روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

من به تو مبتلام....

۱ نظر

-شده در عین حال هم دوسش داشته باشی دیوونه وار هم دلتو بشکشنه و غرورتو له کنه؟

+شده

-تصمیمت چیه

+ازش متنفرم و دوسش دارم،غرورم و له میکنه و پا رو قلبم میزاره ولی هرشب خوابشو میبینم

-من برا خودت میگم اینجوری پیش بره نابود میشی،خودت میدونی...

+....

[بالشت اشکی را اونوری میکند و چشمانش را میبندد]

۱ ۰

دلیل حال خوبِ امروزم🍃

۰ نظر

نمره ی اولین امتحانِ اولین ترم ازون دسته خاطره هاست که باید نوشته بشه

تازه اگه نمره خوب باشه که دیگه هیچی😄

فیزیولوژی اعصاب و غدد:

من:هیوده و هفتاد و پنج

دیمن:شیش

مرجان:هفت

خرخون بودنم و قبول دارم و این انگ و تا ابد به دوش میکشم😄😄😄سرجلسه دیمن زنگ زد رد کردم و اس داد کار واجبی داره و خلاصه 

از دانشگاه که رسیدم و امتحان ریاضی و داده بودم له له بودم هنوز مقنعمم در نیاوردم که دیمن و گرفتم گفت فیزیو نمره هارو گذاشته،انقد هول شدم که یادم رفت بپرسم چند شدی،گفت دبدی خبرم کن،تا سایت باز شه فهمیدم دیمن باید خراب کرده باشه که صداش انقدر گرفته بود

واسه همین استرسم هزاربرابر شد و گفتم فک کنم بشم سیزده چهارده و همونجا تصمیم گرفتم اگه کم شدم به خانواده نگم😄

بعد دیدم نه خداروشکر

پدرم درومد ولی خداییش واسه خوندش

امیدوارم بعدیا هم همینجوری خوب و خوش تموم شن

خوشحالم سر قولم هستم و هدف و تمرکزم درسمه فقط

فردا امتحان زبان دارم

مرجان بعد امتحان ریاضی گفت قراره بریم محضر و عقد کنیم و شب یه جشن کوچولو میگیریم،خیلیییییی هیجان داشت منم واقعا ذوق کرده بودم و هزاااارباررررررر از وقتی شنیدم آرزو کردم خوشبختی و سلامتی همیشه گوشه ی دلشون خونه کنه و همه ی عشاق بهم برسن😊❤

پیجی که زدم از عصر واسم بسته شد و ارور زد عصابم و خورد کرد 

یکی دیگه زدم و ازین ناتوانی خودم در داشتن و نگهداشتن یه پیج هزاربار کفری شدم😏😠😡

این پیجم و قول میدم دیگه هیچ بلایی سرش نیارم اگه اینستاگرام اذیت نکنه😂

Goliidost

امیدوارم همگی امتحانامون و خوب بدیم

طاقت نیاوردم ننویسم خب😅شب همگی آروم❤

 

 

۱ ۰

از حالا،برای همیشه و یا،تا مدتی،چدومبه!

۰ نظر

انقدر نوشتم و پاک کردم و سردرد گرفتم این چند روز که حد و اندازه نداره

فقط و فقط دارم فکر میکنم

سکوت میکنم

این وسطا امتحانایی که از حالا تا ششم بهمن رگباریه بیخوابی کشیدم و استرس

نمیدونم چرا

ولی انگار قلمم و گذاشتم کنار تا اونم استراحت کنه،فکر کنه

تا اونم ازین تشویش بیرون بیاد و خودش رو پیدا کنه

اینروزا

اینجا

تو این شهر عجیب و جدید

بیشتر عکاسی میکنم و اومدم هرکدوم از پیجایی که زدم و بهتون معرفی کردم و اکتیو کنم که دیدم بازم چند نفری از اشناها فالوم کردن

فیک و...

دلم و زدم به دریا

با این آیدی هستم،حتی اگه یه مدت اینجا نبودم،اگه از خواننده های من بودین،ازینجا اومدین اونجا(چ میگم؟)بهم بگین،دلم خوشِ بهتون قدیمیای دوست داشتنی

مراقب خودتون باشید و اگه اینستا اومدید منو با این آیدی پیدا کنید

golidost_

خداحافظتون❤

۱ ۰

میخواستم همه اش پسِ این بی اعتنایی گم شود،نشد.اما به قلمم هم نیامد چه شد؟بغض شد"باز"..حرفهایم را میگویم...

۱ نظر

کرم مرطوب کننده محبوبم را برمیدارم

صدای علی زند وکیلی سکوت خانه را در هم میشکند

"دلم را لرزاندی و رفتی،چو مرغ شب خواندی و رفتی،اخه تو اشک سرد زمستان را چو باران افشاندی و رفتی"

کرم رو میزارم سرجاش

خط چشم رو برمیدارم و خودم رو گم میکنم در خط چشمهای ناهماهنگ

علی زند وکیلی می خواند

"تو می آیی آی تو می آیی"

حرفهایی که میخواستم بزنم و کیلومتر وار اینجا ثبت شود،خیلی هم مهم نبود،پس..بیخیال،این روزها،بیخیال خیلی چیزها...:)

۱ ۰

کاین همه درد نهان است و مجال آه نیست

۰ نظر

قلبامون فشرده شده

بغض داریم

تسلیت میگم به مردمم که استرس رو حمل میکنن

تسلیت میگم به اونهایی که در کرمان به رحمت خدا رفتند

تسلیت میگم به خانواده های عزیزانی که تو هواپیمای ایران اوکراین پرپر شدند..دانشجوهای صنعتی شریف...اون زوجی که تازه ازدواج کرده بودند

دیگه هر روز صبح میام و پنل وبلاگم و باز میکنم و تسلیت میگم

دلیلش پیدا میشه

قلبم درد میکنه...هروقت تو تلوزیون دیدم همه یکصدا میگن مرگ بر آمریکا،پر از ناراحتی شدم،وقتی برای یک ملت جنگ بخوایم،انرژی اش به خودمون بر میگرده،و برگشت،دلم سوخت،جیگرم سوخت،کاش صلح و آرامش و *عداللللللللت* سهم ما باشه از زندگی تو کشورمون❤

 

۱ ۰

خدای بزرگ من،مراقب ایرانم باش❤

۱ نظر

کاش ما نشیم بچه های جنگ

کاش استرس میزاشت چشم رو هم بزارم

از شدت دلهره تهوع گرفتم

فقط دلم میخواد همه چیز اروم بشه

ساعت پنج و دو دقیقه ی صبح هست و من احساس میکنم هرچی دعا بلدم از ذهنم رفته و صلوات میفرستم و بغضم و قورت میدم

کاش خواب باشه اینایی که تو اینستا دیدم و شنیدم

حاا خوبی ندارم...

اما

أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

 

یاد خدا آرام‌بخش دلهاست

 

توکل به خودت معبودم،توکل به خودت پروردگاره من،آروممون کن،کشورمون رو،نیازمندیم به ارامش و حال خوب....

۱ ۰

انتقام سخت؟

۰ نظر

در این روزهایی که مردمم دو دسته شدند و یک عده هشتگ میزنند انتقام سخت و خونریزی و ای کاش بگذارند دختر ها هم به جبهه بروند تا بجنگند و شهید شوند و عده ای دیگر میگویند خیر!ما مردمیم که در این جنگ نیست میشویم و خواهان صلحیم و نه به جنگ و.....

آمدم بگویم

که من جزء هیچکدام از این دو دسته نیستم

من سفید نیستم،سیاه هم نیستم،خاکستری ام

تحلیل گر سیاسی نیستم،اما سعی میکنم منطقی فکر کنم و کتاب هایی در این باره بخوانم

من یک انسانم،یک جوان،از قشر متوسط جامعه،نه آقا زاده و نه فرزند هیچ آدم خاص و مهمی

من یک انسانم که در کشورم ،هرگاه نا امیدی می آمد سراغم دلم را خوش میکردم به امنیتی که در خیابان هایمان داریم،به بزرگوارانی که لب مرز چنان کوهی ایستاده اند تا ما در امنیت باشیم

من همان انسانیم که از شهادت سردار سلیمانی جگرم سوخت و اشک ریختم،تا همین الان حالم خوب نشده است،اما عزیزان دلی که قربان شکلتان بروم،هشتگ میزنید انتقام سخت،به ولله که خون و خونریزی دلی را خنک نکرده است،شمایی که هشتگ میزنی انتقام سخت،آیا موافق هستی وسط جشن و مهمونی و یا در سکوت که داری کتاب میخوانی و چای میخوری صدای آژیر بیاید،قلبت تند تند بزند و بدووی در حیاط با هر چه که تنت هست و صلوات بفرستی و برق هایتان را خاموش کنی؟

آیا راضی هستی بچه ی چند ماهه ات را در آغوش بگیری و بروی در پناهگاه و ضربان قلبت روی هزار برود و بوووووووووووووومب، قالب تهی کنی؟

آیا آماده ی این هستی که در خانه ات را بزنند و بگویند سلام پسرت،برادرت،پدرت شهید شد؟

من،آدمی هستم که از زندگی در لحظه ام سعی کردم لذت ببرم،و هر روز فکر کنم که امروز روز آخر زندگی ام است،با عشق به دیگران کمک کردم و با خداروشکر گفتن و نفس عمیقی سر بر بالین گذاشته ام که ارامشی که دارم،به تمام بی قراری ها می ارزد!

من یک شهروند معمولی این کشورم

یک جوان

از جنگ،خون و خونریزی،لرزیدن خونه،بمباران گریزانم

انتقام بگیریم،انتقام خون سردار غیور و بزرگوارِ مملکتمان را که با نگاهش قلب دشمنانمان را میلرزاند،اما ای کاش،ای کااااش نه با جنگ،در جنگ هیچ کس بجز ما مردمان عادی،آسیب ندیده است....!

در جنگ هیچ کودکی بدون اختلالات عصبی بیرون نیامده است.....!

#من_خواهان_جنگ_نیستم

 

 

پ.ن:شمایی که خواننده ی منی و نظرت با من متفاوته،شمایی که منتقدی،شمایی که مخالفی،شما قابل احترام هستی و جایت فرق سرِ من،هرکس نظر خودش را دارد،به حرف منِ گربه سیاه هم باران نمیبارد،نظرتان هرچه که باشد قابل احترام است❤

 

پ.ن تر:تا الان هیچ وقت استرس جنگ نداشتم،دوشبه که خواب میبینم کل خونمون بحاطر بمبی که خورده خراب و ویرونه و من وسط اتیشم و زار میزنم و گریه میکنم و کسی نیست کمکم کنه،و بالگردایی رو میبینم که پشت سر هم ازشون بمب خارج میشه،تو یه قدمی سرم،و بعد با ناله از خواب بلند میشم و هنوز هوا تاریکه...

 

 

 

پ.ن ترین:امروز یکم روانشناسی عمومی خوندم،وسطش گفتم این حرفی که تو دلم بود و بگم و برم،امیدوارم همگی امتحانامون رو با موفقیت پشت سر بزاریم و خبر شنیدن شهادت،سوختن جنگلای استرالیا و تلف شدن حیوونای بی گناه و فوت شدن افراد زیر دست و پا به علت ازدحام جمعیت و....رو نشنویم و روزامون آروم بشه:)

۱ ۰

رفع ابهام

۰ نظر

سلام

یک:

تو پست قبل منظورم از طلوع و غروب،طلوع و غروبِ یه قلب بود،یه قلبی که بیست و پنجم فروردین نود و هفت پر عشق شد،و پونزدهم دی ماه،سرد شد،همه ی اون عشق شد خاطره واسش،پر پر شد،له شد،نا امید شد،گریه کرد،زار زد،زجه زد و در نهایت و مُرد......همین قد بسه:)

دو:

روزای خیلیییییی گسل کننده ی گندی رو میگذرونم،دیروز حال روحیم اصلا خوب نبود،مازیار فلاحی گوش دادم و ساعت کش اومد،ساعت شیش زنگ زدم مرجان گفت دوشنبه و سه شنبه امتحانا لغوه،داشتم به بدبختی درس میخوندم،حالم بد بود و نیاز داشتم به این معجزه،کتاب و پرت کردم و رفتم تو حیاط رو برفای کثیف و تمیز دست نخورده راه رفتم،انگار صدای برفایی که زیر پام له میشدن قلبمم اروم میکرد،سرماخوردم و اومدم تو،اخرشب محیا زد تصویری،پیش مهدیه سادات بود،رفتم تو حیاط و برف و حیاط و نشونشون دادم و حرف زدیم،شب لم دادم زیر کرسی که دوباره گزاشتیم و تا چهار و نیم صبح خوابم نبرد و حجت اشرف زاده گوش دادم،امروزم تا چهار بعد از ظهر خواب بودم،پاشدم دو سه تا قاشق ماکارانی خوردم و ولو شدم،الانم میخوام پا شم برم دوش بگیرم،بیخیال همه چیز بشینم رو تخت و ارایش کنم و دلگیریمو پشت یه نقاب پنهون کنم و قرص بخورم بلکه سردردم ول کنه...

 

 

پ.ن:این رورای دی ماه به کسلی و دلگیری هر چه تمام تر میگذره ،به یخیِ برف و سوزِ هوایِ ارومیه....

 

[🎵سفر نرو-حجت اشرف زاده]

 

۱ ۰

پایان

۱ نظر

طلوع:بیست و پنجم فروردین نود و هفت

غروب:پانزدهم دی ماه نود و هشت

 

۱ ۰

روری که مزین شده بود به سردیِ برف و استرسِ امتحان❄📚

۲ نظر

یکم روزمره:

امروز صبح ساعت ده از خواب پاشدم و نم نم برف میومد و صبحونه خوردم و شروع کردم دوره ی قسمت دوم،رفلکس ها به بعد که تا دوازده طول کشید

بابا برام میخواست ساندویچ بخره که گویا نون نداشتن و مجبور شد سیب زمینی تخم مرغ بخره(مثل تهران که فلالفل خیلی مرسومه اینجا سیب زمینی تنوری و تخم مرغ اب پز با خیارشور گوجه و سبزی خوردن و فلفل و نمک و لای نون سنگک میپیچن و یه ترکیب معرکه میشه که با سس فرانسوی و دوغ محلی شون حسابی میچسبه ،تو تهرانم هست ولی اینجا خیلی بیشتر و روبورس تره)

خلاصه تند تند اماده شدم و رفتم دانشگاه کتابخونه فنی پیش مرجان

یکم غر زدیم

اون گفت من بلد نیستم میوفتم

من گفتم همه چی یادم رفته

رفتیم سمت کلاسا

و متاسفانه دو تا کلاس بود که ،من صد و ده بودم و اونا صد و نه،کنارم توپولو(همون پسر اهوازیه)نشسته بود ینی پشتم بود بعد دید اشتباه نشسته😂وای پشتمم اون پسره که ازش متنفررررررم و خیلی مسخرسسسس،ر.ص😂😂😂😂

بعد همه هی میگفتن ما امیدمون به توعه و اینا

صورت جلسه رو اوردن امضا کنیم انقد استرس داشتم بیضی کشیدم😂واقعا حس میکردم با وجود اینکه یه دور خوب و عمیق خوندم و دوره کردم شدیدا خالیم.

اینا هی مرور میکردن من دیدم قاطی میکنم گوشامو گرقتم

ولی خیللللی خندیدیم این پسرای کلاس ما واقعاااا مسخره ان

بعد تو دانشگاه یه پسره هست خیلی باحاله من فقط ازین نظر ازش خوشم میاد و چون شبیه یه بنده خداییه و چندبار باهم تداخل داشتیم😂😂😂

ایشون به اسم سوژه پیش دوستای من معرفی شدن

بعد من گفتم عه سوژه مرجان هی گفت کوکو رفت سمتش وای منو دیمن رومونو کردیم ب دیوار داشتم میمردم از خجالت😂😂😂😂😂

دیگه اوشون تو راهرو بود جاش،یک ربع از دو گذشت و یه اقایی اومد و برگه هارو پرت میکرد رو هوا باید میگرفتی

تند تند پرت میکرد و حرف میزد نفس نفس میزد

پیر بود موهاش سفید بود ولی خیلی جدی و سگ بود

خیلی بد برگه هارو مینداخت😒به شعورم توهین شد😁اقااا میگفت نیم ساعت بزن بره😂برگام ریخته بود نیم ساعتتت لعنتیــــاااااا؟

دیگه دو یه تای اولو زدیم یهو گفت پاشین بیاین تو سالن

هیچی دیگه رفتیم تو سالن و کل نقشه های قبل امتحان واسه تقلب پررررر😂😂

چهل تا سوال چهارگزینه ای بود و گزینه ها بسیاااااار بسیار نزدیک بهمممممممم

خیلی سخت بود

نمیدونم 

هرکدوم و حس کردم درسته زدم در صورتی که یه حسمم میگفت نکنه این گزینس😂اینجوری😄

بعد دیدم عه سوژه برگشو داد😅منم برگمو دادم و بدوووووو بدو رفتم برسم بهش که نرسیدم و دیگه با نا امیدی کاغذمو دادم و کیفم و از انتظامات گرفتم کههه سوژه ام همونجا بود که خیلی سوسکی حواسم بهش بوت یهو گمش کردم😭

یهو دیمن جلوم سبز شد گف چیطوری😁و دوتایی رفتیم بیرون و من همش پشتم و نگاه میکردم بلکه سوژه رو ببینم دوباره😒عین برف ندیده ها تو دانشگاه هزارتا عکس انداختیم هی من میگفتم زشتههههههه ابرومون رفتتتتتت دیمننننننن😂😂😂😂😂دیگه وقتی حسابی خودمونو با عکس خفه کردیم رفتیم و پدر منتظر بود خدا ببخشد دختر قرتی ای را که عکس زیر برف را ترجیح میدهد بر معطل شدن پدر😅😅😅😅دیگه گفت چقد دیر اومدی هی گفتم دیر شروع کردن خب😂بعد دقیقا تا اومدم سمت ماشین سوژه دقیقا پشت ماشین بود حواسشم نبود

سوژه اصلا به من توجه نمینموعهههه😒😒😒😒😒😒😒همینا

دیگه اومدم و رفتم تو حیاط واسه خودم با برف عشق کردم،عکس و فیلم گرفتم و دلم میخواست یه وَری برم😔

مامانم احتمالا فردا میاد تهران مراسم ختم مادر دوستش و انشالله دوشنبه شب برمیگرده

منم فردا هیچی ندارم

پس فردا ایین زندگی

و فرداش معرفت شناسی دارم

همینا دیگر

 

 

 

بی انگیزه ترین:

دلم میخواد این تن لش و از جلو بخاری جمع کنم،پاشم قخوه درست کنم و همینجوری که خونه تو سکوت مطلقه و تاریک،دل گرفتمو وردارم و برم تو تراس و واسم قلوپ قلوپ قهوم و بخورم و رقصون رقصون قر دادن برف و ببینم که میشینه رو زمین،رو گل یاس،ولی به خودم میگم تو که میدونی حتی دیگه با اینا هم حالت خوب نمیشه بغضت و بشکن،ولی مگه این بغض تمومی داره؟؟نه...نداره...

 

حرفِ دل:

کمتر پیش میاد آهنگی دقیقا کلمه به کلمه اش حرف دلم باشه و جیگرمو بسوزونه،

آهنگ عادلانه نیستِ رضا بهرام ولی جیگرمو سوزوند،تک تک کلمه هاش حرف دلم بود،دلم دلم دلم

چقد اینروزا داغونه این دلم

کاش نمیریختم تو خودم تا انقد لبخند نزنم،تا یکی بیاد دستشو بزار رو شونم و بگه چیه چی انقد داغونت کرده؟!

و من مثل بز نگاش گنم و سکوت کنم 

میدونی حوصله ندارم توضیح بدم حرف بزنم

ولی دلم میخواد یکی ببینه چهره پشت نقابم و....!

 

بی حال ترین:

فعلا❤

فعلا❤

۱ ۰

از منِ "ایرانی" به تمام دنیا..

۱ نظر

دلم گرفته و بغض دارم

نمیدونم اینجا هم مثل اینستاگرام چیزی بنویسم پاک میشه یا نه اما من از همینجا میگم

به هر کی که از هر جای دنیا میخواد بخونه

ما ایرانی ایم

ایرانی بودنمونمون ینی غیرت و شرف

ینی استقامت و زیر بار ظلم نرفتن

ما مردایی رو داریم که راه امام حسینمون و پیش گرفتن

ما مردمان مظلومی هستیم و هیچوقت از پا ننشستیم

ما ایرانی هستیم

اونایی که ما رو به شما تروریست معرفی میکنن همونایین که چشماشون اتحاد و ایستادگی ما رو نمیبینه

ما اکثرا مسلمانیم و به تمام ادیان احترام میزاریم و باهاشون زندگی میکنیم

ما دنبال جنگیدن نیستیم و اسم وطنمون که میاد خونمون میجوشه و حاضر نیستیم زیر بار ظلم بریم

ما برای ملتی مرگ نمیخوایم،اما انتقاممونو از کسایی که مردای باشرف مون رو مظلومانه شکنجه دادن میگیریم

امروز

نشستیم پای عزای کسی که شاید فقط اسمشو شنیدیم و از تو عکسها و تلوزیون اقتدار پشت نگاهشو خوندیم

ولی زار زار اشک ریختیم

ما ،مرد و زن ،فرقی نداره

ایرانی هستیم

پشت تک تک هموطنامون هستیم 

به ایرانی بودنمون افتخار میکنیم

و راه امام حسینمون رو پیش میگیریم و هیچوقت زیر بار ظلم نرفتیم و نمیریم

 

 

 

 

پ.ن:ظهر از خواب پاشدم و یه لیوان شیر داغ برای خودم درست کردم و اینستاگرام و باز کردم و پست حانیه رو که دیدم اولش باورم نشد و بعدش بغضم گرفت،به مامانم گفتم و تلوزیون و روشن کردیم و حسابی گریه کردیم،ادمی نیستم که اهل سیاست باشم اما حس کردم نزدیک ترین و عزیزترین ادم زندگیم و از دست دادم

اینستاگرام که استوری گذاشتم و پاک شد حرصم گرفت و وقتی تهدید به دیلیت کردن اکانتم شدم بیشتر حرصم گرفت و اعصابم خورد شد جزوم و پرت کردم کنار

کاش یه روز کل دنیا بفهمن تروریست کیه،اونروز دور نیست..

 

 

پ.ن تر:درد دارم...،زبونم قاصره،دیشب و امروز نحس ترین روز عمرم بود،شهادتت مبارک سردار دلها،سلام ما رو به آقا برسون💔

 

 

پ.ن ترین:ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... 

 

۱ ۰

من...میمیرم...

۰ نظر

واسه خاطر هردوتاااااااااااااااااااااااااامونه اگه پای تو واینمیستم 

کسی جز تو توو زندگیم نیست، جزتو عاشق هیچکی نیستم 

من میرم.. 

واسه خاطر هردوتامونه اگه چشمامو روی تو بستم 

تو نمیتونی که بمونی با منی که خسته ی خستم 

من میمیرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

من تو این مدت دیدم هر چی که باید از اول قصه می دیدم 

شبا تا خوده صبح آهنگهای غمگین گوش میدم 

نمیتونیم با هم باشیم اینو تازه فهمیدم 

میمیرم بی تو منه دیوونه ی زندونی 

میدونم که تو حتی بدون منم میتونی

جدایی عشقم راه اول و آخرمونه 

واسه خاطر هردوتامونه میدونی 

واسه خاطر هردوتامونه اگه پای تو واینمیستم 

کسی جز تو توووووووووو زندگیم نیست جزتو عاشق هیچکی نیستم 

من میرم 

واسه خاطر هردوتامونه اگه چشمامو روی تو بستم 

تو نمیتونی که بمونی با منی که خسته ی خستم 

من میمیرم 

میمیرم بی تو منه دیوونه ی زندونی 

میدونم که تو حتی بدون منم میتونی 

جدایی عشقم راه اول و آخرمونه 

واسه خاطر هردوتامونه میدونی 

واسه خاطر هردوتامونه اگه پای تو واینمیستم 

کسی جز تو توو زندگیم نیست جزتو عاشق هیچکی نیستم 

من میرم 

واسه خاطر هردوتامونه اگه چشمامو روی تو بستم 

تو نمیتونی که بمونی با منی که خسته ی خستم 

من میمیرم

۱ ۰

بی تو می رود جانم از تنم،ای پناه من،ای پنااااااه من،ای پناه منننننننننن💔

۰ نظر

عادلانه نیست بی تو سر کنم بی هوای تو

عادلانه نیست دوری من از دست های تو

عادلانه نیست من بمانم و حسرت مدام

عادلانه نیست قسمتم از این عشق ناتمام

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

سهم ما از این زندگی چرا عادلانه نیست

بی تو این شب ناتمام من عاشقانه نیست

بی تو میرود جانم از تنم ای پناه من

پای من بمان بی تو خسته ام تکیه گاه من

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

۱ ۰

سکــــــــــــوتِ من پــــــره بغضــــــــــــــه!

۰ نظر

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم

جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم

تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ

شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره دارم میرم چقدر این لحظه ها سخته

جدایی از تو کابوسه شبیه مرگه بی وقته

دارم تو ساحل چشمات دیگه آهسته گم میشم

برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم

دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیست

به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست

باید باور کنم بی تو شبیه مرگه تقدیرم

سکوت من پر از بغضه دیگه دیره دارم میرم

خداحافظ…

۱ ۰

برای قلبم،فاتحه بخوانید💔

۰ نظر

الف.

تا همین الان داشتم فیزیولوژی می خوندم،می خواستم کلکش و بکنم،نشد،گورباباش فردا میخونم بقیش و.سردرد وحشتناک و ول نکن و تمرکز نداشتن و این حال بد روحی،نمیدونم تا کی گریبان گیرمه،اما میدونم خیلی بد موقع اومده سراغم،خیلی....!

 

ب.

من میگم بدترین درد دنیا سوختن مچ دست با اتو و یا شکستن ناخن از ته و یا حتی از دست دادن عزیزت جلو چشمات نیست...سخت ترین و بدترین درد حال اون دو تا عاشقیه که هم خودشون و هم بقیه میدونن چقد همو دوست دارن و چقد همو میخوان،ولی کل اطرافیان دو طرف مخالفن به هزار و صدتا دلیلی که قانع کننده نیست ولی دهن آدم و محکم میبنده،اونوقت بغضی دامن گیرت میشه که نه میشکنه و نه قورت داده میشه،رو شونه هات یه دنیا سنگینی میکنه،سخته،پوست قلب و عینهو پوست دست که اتو سرخ میکنه ،یه کاری میکنه که جلز و ولز کنه،شب که چشات و میبندی و اروم اشک از چشای بستت میاد پایین وقتی آینده ای رو تصور میکنی که میخوای به بچه ی آیندت از عشق بگی،بگی دربرابر همه ی مخالفا مثل احمقا سکوت کردم و مهر خاموشی زدم به دهن لعنتیم و گذاشتم رویاهام با کسی که عاشقشم عین همون عزیزی که از دست میدی و میزاریش تو قبر،دود شه،بره هوا،وایسی بالاسر قبری که قلبت و توش گذاشتی و زار بزنی واسه کسی که همه بخاطر صلاحت نذاشتن بهم برسید و تک تک آدمای دورِ تو و اون مخالفتشونو کوبوندن تو دهنتون و وایستادی و فقط تو خودت خورد شدی و زجه زدی و مردی،این یه عشقِ درآوره،مهم نیست که نه من از حالت باخبرم نه تو،مهم نیست قراره بهم نرسیم و مهم نیست حق ندارم بهت زنگ بزنم و با هم حرف بزنیم و بهم نوید روزای خوب آینده رو بدیم،من ولی،با اینکه مطمئنم سهمم نیستی،با تمام گناه بودنش،لابلای همین که اشک از چشمام میاد پایین،لابلای همون نفسای اروم و پرسوزی که میکشم و وسط همین سردردا،اونموقع که تصور میکنم دوتایی باهم رفتیم شمال و تو راه یه عالمه مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم،اونموقع که پشت سرم بودی و تلفنی حرف میزدی و من به مسخره میگفتم شما ؟نمیشنااااسم و اومدی محکم و خفه کننده دستتو انداختی گردنم و گفتی غلط میکنی منو نشناسی و خندیدم و خندیدی،چال گونت فرو رفت و چال گونه ی منم و رفتیم آبمیوه فروشی ،به یاد اون لحظه که دوتایی میگفتیم وااااای بچمون اول چال درمیاره بعدا دست و پا نه؟بعد دعوامون میشد که من میگفتم پسره و تو میگفتی نه خیر دختره قند عسل و من حرصی نگات میکردم و میگفتی چه مامان حسووووودی و لب و لوچم آویزون میشد و میگفتی شایدم پسر شد،وای چه شود نه؟به یاد تموم اون سه چهارساعت تلفنی حرف زدنامون در روز،من از آرزوهام می گفتم و تو از برنامه هایی که داری،من لوس و بچه میشدم،تو پدر،من ناز میکردم و تو برای من واسه تک تک وقتایی که کوچولو و بزرگ میشدم جای تک تک آدمای زندگیم و پر میکردی

یه دستم و میزارم رو گلوم و یه دستم رو قلبم،نفسام طولانی تر میان بیرون 

سعی میکنم آب دهنم و بی سر و صدا قورت بدم

و گریه نکنم

میگفتی گریه میکنم زشت میشم؟منم با جیغ میگفتم زشت خودتیییییی

و میخندیدی

چال گونه هات

چین دور چشمت

آخ قلبم

هروز باید بیام و بالای این قبری که قلبم و توش گذاشتم زار بزنم،براش خرما و حلوا خیرات کنم و گل بیارم پرپر کنم،با اشک چشمام و گلاب سنگ سیاه و سرد و بشورم و برم خونه 

برم و فکر کنم توام مثل من لج میکنی و طرف هیچ دختری نمیری و قلبتو خاک کردی و عزاداری،حتما ریشم گذاشتی

دلخوش این چیزا بشم و دلم بخواد همش بخوابم که خواب تو رو ببینم

و چند وقت بعد

با سردی و حرفایی که از ته دلم نیست،واسه ارامشته،فکر کنی هیچوقت دوست نداشتم و بری و با یه دختری که از من بختش بلند تره ازدواج کنی

نیست و نابود شم و به اولین نفری که پا تو خونه میزاره بله بگم

و کل این پست رو نشون دختر یا پسری بدم که بچمه،و میخواد معنی عشق رو بدونه

و آخرش حتما میاد گونه ی خیسم و با دستاش پاک میکنه و میگه مامان خدا هیچوقت اونایی که عشق و از شما گرفته نمیبخشه

مگه نه؟

نه..نمیبخشه ..هیچوقت....

من ولی میزارم تو به غلط هم که شده به عشقت برسی

تا هیچوقت مثل من قلبت و تو قبر نزاری

و تو آغوش یکی دیگه،به فکر چشای یه آدم دیگه نیوفتی و ناخواسته خیانت نکنی

قول میدم بهت،قولِ قول،به قلب شکستم قسم:)

 

 

پ:

دارم میمیرم،همین...

 

۱ ۰

اخه قلبم،همیشه به عشق تو می تپه،صدات برام اوج آرامشه،نیمه ی گم شده ی منی❤

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

تو حق منی از همه زندگیم ولی حق ندارم بمونم باهات

۱ نظر

همه زندگیم رفت از زندگیم

رو لبهام فقط آه و افسوس دارم

اگه آخرین روزه پس واسه چی مث روز اول تورو دوست دارم

اگه آخرین روزه پس واسه چی مث روز اول میمیرم برات

تو حق منی از همه زندگیم ولی حق ندارم بمونم باهات

بارون نم نم اومدو رو قلب من غم اومدو من دیگه دخلم اومدو

ازت خبر نیست خیلی چیزا بود که بگم دردامو ریختم تو خودم

تنهام گذاشتی له شدم

ازت خبر نیست من عشقو فقط با تو میشناختم تو فکرم چه رویایی و ساختم تا دستای تو خیلی راهی نبود

ولی باختم عشقو بدم باخت

مبارون نم نم اومدو رو قلب من غم اومدو من دیگه دخلم اومدو

ازت خبر نیست

خیلی چیزا بود که بگم دردامو ریختم تو خودم تنهام گذاشتی له شدم

ازت خبر نیست....

۱ ۰

اندر احوالاتِ این روزهایِ سرد و کشدارِ دی ماه💫

۰ نظر

این چندروز نتمون قطع بود(هنوزم هست) چون خط تلفن قطع بود چون یه دزد با شعوری کابلای تلفن رو دزدیده!!الان که فکر میکنم میبینم خیلیم بد نشد...

بی ارادگی و سستی نمیذاشت جم بخورم،تونستم بدون نت به کارای عقب افتادم برسم 

سردردای ول نکن و عجیب غریبی که داشتم واقعا بداخلاق و بی حوصلم کرده بود و مدام به زمین و زمان غر میزدم

ولی درس خوندم

شخصیت مباحث اساسی و فیزیولوژی که فردا باید تمومش کنم چنتا مبحث مونده رو و یه مرور رو اولای جزوه

ریاضی یه جزوشو خوندم و یکیش مونده

نصف بیشتر جزوه امار و خوندم و کاش بتونم کتابشم بخونم تو همین روزا

عصابم مثل موهام و اتاقم بهم ریختس،شلوغه،سردرگمه،گره خوردست..ولی خب..

این دختری که اینجوریه،انقد پژمرده و بی جونِ...سحر درونمِ..سحریه که شما میدونید شما میبینید شما میخونید...

اون یکی سحر..

یه ساعت پیش یه عالمه رقصید

مامانش بهش گفت چقد خوبه که انقد شادی،اصلا دختر باید شاد باشه و قوی

اینو گفت چون خیلی وقت بود که منو انقد شاد ندیده بود

ولی ندید من تو اوج ناراحتی و غم انقدر شادم

ندید با چه بغض کفتری ای کز کردم و تو خودم مچاله شدم

ته چشامو ندید که یه قطره اشک جوونه کرده

چه خوب شد که ندید..

من دختر قوی و شاد و خندون و شوخ و مسخره ی عالم میمونم

اما تو

باور نکن!

 

یکم روزمره:

پ.ن:امروز از خواب پاشدم کل بدنم درد میکرد،نزدیک ظهر بود،سمت گوشی نرفتم چون میدونستم هیچ خبری نیست و نبود

دست و صورتم و شستم و موهام و بالای سرم جمع کردم و محکم با کش بستم و یه راست رفتم ناهار خوردم

یکم شخصیت خوندم و ساعت پنج با مامان رفتیم من کارتمو پرینت بگیرم که هنوز نیومده بود

رفتیم شیرینی فروشی و یه جعبه شیرینی تر به بهونه ی هوسونه ی من خریدیم،معلوم بود تازه و خوشمزه است،بیرون خیلی سرد بود،سریع اسنپ گرفتیم و اومدیم و خزیدیم بغل بخاری و چای دارچین داغ لیوانیِ دستِ دار و شیرینی خوردیم رو تخت مامانینا،کیف داد،روز آرومی بود اگه سردردارو فاکتور بگیریم

چند وقته که تو اتاق خودم و رو تخت خودم نمی خوابم ...دقیقا از روز بعد از زلزله پامو تو اتاقم واسه خوابیدن نذاشتم،چون تنها بودم این ترس افتاده به جونم که هنوز بهش غلبه نکردم

ازونروز تشک میندازم جلوی بخاری پایین تخت مامانم اینا و اونجا میخابم و کیف میکنم با گرمای بخاری.کرسی و چند وقته مامان جمع کرده حالا شاید باهاش حرف بزنم دوباره بزاره،اصلا حس میکنم حسابی گرمم نباشه بخوابم اون خواب مزه نمیده بهم😁...امروز یکمم درباره آینده ی نزدیک فک کردم...شاید یه کار هیجان انگیز انجام بدم،شاید بتونم،اگه تونستم انجامش بدم اینجا میگم باشه؟؟فردا بتونم یکم جامعه شناسی و ریاضی و امار و بخونم خیلی خوب میشه،درسته نت ندارم و دیتا هم نمیزنم،ولی انقد سست شدم و به قدری دلم میخواد بخوابم،و کز کنم کنار بخاری که حد نداره،واسه همین اونجوری که بتونم بخونم نمیتونم..

 

 

پ.ن تر: ده/ده/نود و هشت

تاریخه خوشگلیه،به فال نیک بگیر و روزتو معرکه بساز💪

همین

سخن کوتاه میکنم و به آغوش تشکم لبیک میگم😅

شبتون بخیر دوست جونام❤💫

۱ ۰

نیازمند اندکی امید...

۳ نظر

پارسال تابستون یه پست گذاشتم با نوای ویلن علی جعفری

الان خوندمش

هزاربار خوندمش

دلم میخواست یه عالمهههههههههه گریه کنم

نوشنه بودم سال دیگه شاید این سحر الان نباشم و یه سحر شادتر و شیطون تر باشم..

جه میدونستم برعکس میشه؟

چه میدونستم دلتنگی هر روز یه حجم بزرگی از منو نسخیر میکنه و گلومو فشار میده و بغضم و سنگی تر میکنه

چه میدونستم همش باید برای خنده و زندگی و زنده موندن و کم‌نیاوردن و سردرد نداشتن و از کسلی در اومدن این همه تلاش کنم

چه میدونستم محکومم به عادت

اگه میدونستم قدر اون لحظمو میدونستم

الانم‌نمیدونم چقدر دیگه بگذره و بیام این‌پستم و بخونم و غبطه بخورم که چرا اونموقع اونقدر حالم بد بود ،چرا کیف نکردم از اون لحظم،الان که حالم بدتره و یا برعکسش،خوشحال تر باشم،ولی هرچی که هست،دلم میخواد یه روی خوش از این دفتر جدید زندگی ببینم

نشسته بودم و داشتم برای چهارسال دیگه و تموم شدن درسم برنامه ریزی میکردم یهو مامانم‌گفت از کجا معلوم ازدواج نکرده باشی؟

و الان فکر میکنم از کجا معلوم زنده باشی؟

از کجا معلوم هدفت عوض نشه؟

از کجا معلوم موج زندگی طوفانی نشه وپرتت نکنه به یه نقطه دیگه ازین جهان؟

ته تهش نتیجه گرفتم که مثل ادم با همه چیز کنار بیام و انقد سخت نگیرم

آدم که از یه دقیقه بعد خودش خبرنداره،داره؟

پاشدم رفتم حموم اومدم یه چایی داغ با ویفر خوردم و به خودم عطر زدم و موهام و سشوار کشیدم و رژ لب زدم و اتاقم و جمع کردم و سعی کردم هر چی انرژی مثبت هست و بگیرم و اروم شم،اهنگهای قبلا وبلاگم و گوش دادم و نوشته هام و خوندم و تصمیم گرفتم بازم بنویسم و اگه شد بخونم و براتون بزارم اینجا

یکمم فیزیولوژی و آمار خوندم و خیلی خسته شدم😐😐😐کمرم شکست اصلا😄تف به ریا😄

ما رفتیم درس مونو بخونیم😩

الانم اومدم خیر سرم اناتومی ببینم از تو گوشی یهو دیدم دارم وبلاگ مینویسم😄

عای عم یک عدد محتاد😄😄😄😄😄

اودابز😅😇😊🙃

۱ ۰

[د.ل.ت.ن.گ.ی]

۲ نظر

چقدر این روزها بی حوصله گی در من خانه زاد شده ؛

دلگیری تمامِ ورودی های چشم هایم را بلد شده است.

دلتنگی ها به شکلِ مضحکی به پریشانی ام میخندند.

میخورند ؛ 

میخوابند ؛

و رختِ خوشحالی را در دلم میشورند و آویزانِ دلم میکنند.

از تن و بدنم انگار خیالِ بیرون رفتن ندارند.

چقدر این کوچک های بی حوصله ؛

به زندگی ام وفادار چسبیده اند.

که خیالِ تنها گذاشتن ام را با خوش خیالی هایِ رنگی ام ندارند...

۱ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان