روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

جان کاغذ را هم گرفتم با این هذیان گویی ام...!

۴ نظر

روزهای تلخ


فردای مبهم


ترس تمام سلولهای مغزم را می فشارد

می شنوی

بوی گندیده میوه آرزویم

مشام جانم را‌ آزرده

محصولی که حاصل نشد

و یادم چقدر ترد و شکننده شده

می شنوی

نفس که می کشم

غبار غلیظ اندوه راه گلویم را می بندد

خوشبختی با توام

کپسول اکسیژنت خالیست

با قید زمان دائم درگیرم

و او چقدر بی تفاوت

ومن چقدر کوچک

حالم اصلا خوب نیست

می دانم

جان کاغذ را هم آزردم

با این هذیان گویی ام....

۰ ۰

من امسال پیـــــــــــــر شدم پــــــــــــــــــــــیر:////

۹ نظر

اونی که ساعت ها کتاب به دست جلوی آینه قدی اتاقش ایستاده و با خودش حرف میزنه چیزی برای از دست دادن نداره:)


آخر ترمی از همه ی درسا بخصوص انشا و دفاعی وخلاصه درسای چرت و پرت که شاخ شدن کتلت شدیم رسما تو خواب بلند بلند مسئله ی شیمی حل میکنم بعد یهو داد میزنم نهههه یون آلمینیوم اون نیست بعد تو خواب معلممون با کتاب میزنه تو سرم و میگه ای وااااااااای یونشو بلد نیستی ینی؟خیلی خب اول آرایش الکترونیش و بنویس بعد لایه اول و از دو پی شیش شروع میکنم به نوشتن یهو کل کلاس انگشت اشارشونو میگیرن سمت بنده که پای تخته میباشم و یکصدا میگن هوووووووووووووووووووو هووووووووووو خانوممونم میخنده میگههه اره هووووش کنید و با حالت جییییغ و هذیون پریدم از خواب میخواستم عمق فاجعههه رو بگم والا انقد تو تلاطم درررررررررس دادن بودن معلما و منم تو تلاطم درررررررس خوندن یه جشن تووووووولد نشد بگیرن برام ینی میخوااااستن برای اولین بار که تولدم افتاده بعد از صفر بترکونن درحالی که مشغله ام داشتن بعد من گفدم درس دااارم اوناااااام بدون چوووووووووون و چرایی گفتن عه؟درست مهمه دیگه حالا یه روز دیگه میترکونیم تولدتو:///انگار منتظر تعارف من بودن:////


قسم به فاینال فردا قسم به امتحان زیست فردا...!!!!پس آیاااااااا نمی اندیشید که چقدر فشااار متحمل میشویم ما؟؟؟؟


آهان راستی اینم بگم رسالتِ بلاگریم حکم میکنه حتما بگم که در جریان باشید بنده انشااااااامووووو یا همون تولید متنشونوووو از نمره ی شیمی .فیزیک و ریاضی و حتییییییییییییی دینی و دفاعیم کمتر شدم تو یک کلاس بالای هجده نمره نداشتیم مدیوووونید فک کنید یه معلم ترشیده ی عقده ایه گنده دماغ داریم:)))

۰ ۰

این پست صرفا بهانست برای خالی شدن...برای دلتنگی...برای شکستن سیبِ تو گلو و ارزش دیگری ندارد!

۴ نظر

 سحر

 سحری که اگر سال ها پیش بود الان از ترس امتحان دینی و جغرافی و انشایه فرداش و امتحان فیزیک امروزش جلز وللللللز میکرد و روی پا بند نبود با بی تفاوتی به کلاس میره


قطعا خودم نمیرم و پاهام منو میکشونن چون انقد غررررق فکرم که یکی بهم بزنه سریع میخورم زمین


پاهام اصن در اختیارم نیست امت تنها چیزی که این روزا در اختیارمه این بغض لعنتیه


فقط خسته ام از همه لحاظ

 بیشتر از این که حس تنهایی کنم دوست دارم تنها بدون هیچکدوم از دوستام تو فکر برم و از پارک رد شم و روی برگهای زرد پا بزارم باد پاییزی بدنمو بلرزونه و عطسه کنم و باز برم تو فکر بدون اینکه دستی جلوی صورتم رد شه و بگه هوووووووی سحر کجایی تووووو!!!!

بدون هیچ حرفی فقط خیره به دو تا کفش صورتی که برگهارو له میکنن و از روشون رد میشم 

نباید اتقد بدقلق میشدم منی که دلم میخواست همیشه همه با حرفام قه قه سر بدن و از لک دربیان و شاد باشن 

شدم سست تر از همیشه طوری که سره زنگ زیست میخوابم و تو کلاس زبان پو بازی میکنم و تو خونه فقط اهنگ گوش میدم

اتقد سرد به بهتریتام تگاه میکنم که کسی جرعت نمیکنه بیاد طرفم

از خودم متفر میشم وقتی ناراحتی تو چشماشون موج میزنه اما من سرد سودن و تو لاک خودم رفتن و تازگیا دوس دارم

من این نیودم

حتی دلیل اینکه چرا اینجوری شدم برام یه علامت تعجب بزرگ تو مخمه و بس

و فعلا جز اهنگام حاضر نیستم صدای کسی و بشنوم و بالاجبار میگذرونم این روزارو

نمیشنوم صبا و فائزه چی میگن که میزنن رو سر و کله ی هم و شوخی میکنن

بدون توجه بهشون میشینم رو نیمکت پارک میشینم

 خلوتی پارک و دوست دارم بر خلاف همیشه که از جاهای خلوت با حالت دو میگذشتم حالا دلم میخواد ساعت ها بشینم و افتادن برگای درختارو بشمارم و گریه کنم یه دل سیر از هرکی دلم پره تهی بشم و با اشک چشمام بدیاشونو قطره قطره بریزم بیرون از دلم ولی نمیشکنه این بغض چند وقتیه یاد گرفته بمونه و پایین نره و منو زجر بده


هوای پاییزی و با نفس عمیق داخل ریه هام پر کنم و پر بزنم به افکار همیشگیم


سرمو پایین میگیرم تا متوجه چشمایه ناراحت و معترض دو تا از بهترینام نشم 

 بیشترین حرف زدنم سلام خدافظه باهاشون و در جواب همه سوالاشون سر تکون میدم دم اونایی گرم که فقط درک میکنن و تیکه نمیندازن رو مخ نمیرن نمیپرسن و فقط با نگاهاشون میفهمونن نگرانتن اما ای کاش میشد از ته دل فریاد بزنم و بگم من دلم میخواااااااااد تنها باشم تنهایه تنها یا تو صورت معاوتمون براق شم و یقشو بگیرم بگم سخت ترررررررین امتحانی که از ما گرفتید همین امتحان ریاضیه لعنتی بوده حالا چیشده؟؟؟

 شدم 16؟؟؟؟ که منو دیدی چش و ابرو کج و راست میکنی و تیکه میندازی؟؟؟؟؟به درک که شدم16 به درک که از من انتظار بیشتر داری انتظار نداشته باش من به شونزدهه خودم قانعم و بهم ربطی نداره کی شده هفده یا هیجده....دلم میخواست امروز انقد با مشت بزنم به اون شیکمش که بمیره ((شونزده من به تو چه ربطی داره چاقالویه خیکی)) و بعد گلوشو فشار بدم و برم اما حیف صد حیف که این روزا فقط این جسممه که اینور اونور کشیده میشه و فقط نگاه میکنه و رد میشه و حال بحث نداره وحال دفاع کردن ندارم که یگم چه امتحانی از ما گرفته...!

این روزا

از همه ی تیکه ها

از همه ی حرفا

از همه ی دردا

از همه ی ناراحتیا

از همه ی بغضا با یه نگاه سرد و دلِ خون

میگذرم

و پا میزاره روشون و لهشون میکنه

مثل صورتیایی که چشماش بهشون قفل شده و داره برگارو زیر پا له میکنه

رد میشه از همش...

پ.ن:

گاهی وقتا پست موقت طوری هم خوبه تا خفت نکنه این سنگه داخل گلو یا لبخنده غمگینت و ضایع نشون نده و باعث بشه بغضت نشکنه جلویه اونی که باید بشکنه...!!!!


لعنت به منی که با دیدنش توی خواب اینجوری بهم میریزم یا وقتی هی ساعت و قرینه میبینم کلــــــــــی خیالات میکنم اخرشم میرسم به نقطه ی اوج دلتنگی و...!



۰ ۰

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

۸ نظر

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون

گاه سر . گه پا

آی آدم ها

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :

آی آدم ها ..

و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها

 آی آدم ها… 

۰ ۰

مبارک باشم:) (تولدم طور)

۱۶ نظر

داشتم میرفتم بخوابم که دیدم عهههه الان دیگه ۱۵امهههه من بزرگ شدم یهو😂بدنیا اومدم ینی😅بعد ضایع شدم و مامان جان گفتن بنده فردا سره زنگ شیمی بدنیا خواهم آمد الانم قشنگ یه متن ادبی با یه عالمه احساااااس نوشتم قبلش گفتم برم اهنگ و عوض کنم و پست و بزارم که پسته پاک شد باز:| ینی....!!!!!


بابت تبریکات مامان جان و محمد عزیز در بیان و محیا مای بغل دسی  که از اولیا بودن و من یادم مونده بود و از خواننده های عزیــــزی که پست قبل خوندن کلـــــی ممنونم و التماس دعا دارم برای کم نیاوردن در امتحاناتِ پشت سر همه این هفته ....!(سه تا امتحان در روز فحش به آبااااااع و اجداد دانش اموز است کمی انصاف خووووووب معلمان جان!!!!)

تولدم بعد از چند سال افتاد بعد از محرم و صفر حال هــــی من با اهنگ جدید محسن یگانه قر میدم و خووووشالی میکنم والا چن سالی بود روز تولدم نمیتونستم تکون بدم خودمو نشون بدم😂😂😂😂


۰ ۰

ثبت خاطره ها

۷ نظر

 سرماخوردگی

سردرد

بعد از یه ترااافیک رسیدن به منزل و شوت شدن در حمام و سپس در تخت خواب و شکر کردن خدا برای اینکه هیچ جا تخت خواب و دشوری و حمام و....خودهههه آدم نمیشه


کلی مخش فیزیک و امتحان کتبی زیست و فیزیک فردا

بدن درد

داغوووونه داغون

باشد تا صبح زود از خواب برخیزیم برای نزدیک شدن به علم و اینـجور حرفا من دارم میمرم از خواب آقا خودافز😂فردا از مدسه اومدم یه پستتتتتت طوووووولااانی میزارم باشد تا بدقول نشویم😅


و از الان دو روز تا روزه متولد شدنمان:)

۰ ۰

به خودم افتخار میکنم😅

۱۵ نظر

سه کیلومتر پست نوشتم دستم خورد پاک شد😒


به خودم افتخار میکنم😅😂


شمام بهم افتخار کنید😅

۰ ۰

اجابتم میکنی؟؟؟؟این روزها اصلا نمیتونم نمیتونم نمیتونم....!

۷ نظر

خسته ی خسته از کلاس میام خونه و با ناراحتی میرم تو اتاقم با نفس نفس و عجز اب دهنم و قورت میدم فقط برای اینکه آروم بشم

فکر میکنم به دوست ساده ی مهربونم که افتاده تو "چاه"

بد چاهی...

به دوستی که نمیدونم چجوری کمکش کنم چجوری راهنماییش کنم که راه درست و بره

 نمیتونم بخاطر ابروش کلمه ای به کسی حرف بزنم

وای خدا بخودت قسم من نمیتونم به کسی کمک کنم!!!!

خودم و گم کردم

باید خیلی فک کنم باید اروم شم تا فک کنم

 ازش خبری ندارم و ندارن(خانوادش) و همین اذیتم میکنه

قراره بریم سفر

باید خوشحال باشم و سره اینکه فلان لباس و بیارم یا نیارم با مامانم چونه بزنم 

ولی نیستم

ولی در جواب سحر اون و بیار اینو نیارای مامانم فقط سر تکون میدم

کوه ها و تپه های سویشرت و بارونی و صندل و کیف و پالتو و جوراب روی هم افتادن همه جای اتاق....!!!! از بینشون میتونی راحت شیش هفتا کتاب بیرون بیاری

شوق ندارم جم و جور کنم

خسته ام

این ها از خستگی جسمی نیست

روحم در حال منفجر شدنه

این بغض و حرف نزدن و تنهایی کمک کردن به یه نفر که باید تصمیمش صد در نود درست باشه حالم و خراب میکنه باید عاقلانه ترین تصمیم و بگیریم و من نمیدونم حتی کدوم راه درسته کدوم غلط!!!

بگم خودت میدونی و خودم و خلاص کنم؟!عذاب وجدانم چی؟اگر براش مشکلی پیش بیاد میتونم خودم و سر زنش نکنم بخاطر کمک نکردن بهش؟

از دست خودم کلافه ام

با بارونیِ یخم روی صندلی نشستم و شالگردن یخ و دستکش حتی بدون دراوردن مقنعه ام سرمو میذارم رو میز

قطره های اشک

گونه های یخم از سرمارو

داغ میکنن

اشک ریختن تو این موقعیت کمترین و مفید ترین کاریه که میتونم انجام بدم حداقل برای اروم شدنم مجبورم اشک بریزم

از دست خیلی چیزا عاصیم

یکیش همین امروز که زنگ سوم تو حیاط داشتم تو مسابقه میدوییدم و نفس نفس زنان با چشای شیطون میخواستم توپ و از حریف بگیرم و حالت تهوع و در نهایت خون لعنتی و واکنش خیلی از بچه ها 

بعدش این خبر کذایی

دستای یخ زدمو حتی نمیتونم بیارم بالا دعا کنم

همه ی وزنه های سنگین دنیا رو دوشمه

شاید منطقی ترین حالتش اینه که بشینم و فک کنم خوب هر آدمی با یه سری مشکلات تو زندگیش رو به روعه و بهش بگو بره با خانوادش مشورت کنه و سحر ولش کن دنبال دردسر نگرد و.......و...... و....!!!!

اما تنها چیزی که عقلم قبولش نمیکنه منطقه

اونم الان

فقط نیاز دارم به یه راهنما که بدون تعریف کردن داستان و ماجرا همه چی و بدونه و بتونه کمک کنه و بگه چی درسته چی غلط...

از شایدها

ای کاش ها

اگرها

نکنه های مخم که رو تمرکزم پارازیت میندازن بیزارم بیـــــــــــزار

پ.ن:میشه دعا کنید برام؟؟؟خیلی نیاز دارم به دعاهاتون

۰ ۰

ثبت خاطره ها۳-ششم آذر۹۵

۵ نظر

سرماخوردگی😓😫

تب و لرز😩

زیر شیش تا پتو گلبافتِ دو نفره چسبیده به شوفی جون(شوف عاج)😁😅

انشااااا از یه معلم انشایی که استاااده دانشگاهه و هرکی هفده میگیره کلاشو میندازه هوا نووووزده گرفتم و این یعنی اوج خوشبختی😍


مراسم لهو و لعب  و رقص در کلااااااس😅


برنامه ی گوشی بردن سرکلاسه فردا طی گردهمایی امروز صبح😂


برنامه مسافرت😍😍😍


آش رشته ی داااااغ😋


بار زدن اسما و اوردن به خانه مان و یه دل سیـــــر ماچ ماچیش کردن(خودش سرماخورده دیگه ماچ من اثری در انتقال ویروس نداره دیگه تا این حد میتونم به علمتون بیفزایم ههههه😂😅


۹روز تا مای هپی مپی😉🎊🎉


خدایاااااا شکرررررررت😊

۰ ۰

وقتی "قلبی" هزاران تیکه میشود...وقتی قلبی را "میشکنیم"...

۰ نظر

میان ناراحتی ها و حرف های زجر آور نزدیک ترین ها...

لبخند میزنم با هزاران قطره اشک در دل...

نفس عمیق میکشم و در دل اشکهای قطره قطره ام را  کنار میزنم تا نفسم بالا بیاید

همه چیز خوب است

فقط یک قلب فشرده شده

با یک حرف

حرفی که"حرف" نبود

تیر بود

گاهی وقت ها با حرف هایمان

دل میشکنیم

و بعد از چند ساعت حرفمان یادمان میرود

اما

این وسط یک بغضِ سختِ نشکسته

و یک قلب شکسته و تیکه پاره و هزاران هزار آه را در دامن شخص رنجیده به یادگار میگذاریم

و مجازاتش

حداقل 

از جانب فرد رنجیده یک لبخند است که پشتش هزاران بغض نشسته!!!

چه کسی درک میکند؟!

حال شخصی که دلش میخواهد بمیرد ولی با لبخند جلوی دهان های پرسشگر را میبندد...!

۰ ۰

غــــــــــــــــــــــــرغـــــــــــر _موقت

۸ نظر

جریان چیع عاغا؟

میریم اب میخوریم شتررررررررررق عطسه

میریم حموم  میایم شترررررررق عطسه

میچسبیم به شوف عاج شتررررررق عطسه

چایی میخوریم شتررررررررررررق عطسه

حالام نشستم میگم من حوصلم سریده بریم توچالی بیرونی بامی جایی...!!!!


هی میگن نههههههههههههههه سحرجان تو مریضی اَو اَو دیگه این حرفو نزنیاااااااااااااا!!!!!!عه راستی قرصاتو خوردی؟(ای لاو یو مامان بابا ینی ههههه)


درسارم تا دوتا درس جلوترشون پیش مطالعه کردم کلاستور فیزیکممممممم شیش باااااار پاکنویس کردم!!!!!


اینارو گفتم تا بگم کلموووو کوبوندم به دیوار بدونید حق با من بوده هههه:)

۰ ۰

ثبت خاطره ها2-دوم آذرماه95

۳ نظر

قرار بود چن روزی نرم مدرسه!!!ولی اصلا نمیتونستم تو خونه بشینم تو مدرسه با دوستام حالم خیلی خوبه انقد که درس و برای پیش دوستام بودن به خونه و کنار شوفاژ خوابیدن ترجیح میدم:)


بعد کلی توضیح نقشـــــــــــه برا من(ههه) قرار گذاشتیم همه مون ینی کلمون که یه اکیپ 8-10 نفری تو مدرسه ایم گوشی ببریم مدرسه.... بیشترشون که واسشون عادی بووود اماااااااااا من کلی رنگم پرید و سرخ و سفید شدمممممم و ضایه بازی دراوردم طوریکه همه فهمیده بودن و به رو نمیاوردن:))) چقد بخودم فوش دادم هزار و صدباااااار اینکه گوشیم سایلنت هست و چک کردم و سره زه زنگ شیمی از زیر میز کلیییییییییییییییییییییییی سلفی گرفتیم با چهههه ژستایی:))))


زنگ اخر ساعت دو و نیم بود یکی از بچه های یــــــــــــــــوله کلاس و و گذاشتیم دم دره کلاس و تهدیدش کردیم که اگر کسی بیاد سمت کلاس و خبر ندههههه اااااره!!!:)))البته یه درصد فک نکنید من حتی از جام تکوووون خورده باشم داشتم عربی مینوشتم که یکی رفت بالای نیمکت و اون یکی میزد رو نیمکت و با ریتم و چرت و پرت میخوندن بقیه و دست میزدن و بعضیام مث من هی میخندیدن بعضیام جو میگرفت یهوووو عررر میزدن(دبیرستان دوره دوم خیلییییی خوبه:))) اصن گیر نمیدن معاونا در حد کویت ازادیم همه هههه) 


خیییییییییییلی حال داد انقد خندیدم دلم درد گرفت غزل و فائزه انقدددددددد مسخره میرقصیدن پوکیده بودن همه از خنده صبا ام کولاک کرده بووود مقنعه اش چپه شده بود لپاااااش قرررمززززززز و یه وضعیییی:))از ساعت هفت و ربم که سره کلاس بودیم برف اومد و دیگهههه جیغ و هورا ((انگار که جای معلم شخص غیر انسان سرکلاسمونه هههه معلم زیستمون خودش گفت خــب)و اینا بیس دقیقه از زیست رفت

زنگ آخرم ساعت سه و نیم با بچه ها پیش بسوی کلاس زبان شدیم:)


  به معنای واقعی با اینکه صدام پسرونه شده بود و حالم اصلا خوب نبود و سرماااااام خورده بودم و عطسه و فین فین و اینا ولیییی کلیی خوش گذشت مدرسه... و ماجرا پایان نیافت!!!سره کلاس زبان معلمه جوووونه و کلا و اصالتا ایرانی نیست اصن نمیتونه فارسی صحبت کنه!!!!باباش برزیلیه و خودش اهل فیلیپین ینی اونجا زندگی میکرده!!!!دیگههه هی غزل و کزل میخوند ما میگفتییم غ باباجاااااااااااااااااان غ غزززززززززززززززل غزززل غززززززززززل اونم هی میگفت کزل کزل کزل:))))))دیگه یکم دستش انداختیم و درس داد و وقتی داش مخشارو میدید با غزل رفتییم ته کلاس چون جمعیتمون کمه کلا تو کلاس5 نفریم انقد خوووووش گذشت کلیییییییییی سلفی گرفتیم گوشی غزل الاغم ایفونه(چه معنی مییییده بچه گوشیش آیفون باشه اصن؟؟؟ایش:))) )!!!!!!دوربینش عالی ینی!!!شونصدتا عکس با هزارتاااااا مدل ژست گرفتیم و با معلممون که داشت هوم ورکارو میدیم سلفی گرفتیم که بزاریم تو پیجمون و هی پز بدیم ماااااااااااااا معلممممممممممممم زبانموووون خارجکیههههه اصن!بلههههه ما شااااخیم و اینا:))))ازقیافه معلمه داد میزنه ایرانی نیست و من حدس میزنم فارسی بلده و خودش و به خنگی زده حالا بماند:))))


دیگه ازون عکسا یـــــه عکس خییییلی باحال شده بود خیییییییلییییاااا عکسه اینجوری بود که من نشسته بودم رو میز معلممون کلاهم رو سرم کجکی بعد اون قلمبه ایه سره کلاهم اویزون شده بود(ههههه) و چتریایه کوتاه ریخته بود یکمش بیرون و یه طرف"(فوووووق العاده شده بود ینی) بعد من داشتم لپ غزل میکشیدم(با چشمک) اونم با انگشتش چال رو گونه منو نشون میداد هههههه خندهههه از چشامون میبااااره ینی و غزل گذاشت تو پیجش معلم دینی مون لایکش کرد هههههههههه تو تلگرامم به غزل گفته شما قراره بیاید راهیان نور دیگههههه نههههههه؟؟؟غزلم زده تو ذوقش گفتهههه نهههههه ما اصن قیافمون به این حرفا میخوره؟؟؟:)))))کلا حالش و گرفته هرچند هیچکدوممونم نمیخواستیم بریم ولی خییییییییلی خوب شد حالش و گرفت دللللللم خنک شد انقد که ازش بدم میاد!!!!


وسط کلاس زبان یه آنتراک گرفتیم چون برف دیگه درشت میومد و شارژ گوشیا داشت خالی میشد برا اخرین سلفیاااا:))

 شال و کلاه کردیم اومدیم به هوای دشوری و اب خوردن وسط حیاط اموزشگاه یه دایره زدیم زیر برف با تیپای زمستونی و گوشیم دادیم به دختره که داشت میرف سرکلاس ازمون عکس گرفت چارتا سلفیم گرفتیم و چون داشتیم قندیل میبستیم از بوفه ی دمه اموزشگاه نسکافه خریدیم (فک کنم نیم ساعت از وقت کلاسمکون رفت)نشستیم دوباره دایره زدیم و هوووورتی نسکافه های داغ داغ و سرکشیدیم انقــــد چسبید یهو کلمونو از تو لیوان یه بار مصرفه نسکافه دراوردیم دیدیم معلممون وایستاده رو پله ها هههه دیگه صبا تعارف زد خانوم شما نمیخوردی؟هستا؟میرم میخرم؟بخدااا؟؟؟؟تعارف میکنید؟؟؟اونم نمیفهمید صبا چی میگه به انگلیسی بش گفتیم گف نه بیاید سره کلاس تا دوتا منفی نگرفتید:///دوییدیما:/!!!


اینم از یه روزه برفی و یــــــــــــــــــــخ و خوب با حال جسمی دااااغون و حال روحی عاااااالیییییییییییییییییییییییییییییی با یه روز تاخیر:)


و باز فهمیدم دوستای خوب یکی از نعمتای الهین:)مخصوصااااا اونایی که سر امتحاااااان عربی همروووو به ادم میرسونن و چکشم میکنن ببینن جایی و جا ننداخته باشیم مثلا(خواب بودم سره زنگ عربی چون کناره پنجره بودم زارت و زورت سلفی گرفتم با برف و باز گرفتم خوابیدم هههههه)



حال جسمی که اصلا مهم نیس ادم باید در هر شرایطی حال روحیش خوب باشه در "هر شرایطی"


همیشه و "در هر شرایطی؛حال روحیتون خوب دوستای گلم مرررررسی که حالم و پرسیدن ما بیدی نیستیم که با این بادا بلرزیییییییم بعله:)


۰ ۰

ثبت خاطره ها۱-اول آذرماه۹۵

۸ نظر
وی دیشب به دلیل خون بالا اوردن وقتی کتاب زیست دستش بود به بیمارستان منتقل گردید و زیر دستان دکتر و پرستار و سوزن زدن به دستانش همچنان منگ و گیج ناشی از تزریقات و قرص ها اولین روز اذرماهش که قرار گذاشته بود خاطرهایش را به طور مختصر و مفید طور ثبت گند اینگونه گذراند و امروز را در مدرسه غایب گشت...باشد تا خاطرات بعدی که  ان شاالله تا اخر اذرماه ادامه دارد شادتر باشند...
برای سلامتی اش دعا کنید لطفا😊

پ.ن:یه بار نوشتهَ م و خوندم دیدم یه کم نگران کنندس خواستم تو این پی نوشت بگم خوبم الان روی کتاب شیمی دارم جون میدم فقط😅دیروز وقتی خون بالا اوردم( گلاب به روتون) تمام فکر و ذکرم زیست بود که نرفتم مدرسه و یهههه ماجراهایی پیش اومد که الان جون ندارن انگشتام تایپ کنم فقط خواستم از اول اذرماه تا اخرش روز به روز خاطره هاشو ثبت کنم چه بد چه خوب!خوشالم پیش خودم خوش قول موندم حتی تو این شرایط!

 محتاج دعاهاتونم وحشتناکانه😉

در ارامش باشید🌺🌸
۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان