روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

عید امسال...

۰ نظر

امروز از درد دهن بیدارشدم

و تا پنج خواب بودم

یه لیوان شیر خوردم و یکم برنج و مرغ

و یکم بستنی (دکتر گف)

شامم سوپ دارم گذاشتم خنک شه بخورم

دو قسمت همگناه و دیدم و قسمت جدید آقازاده رو هم زدم دانلود شه

الانم حسابی عصبیم منتظر یه بهونم گیر بدم ب ی چیزی😑

نوزدهم باید برم دکتر ببینتم...🤕

هر تابستون بدتر از تابستون قبل

چه ساده بودیم فکر میکردیم بعد کنکور ریدن برامون😑

کاش تهران بودم 

دلم برا همه تنگ شده😞

عید تون مبارک♥️

۴ ۰

ازت متنفرم سلامت و بهداشت با تمام جون و دلم ازت متنفرم+مقداری غرغر

۸ نظر

۱.دارای حال روحیِ بد بد بد بد


۲.خسته ی داغون له که هفتا درسش از کتـــااااااااااااب مضخرف سلامت و بهداشت مونده و هرچی بیشتر میخونه بیشتر خسته میشه و سرسری میخواد رد شه که تموم شه و پرتش کنه اونور ...


۳.گریه کن

 بمیر

زار بزن

کلت و بکوب به دیوار

با ناخونات دستت و زخم کن

سرتو بکن تو بالشت بزار نفست حبس شه..دیگه نفست بالا نیاد

چون حقته.....چون تو یه ادم ضعیفی...چون تقصیره خود خود خودلعنتیته سحر...لطفا بمیر....همین الان!

۱ ۰

امتحان زبان نهایی اولین سری دانش اموزای نظام جدید..سال تحصیلی98 در یادها خواهد ماند!

۵ نظر

امتحان زبان 

نهایی

واسه سال چهارمی ها

واسه دوازدهمی ها

واسه پیش دانشگاهیها

واسه موش ازمایشگاهی ها

واسه نظام جدیدی ها

واسه سرس اولی ها

 انقدر زیاد

کمرشکن

عصاب خوردکن

و از همه مهمتر

سخترین امتحان تو کل امتحانای من به شخصه تا الان

مدالش تعلق میگیره ب همین زبانی ک حتی جونی نذاشته بتونم شرح بدم اوضاع اسفناک بار امتحان زبان امروز و!

پست بعدی ایشالله!

۱ ۰

پنجم عید....وسط عیدی پاشیم بریم مدرسه...غرغر(1)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دلمممممممممممممم میخواااااااااد داد بزنممممممممم{2}

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

زمینِ یخ،هوایِ سرد،حالِ بد!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اخرین جمعه ی پابیزی!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دعوا...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مظلومِ کی بودم من!😭

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

از بیمار شرح حال بگیرید!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

با یه قر رییییییز اومدم ... با کلّه مثلِ زین الدّینِ زیدان اومدممممم

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اگر سه ی صبح منتشرش نمیکرد از قافله عقب می افتاد:)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مبسوط نامه اردی بهشت جان:)

۲ نظر

سلام اقا شاید مسخره باشه ولی من به خودم قول دادم این پست و ننویسم تکووووووووووون نمیخورم از جام! نمیدونم چرا انقد تنبل شدم و چن وقته وبم استپ شده:////////////میریم بنویسم تا بحث کج نشده به یه جاهای باریک تر:)))))))))

تا دوشنبه خیلی چرت و معمولی گذشت البته بعدشم همون جوری بود ههههه ولی بهتر بود حالا...دوشنبه اومدم خونه تو راه با دوستم جان...اهااااااااان اینو بگم ببینید این همه ننوشتم که تا حالا این دوستمو تو وب نگفتم...نمیدونم از چن ماه پیش داشتم میومدم خونه تو راه یکی از همکلاسیامو دیدم و خلاصه دیدم عهههههه هروز از کوچه ما رد میشه و عاقا برگشتنی دیگه با هم میایم و انقدرررررررررر راه کوتاه شده حد نداره یهو پامونو از مدرسه میذاریم بیرون رسیدیم دره خونه  اینکه خییلی خوبه و تا نصف مسیرم با زهرا میریم و کلی تو راه جلف بازی ام درمیارم اگه کوچه خلوت باشه:))))دوشنبه شاید قبلا گفته باشم واسه ما یکی از طولانی ترین و خسته کننده ترین روزهااااای هفته اس ینی از زنگ اول تا اخر لــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه میشیم....کما اینکه بعضی اوقات معلمایی که درسشون عقبه یا کار دارن زنگ اول که ازمایشگاه باشه رو میگیرن و ما رسما دوشنبه رو عذای عمومی اعلام میکنیم فک کن ازمایشگاه ؛ریاضی؛ شیمی؛ فیزیک بعد حالا ازمایشگاه رو همین آزمایشگاه نبینید ازمایشگاه ما آزماااااااااااااااااااااااااااااایشگاهه انقد که یکشنبه شبا کل خانواده هامون عمه ی دبیر ازمایشگاه و مورد لطف قرار میدن ههه:))) همون روزه سختم امتحان شیمی دادیم و بسیاااااااااااااار سخت بود و خسته و لههههه و لورده زنگ اخر انگار گرفته باشی یه فس تک تک کلاسو زده باشی همه ولو رو کلاستورا و دفترا و کتاب فیزیک داشتیم جواب فعالیتارو ک معلم میخوند مینوشتیم زنگ خورد همه کیف بدست میدوییدن از کلاس بیرون اتگار کسی میخواد حمله کنه یا زلزله میخواد بیاد نشون ب اون نشون همه سوما و دهما تو راهرو توهم میلولیدن یه معلمه قد کوتاهه هم ازون وسط فقط صورت قرمزش معلوم بود و دست و پا میزد کیفش زیر بغل یکی از بچه ها بود پوشه هاش رو سر یکی دیگه حالا اینجوری من تعریف میکنم ولیییییییییییی یه اوضاعی بود بین بوی عرق بچه ها زهرا سرش تو کیف من بود من پام تو پهلوش هههههههه بعد تو این وضعیت مررررررررده بودیم از خنده بعد میرفتی وایمیستادی تو حیاط میدیدی هرکی از راهرو میاد بیرون اولللل محکم شوت میشه از دره راهرو رو پله ها بعد تازه به تعادل میرسه با لپای سرررررررخ خلاصه رفتیم بیرون دوستمونو پیاده کردیم و سه تایی راه افتادیم و زهرا خدافظی کرد ازونور رفت ماعم چرت و پرت گفتیم تا رسیدیم داشتم تو دلم غر میزدم کی حال داره تو این گرماااااااااا و خستگی بره کلاس کلید انداختم وارد خونه شدم دیدم مامانبزرگم خونمونه انقددددددد ذوق کردم سه درجه بیشتر از خری ک بهش تیتاب دادن حتی کلاس و نرفتم به مامانمم گفتم خسته ام خب برم چیزی یاد نگیرررررررررم دیگه چه فایده؟!!!و یکم ندخ کردم و کلاس پیچید شیرجه زدم رو مبلللللل...... همیشه مامانبزرگا میان خونه ی ادم انقدرررررر که حضورشون خوبه نمیشه توصیف کرد مثلا مامانتون نمیتونه جلو مامانبزرگتون دعواتون کنه که سحررررررررررر پاشوووووووووو از رو اون مبل یا سحرررررر پاشو لباساتو درار یا سحرررررررر پاشو کولتو از وسط حال وردار خلاصه عالیه!دیگه موندن و بعد مامان و مامانبزرگ جان و بابا رفتن خونه مامانبزرگم جان منمممم حال نداشتم نرفتم و انقددددددددددددددددددرررررررررررررررر  عصابم بهم ریخت و دپ شدم نشستم اهنگ غمگین گوش دادم و حوصلمم فوق العاده سر رفته بود و یکم نت گردی کردم و فیلمای تو لب تاب و دسته بندی کردم و دیدم شاد شدم .....رقصم اومدم پاشدممممم انقد رقصیدم دیگه حال نداشتم اصلا به چیزای غمگین و انرژی منفی فک کنم حتی!!!شبم مامان و بابا اومدن بابابزرگگگگگگگگگگم جانم اومد پیشمون شبم خوابیددددد شام کباب زدیم و فردااااشم موند پیشمون ناهار قیمه درست کرد مامانم و عصرش من اولین نوبرونه های امسالمو زدم البته میگن دعا قبل از اولین نوبرونه خرافاته و اینا ولی من قبلش چشامو بستم و دعا کردم در حدی که گوجه سبزا له شده بود تو دستم یکی ام سعی میکرد منو از  گوجه سبزا جدا کنده قشنگ دخیل بسته بودم هههههههه حالا دعاها هم چه خرافات چه غیر خرافات یا میگیره یا نمیگیره دیگه:/کلیم قانع شدم:))) بعدش از دل درد نمیتونستم حتی بشینم ....یه ظرف نوبرونه بردم تو اتاق میخواستم تا اخره شب کم کم بخورم و درس بخونم به خودم اومدم دیدم ظرفه خالی شده منم دارم یه رمان و تموم میکنم:/بقیش دل درد بود فقططططططط یکمم فیزیک خوندم برای چهارشنبه که معلم فیزیکه نامردخ بیشور نگرفت:////بعدش هوا رف رو موج رعد و برق و با هر رعد و برقی ک میزد من یه متر میپریدم بالا بعد با یه حالت عادی که تو چشاااام ترس موج میکزیکی میزد میگفتم چیزی نیس که رعد برفه جلو ایته انقد خندیدم نزدیک بود غش کنم ینی عاشق کودک درونمممممم همیشهههههه فعااااال!شب دیگه رفتم رو مخ خانواده که بارون به این درشتی دیگه کی بیاد خدا میدونه پاشید بریم بیرون باباممممممم میگف سحررر بخدا ترافیکه بعد دیدم فیزیکم نصفش مونده خوب بریم بیایم تا چن بشینم اینو تموم کنم؟؟؟؟گفتم باشه و اتاق یه حاال تاریک و روشن عارفانه ای پیدا کرده بود پنجره ام بازززز و پرده ام رو هوا اینوری اونور میرف بوی بارون و اون فضایه عارفانه هه ک گفتم عصن خوووووووود بخووود باعث میشد ادم بشینه کج ترین کنج اتاق و علیزاده گوش بده چای بزنه علیزاده گوش بده چای بزنه....بعدش افتادم به جون اتاقم بررررررررف افتاد همه کمدا و کشوها مررررررررتب بعد که از خوشالی حَض کردم رفتم حموم اومدم یکم روزانه نوشتم و چپه شدم از خواب

 اماااااااااا چهارشنبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!

 زنگ اول ادبیات داشتیم اومد یکم شر و ور گفت و رفت قابل تحمل بود...

زنگ بعدش فیزیک....ینی این معلم از لحاظ تدریس عالی و عالی و عالی یدونه.... هرچی بگم کم گفتم!ولیییییییی خب دو تا مانتو یکی سبز لجنی و مشکی داره هرماه یکیشو میپوشه!لبخند اصلا رو صورتش دیده نمیشه!صورتش خششششششک دریغ از یه کرم!!!هی تو کلاس میپیچه به دس و پای این اون...فلانیییی گوش میدی....فلانی چرا اینجوری گوش میدی....!فلانی داره خوابت میبره....!فلانی چرا ماشین حساب دستته...!فلانی نخند...!اخرم دیدم داره حوصلم میپاشه اونم داره به یکی از باهوشااااای کلاس یه جمله رو میفهمونه با محیا حرف زدیم و یه چیزی گفت من انقد خندم گرف که حد نداشت قرمز شده بودم سرم گذاشتم رو میز و رییییییز ریز خندیدم....جواب محیارو دادم حالا اون پاچید...یهو برگشت با اخم و لب و لوچه کج گف سحریان حرف نزن!واسه اولین بار!!!!!!!!!!!شاید واسه ی دانش اموزی که هروز از هر معلم و هر زنگ 1000تا ازین حرف نزنا میشنوه عادی و معمولی باشه ولی من حس میکردم داره گوش میسوزه از زور حرص از سرمم دود بلند میشه!!!!!!!!!! نشستم نقاشی کشیدم تا اخره زنگم محلش ندادم میدیدم بعضی وقتا نگاهش رو منه ولی ناراحت بودم حالا خوبه تقصیر خودمم بوده ها رفته بودم رو فازه لللللللج و غد بازی!زنگ ریاضی اومدم یه سوال و جواب بدم سوتییییییییی دادم!!!!!!!!سوتی بدی نبود ولی همه خندیدن و معلممونم ک همیشههه قیافش شبیه هویجه و خنثی عه خندید و بعدش (هانیه میشه جلوییمون و بغل دستی فاعزه اینو داشته باشین) که خب اخرای زنگ من وحشتناک سردرد گرفتم که تا زنگ بعد ک عربی داشتیمم ادامه داشت....دیدم یکی از بچه ها یه سوال میپرسه معلمه جواب داد خانوم فلانی جواب سوالت اینه....بغل دستیشم بهش گفت هانیه ام برگشت گفت فلانی جوابش میشه این...فلاااانییییییییییی جوابش اینه....اینه جوابشا....فلانیییییییییییی فهمیدی؟واقعا انقدم صداش جیغـــــــــــــــــــــــــه حس میکردم رو مغزم داره با بلند گو داره داد میزنه ....میگم سردرد یه چیزی از درد میشنوین فقط!!!!!! خیلی وحشتناک بود خیلی خیلی خیلی!!!!! محیا یدونه زد از پشت به کمرش بعدم اشاره کرد بمن که ینی شات عاپ سحر قاط زده اونم ول کن نبود معلمم داشت واسه یکی اشکالشو توضیح میداد یهو بلند گفتم بااااااااااااااااااااشه هانیه بخدا متوحه شد اه....یکم صدام بلند بود کلاسم ساکت شد معلممون برگشت گفت چیه؟چرا دارین همو میکشین؟؟؟؟؟؟؟؟اروم باشین....!!!!!!!!!هانیه ام گفت خانوووووووووم داشتم جواب سوالشو میدادممممم اینا عصاب ندارن...

محیا:وااااااا بمن چه!

من:از بس رو مخی چنبار یه چیزیو تکرار میکنی؟بعدم اونی ک اونجا وایستاده معلم بوق نیس که....

اخرشو اروم گفتم اونم دیگه ادامه نداد دستمو مشت کردم واسه اینکه نزنم تو کمرش زدم تو سرم بلکه یکم اروم شه ولی انگار بدتر شد:/زنگ خورد زفتیم جای همیشگی پشت دره ورودی مدرسه که بستس بالاش ایرانیته و یه جای دنج و خنک و سایه...نشستن همه بساط ناهارشونو پخش کردن و شروع کردن .....ولی من عصن حال نداشتم برم تو شلوغی و گرمکن و غذامو بردارم و بیارم، میلم نداشتم بعدم  چنتا از دوستای محیا ام اومدن کلا 7 8 10 نفری بودیم اونا مشفول حرف زدن و خوردن بودن منم سرمو گذاشتم رو پام و چشامو بستم یهو حس کردم یخ کردم....سرمو اوردم بالا دیدم غززززززززل بطری ابشو رو سرم خالی کرده اصلا متوجه نشدم کی اومده خندممممم گرفته بود گفتم خیییییلی خری دوییدم تو حیاط بطری اب زهرارم از دستش کشیدم ریختم رو مانتوش و یکمم مفنعش خیس شد... خیییییلی خوب بود حالم بهتر شده بود تو اون افتاااااااب گرم واقعا چسبید حالا بماند کل مدرسه نگاشون به خل بازی ما  دوتا بود و از دفترم تو میکرفون صدامون زدن و رفتیم بهمون اخطار و ازین چیزای انظباطی دادن و باز برگشتیم انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده نه من ناراحت بودم نه غزل بعد رفتیم نماز حاج آاقا نیومده بود فرادا خوندیم اومدم برم دم کمد چادرا هانیه اومد پیشم گفت سحررررررررر ببخشید خب اخه میدونی چیشد فاعزه پاک کن َمو سوراخ کرد با اتودش رو کتابش نوشتم گوسفند بعد اکبری(معلم ریاضیه)داشت میومد سمت فاعزه اگه میدید بد میشد و واسه همین هی به فلانی گفتم جواب سوالت این میشه و...گفتم باشه بابا ول کن داشتم میرفتم مقتعمو گرفت کشید بعد هه هه هه خندید گف وایسا باهم بریم://////هیچی نگفتم حتی نخندیدم !جدی چنبار عصبی پلک زدم مقنعمو پوشیدم تو دلم گفتم بامزززززززززززززززه ای چقد تو اخه!!!!!!!!اونم فهمید به روی خودش نیاورد اخرم گف سحرررررررررررررر ببخشید ناراحت شدی؟؟همه میدونن من بدم میاد از این حرکت خودشم میدونه ولی نمیدونم چرا کرم داره هههه دیگه فکرمو درگیرش نکردم و سر زنگ عربیم اولش درسو گوش کردم و انقدرررررر کلاس شلوغ بود و همه دوتا دوتا حرف میزدن و میخندیدن سرم ترکید وحشتناک تر از زنگ قبل دستامو گذاشتمو رو گوشم محکم و چشامو بستم معلممون گفت سحریان برو بیرون اگه حالت بده تو دلم گغتم شما لطفا اول کلاستو اروم کن یکم جذبه نداری!بعدم گفتم نه خانوم اخرای زنگه دیگه.... زنگ خورد و ازادی...توراه بستنی گرفتم خوردیم سه تایی انقد چسبید حس میکنم خستگی از صبح تاظهر از تنم رفت بیرون اهااااان اینم بگم صبح زود که میخواستیم وایسیم واسه برنامه صبگاه و هیچوقت هیشکی مثل همیشه جدی نمیگرفت و همه مشفول مسخره بازی تو صفاشون بودن صف کتاریه ما یه کلاسه انسانیه دهمم هستن....یکی از معاونا رفت بالا میکروفونو گرفت و یکم حرص خورد بیشتره بچه ها ساکت شدن یکی اصلا حواسش به سکوت بچه ها نبود فک میکرد صداش بین بچه ها گم میشه الان، برگشت گفت  من دیروووووووووز سیبیبلامو زدم!!!!! حالا اون یکی معاونه دقیقا کتار من وایستاده بود برگشت گفت هییییییییییییس!!!! من از خنده قرمز شده بودم برگشتیم نگاش کردیییییییییییییییییم پاچیدیمممم از خنده! پشتیم هم دوستم بود خلاصه دل درد گرفتیم ینی بعد گفتم کی سیبیلاشو زده هههههه یه دختره گف من! گفتم دمتتت گرم خیلی خندیدم اوله صبحی!!!!واقعا انتظار نداشت یهو همه جا ساکت شه ما وسطای صف بودیم بعدا فاعزه و زهرا میگفتن صداش تا اون جلوهم اومده خلاصه خییییلی خوب بود معاونمونم خودشو کنترل کرد معلوم بود داره میمیره از خنده ههههه اینم از چهارشنبه این چن وقته درگیر امتحانا بودم البته هنوزم هستم ولی خب بیشتر حضور فعال تو اینستا دارم و اصلاااااااا نمیذارم امتحانا به وبلاگ نویسیم ضربه بزنه:) اینم اولین روزمره ی مبسوووووووط نود و شیش وبلاگ... فعلا هم عاشقانه میبینیم و کاپو میزنیم و اینکه اون روز خالم زنگ زد گف دوستش که مربیه والیباله باشگاهشون نزدیک خونه ماس اگه دوس دارم والیبال برم پنج شنبه هاست!منم چن وقت بود دقیقا تو فکرش بودم انقد ذوق کردم حد نداشت حتی خوابم از سرم پرید گفتم حتماااااااااااا هماهنگ کن فک کنم اولین جلسشم همین پنجشنبه باشه....امروزم برنامه پیتزاخوران داشتیم و تولد سارامونم بود....اینم ازینا....چنتا پست کاربردی و خوب هم قراره بزارم یکی از کارای نیمه تمامم هم این پست کشداااره طوولانی بود که به حول قوه الهی تموم شد و این قدر میخواستم چیز میز بگم فک کنم چنتاشم یادم رفت ههه حالا اگر یادم اوم اضافه میکنم و یه پست دیگه ام باید واسه اخره هفته بنویسم تا امروز:)این روزا حس میکنم هر لحظــــــــــــــش هز لحظـــــــــــــــــــــــــــــش خاطره اس....ینی انقد بعضی اوقات تو مدرسه خوبه که تو دلم میگم اخههههه من سال دیگه پیش اینا نباشم، اینجا نباشم از دلتنگی چیکار کنم!!!!!از طرفی وحستناک عاشق تفییرم! اینم مربوط میشه به سفره همیشگی چتد وقت دیگمون که تو پست بعدی ایشالله میگم:)فغلا عصرتون بخیر:)

۰ ۰

دنیااااا نخواهد من بخندم یا شاد باشم!هــــه دنیا چه بخواهی چه نخواهی مسخره بازی هایم تمامی ندارد!!!

۳ نظر

پارت اول:

وقتی خستم فقط کاکاعو و چای داغ میتونه منو از خواب بپاشونه و خستگیمو رفعععع کنه...حالا خدا نکنه برید سراغ سبد کاکاعوها و با یه سبد خالی روبرو شید و بیشتررررر خدانکنه حال نداشته باشین برین شیرین عسل برای یه هفتتون کاکاعو بخرید...مجبوریییید(تاکیید میکنم مجبووووووور) شال و کلاه کنید برید نزدیک ترین مغازه ی طرف خونه تون و هف هشتا اسنیکرز و تک تک و کلی کاکاعوهای خوشمـــزه وردارید با نییش باز و خوشااالی، مثل عاشقی که معشوق رسیده باشه... حالا اقای فروشنده موقع حساب کردن گند بزنه تو حالت بگه"خانم سحریان زیاد کاکاعو نخورید اصلا خوب نیسااااا من دختر خالم کاکاعو خورد چربی دور کبدش جم شد مرد"(نمیدونم کلیش بود کبدش بود کجاش بود!:|) قشنگ نااابودت میکنهههه و با فووووش بر این زندگی نکبتی به منزل بازمیگردی!!!



پارت دو:

از کلاس اومدم تو گوشم حسن فری گذاشته بودم صداشم تا تــــه زیاد بود با اهنگ شااااد و جدید علیرضا روزگار...بعد فک کنید این اهنگ باشه ترجیح بدید اسانسور سوار نشید و از پله برید روی  پله های ساختمون هم باشیییید پله هم خلوت باشهههه و خوشحال باشید و حالتونم خوب باشه خوب ادم قرررش میگیره دیگه؟؟؟همینجوری با حالت رقص داشتم میرفتم یهو حس کردم سررررم رفت تو دیوار چشامو حتی بازنکردم اهنگم همینجوری داشت میخوند بعد چشامو باز کردم دیدم کلم اصن نخورده به دیوار،خوووووورده به پسرههههه همسابه همون پسر ژیگولشون.... بدترررررین حس دنیااااا ینی همین قطعااااااا!هرچیییی فوش بود به خودم دادم و پریدم تو خونه یه اوضاعی بود اصلن درهرصووووورت دنیا جان دوس نداره ما امروز و یکم خوشحال باشیم:/


پ.ن۱:وااای چه هواییییی ملسه ملسه😉


پ.ن۲:چن وقت بود براتون پست با عنوانای دراز ننوشته بودم؟


پ.ن۳:عصر بارونیتون و چجوری میگذرونید؟کتاب و اهنگ و فیلم و گوشی بازی؟یا تفریح و دور دور و خیابون گردی و پیاده روی؟یا شایدم مثل من دررررس و چای و کاکاعو کنار شومینه؟؟؟

۰ ۰

سردردِ کوفتی؟رهایم کن رهایم کن رهایم کن!

۳ نظر

امروز کلاس زبان خیییلییی خوب بود کلا مدرسه م نیز، فقط بخاطره اینکه غزل بود،صب رسیدم مدرسه یهو اومد تو کلاس چون رشتش ریاضیه کلاسشون کناره کلاس ماس یهو با جییییغ پرید بغلم انقدرررر خوشحااال شدمممم محکم ماچش کردم چون درگیر امتحان بودیم از چهارنشبه همو ندیده بودیم بچه هام همچین نگا میکردن😂سره کلاس زبان ساندویچ گرفتم یدونه خیلی بزرگ بود توش مخلفاتش زیاد بود باهم خوردیم نصفش موند هی خوردیم هییییی اضافه میموند😂اخرم یکمش موند مجبور شدیم بریزیم دور چون واقعاااا تا خرتنااااق خورده بودیم و من امروز با سردردای همراه همیشگی پیش غزل حالم خیییلی خوب بود خیییلیییی خییییلی سره کلاس زبان سره یه موضوع خیلی پیش پا افتاده غش کردیم از خنده پنج دقیقه قه قهه میزدیم با چشای گرد شده بقیه... اشک میومد از چشمامون ازم نظرخواهی کرد برای تولد جناب بی افش چی بخره منم خییییلی وارد😂😂😅😅😅از کیم اومد نظر گرفت😂هیچی گفتم دستبند چرم خوبه ساعت و چمیدونم عطرم میتونه خوب باشه خلاصه کلی خوش گذشت و مسخره بازی دراوردیم... وسط خنده ها که سردرد جاااان فرساااا کم کم داشت منو میکشت داشتیم میخندیدیم من سرمو گذاشتم رو میز از شدت دررررد گریم گرفت واقعاااا دست خودم نبودم اصلا دوس نداشتم اینجوری بشه ولی شده بود پاشدم سریع رفتم بیرون هی با خودم میگفتم الان میگن این خله یا دوشواری داره  با خودش...ولی خب غزل خوب میدونست اومدم تو اصلا نفهمیدم چی گفتم به معلممون نیم ساعت مونده بود گرفتم خوابیدم و اومدم خونه روز از نو سردرد از نو....نه تونستم قایق بخار درست کنم برای ازمایشگاه....نه تونستم شیمی تستاشو بزنم و بخونم ...نه تونستم کتابکار فیزیک حل کنم و تستاش ایضا فققققط سردرد وحشتناااک بود هرچقدر میخواستم خودمو به یه کاری سرگرم کنم نشد...نمیدونم فردا چی میشه اصلا هیچ کاااری نکردم قایق بخار ده نمره داره بابام سفره کاری نشد درست کنم ده نمره پر!یکی از درسایی که باعث شد معدلم بیاد پایین تر از حد انتظارم همین ازمایشگاه بود تازه همه ازمایشاشو انجام داده بودم برده بودم براش این ترم تجدید نشم صلوات هههه فک کن ازمایشگاه تجدید شی تابستون ارلن به دست بری برا ازمایشگات امتحان بدی...چقد بعضی معلما عقده دارن اخه....خلاصه دیدم من درس بخون نیستم با این وضع نه خوابم میبرد نه اهنگ و کتاب اثر داشت گوشی و گرفتم دستم اول زنگ زدم به خالم حرف زدیم بهش کلییییی ازش انرژی گرفتم خیلی خوبه این بشر ...بخدااااا اگه نبود من واقعااااا نمیدونستم چیکار کنم حرفاش خییییییلی خوبه خیییلی!اصلا الگو خانومه منه ایشون😅بعد زنگ زدم غزل که گف سحرررر خوب شد زنگ زدی پنجشنبه تولد حسینه(جناب بی اف)گفتم خب مبارک باشه تو چرا خوشالی گف برییییم بیرون با بچه ها پارکی جایی که تولدشم بگیریم گفتم زاااااارت باشه میام شک نکن والاااااا واسه پسر مردم تولد نگرفته بودیم که.....😅😅😅هیچی دیگه یکم صوبت کردیم قرااار شد ببینیم خدا چه میخواد و اگه شد برم ولی اصلا نمیخوام برم امیدوارم مجبور نشم سردرد و بهانه کنم...فردام باز بعد از کلاس وقت دکتر دارم کییییی بیام شیمی بخونممممم و خدا داند...

میشه برام دعا کنید؟؟؟خیلی محتاج دعاهاتونم مررررسی که هستین:)

۰ ۰

تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد...

۶ نظر

همین الان از کلاس زبان رسیدم انقد خسته ام که حس میکنم دارم یه متر از زمین بالاتر راه میرم بعد تو راه یه دختره بچه رو دیدم توپولوو سفییییید لپای قرمز با کلاه چشای قهوه ای روشن همرنگ چشام میخواستم بغلش کنم محکمممممممممم ماچش کنم مامانشم خیلی محجبه بود اصن دیگه قدمام دست خودم نبود وایستادم خیلیم قدش کوتاه بود هیچی دیگه ادم میخواست بچلونتش... به مامانش گفتم خانوم ببخشید کوچولوتون ماشالله خیلی نازه خدا حفظش کنه.... خانومه چشاش خندید گفت مرسی عزیزم لپشو اروم کشیدم(لپ بچه هرو نه مامانشو ههههه) تو دلم گفتم  خب الان یکاره بپرم بچه هه رو بوس کنم شاید مامانش یه چیزی بم بگه ولی حسرتشششش رو دلم موندددددد همینجوری داشتم میومدم رفتم شیرین عسل یه عالمه چیز میز خریدم کارت کشیدم و کلا میخواستم کارتم خالی شده باشه برگردم خونه هههه:) نزدیک خونه دیگه اصلا حال نداشتم زنگ بزنم انقد درس و اینا سنگینن منم خیلی شیطونی میکنم سر کلاس زبان این خستگی طبیعیم و شیش برابر میکنه سرکلاس زبان داشتیم با غزل آهنگ میخوندیم معلمه عم داش به سوال یکی از بچه ها جواب میداد مام تو حال و هوای خودمون بودیم خلاصهههه به منفی های قرمزمون یکی دیگه ام اضافه شد هههه این ترم میوفتم من شک ندارم فردام همه درسارو به جز فیزیک امتحان داریم بعد به شوخی سرکلاس فیزیک گفتیم اره خانوم همه همکاراتون فردا میخوان از ما امتحان بگیرن میخواید شمام بگیرید تعارف نکنید خب؟! گف باشه:/هیچی دیگه فردا کلااااااااااا امتحان داریم زنگ اول ادبیات دوم فیزیک سوم ریاضی چهارم دفاعی://///بعدم میخوام برم از عمه لیلا لواشک بگیرم مامانمم میگه حالا میری ترشی ام بگیر فردا خالت اینا میان اینجان ترشیمون تموم شده:/ینییییییییییییییییییی الان کاملا پتانسیل اینو دارم دهنمو از دو طرررررررررررررررررف پاره کنم://///////

دیگه صوبتی نیس جز اینکه دعا کنید برای من و میگرنم که باز مثل قبلا با هم دوست باشیم کماکان:)


.

.

.

.

پ.ن:هتل لوزان...هنوز صفحه ی 23 24 ـــِشم....نثرشو دوس دارم روونه یه جاهاییم ادم میبره تو فکر... انقد که سر زنگ عربی همش داشتم میخوندم جواب تمرینارم از رو گام به گام نوشته بودم هرکودومو میگفت بخون دیگه غم نداشتم ههههه اخرم هیچی بهم نگفت معلم با شخصیت به معلم عربی ما میگن هرچند اسکی میره ولی خب:)

دیدم تو این عکسای اینستا اینا مده گلاشونو میارن تو عکس گفتم منم دلبرجانمو بیارم تو عکس بچه های کوچولوشممممم به رخ بکشم:)


همینجوری نوشت:تا یادم نرفته خاطر نشان کنم کپی برداری از عکسام حرام است:/

دیروز ولنتاین بوووود میتونم بگم گندترین روز مااااااااااااه....سر هرچیزی دلم میگرفت:/نه اینکه بخاطر این باشه که خرس گنده نگرفته باشما نه!میخواستم برم خونه ی مامانبزرگمینا پیش خالم دماغشو ببینم مامانم نذاشت گفت خودمم دارم میام  خونه:/همیییییین کافی بود من بعد ازینکه قطع کردم تلفن و بزنم زیر گریه بی بهونه ی بی بهونه....

  تو مدرسه ام اخه ما بساطی داشتیم!بعضی از بچه های ما خیییییییییییییییلی پروعن ینی اکثرشون.... منم تازگیا خییییلی ساکت شدم و به قول صبا مظلوم!نشسته بودیم سره زنگ فیزیک سره حای همیشگیم میز سوم ....

یکی از پروترین و رومخ ترین و خرخون ترین و احمق ترین و نادون ترین و ایکبیری ترین(خدایا ببخشید ولی خیلی ایکبیریه خب!)اومد نشست پیش من و سارا گفت من میز دوم اون ردیف نمیتونم کامل تخته رو ببینم میگیم عینک بزن میگه نهههههه زشت میشم!

هیچی نگفتم فقط تو دلم گفتم..نمیگم چی گفتم فوشههه فووووش اینجا خانواده رد میشه:))))کیفمو گذاشتم زمین اون نشست بین من و سارا...

میز دوم اون ردیفم کماکان خالی!میز پشتیمون ماءده میشینه... بسیااااااااااااااااااااار با ادب و عالی عاشقشم خیلیییی خوبه این دختر از همه لحاظ!گفت خانوم ایکس(همونی که بین ما نشسته بود توصیفش کردم براتون) خوب ما نمیبینیم لازمه بگم خانومه ایکس که پیش ما میشینههههه درازترین دانش اموزه کلاسه!معلم فیزیکمونم خیلی این خانوم ایکس و دوس داره و میگه به نکااااااااااات ریزی توجه میکنی خانوم ایکس و اینا گفت شما نمیبینی برو میز ته...فک کنید دوتا نیمکت پشتی با حرص نفسشونو بیرون دادن و پاشدن وایستادن ته ته کلاس...یکم گذشت یکی از بچه ها بلند شد گفت خانم ینی چی خانوم ایکس قدش بلندهههههههه ما نمیتونیم ببینیمممم تخته رو ....خانوم ایکسم برگشت گفت مشکله خودتهههه منم فقط نگا میکردم معلممون گفت خانوم ایکس پاشو بشین میز دوم خب ؟گفت نمیاااااااام همینجا دیدم به تخته عالیه و دلم نمیخواد بشینم اونجا به کسیم ربطی نداره:/گفتم الان معلمه با پس گردنی میندازش بیرون هیچی دیگه یه بارکی معلمه رو به من گفت سحریان دخترم شما بشین میز دومه اون ردیف.... همه بم نگاه کردن اصلا نگاشون معنی نداشت ولی جو طوری بود که انگار باید من فداکاری میکردم بدون هیچ حرفی رفتم نشستم رو اون میز و انقد کوتاه بودددددددد و کوچیک انگار برای مهده کودکیاس انقددددددد دلم سوختتت برا خودم فک کردم اگر سحر قبلن بودم میگفتم خانوم؟ خانوم ایکس همیشه اینجا میشسته حالا...!کمرم تاااااا شد خلاصه...

کنارم پنجره باز بود بارونم قطره قطره میومد هوا عالی قطره های بارونم چسبیده بودن به نرده تا اخره زنگ خیره بودم به بارون حتی استخونااااااااام یخ زدددددن ولی دلم نمیخواست برم پالتومو از چوب لباسی بردارم یا بگم فلانی پنجره رو ببند چون داشت درس میداد دلم نمیخواست باز کلاسش بهم بریزه ولی همه ی تمرکزم برای درس به فنا رفت نگاهم افتاد به خانوم ایکس نگام کرد اخم کردم سرمو برگردوندم یک ساعت میگذشت یکی از بچه ها پاشد گفت خانوم وافعا انصاف نیس یکی دیگه میخواد زشت نشه عینک نزنه بیچاره سحر نشسته رو اون نیمکت بچه های پشتم که همه وایستادن به میزم به اون کوچیکی سحر کمرش درد گرفت حالا اون هیچی نمیگه کلاس شلوغ شد.... خانوم ایکسم نه گذاشت نه برداشت با بغغغغغغغض گفت ارررررررهههههه تقصیرهههه منه اینجا نشستم من از فردا دیگ میشینم رو زمین و اینا.... پاشد رفت نشست جلوی تخته رو زمین...خیلی هوچیه.... منم اصلا نرفتم بشینم سرجاش ینی سرجام.... زنگ خورد همون موقع..... معلممونم کلافه بود مام همینطورم خواستم برم معلممون گفت سحریان خیلی با معرفتی کردی دخترم منم یکم ارومتر شدم اینارو گفتمممم که بگم کلا این مشکله روز کلاسمونه همه ی اینا روزانه سره دلم جم شد بود مثل بغض اون روز مامانم گفت نه نیااااا خودمم دارم میام خونه فقط یه جرقه بود تا من باهاش همه ی بغضای مونده سره دلمو خالی کنم ....یکی از علتایی که میگرنم امسال عود کرده همین اعصاب خوردیاس اگه به مامانم بگم فردا بدون یه لحظه مکث پروندمو میگیره شده ببره غیرانتفاعی اینکارو میکنه ولی نمیخوام من خییییلی آسون تو مدرسه به این خوبی ثبت نام نشدم... خیلی اسون نیومدم تو این رشته که بخوام همه چیزو خراب کنم تنها کارم مداراس... حتی با نیش و کنایه های محیا که باعث میشه کلا بهم بریزم ناخونامو تو پوستم فشار بدم ولی بعدش لبخند بزنم و بگم هیچی نشده..... بهتریییییین دوستم که با اینکه رتبه اول مرآت شده یا از هرنظری من دوسش دارم غزل بوده تا الان....مثل محیا به اینکه من نمرم بالاتر شه یهو رفتارش عوض نمیشه تنهام نمیذاره تو هیج شرایطی خیلی خوبن اینجور آدما.... حتی مثل سارا که هی میگه
"سحررررررررر موهااااااات خیییییییلی قهوه ایش روشنه رنگ کردی الکی میگی رنگ خودشهههه ایش" حتی با این حرفای کوچیکم دلمو نمیشکنه ادم باید یدونه ازینا تو زندگیش داشته باشه تا در مقابل همههههه ی ادمای به ظاهر دوست لبخند بزنه و تو دلش بگه"برید به درک" دوستایی که از پسرفتت خوشحال میشن و پشتت هزارتا حرف میزنن...اگه یدونه غزل تو زندگیت داشته باشی با یه نیلو و فاطی قدییییییمیه قدیمی دیگه از بقیه هیچ انتظاری نداری!


قررررررررراااااااااار نبود انقدر شهههه انگشتمممم گرم شد کلی طولانی شد پستم!:)


 ببخشید دیگه:)روز و شبتون آروم:)

۰ ۰

سحر چه برایمان آوردی؟؟؟؟پست دراز و عکسای آچان:))))

۴ نظر

ازونجایی که من الان یه عالمه شیمی دارم ولی مگه دلم میاد پست نذارم؟؟؟؟؟نمیاد دیگه:)

بریم سره تعریفی جات و حداکثر حال و احوال بدمونم فاکتور میگیریم:)

قبلش بگم که اون روز گند زدم و حواسم نبود ادرس وبلاگ و گذاشتم تو گروه تلگرام ینیییی نهایییییت سوتیه و اینکه به فک و فامیلان و اقوام عرض میکنم خوندن حتی یه خط از نوشته های وبلاگمو از این تریبون حراااااام اعلام میکنم و نکته ی دیگه اینکه لطفا منو از نوشته هام قضاوت نکنید:)

 

جمعه22 بهمن تولد فنچکمون بود خونه ی مامانبزرگمینا براش جشن گرفتن کلی خوش گذشت و من بعدش تا صب نشستم برای امتحان فیزیک فرداش خوندم فردام همه سوالاش کنکوری بود خود معلمه میگفت نه اینکه من قدرت تشخیصِ سوالای کنکوری داشته باشم نه هههههه

خیلی نامررررردی کرد خیلی سخت بود لعنتی:/وللش اصن درس کیلو چنده بقول صبا ما میخوایم شوور کنیم هههه درس نمیخونیییییم:))))

شنبه تو مدرسه محیا و خیلیا غایب بودن و با یکی از دانش آموزای یووووووووول و بسیار گاااااااو کلاس بحثـــــم شد زنگ اخر هنوز معلم نیومده بود منم چون بعدش میخواستم با غزل بریم استخر داشتم زیست میخوندم اومد رد شد تیکه انداخت که من نشنیدم (چون دستامو میذارم رو گوشم درس میخونم نه اینکه یه وقت قدرت شنوایی نداشته باشم هههههه)وگرنه انواتشو میاوردم جلوچشش برگشت گفت خرخون گفتم هرچی باشم مث تو تمبل نیسم اخه مایه ی ننگ کلاس! دوباره نشستم خوندم و محلش ندادم شنیدم فوش داد بازم قشنگ نفهمیدم چی گفت  وایستادم جلوش گفتم اونی که گفتی خودت و خانواده ات و هفـــــــــــــــــت جد و آباااااااااااااااادت د آخه دهنمو از کارای خاک بر سریت باز کنم که گند کلاسو برمیداره؟؟؟

قشنگ معلوم بود گرخیده به دوستاش نگا میکرد یه چیزی بگن اونام فقط تو نگاشون یه خاک تو سر خرت کنن خاصی موج میزد هیچی نگف بعدش گفت کی با تو بود گفتم حتما یه روانشناس برو سادیسمت زده بالا با خودت که حرف میزنی هیچ فوشم میدی به خودت بچه ها خندیدن و از حرص خودشو یه وری کرد رفت ته کلاس سرجاش نشست(این ته کلاسیا اراذل و اوباش کلاس مونن ولی بعضیاشونم خیلی باحالن بعضیاشونم یول حالا تو همین پرانتز یکی از کارای این بشر و بگم براتون چون شما نمیشناسینش غیبتش نمیشه حرص منم خالی میشه هههه ایشون هی میره عکس مدلای مرد و دانلود میکنه میفرسته برامون یا نشونمون میده بعد میگه ایین با من دوسته و من هروز خونشونم و اون خونه ی ماس و از دبی برام برلیانِ فلان سفارش داده و خلاصه چشاش گوشای مارو ناجور مخملی میبینه انقد که هانیه نتونست جلو خودشو بگیره گفت زااااااارت زدیم زیرخنده تا سه روز خودشو و کج و راست میکرد از جلومون رد میشد در این حد چااااااااخان میگه و هزارتا کثافت کاری دیگه ام داره که من نمیگم چون ندیدم نه شنیدم کاری ام بهش ندارم ولی خب واقعا بعضی وقتا باید جلوی اینجور ادما در اومد...)

خب میفرمودم:

بعد داشت میرف یه زیر پا زدم سکندری خورد ههههههه خوشم اومد ینی دلم خنک شد من کلا خیلی سعی میکنم با همه ملاحظه کنم ولی یه دسته هستن انقد گاااااون جوابشونو ندی فک میکنن چه خبره اینم جزوه همون دسته بود که قبلا براتون گفتم:)اینام به درک:)

شنبه اومدم خونه قشنگگگگگگگ از سردرد عر میزدم و گریه میکردم به حدی که حس میکردم الانه کلمو بکوبونم به دیوار خدا ینی به دشمن ادمم میگرن نده منم اصلا میگرنم اینجوری نبود خیلی خفیف بود امسال کلاسمونم شلوغ شده کلا خیلی شدید شده ولی خب غزل اینا شوخی میکنن میگن سحررررررررررررررر خانووووم مریضیاشم کلاس داره میگررررررررررریــــــــــــــــــــــــن(با لهجه هههههههه)

اون روز کذایی تموم شد ینی شنبه شب وقت اضافه اوردم نشستم اسکرپ بوکمو تکمیل کردم و حسابی حالم خوب شد و بعد به گلام آب دادم اهاااااااااااااااااااان از گلا بگم براتون:)

جمعه برگشتنی از تولد با خودم یکی از گلدونای کاکتوس مادربزرگمینارو و اوردم اون قبلیه ام که اورده بودم و گفتم حالا گلای ریییز داد بگید چه رنگییییییییییییی؟؟؟قرررررررررررررررررررررررررمرررررر ینی عشقا عشق:)

اومدنی ام کود گرفتیم حسابی بهشون رسیدم و رو خاکشونو با صدف و سنگ ریزه رنگی تزیین کردم و هرووووووووووز نیم ساعت اصلا من خیره نشم بهشون روزم شب نمیشه:)

اینم کوده که خریدیم عکسشو تو ماشین گرفتم کیفیتشو ببخشید به بزرگی خودتون یکمم جلدش کفیثه(به قول فنچک ههه کثیفه) ولی خب:) اینو داشته باشید برای پستی که میخوام درباره گل و کود و اینا بنویسم

 


یه چیزه دیگه اینکه خاله اولیم ینی ماه مانِ فنچک دماغشو شنبه عمل کرد و من هی مسخرش میکنم هههه البته هنوز ندیدمش ینی فرصت نشده و فقط عکسشو دیدم و تو تلگرام مسخرش میکنم ولی قراره چهارشنبه اگر کلاس زبان و کنسل کردم و با آژانس رفتم خونه مامانبزرگمینا کلی مخسرش(مخسره=مسخره-فرهنگ لغات فنچک باب8) کنم ههههه


معلمام که هی زارت و زورت امتحان اه:////////یهو یادم افتاد وسط پست:))))


دیگه اینکه دارم فیلمنامه ی "تردید" و مینویسم و هروز ایده ها و موضوع های مختلف میاد تو ذهنم اصلا ذهنم جهت نداره هی از این شاخه به اون شاخه میپره ولی قراره یه جمعه ای برسه من کنار گلام روی میزم کنار پنجره وقتی باد پرده رو میرقصونه و من نسکافمو مزه مزه میکنم به ذهنم جهت بدم و بنویسم و بازنویسیش کنم و برای اواسط فروردین بفرستم این روزا یکی از مسائلی که خییییییلی خیلی فکرمو درگیر کرده همینه که البته کتاب جز از کل هم دارم میخونم فقط میتونم بگم هرچقدددر پیش میرمممم انگار تو دلم یه صدایی اکو میشه"خاک تو سرت سحر چرا زودتر نخوندیش چرا زودتر نخوندیششششش"تموم کنم حتما میگم براتون:)

و اینکه امشب بعد از اینکه شیمی خوندم قراره روزشمار نوروز درست کنم:)هجدهم اسفندم عروسی دعوت شدیم شهرستان که کلییییییی زنگ زدن که حتما بیاین و اینا که یکی از فامیلای نسبتا نزدیک پدر میشن در اصل  ازونجایی که من و مامانم عااااااااااشق عروسیای شهرستانیم قرار شد با هماهنگی پدر بریم و من اون چهارشنبه غایب شم حالا اینکه من حنابندوووووووووون لباس چی بپوشم؟عروسی نیز؟پارساشون هست یا نه؟باشن من نمیام؟نباشن من میام؟کیا هستن؟کیا نیستن های فراوووووونی نیز از درگیری های ذهههنی این چن روزه ام شده و یه چیزه دیگه...

چراااااااااا بعضی پسرا(بلانسبت بعضیاتون)انقد بیشعووووووووووووووووووورن؟به معنای واقعی؟ینی ادم چی بگه به اینا؟الان چن روزه من برگشتنی از مدرسه هرکودومشون از کنارم رد میشن یه صدایی از خودشون درنیارن یه حرفی نزنن انگار میمیرن مثلا من دارم از پیاده رو میرم میان قشنگ از کنار ادم رد میشن!!!!!تیکه میندازن خب ادم بهشون چی بگه؟؟؟؟والا من خودم هیچوقت جواب ندادم و نمیدم و رد میشم فقط تو دلم افسوس میخورم و عاجزانه میخوام به راه راست هدایت شن ((((الان حالا بعضیا میان میگن اره سحر تو حجابت نادرسته تو بدی تو اینی تو اونی باشه بابا شما خوبی من بدم دیدم که میگماااااا))))

اون روز ینی شنبه داشتیم با غرل میرفتیم استخر تو راه دو تا پسر افتاده بودن دنبالمون 18 19 ساله یکیشون جای برادری خیلی خوشگل بود هههه اون یکی ام بدک نبود ولی ازین اواخواهریا بود هیچی دیگه یه کاغذ افتاد جلوپای من، من اخم کردم سرعتمو بیشتر کردم غزلم دنبال خودم کشوندم حالا فرق اساسی منو غزل دقیقا همینجاس اون یکی مزاحمش شه قشنگ یارو رو تو خیابون میشووره میزاره کنار خلاصه برگشت گفت بروووووو به عممممممت شماره بده مرتیکه ی سیاه سوخته منم حس میکردم قلبم داره تو دهنم میزنه دستام یخ زده بود خلاصه گفتم غزل تو رو جون من بیخیال شو بریم اون کنه ها که ول نکردن مام سریع رفتیم(حسااااااااااااااب کنید تا کجا دنبااااال ما اومده بودن)برگشتنی ام مامان غزل اومد دنبالمون چون دیگه نای راه رفتن نداشتیم و من رسیدم خونه رفتم حموم داشت خوااااااااابم میبرد اون تو ههههه اومدم خوابیدم تا خوده صب

یکشنبه ینی امروز که اتفاق خاصی نیوفتاد به جز هانیه که تو یه پست دیگه ماجراشو میگم موقع برگشت باز یه خررررررری افتاده بود دنبال من منم که فقط تو دلم فوش میدادم به یارو و سره5 دقیقه دم خونه بودم انقد که تند اومدم ینی حس میکردم یه قدم دیگه بلند تر بردارم صد و هشتاد تو خیابون باز کردم ههههه حالا از شانس گنده من یه گربه ازین چاقالوعای سفییییییید کرمی جلوی در بود حالا من هی پییییشت میکردم گربه هه پروتر میومد نزدیک دیگه میخواستم تو خیابون جیغ بزنم با تمام شجاعت زنگ و زدم سرییییییییییع پریدم عقب گربه هه یکم رفت اونور در باز شد من داشتم فکر میکردم اگه بپره تو چیکار کنم که همینجوریم که خیره بودم به گربه هه و و فکر میکردم و داشتم میرفتم تو...یهو رفتم تو یه جای گرم وای الان بش فک میکنم از خجججججااالت دلم میخواد بزنم خودمووووو له و لورده کنممممممممم اومدم رفتم اونور ایشونم همون پسره همسایمون بود قبلانم فک کنم گفتم دربارش یهو گربه هه پرید تو من دیگه جییییییییییغ زدما گفتم الان همه میریزن بیرون پسره قشنگ هنگ کرده بود چشاش گشاااااااد شده بود و حالت خنده داشت نمیدونست بخنده از کاره من یا تعجب کنه شیرجه زدم تو اسانشور و رفتم بالا تو اسانسور دیگه قیافه ی خودمو دیدم زدم زیره خنده دو تا لپپپپپ سرخ شده و چشام توش اشک بود مث تیله ی قهوه ای بود با نور برق میزد رسیدم خونه مامانم میگفت چیشده دو تا اب قند خوردم اخرم گفتم هیچی ههههههه مدیونید فک کنید اصلا پیگیر نشد اصلاااااااااااااا:)

فردام من  چون من سفیر سلامت مدرسمونم هههه خواهش میکنم تشویق نکنید قراره یه برنامه ای مث مانور زلزله باشه به منو سفیر سلامتِ کلاسا یه جلیقه ی مث امداد دادن ههههه با یه متن سخنرانی که برم اون بالا بخونم و دیگه حس میکنم الان دونه دونه انگشتام داره میوفته قضیه ی هانیه و هدیه های مدرسه و کارنامه بمونه برای پست بعد:)

 چون من اساسا خودم با خودم رل فوووور اور زدم ههههه برا ولنتاین برا خودم گیفت درست کردم و چیزای ژینگول خریدم که عکسشو میذارم براتون و اینکه معتقدم همیشه ادم باید خوده درونیشو دوست داشته باشه تا همیشه دوست داشته بشه مثلا من روزا با سحره درونیم خییییییلی حرف میزنم گاهی وقتا با هم نتای اهنگ آنتونیو رو میخونیم بعضی وقتام با هم میخندیم غر میزنیم بحـث میکنیم... قهر.... دعوا حتی:))) در نهاااااااااایت خیلیم حالم خوبه دیوونه ام نیسم ههههه:)

عکس گلای جان جانانم تقدیم به شما میدونم کیفیتش بده که بر من ببخشید:)کلی کلییییییییی دوسشون دارم واقعا اینکه هروز رشد میکنن حالمو خوب میکنه واقعاااااااااا:)البته گلدوناشون باید عوض شن ولی خب همینجوریش دل میبرن:)نوزه چراغ مطالعه ی کنارشو فاکتور بگیرین واقعااا حال نداشتم دوباره عکس بگیرم:))

چهارشنبه ام تولد زهراس براش کادوی هول هولی گرفتم ادکلن وافعا فرصت نکردم چیزه بهتری بگیرم براش همینجوری سرم پایینه ولی خب کاچی به از هیچی ههه:)

نمای بیرونی:

نمای درونی:

امیدوارم روز و شبتون در آرامش و بدون سردرد باشه مرسی از چشاتون که وقت گذاشتید و خوندید:)

۰ ۰

عجب روزیییییییییییییی بود!!!!(با لحن خیابانی خوانده شود لطفا:) )

۱۳ نظر
از دیشب بعد از گذاشتن اون پست بنده بی حاااااااااااااال افتادم گوشه ی خونههه تا ظهر امروز کلاسم نرفتم حتی ظهر که بیدار شدم خوابم نمیومد ولی بشدت بدنم درد میکرد

یکم گوشی بازی کردم و اهنگ جدید دانلود کردم تا سرحال اومدم ساعت 6 ناهار خوردم ساعت 10 عصرونه ههههه ایشالله پنج شیش ساعت دیگه میریم واسه شام:)))

معده ام قشنگ هنگ کرده حس میکنم از صداهایی که درمیاد ههههه اون تو چه خبرا که نیست:)))

از عصرم انقدددد بد زیست خوندم  چرا میگم بد؟ حالاااا میگم براتون...

 اولش که یه خط میخوندم یه رب دراز میکشیدم بیس دقیقه تلوزیون میدیدم میرفتمممممممم دشوری(گفتم که معدم بهم ریخته بود) خلاصهههه این فصل دو زیااااااااد منم با این خوندنم زجرکش شدم تا الان که دو صفحش مونده ههههه:)

دیگه عصر پدر اومد از سرکار و مامانم سرکار نبود خونه بود یکم در محفل خانواده بودیم که دوباره من رفتم درس خوندم تا اینکه مامانم اومد یهویی گف شاید تا ساله اینده بخوایم از ایران بریم!!!!!

انگار یه سطل اب یخ ریختن تو سرم با چشاااا گرررررررررررررررررد شده قشنگ مث خنگا تا یه رب مامانم داشت این جمله رو میگفت و مننننننننننن همش تو دلم میگفتن چی؟!!!:) بعد میگفتم یعنی چی؟؟؟؟بعد از یه ساعت تازه گفتم چرا؟؟؟هههههههه یک ساعت و نیم بعد تااااااااااااااااااااااااازه گفتم کجااااااااااااااااااااا؟؟؟؟:)))))

و جریان از این قرار بود که بخاطر شغل بابا شاید تا سال آینده بریم ایرلند!!!!نمیدونم حالا شمالی یا جنوبی....

 از اون موقع تراژدی جدید درس خوندن من شروع شد یه خط درس میخوندم یه ساعت میرفتم تو فکر و دو ساعت بعد میرفتم از مامانم سوال میپرسیدم هههه مثلا میگفتن درسم چیییییی؟؟؟؟مامانم میگف احمق جان مدرسه برای ایرانی ها هست اونجا!!!!من میگفتممممممم نههههه من نمیام هیشکی و نمیشناسم مامانمم قشنگ با یه جمله که "ادم باید هرجا خونوادش هست باشه" دهن منوووو میبست!

و الان رفتم میگم منننننننن گلااااام نباشن هیج جا نیستم بی گل و بلبلام هرگز!!!بعد نشستم خیلی با حالت متفکرر فک کردم بزارمشون تو جعبه ی کفش بذارم ته چمدونم یا نه....!!!!انقددددددررررر فکر و خیال کردم که مخم هنگ کرد و تو سررررررم هی صدای چیو بردارم چیو برنداررررم میپیچههه و وقتییییی مامانم گفت:" سحررررر اب و هوای اونجا به گلات نخورههه خشک شننننن پودر شن دیگه من آه و گریتو جم نمیکنمااااااااا!!!بزار خونه مامانی اینا!!!!" با این جمله نشستم یه عالمه عر زدم البته یواش:)


و با این حرف دیگههه سه ساعتهههه دارم یه اب آلبالو میخورم و با حسرررررررت با گلام حرف میزنم و کتاب زیست جلوم هی دهن کجی میکنه!!!!


پ.ن:

*چه روووووووووزی هی کش اوووومد تا منو برسووونه به خل وضعی!!! اصلا نمیدونم میشه یا نه!از یه طرف میرم سرچ میکنم درباره ایرلند ههههه هی عکساشو میبینم دلم غنج میره از طرفی فک میکنم به غربت و دوری و....!!!

*اون جعبه ژیگوله که تو چند پست قبل گفتم سلیقم گل کرد و درست کردم و اینا تو عکس مشهوده:)

*میشه دعا کنید هرچی به صلاحه بشه و اینکه من بتونم مث آدم زیست بحونم؟هههه ممنون:)


۰ ۰

ریاضیِ لعنتی!

۱۷ نظر

  1. این استرس امتحان ریاضی انقد شدت گرفته که تا میام یه مسعله حل کنم گلاب به روتون دشوریم میگیره:///


2.دوتا درس مونده کلا موقع امتحان من میخوام درس بخونم قفلی میزنم بدجور مخصوصا الان که فصل سه و انقد تند درس داد و رد شد من نفهمیدم چیشد اصلا هیچیش از این فصل برام آشنا نیست😢

۰ ۰

امروز خود را به زیبایی گذراندیم؛امروز خود را به زیبایی گذراندید؟:)

۶ نظر


خووووب خووووب لیلی ایز عَند جنتلمن:)


اماده باشید که دو تا پست شونصد هفصد کیلومتری تو راهه:)


یه پست برای اون "روزه تلخهههه و گنده عروسی" که باید ثبت شه یکیم "روز امتحان شیمی و اتفاقات":)


الانم اومدم یکم انرژی بگیرم و حال و هوام عوض شه برم بشینم برای ادامه ی ریاضی:) که خدا نابود کنه این گوشیارو یههه مسعله حل میکنم دو ساعت اینستا به خودم جایزه میدم😂


امروز ساعت بازده پاشدم و رکووورد زدم کلا ههه:) تا اینکه یکم ویندوزم بالا بیاد و چشام واز شه و ببینم دنیا دس کیه شد ساعت یازده و نیم پاشیدم از خواب صبحانه خوردیم با مادرجان که مادر جان بااااز خونه بود و منننن در پوست خود گنجیده نمیشدم:)


بعد ادامه ی پروژه ی تمیز کردن اتاق و که از دیشب اغاز نمودیم در پیش گرفتیم:)چون دیشب من ساعت هشت شب به دلیل عصاب خوردی که داشتم اتاق و ریختم بیرون و سرامیکارو سابیدم لباسارو دراوردم دوباره زدم به چوب لباسیاشون اینه ی میز ارایش و اینه قدی و برررررق انداختم انقد که صدای قییییییژ قیییییژ و جیر جیر میدادن😂

و لباسایه کشوهارو تپه ای کردم گوشه ی اتاق تا دونه دونه و شییییک تاشون کنم سیمای لب تاب و جدا کردم از هم گره خورده بود به چه وضعیییییی دیگه تمیز و مرتب تو جعبه ی مخصوصشون گذاشتم شارجر و حسن فری ها رو نیز به شیکی تمام از هم جدا کردم( هنذفری هههه) و بعدش میزجان و تمیز کردم و چن روز پیش خلاقیتم زد بالا و یه جعبه ی طبقه بندی شده (ههه) درست کردم و روشو تزیین کردم و جا خودکاری شیشه ای هارو که خودم با ویترای روشون کار کرده بودم و از ته انباری دراوردم گذاشتم تو دو قسمتش و یه قسمتشم خورده ریزارو ریختم خلاصههههه کهههه شدمممم یه سحرررر یا سلیقههههه و گلللللل:))))حین تمیزکاری گاهی وقتام این شعر رو برا خودم میخوندم:"سحرررر خانومممم گلدستههههه مثل گلاااا نشستهههههه اتاقشوووو تمیییز میکنه هههههه:)))روح فردوسی و سعدی و حافظ و شهریار اینام دیدن گفتن تو چرااااااااا اینجا نشستی تووو باید پاااشی شعرات و بریزی تو یه دیوان:))))یک عدد سحر سادیسمیان هستم خوشبختم ههه:)))

بعد از اینکه گبه ی اتاق و انداختمممممم و اتاق تمیز شد مثل دسته گلللل رفتم بیرون از اتاق و مادرجانم کلا خونرو ریخته بود بیرون و داشت تمیزکاری میکرد که تا منو دید گفت سحرررررر خوب شد اوووومدی بیا این مبل و جا به جا کنیم:|


خلاصه کمرم رگ به رگ شد و گردنمممم خووورد شد ینی خوردا:|


کلید اسرار این قسمت:موقع تمیزکاری منزل هیچوقت از اتاق خود بیرون نروید که له میشوید

 همیشه اینجور وقتا برای تمیز کار یه خانومی هست همیشه میاد کمک مامان ایندفه نیومده بود کهههه مننننن بدبختتتت قشنگ جورشو کشیدم ههههه:)))


دیگه ناهار و مامان زنگ زد اوردن و من خوردم پریدم تو اتاقم رفدم دوش گرفتم بو خاک و خل میدادم  دیگه ام  نرفتممممم بیرون وگرنه قطعا نابود میشدم ههه یکم درس خوندم یکمم رفتم تو گوشی و اینا تا اینکه تصمیم گرفتم به گلا صفا بدم یه اهنگ گذاشتم براشوووووووووووووووون بیکلام ارووومه ارومه و خودمم که جو زدهههه بهشون با اپ پاش گوگولیشون اب دادم و کل میز و خیس کردم:/


هیچی دیگه با اینکه میدونم لک میشه ولی دیگه پاکش نکردم بعدم رفتم در محفل خانواده و درحال رفتن خوشحاااااااال داد زدم ماماااااااااااااانی ما شاممممم چی داریممممم؟؟؟مامانمم طبق معموووول گفت: گشنه پلووو با خورشت دل ضعفه :))))تعجب نکردم عادت همیشگیمووونه هروقت این سوال میپرسم این جواب و میگیرم یکم ناخونک زدم به غذا تا اومدم از اشپزخونه بیام بیرون گوشهههه میزناهارخوردی رفت تو پهلوووووووم و قشنگ نابود شدم میتونم بگم دردش از خوردن انگشت کوچیکه ی پا به پایه ی مبل بیشتر بود:///


خلاصه اینکه سالادم انداختن به ما منم هم خندوانه دیدم هم ایستاده تو اشپزخونه سالاد درست میکردم هم چایی میخوردم هم برنامه ریزی میکردم ریاضی و چجوری بخونم ههههههه بعدم میخندیدم میگفتم اهنگ جدیییییییییییییید چی اومده ینییی!!!بعضی وقتا هلاک خودم و افکار شلوغ پلوغم میشم مخصوصا صبحا تو راه مدرسههه از گربه ی دم سطل اشغاااااال تا تعداد کلاغایی که تو هوا بال میزنن من مشغله ی ذهنی دارم انقده اکتیوه ینی این ذهن هههههه:)


خلاصه گفتم اینارو یگم یادم نره و یه مددی بگیرم ازتون واسه امتحان ریاضی برای امتحان شیمی که فوق العاده بودییید شماها تکید تک:) احتمالا اون پسته که درمورد اون عروسیه کوفتی بود و امشب میذارم تا دیگه سرش اذیت نشم بعدشم میریم سره پست شونصد کیلومتری امتحان شیمی:)))


دیگه همینا صوبت دیگه ای ندارم داشته باشمم انگشتاااااااام توانی ندارن چه اهنگ خاصی داره این جمله:))))


عکس بالام که گلام جان هستن دو تا بهشون اضافه شده اگه یادتون باشه دومین جمعه ی ماه اذر که قرار شد بریم منزل مادربزرگ جان و من گل خوشگلاشونو بزنم زیر بغل بیارم همونان که هییییییییییی دلبری میکنن از من و متاسفانه هنوز فرصت نکردم برم براشون گلدونای خنگول و آناچ بخرم:/


مواظب خودتون باشید تو این سرمام مث من آستین کوتاه نپوشید راه برید که تب کنید بیوفتید گوشه ی خونه وسط امتحانا:)


در ارامش باشید:)

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان