشق تر از خاله ای با هزارتا گیر و گرفتاری میاد پیشت و بهش میگی بریم... میبرتت جایی که میتونه یکم ارومت کنه؟؟؟داریم؟؟؟

مگه داریم خاله ای به این با شعوری که هیچی نمیپرسه ازت؟؟؟مگه داریم خاله ای که اینجوری جای یه خواهر و برات پر کنه؟؟؟


پ.ن تر:مگه داریم بیشعور تر از اون رفیقی که شماره ی دوستشو میده به دوستِ دوست پسره بیشعور تر از خودش؟؟؟؟

چقد دارن نشون داده میشن دوستای واقعیم...کمن... انگشت شمار...ولی خیلی با معرفتن...همینش برام بسه...


پ.ن ترتر:میگم یه وقت اون بنده خدایی که قفسه ی سینش از همیشه بیشتر سنگینی میکنه نمیره مثلا؟؟:)


میگم نوشت:


میگم چقد محسن یگانه عشقه

میگم چقد بدم میاد از جمله ی چقد لاغر شدی

میگم بعضیا حرف نزنن میمیرن؟

میگم چقد از پسرای موسیخ سیخی و ناخن بلند بدم میاد

میگم چقد تازیگیا ساعت و قرینه میبینم

میگم چقد پاییز داره به رخم میکشه تنهاییمو

میگم چقد زشته که واسه عروسی نمیتونیم بریم و مامان و بابا هر دو سرکار

میگم باید یه کیسه بوکس بخرم

میگم چقد خوبه که محرم نزدیک

میگم چقد هوس قیمه های امام حسین کردم

میگم چقد نظراتتون خوب بود تو پست قبل

میگم دربی واس ماس

میگم...

بهنره چیزی نگم دیگه:)

در آرامش باشید...


۰ ۰

باید اعتراض کنم....دارم خفه میشم...دارم خفه میشم...دارم خفه میشم......

۰ نظر

من از تنهایی 


                                         متنفرم


                                                                                متنفرم 


                                                                                                                           متنفــــــــــــــــــــــــــــــــرم


۰ ۰

مورد قاطانه نویسی به طوری که روزمرگی جات هریک از موردان آن باشد:))

۱۷ نظر

 
 
1-چن روز پیش به اصرار با خاله جان رفتیم خیابون دور دور و من برا اولین بااار تو تصمیممممممممم دچار سردرگمی نشدم و فکر نکردم و کفشم و عوض کردم  دمپایی پوشیدم و لباسااااااااای بنفشم که پوشیده بودم هههه خیلی باحال شده بود ست خوبی شده بود دیگههه منتظر خاله نشستههه بودم تا از بستنیی فروشی بیاااد بیکاری زد پس کلم و از موشمااااااای کاکاعوعا یه دونشو ورداشتممممم دیدم بنفشه ههههه و اینچنین شد که بنده یه عکس خلاقاانه ی بنفشجانانه به روایت عکس بالا گرفتم:)))
 
 
2- میخوام وبلاگ و منظم آپ کنم دیگهه واقعااااااا دارم ادم میشم:))))
 
 
3-امروز کلاس زبان نمیرممممم هاهاها:)))))
 
4-آهنگ قررررری میزاررررم و همه ی حسای بد و کنار میزنم و پستای پیش نویس شده ای که همش توش ناراحتی و دلگرفتگیه و میپاکم و و زنگ میزنم خاله که از شااانس خوبم شیف نیست و قراره تا عصر بیاد و عصرونه پیش من و مامانم و فنچکم که بچه ی ماست من دارم بزرگش میکنم هههه:)))
 
5-فنچک من از رنگ بنفش بدش میاد خیلییی تفاهم داریم میدونم:))))))
 
6-چقد کتاب نخونده دارممممممممم://///
 
7-چقد تو تابستون سرما خووردم من:////
 
8-چقد بدم میاااااااد از نامزدی و عروسی که واسه همش نمیتونییییی یه لبااااس که تو مراسمای قبلی پوشیدی و بپوشی و باید سه روز متوالی بری خرید و زبونت اویزون با یه حالت له فقط یه مانتو بخری و برگردی....فروشندهه میگههه لباساااااااای ما همش دکلتس خانووووم اونی ک شما میخوای و باید بدی بدوزن...
 
منم با یه حااال زااااااار با خاله و مامان جااااان از مغازه خارج میشیم و حرفای همیشگی مامان و خاله جان مبنی بر سخت پسندی و ب جان میخریم:)
 
9-اونایی که تو یه روز میرن لباس مجلسی و کفش و کیف و مانتو و....میخرن از  بندگان برگزیده ی خدان:)
 
10-مورد قاطانه=مورد نویسی قاطیانه:)))
 
11-اتووو موم سوخت:)))))
مامان:خدارووشکر که سوخت اخرش تو با این اتو مو یه بلایی سره موهات میاوردی
 
من:اشکال ندااره امروز یکی دیگه میخریم:)
 
مامان:حتما:))))))
 
من: :////
 
 
در آرامش باشید:)
 
 
۰ ۰

نویسنده ای که حس پاییزانه ایش قلمبه میشود....پس از چند روزدست به قلم میشود:)

۱۷ نظر

هر روز دلم در غم تو زارتر است

وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادارتر است

 
 
"مولانا"
حس و حال نویسنده ای که احوال پاییزانه ایش قلمبه میشود و پس از چند روز دوری از وبلاگ خویش قلم به دست میگیرد و احساساتش را جاری میکند را در ادامه مطلب بخوانید...
۰ ۰

هستی بلا بلا بلا بلا واسه تو میخرم طلا ملا ادا مدا اصلا نیا آره میشم حتما فدات خودتو نکن لوس بدو لپمو بکن بوس:))))

۲۶ نظر

بیا برگرد جون من اینقده اطواری نشو.......به جز مانکن با کسی نرو و تو همبازی نشو


این آهنگ علیشمس و ساسی مانکن...یادش بخیر...


چه قری میدادیم با این آهنگ اونموقع:))))


بعد اوج شاخ بودنمون تو اون دوران این بود اهنگای این مدلیه ساسی مانکن و حفظ باشیم و واسه هم با کلاس و غرووور بخونیییم هههه:))))


خیلی حس خوبی میده وقتی با این آهنگ پرت میشم ب اون روزایی که با این اهنگ با پیرهن تا زیر زانوی گل گلی دخترونه و لاک صووورتی و موهای خرگوووشی واسه خودم میچرخیدم و هی این آهنگ و گوش میکردم بلدم نبودم درست برقصم هی تکون میدادم هههه...


قابل توجه اونایی که میگن دلت خوشه ها:) :

هرچی غم و غصه اس جارو کنید بریزید گوشه ی ذهنتون بزارید واسه خودشون خاک بخورن و پاشید بیاااید قررر بدیددد تا وقتی میشه شادی کرد باید شادی کرد غصه چرا:)


#نوستالژی


۰ ۰

بهونه های کوچک لبخند عمقی طور به ژرفای چال گونه بعلاوه ی تعرفی جات از قبل مانده:)

۲۲ نظر

سینه تنگ من و بار غم او هیهات

مرد این بار گران نیست دل مسکینم

بردلم گرد ستم هاست خدایا مپسند

که مکدر شود آیینه مهر آیینم

 

"حضرت حافظ"

۰ ۰

اندر احوالات آنچه بر ما گذشت تا ببرد دلمان را غنج طور:)

۲۲ نظر
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
 
"مولانا"
 
برید اندر حکایت "آنچه بر ما گذشت" رو از ادامه بخونید تا دلتون هی قیلی ویلی بره:)
 
 
۰ ۰

بیان خییییییر نبینی طور:))){موقته عاغا موقته}

۲۶ نظر
آغا ما نشستیییم طی سه چهار ساعت از 12 شب دیشب تا حدود 3و نیم چهار "من کیم" وبلاگ و به روز کردیم بعدش پست مبسوط و مفصل و که قولشو داده بودم و نوشتیم وسطای پی نوشت آخر بودم نمیدونم دستم به چی خوورد همه چی پرید!پیشنویسم نشد!انگشتام کبوود شد افتاد :/

با یه بغض خاصی به تخت خواب پناه بردم اصن:"(
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

هاهاهاهاااااااااااا میریم مینویسیییییم باااااااااز تا چشت دراد بیان حسوووود:)))))



 دیشب چقد من تایپ کردم نچ نچ نچ.......

دیگه خودتون در جریانید که من چقد طولانی مینویسم :))

سحر میرزابنویسیان هستم خوشقلبم:))))

فعلا برم نظرات قبل و جواب بدم حالم جا بیاد ببخشید واسه دیر جواب دادن نظرا بیمارستان بودم اینجانب بستری شده بود حالا میگم تو پست بعد


 فعلا باهای:)

۰ ۰

رویای داشتنت مرا دیوونه کرد الاااااغ جااااان... بفهمممم که منه خر دوسِت دارم بفهم!

۲۰ نظر

نگاهم میکند...

نگاهش میکنم...

با لبخند شیطانی مختص به خودش که دلم را به غنج رفتنای پی در پی وا میداردهمچنان نگاهم میکند...خیره خیره...

 میگویم:چیه؟چرا اینجوری نگام میکنی؟

شانه هایم را در یک دستش اسیر میکند طوری که دیگر نمیتوانم جم بخورم...

بعد میگوید:به کی میگفتی الاغ؟

دوزاری کجم میفتد با تته پته 

میگویم: من نه!من کی! من چیزه اخه الاغ حیوونه گوگولی ایه دوسش دارم واسه همین میگم....

بیشتر مرا در حصار دستانش فشار میدهد...

میگویم"قلوه م زد بیرون ول کن میخوام برم ....اقا اصن الاغ با خودم بودم ....

ولم میکند و میگوید

"تکرار نشه"

چار پنج متری آنور تر میروم و با زبان دراز و شکلک دراوردن های مسخره میگویم

 "باشه الاغ جان حالا سعی خودمو میکنم..."

سمتم خیز بر میدارد و با خنده میگوید: 

با کی بودی؟

فرار میکنم و میگویم:

" با تووووو دیگه الاغ جان کم حافظه شدیاااااا یادم باشه کندور بخرم برات نوچ نوچ از دس رفتی..."

دنیالم کند....

فرار می کنم...

درست مثل بچه های تخس...

میدوویم و میخندیم و گویی دنیا متوقف شده و سمفونی خنده های ما آوای زندگی را سر میدهد...

دستم میسوزد....

با صدای مادر که میگوید:" سحر  سحر چت شد تو دخترررر" از رویا بیرون می آیم... اب را میبندم و به سمت حوله میرم دستانم را خشک میکنم و بغضم را مثل همیشه کمی تا مقداری قورت میدهم ...

سمت مسواک میرم...درش را باز میکنم و روی دست قرمز شده ام میمالم...میسوزد...اما سوزش قلبم کجا و سوزش دستم کجا...

بغضم بیشتر لجبازی میکندو  پایین نمیرود...

به اتاقم میروم و بغض لجبازم را داخل بالشت خالی میکنم...

یه اهنگ با صدای بلند میزارم و درو قفل میکنم و های های در بالشت خود را خفه میکنم و گریه میکنم و گریه میکنم...جیغ میکشم و از شدت بی حالی خوابم میبرد...

باز هم کابوس لمس موهای قهوه ای موج دارم با دستان مردانه ی تو...

باز هم اول شهریور و تولدت در این ماه و منی که نمیدانم تولد بهترینم در کدام روز شهریور است...امان از این شهریور..دلتنگ ترم میکند...از غروب جمعه بیشتر...

خسته میشوم از همه ی کابوس ها و رویاها و خواب های تو....

دیوانگی مرا تا مرز انزجار میکشاند...شرمنده میشوم...پیش خودم و تک تک اعضای بدنم...

مخصوصا قلبم...

بهش آسیب زدم...

با دوست داشتن تو هر موقع و هر وقت با شنیدن اسمت تپش هایش بالا و بالاتر میروند...

شرمنده میشوم پیش انگشتان دستم...

انقدر برایت با قلمم نوشتم و پیش نویس شد و شد و شد و اخرش هم تمام حرف های دلم به سطل اشغال روانه شدند....

شرمنده میشوم پیش تو....تویی که "دوستت دارم هایم" هم نمیتواند توصیف کند اوج عشق مرا بتو...تویی که نمیدانی چقدر برایم عزیزی و دوستت دارم...

آه از این عشقِ ناعادلانه....

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان