روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

همینجوری نوشت های یک عدد سحره سحرخیز:))

۵ نظر

تازگیا نمیدونم چمممممم شده... نه و ده شب غش میکنم از خواب صب شیش بیدارم....انقد سحرخیز که صدا کلاغارو میشنوم....این موضوع به خودیه خودش بد نبست ولی خب اینکه پامیشم و مامانم خوابه و همه تو تل عافن و تنهایی مطلق خیلی مزخرفه...اینه که مجبورم یه چایی تازه دم درست کنم کتاب محبوب قطور قشنگمو بردارم و بخونم تا مامان بیدار شه بعد فیلم بزارم ببینیم:))



ای زنان و مردان ساده ی کامل:)))مرا یاری کنید اسنپ چتم را وصل کنمممممم...


برای امتحان شیمی غزل تقلب برده بود...مثل همیشه...برا همه امتحانا میبره برا شیمیم برد و گرفتنش و برگشم گرفتن شوتش کردن بیرون....خلاصه که انقد سرش غر زدم عرضهههه ی تقلبببب نداری دیدییییی شهریوری شدی دیدی؟؟؟؟ حواست به عمت بود سرجلسه ندیدی مراقب به اون درازی و؟؟؟ خلاصه کلی عصبامون خورد بود که خبر اومد دوشنبه ینی دیروز میتونه با غایبا امتحان بده...خرشاااانس:)))بعدش اومد خونه مااا خییییلی خوش گذشت^-^




روزایی که میخوام برم مدرسه همیشه اینموقع بلند شدم و دارم حاضر میشم اونم بزووووور و شبش سه اینا خوابیدم مثلا...ولی الان که تابستونه و مدرسه نمیرم انقد رو روالم و مث یه بجه دبستانی شده خواب و زندگیم که دلم میخوااااد دست بندازم دهن منه جر بدم...



پست علی کریمی و اسکربن شان بگیرم بزارم؟؟؟؟؟؟ بعدا نگین این موافق نبود:))))))


بالاخره یه روز میفهمم این کلاغا و گنجشکا و کفترا و یاکریما و قمریااا اول صببببب با این صداشون چی میخوان ازین زندگی..


←دیگه دیدم حالم خیلی خوبه و سرحالم گفتم این وسط یه پستم بزارم

◀روزتون بخییییییییییییییییر:)♥

۰ ۰

صدر جدول نشین کی بودیم ما؟؟؟؟؟:)))

۰ نظر

واسه فوتبال یه عالمه غرغر کردم که من تنهایی فووووووتبال نمیبینم واقعانم هیجان فوتبال تو دست جمعی دیدنشه قبول دارین؟ مامانبزرگ جان زنگ زد که ناهار داییم اینا اونجا بودن و ماعم عصر بریم شامم بمونیم اونارم نگه داشته و فوتبالم خالم گفته سحر تنهایی بهش نمیچسه و قرار شد بریم...بدو بدو رفتم دوش گرفتم موهامو اتو کردم یه لباس خوشگل پوشیدم ارایش و سریییع حاضر شدم که به فوتبال برسیم سر راهم بابام گوشت خرید شام کباب درست کنه و رفتیم 

دیگه رسیدیم هنوز مونده بود تا فوتبال دیگ پسردایی توپوووولوووو جونم قهر کرده بود ک من فقط با سحر مبرم مغازه خوراکی بخرم و حالا بگو اقااا ولمون کن چاییمونو و بخوریم دیگه دیدم ناراحت شد پاشدم لباس پوشیدم رفتیم خوراکی چیپس و پفک و ازینجور چیزا خربدیم و دوییدیم سمت خونه و فوتبااااااااال...

همگی ریخته بودیم جلویه تلوزیون و بازی شرووووع شد...اولش که انقد عصاب خورد کن بود هر کی ی چیزی میگفت و همه اعصابشون خووورد بود که با حرررص خرج خرج چیپس میخوردن...بعد این سردار ازمون مرزهای از دست دادن گل به اون شیکی و خیلی قشنگ پاره کرد😂ولی خب قشنگ معلوم بود جو چقد متشنجه و چقد استرس دارن که بعدش بهتر شدن و نیمه ی اول تموم شد ینی داییم ک رو هواااا بود هی نظر نیداد ما میخندیدیم ..

_بزننننن بزننننن وای...

_نزن زیره تووووووپ خب باز برمیگرده بیاااا دیدی اه

|رامین رضاییان شیشصد بار غلت میزند|:

_پاااااشو بابا پاشو واسه یکی ادا درار نشناستت...

_بزن اها اهاااا بزن بزننننننن جیغغغ جییییییییییییغ اه...

اخرای نیمه اول که خدایی موتورشون روشن شده بود و داشتیم تبلیغات و میدیدیم که نیمه ی دوم شروع شه و داییم از حس تنفرش به رامین رضاییان برامون میگفت😂😂😂که برق رفت....ینی قنشگ گند زد تو حالمون رفتیم تو حیاط و بچه ها با نتشون سعی کردن بیارن بازی و تو گوشیشون ببینیم بازم خیلی بد بود و کند و زنگ زدیم اداره برق و گفتن یه نفرو فرستادن سیمای برقو درست کنه و بالای ی ساعت طول میکشه تا درست شه..پفکارو تو حیاط خوردیم و با رادیو و اینا سعی کزدیم ببینیم چی ب چبه بعد نیم ساعت خالم گفت بچه ها من برم بخوابم برق میاد باور کنید...مامان بززگمم سپرد هزکی ده تا صلوات بفرسته که بررررررق اوند همه دوییدیم تو خونه دنبال کنترل و اینا دقیقه هشتاد و دو بازی بود و صفر صفر بودیم و هیچی پیش بینی نمیشد و هیجکس باور نمیکزد گل بزنیم...خالم تو اتاقش از لایو یکی از دوستان که استادیوم بود و زودتر از تلوزیون پخش میشد بازیو نیدید و جلوتر از ما میدید چون تلوزیون قربونش برم تا سانسور کنه طول میکشه و خالم جیغ زد گله گل ما گفتیم اینم دیوونه شد که یهو گل به خودیه کچل دوست داشتنییییییی ....انگار زلزله اومده باشه همه بلند شدیم بپر بپر و جییییییییییییغ و داد و هوار مامانبزرگ بابابزرگم فقط میخندیدن و ما صحنه آهسترو که دیدیم اینبار بلندتر جیع کشیدیمممممم و بعد بابام و داییم پاشدن رفتن کبابارو زدن مام با خالم و زنداییم و پسردایی و بقیه رفتیم بیرون تو خیابونا جیغ جیغ و بوق بوق و خوشالللللییییی....بعدش اومدیم و به "ما بردیم ما بردیم جلو کباب و ما خوردیم" ترین حالت ممکن شام و زدیم و رفتیم بازیه پرتقال اسپانیارو ببینیم بعد پنالتی که رونالدو جون زد تو دهنه دروازه من داشتم از خواب غششششش میکردم دیگه رفتم تو اتاق خالم و خوابیدم و بیهوش شدم و هرچن مین یبار باز از صدای جیغ و هورای اهالی فوتبال ببین بیدار میشدم و زیرلب فوش میدادم دوباره میخوابیدم دیگ میخواستیم بریم با زور پاشدم و لباس پوشیدم و غر غر کردم مقداری و خونه رسیدنی شیرجه زدم جلو تلوزیون شهاب مطفری جونممممم و ببینممممم که اوردنش خندوانه...اقا من چقد عااااااشق این بشرم چقدددددد دوس دارم چقد طرفدارشم هزچی بگم کمهههه...

بعد از اون یکم گوشی بازی کزدم ساعت یک دعوت خواب و لبیک گفتم و خوابیدم ک نه غش کزدم و هشت صب پاشدم...تا نه و ده باز گوشی بازی کردم و ده مامانمو بیدار کردم تکرار بچه مهندسو دیدیم و صبحونه املت زدیم و من کتابامو تو کارتون چیندم و اتاقمو تمیز کردم و موهامو بافتمو و یه گردنبند بلندم غزل میخواست بیاد ببره گذاشتم کنار ک گفت دوشنبه میاد ببره الان حال نداره و یکم با غزل انلاین بازی نمودیم و انقد باز خوابم میومد که از شیش تا یازده شب غشه خواب بودم دیگه پاشدم میدونستم امشب ازون شباس که باید جون بکنم تا خوابم ببره و فیلان....

برای مدرسه رفتن و نرفتنمم با یه معضل جدید روبرو گشتم....غزل میگه نرو و بیا همین کلاسای قلمچی خودمونو بریم مدرسه فقط پول میچاپه و اگه خوب بود از کل چهارمایی که پارسال اومدن مدرسه و جون کندن فقط یکیشون فیزیوتراپی قیول نمیشد و نظر مامانمم همینه ولی خودم خیلی وحشتناک موندم بین دوراهیه رفتن و نرفتن....دیگه اینجوریا...اقاااااااااا صدر جدول نشینه کی بودیم ما؟؟؟؟برنده ی کی یودیم؟؟؟؟؟؟ مامانم میگفت اونی که گل به خودیو زد دل هشتاد میلیون ادمو شاد کرد راس میکه من خودم خیلی حالم خوب شد امیدوارم حال شمام خوب شده باشه و ارزوی اخر این پستمم اینه که بیام بگم عاقا مام قراره جام جهانی و از نزدیک ببینیم یه امیییین بلند بگین😅

رروز و شبتون خووووش حال دلتون ارووووم دوستای خوبم😉💜❤️

۰ ۰

بالاخره بعد از مدت ها بازگشت غرورافرین سحرسحریااااان:)))))

۵ نظر

سلام...

1-چندین و چن روزه میخوام بیام بنویسم که یا اخرای پست بوده و دستم خورده پاک شده یا ذخیره نشده چند وقتیم بود که بیان ناسازگاری میکرد و در پنلمو و به روم بسته بود و اصرار اصرار که برو بشین درستو بخون امتحانتو بده بعد بیا..خلاصه که دلم اینجا بود و همش میخواستم یه عالمه چیز میز بگم که هشتاد درصدش و حقیقتا یادم نیست...


2-بعضی دوستای بیانی جم کردن و کلا رفتن...بعضیا که وسط راه از خوندن من پشیمون شدن بعصیا ناچار شدن برن بعصیا....خلاصه که دلتنگ همتونم و امیدوارم هرجا هستید سلامت و موفق باشین و دوستایی که الانم میخونین و تاخیرمو حس کردین و برام نظر گزاشتین خیلی خیلی با معرفتین مرسی که هستین❤️شما خودتون یه پا یه بهونه بزرگ و کوچیک خوشبختییییییییییی اییییید عصن♡



3-این چن روز تعطیلات ما نه مسافرت رفتیم و من نه اون ارامشی و داشتم که بتنم بشینم کتاب بخونم و نه ارامشی که بشینم سریالای موردعلاقه ی دانلود کردمو ببینم عوضش همش استراحت کردم و لم دادم خیلیم چسبید


4-یه سری درگیری و کش مکش داریم و به مشکل و معضل برخوردیم فقط توکل کردیم خودشم کمی تا مقداری دستمونو محکم تر گرفت و بیش تر دل بهددامون داد و دلمونو اروم کرد حالا بعد چندین و چندسال عوض کردن خونه شده عصه رو دوش من...جم کردن کتابا و خدافطی از ویوی پشت پنجره اتاقم تک درخت بلند که تا نردیک پنجره ی اتاقم میرسه باغچه ی سبز و رزای سفید و صورتی حیاط درخت انجیر و پرتقال خاطراتمو...دیوارای ابی و کل شیطنتای بجگیمو نوجوونیمو باید بزارم همینجا و خاطراتشو برارم ته دلم با غصه بچینمشون تو یه گنجه و درشو ببندم و با احترام بزار گوشه ای ترین جایه قلبم تا همیشه داشته باشمون و از یاداوریشون لبخند بزنم و برم...برم و یه دنیای دیگه یه خاطرات دیگه یه خرابکاریا و شیطنتای دیگه و به عالمه خنده و حال خوبو تو یه اتاق دیگه با یه حاله دیگه و یه حس دیگه بسازم...دنیا تو این مدت بمن نشون داد هرچی تو بخوای نمیشه همیشه باید بسازی و سازش کنی و اگه میخای دووم بیاری و حال دلت خوب باشه باید خودتو با همه شرایطی وفق بدی و در هر صورت تو هر شرایط بد و اسفناک باری قوی ترین سحر باشی که اگر نه کلات پس معرکس...فعلا دور دور دنیاس که به پا سخت گیری کنه و مام با حال خوب واینکه میدونیم یکی به بزرگی اسمون پیشمونه و هوامونو داره بهش دهن کجی میکنیم اهنگ شاد گوش میدیم و میخندیم مامان برگشتنی از سرکار با خستگی تون سنگک داغ میگیره زندگی هنوز در جریانه❤️




5-مدرسه تو روزای بی حوصلگی من خیلی چیزه خوبیه...من ادمی نیستم بزارم مشکلات لبخند از لبم پاک کنه...انفد شیطنت و حیغ حیغ و خوشالی میکنیم والکی با بچه ها میخندیم و میخندیم و مسخره باززی درمیاریم که هیچکس این وسط یه درصدم احتمال نمیده این دختره شاد و شیطون دیشب با ابرایی که میباریدن گریه کرده و چقد داعونه...ولی خداروشکر خیلی وقته خودشو با شرایط وفق داده به افتخاررررررم=))))



6-چن روز پیش داشتم فک میکردم من چفد دلم میخواست مجری بشم😂😁به شدت درگیرشم کمااینکه کلیم در این زمینه استعداد دارم^_^خلاصه که مجری شدن زفته تو مخمممم و بیرونم نمیاد و یه سری هدف و ارزوهااااای مادی دیگه و اینجوری ام رفته تو لیست ارزوها...



7-دارم ساندوبج ژامبون و از یکی از نویسنده های محبوبمممم( چارلز بوکوفسکی) میخونم و حسابی کیفورم....وقتی کتابی رو میخونم و میرم اون و ادامه بدم و بخونمش ینی حالم خوبه ...یعنی امواج دریای درونم ارومه و اسمون دلم صافه...میخونمش و نظرمو میگم و چنتا بخششو براتون میخونم امیدوارم شمام خوشتون بیاد و برید بگیرید بخوندیش و لذت ببرید...خونه ی جدید ک رفتیم سعی میکنم بیستر وبلاگم و بروز کنم و اکتیوتر باشم..


8-یه وقتایی یه حس و حالی و تجربه میکنی که این حس حال و نمیتونی تو هیج کلمه ای توصیف کنی...حسی که اسمشم نمیدونی حسی که فقط باید تجربش کنی و اونموقع خودت با برداشتت از اون حس روش اسم براری...جنون و عشق توهم و عادت یا دوس داشتن و دلبستگی و شیفتگی یا وابستگی و ترحم یا...فک کنم یکم بگذره بتونم رو این حسم اسم بزارم فعلا اسمشو میزارم "بلاتکلیفی" تا بعد...!



9-اخرین امتحان که تاریخ باشه رم دادیم و تابستون و شروع میکنیم و فقط دو هفته و یه روز فرصت استراحت داریم برای یه استارت خوشگل و قوی واسه کنکور...دلم میخواد کل این دو هفته و یه روزو بخوابم و انرژی دخیره کنممممم واسه یه سال و کل کمبود خوابای اخیرم جبران شه...(شما دارید رسماااااا نوشته های یه کنکوری و میخونید کففففففف سوووووووت جییییییییییییغ:))))



10-قطعا خوشبوترین عطرهای دنیا عطر قرمه سبزی با برنج زعفرونی مامان تو خونس و ادکلن پدر که پیس پیس میرنه ب کت شلوارش و میخواد بره سرکار...اگه عطر غذای مامانتون تو خونتون میپچه یا باباتون با عجله ادکلن میزنه که بره سرکار شما مثل من خیلی زیاد خوشبختید ک همچین نعمتیو دارید گفتم خاطرنشان کنم قدرشونو خیلی بیشتر بدونیم شما رو نمیدونم ولی قطعا من بدون اونا هیچ هیچم♥



11-من به معجزه ایمان دارم...برای من معجزه "فقط" زنده کردن مرده ها و عصای حضرت موسی ع و حتی قران پیامبر نیست....برای من این معجزه ها تو یه جایگاه خیلی بالاعه و خیلی ارزشمنده و معنوی....ولی یه سری معجزه ی کوچیکم تو زندگیم دیدم متقابلا حالم رو خیلی خوب کرده....مثلا خیلی بی حال و نا امید ولو بودم و مقنعمم درنیاورده بودم حتی ک اقای پستچی  یهو یه بسته و  نانه اورد برام...یه کتابچه پر از جمله های حال خوب کن...از طرف بهترین...این ینی خدا حواسش بم هست ینی تنهایی وجود نداره...از ته ته ته دلم به برکت ماهی که گذشت از خدا میخوام زندگیتون پر از معجزه باشه حالتون خوب باشه و ساز دلتون کوک باشه و رو و روزگارتون خوش...

لطفا یادتون نره منو دعا کنید دعا دعاااا خیلی لازم دارمممممم..دعاتون بدرقه ی راهم باشه....راهی واسه ادامه دادن تو قعر سختی.... برای  سحر قوی ای بودن...عیدتون کلی مبارک...فدای تک تکتون...یاعلی♥

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان