روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

دراز نشست!

۵ نظر

عاشق ورزش بودم از بچگی و تنها معضلی که زنگای ورزش گریبان گیرم بود دراز نشست بود و بس..  از همون اول تا همین الان هروقت اسمش میومد از شدت ناراحتی و پهلو و درد و کمر درد و دل درد یک هفته ایش غر میزدم. . امسال ترم اول ورزشمون تیراندازی بود که عاشقش شدم انقد که بال بال میزنم بعد کنکور برم سمتش..  ترم دوم والیبال و بدمینتون و دراز نشستای معلم ورزش عقده ایمون... واقعا عقده ایه... این از این. ترم اول یک بار امتحان دراز و نشست گرفت که هرکی می خواست بره میشمرد خودش

مام رفتیم و دل درد گرفتیم و غر زدیم و..  ولی همه به تعداد واقعی و حقشون چون «خودش» میشمرد... امروز امتحان دراز نشست دادیم تو یک دقیقه باید چهل تا بریم که نمره ورزش رو کامل بگیریم. .. دو تا دشک ابی تو نمازخونه انداخته بودن و تقریبا اخرین نفرا من و محیا داوطلب بودیم..  پاهای من و سارا گرفت و پاهای محیا رو هانیه... 

من رفتم

سارا شمرد

یک

دو

سه

محیا رفت

هانیه شمرد

نه

پونزده

بیست و شیش

من رفتم و سارا شمرد

چهار 

پنج

شش

محیا رفت و حانیه شمرد

بیست و نه

سی

سی و یک

و همینجوری منی که یکم نفش تنگی داشتم به اندازه ی واقعی و حق خودم شی و شش تا رفتم و محیا سی و نه تا در صورتی که پونزده بیست تا تا بیشتر

نرفت..

این چیزا انقدر کوچیک هست که ارزش نوشتن نداشته باشه

منم انقدر بزرگ شدم که بدونم تو این دنیا این یکی از بی عدالتی بین آدماس

و انقدر معتقدم که میتونم بفهمم حق الناس چیه وچی نیست

دلیل این که این دلگرفتگی کوچیکمو این جا یادداشت میکنم و بین خودمون بمونه یکمیم حرص میخورم، فقط اینه که چندسال دیگه که خوندم یادم بیاد کارای زشتتون و ببینم واقعا چوبشو خوردید؟ اینا از نظر شما اگه حق الناس و حق هشتاد تا دانش آموز دیگه نیست پس چیه؟ 

من انقدر بهش اعتقاد دارم که حتی اگه صفرم میشدم و یدونه ام نمیتونستم بزنم سرمو بالا میگرفتم و سینه سپر میکردم که خداروشکر واسه اون دنیام حق بقیه رو نخریدم که مجبور شم از هشتاد نفر حلالیتشو بطلبم... 

ببین رفیق! 

شاید فکرشم نکنی که من اون لحظه چقد ناراحت شدم. . 

تو دیدی. . 

که معلم ندید

که بعضی بچه ها ندیدن

تو دیدی که کسی حواسش نیست

من دیدم....

«که خدا میبینه»

شاید من چن روز دیگه بگم چه ارزشی داشت؟ 

و ببخشم

و بگذرم

ولی حق هفتاد و نه بلکه ام سیصد و نوزده نفر دانش آموز دیگه، چیزی نیست که خدا راحت بگذره ازش

گفته ی خودشه

سرت سلامت

:) 


پ. ن:سلام، خوبین؟ صبحتون بخیر... این دلگرفتگی و اینجا نوشتم تا گره اش باز شه از دلم... به نظرتون حق بچه هایی دیگه با اینکار ضایه نشد؟ حق من و امثال من؟ چیزی که خیلی اطرافمون میبینیم و اینم یه نمونه ی کوچیکشه.. کنکوریا چطورین؟ شمام مث ما زیر فشار درس و کلاس و جمع بندی و امتحانای معرفی نهایی و این داستانا کمرتون خم شده؟ یا ما این داستانا رو داریم فقط؟ چه خبر؟ حال دلتون چه طوره؟روحتون آرومه؟ من که چندین روزه حال دل و روحم خوب نیست... بستریه..  دعا کنید خوب شه... چنتا پست میخوام بزارم که قبلا تو یادداشت های گوشیم نوشته بودم و میخوام ثبت شن.. هروقت بتونم میزارم شون... پیج اینستامم رمزش و یادم رفت و مجبور شدم باز یکی دیگه بسازم...

اونجا چوون راحت تر عکس اپدیت میشه و دردسرش از وبلاگ کمتره عکسایی که دوس دارم و اونجا پست میکنم..گل و بلبلامو...اگه خواستین من و اونجا ببینید این آیدی و بزنید

. _1sky

سه شنبتون گل گلی رفقای وبلاگیه قشنگ

روز عااااالی ای داشته باشید

ما که رفتیم کتابخونه

یاعلی:) 


۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان