روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

مراقب "اینای" زندگیتون باشین:)

۸ نظر

اینایی که خیلی خوش مزه میشن یهو و هی خندتو درمیارن...

 اینایی که باعث میشن قه قهت ماشینو پر کنه ....

اینایی که انقد مامانبزرگشونو میخندونن که به سرفه میوفته

 اینایی که میرن پی ویای رفیق فاباشون و میگن این چه عکس پروفایلیه چرا دلت گرفتههههههههه خررررره؟

اینایی که با رفیقشون اسنک درست میکننن و حرف میزننن و هیییییییی میخندوننشون

 اینایی که یهو از دبه خیارشور میان بیرون و مزه میریزن و انقد میخندی که یادت میره واسه چی چیزناله میکردی...

مراقب اینا باشین اینا همونایین که با یه آهنگ،دوووووووووووووووووووووووووووووووفش!می پاشن و میبارن تو خلوت،

اینا خیلی احساساتی و داغونن مراقبشون باشین:)

۰ ۰

نیمچه پست طوری:)

۳ نظر
خیلی وقته که قراره یه پست تکمیل و طولانی وار بنویسم ولی هی نمیشه وقت نمیکنم بیشتر از همیشه سرم شلوغ شده و کلی اتفاف هم افتاده که اکثرشونو دوس ندارم..دیروز از ساعت 5نشستم و شروع کردم به نوشتن و اخر نتونستم دخیره و انتشارو بزنم و این کار سه چهار باره دیگه ام تکرار شد...ولی خب باز همون آشو و همون کاسه...سردردا هم موقعیتو مناسب دیدن که دمار از روزگار من در بیارن...تو اینستا هم اومدم یه پست بزارم که دیدم همشششش غرغره و بهونه بازهم پشیمان گشته و پست نگذاشتیم:)))الانم حس میکنم اگه بنویسم اشفته میشه ...و هرکی پستمو بخونه حس میکنه داره حرفای یه پیرزنه غر غرو رو میخونه بنابراین به همین نیمچه پست بسنده مینموییم و میریم یک قسمت از برکینگ بد رو میبینیم و خستگی در میکنیم تا با انرژی یک پست خوووووووووووووووب از تعطیلات بگذاریم:)




پ.ن:این بهاااااااااار یه جوری نیست؟مثلا من خوابم میاد بعد که میرم تو تخت خواب زیر پتو هرچی اینور اونور میشم خوابم نمیبره که نمیبره!حس میکنم درس خوندنم میاد کتاب باز میکنم صفحه ای که باید بخونمو میاررررررررررررم خمیازه میکشم  کــــــــــــــــــــــــــــــش دار!بهاره عزیز،فروردین گلم،وات د فاز:))))))


پ.ن بعدی:چطورین رفقا؟:)
۰ ۰

و حسه خری که دارم...و بغضی که جانم را در مشت له کرده..با لبخند میرویم...

۱ نظر

یه عالمه تصمیم یهویی داره میوفته...دلم یه جوریه نمیدونم قراره چی بشه و روزگار چی رقم زده فقط وقتی میشینم رو مبل و خیره میشم به دیوار رو بروم نفسمو چن دقیقه یه بار فوت میکنم بغضمو قورت میدم میگم توکل بخودت خدا هرچی صلاح میدونی رقم بزن واسمون...

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن:مربوط میشه به سفری که قبلا گفته بودم قراره کوچ کنیم و اینا...تو وضیعتی هستیمـکه خیلی به دعاهاتون نیاز دارم


پ.ن بعدی:هنوز از سفر بر نگشته،عرقمون خشک نشده،لباسامون از چمدون در نیومده باز الان باید بریم جمعه بیایم و شنبه امتحان فیزیک دهیم...فیزیک قبلا خوندم با این حال و احوال یکم استرسشو دارم...و بایدم برم حتما...دعا یادتون نره خب؟:)


پ.ن بعدی تر:میگم انقدددددددررررر تعریفی جات دارم و وقت ندارم نمیتونمممممممم بشینم وبلاگ بنویسم!وضعیت روحی چندان خوبیم ندارم یه حسی اومده سراغم نمیدونم چیه...تو دلم پره شک و تردیده...میریم برمیگردیم میگم براتون قراره روزگار با ما چطور تا کنه!

۰ ۰

میریم که امتحان ریاضی و😁💩

۵ نظر

میریم واسه امتحان ریاضی:/دقیقا میتونم بگم هیچی بلد نیستم:/فقط چون دلم واسه بچه ها تنگ شده میرم:/انشاعم مخش گغته بووود :/گفته گزارشتون تایپ شده باشه:/عکس و فیلمم میخواد از گزارشمون:/میدونم کلا ترم اول به هیشکی بیس نداده ترم دومم نمیدم حالا بجای هیژده میخواد بده هیفده یا سیزده بده خب:/گودزیلا:/دیشب رسیدیم خونه:/انگار تو دریااااای ارامش غرق شدم:/خونه خوبههه:/یه عالمه حرف دارم:/حال ندارم:/استرس ریاضیم ندارم:/غزل میگف یا میری گند میزنی یا خوب میدی دیگه چرا خودت و اذیت میکنی:/فقط ب کمک امدادهای غیبی انشالله💪

۰ ۰

مرگ تدریجیِ یک سحر😪😔😢

۳ نظر

هرچقدر از خبر مدال طلای جانان تو "ام بی عای" و زهرا تو زیست خوشال شدم و بالا پایین پریدمممم اینکه نشستم برای شنبه فیزیک خوندم و یهو خبر رسید امتحان ریاضی داریم شنبه باز یهو گفتن از کل کتابه و از منطقه...نابود شدم مثل شوووک زده ها فقط خیره شدم به یه نقطه کپ کردم...دو دیقه یه بار دهن باز میکنم میگم ینی چیییییی!!!



هنوز مسافرتیم و نمیشه بیایم...درختایی که باید کاشته شن هنوز موندن... من هی استرس دارم واسه مدرسه و سه روز غیبتتتت هی بیشتر باعث میشه دلم شور بزنه و از طرفی حس میکنم واقعا هیچی از ریاضی یادم نی از طرفی مریضی وسرماخوردگی عصن نمیزاره مشخامو بنویسم و زیستمو بخونم از طرفی استرس ریاضی نمیزاره بیشینمممم دو دیقه...خلاصه معلقِ معلقم ..برف میاد و نمیتونم برم بیرون راه برم حالم بهتر شه در کل دعا کنید برگردم به زندگی عادی😢

پ.ن:خدا ازتون نگذره عید و سیزده بدر کوفتمون شد😒

۰ ۰

رفقای عشق

۱ نظر

ادم رفیقاشو تو عید میشناسه...همه درسارو مخشاشونو نوشتن عکس گرفتن فرستادن دونه دونه... یکی رشتش ریاضیه اون یکی هم رشته خودمه 

چقد ادم میتونه عشق باشه؟؟؟؟؟






پ.ن:غززززززلللللللل❤😍

۰ ۰

سحر غر غرو میشـــــود

۲ نظر

از نصیحت متنفررررم

از نگاهای زیرچشمی

از هوای بارونی و دلگیر

از سردرد

از بغض

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان