روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

مووووردی:))

۲ نظر

اصن موردی نوشتن واسه منی که دیشب پنجونیم خسبیدم و هشتونیم پاشدم و با هنذفری نشستم تو ماشین که بریم دنبال اوکی کردن یه سری کارا و خریدن موکت و کابینت دیدن و اینا بسسسسسسسس واجب است

:))



یک.۲۰ام تولد مامانم بود و ساعت یازدهونیم شب یه قنادی و دیدیم داره کر کره اشو میکشه پایین خرشو گرفتیم گفتیم داداش صبرررر کن کیکو زدیم زیر بغل رفتیم پارک ساحلی دو تا از دخترعموهای بابارو دیدیم که با بقیه خواهرا اومده بودن و مامانم میگفت داشتن هی سرتا پاتو برانداز میکردن میخوردنت:////من خودم متوحه نشدم ولییییی خلاصه شب خوبی بود دو تا قاشق یک بار مصرف و سه تا ظرف یکبار مصرف پیدا کردیم از همونجا و بقیه با دست کیک زدیم بسیار چسبیدددد و بچه هارو سوار چرخو فلک کردیم چایی زدیم برگشتیم خوابیدیم



دو:در پی دماغ عمل امیرحسین پدرررررررمون درومد ینی ...من کمتر اون بیشتر ولی مهم کمیت نیست ک مهم کیفیتههههه:)))خداییش بچم کلی اذیت شد ولی خیلی خوب بده حس میکنم ....هوس عمل دماغ نمودگانیم




سه:دیروز عصر رفتم البالوهای درخت حیاط و کندم و فیلم گرفتم روش اهنگ گذاشتم و گذاشتم استوریم تو پیج شخصیم...کیک تولد مامانم همینطور قبلشون بود...بعد چنتا عکس و یه ویدیو از گلای رز خوشرنگم با صدای بلبلا که بعدا تو پیج عمومی خواهم گذاشت...بعد خیلیا تبریک گفتن از دوستام بگیر تا فامیل...بعد یه دختره هم خیلی صمیمانه تبریک گفته بود منم گرم تشکر کردم و گفتم به جا نیاوردم اونم گفت عزیزم همینجوری فالوت کردم(چون من تو پیح شخصیم فقط دخترارو ک اشنا باشن و از دوستام فالوش کنن اکسپت میکنم خلاصه گفتم عزیزممممم مررررسی و فالوش کردم اونم کل پستامو لایک کرد خیلی انتحاری:))))))


چهار:دیشب شام عمه اینا پیشمون بودن و شام خوردیم و بودن و بعد رفتن همینننننننننن انشالله دوشنبه صبح میایم که جمع کنیم بیایم واسه همیشه...همین فقط بگم خیلی دارم میترکونم الان تابستونو:///////بهترین سه ماه سال:///////حوصلمم اصلا سر نمیره:///////////////روزام خیلی زود میگذرن:////گرم نیست://///رتبه یک کنکورم://////با نمکم هستم:)))))اقاااااااا همینااااااااااااا بهترین سه ماه سالتونو بترکوووووووونیددددددد اودابز:)❤


۰ ۰

خبر و درد و دل....پس از رویارویی با غول:)

۳ نظر

سلام

یکم سخته باورش ولی من هنوز استرس دارم...یه استرس توام با غم  و گوشه نشینی...دلم میخواد بیشتر سکوت کنم و تا حتی حرفی بهم زده میشه سریع گریم میگیره...دلم نمیخواد با هیچکس حرق بزنم و میخوام همه ازم دور باشن...فعلا این ارامش دو نفره و گوشه گیری رو واسه خودم تجویز میکنم تا بلکه چند روز دیگه بهتر بشم...دلم نمیخواد فعلا از اتفاقات کنکور و اینا حرف بزنم که حس میکنم مثل یه خواب گذشت از جلوی چشمم..انقدر دور میدیدمش از خودم...حس میکنم شوکم کرد....در هرصورت میخوام ادامه ی عید و تا الان بنویسم و بعدش برگردم به روال عادی وبلاگ...

امیدوارم همه دوستای کنکوریم حالشون خوب خوب باشه و پر انرژی باشن 

پیج اینستاگرام و کانال تلگرامم امروز تاسیس شد

پیشنهاد میکنم حتما باشید مخصوصا تو کانلل تلگرام دلگرمیمه وقتی مینویسم و میخونید و اروم میشم و اروم میشم و اروم میشم...شاید ویسایی که تو پست پین شده ی وبلاگ حرفشو زده بودم تو کانال تلگرامم بزارم 

روحم نیاز داره این روزا به نوشتن و خوندن ...

بیاید:)

کانال تلگرام:

وبلاگ در تلگرام😁

سلام و اینا بعضی غرغرا و پستایی که وقت نمیشه تو وبلاگ گذاشته بشه میزارم اینجا

https://t.me/susa1144sahar

ایدی اینستاگرام:

Parparoooi

۰ ۰

نوبتیم باشه نوبت منه:)

۸ نظر

می ریم و نتیجه زحمتامونو میبینیم...یاعلی💪✋

۰ ۰

رفقایِ جانِ من که فردا کنکور ریاضی دارین...حق یارتون الهی:)

۳ نظر

پرواز کردم سمت پی ویش وقتی دیدم بعد یک ماه عان شده و تو گروه زده استرس دارم

همه حرفایی که دوست داشتم پنجشنبه شب بشنوم و بهش گفتم

پره استرس بود

دلم میخواست بغلش کنم بگم لطفا مشخص کن شیرینی من و پیتزای من و به مناسبت رتبه زیر هزار شدنت کجا قراره بدی

استادای کلاس

من و همه

تقریبا رتبت و حدس میزدیم وقتی سوال و نخونده جواب تست و رو هوا میزدی

سخت کوشیت و تلاشت و بلند پروازیت واسه درس خوندن و سیر نشدنت از تست زدن همه و همش واسه هممون واضح و مبرهن بود و واسه منی که رفیق سه سالتم قابل لمس تر

همه توصیه های نهایی رو کردم و گفتم بعد کنکورت که همون میدون بهمنه برو جیگر بزن و زنگ بزن بهم

رفتم و وقتی باز برگشتم نوشته بودی سحری شب میام تو پی ویت دوباره پیاماتو میخونم و میخوابم..رفیق خودتی...جون گرفتم و صدبار از خدا خواستم دستاش رو شونه هات باشه تا نلرزه شونه هات از سختی سوالی...تستی...میدونی که همیشه دوست داشتم و دارم و مطمعنم سربلندم میکنی غزل موفرفری من

شبنم جانم...رفیق گرمابه گلستانم که نیستی ولی من به یادتم

و

رفیقای عزیزم که فردا کنکور ریاضی دارید

محمد

و همه ی بیانیای کنکوریه فردا

از خدا اول یه ارامش ناااااااب میخوام واستون بعدشم موفقیت و رسیدن به حایگاهی که حقتونه و لیاقتشو دارید

از ته ته ته دلم میگم

اون مداد نرما

به قشنگترین و عالی ترین شکللللللللللل روی خونه های مربعی شکل بشینه و دستاتون دونه دونه کاخ ارزوهای چندین ساله تون رو که لایقین واستون بسازه

توصیه هایی که به غزل کردم

شمام دوستامین...فرق نمیزارم:)

استرس سمه سم..دورش کنید...بخدا خبری نیست نصفی الکین...

صبحونه بخورید اذیت نشید وسط جلسه

مداد نرم پاک تراش اب خوراکی شیرین کارت ورود به جلسه کارت ملی یا شناسنامه و سنجاق قفلی یا سوزن فراموشتون نشه

لباس خنک بپوشید و اگر دستتون عرق میکنه خیلی دستمال پارچه ای فراموش نشه

براتون دعا میکنم

علی یارتون:)

۱ ۰

تو از کنکور قوی تری قوی تررررری قووووووووی ترررررررررررررریییییییییییییییییییییییییی💪💪💪💪💪

۴ نظر

۱-بعد دو هفته سختی و رنج و نبودن مامان و بابا و سکوت خالی و صدای کولر دلم مامانمو میخواد بغلش گریه کنم اروم شم..اشکام بریزه..استرسم بریزه...یکی باهام حرف بزنه...مامانم باهام حرف بزنه....


۲-اسم کنکور میاد ضربان قلبم میره بالا...استرس میگیرم...بغض میکنم از این همه فشار و زحمت ۳سال که باید تو ۴ساعت خلاصه شه و اینده...دانشگاه و شغل مشخص شه...استرسم بیشتر میشه وقتی به مباحث مرور نکرده ی فیزیکم فکر میکنم...به ریاضی ای که لنگ میزنم توش...به زبانی که لنگ میزنم توش...به ازمونایی ک میگیرم از خودم و چنتا غلط درمیاد و حالت تهوع میگیرم ...نمیدونم از استرس بود یا چی سه روز بود کمرم درد گرفته بود و نمیتونستم جمب بخورم و تو تنهایی و سکوت خونه اروم اروم رو جزوه فیزیک باز جلوم گریه میکردم



۳-هیچوقت هیچوقت هیچوقت حال این روزامو از یاد نمیبرم...بیخوابی امشبم و با وجود خستگی شدیدم...کمر دردی که داشتم...نفسای کشداری که میکشیدم تا قلبم خنک شه....گیج بودنم...ازینکه نکنه جامو پیدا نکنم مثل سنجش اخر؟نکنه شمارمو اشتباه ببینم؟دیر نرسیم؟صبح خوابم نیاد؟خدایا ارومم کن...حس میکنم الان دیوونه میشم...فقط این سه روزی که مثل جهنم میمونه واسم میخوام بگذره...فردارو هم برنامه ریختم راسه درس خوندن...بعدش پنجشنبه رو استراحت میکنم...هی پست میزارم هی پست میزارم شما هم تحمل کنید خب؟




۴-ازینور میخونم...ازونور یادم می ره....حرصم درمیاد ولی دلم اروم نمیگیره مرور نکرده برم سراغ تستای سراسری...اوضاع شیمی و زیستم خوبه فیزیکمم خوب شده مقداری اما ریاضی....اون سوالایی که قراره جواب بدم درست باشه جوابش و یه درصد ابرومندانه..نه خیلی بالا خب خدا؟؟؟؟؟




یکم با خودم حرف دارم:

ببین سحر تو کلی پست خوندی کلی ویس گوش دادی کلی جمله انگیزشی تو پست قبلیت نوشتی....الان چیشده ته دلت خالی شده...ها؟؟؟

حواستو بده بمن...ببین اره تو زهرا نبودی معدل بیست باشی میدونم..ولی خره

..زیستت و...زیست نهاییت و بیست شدی....میدونی ینی چی؟چرا وا دادی پس؟چت شده؟یک سال سه از مدرسه اومدی تا چهار چرت زدی با غرغر و ناله پاشدی رفتی کلاس تا هشت شب که تهش بشه این حالت؟؟؟؟چقد موقع انتراک با استاد مرجانی قلب تست زدی؟چقد شیمی و خوب میفهمیدی سرکلاس و محسن زاده میگفت عاااا سحر تو گرفتی من چی میگم  شروع میکردم مطلب و دوباره واسه بقیه توضیح دادن...

عمومی کلاس نرفتی؟فدای سرت

هیچ همایشی شرکت نکردی؟بازم فدای سرت...

اینا تعیین کنندست یا روحیت حالت؟ها؟جواب منو بده؟چرا خوابت نمیبره؟فردا روز اخره...تموم میکنی و شب با یه ارامش وقتی انشالله مامان و بابات پیشتن از اینده ای که تو مغزته و خودت ساختی میگی واسشون و فروکش میکنه این استرس لعنتی ک هجوم اورده به وجودت خب؟الان فقط به هیچی فکر نکن و چشماتو ببند...

روزای خوب توراهه....

به خدا توکل کن

به خدا توکل کن

به خدا توکل کن

:)


۱ ۰

همه ی کنکوریا ها و غیرکنکوری ها...رفقا...رقبا...بیاین اینجا!لطفا!

۱ نظر

سلام

نمیپرسم حالت چطوره چون از بَرَم حالت و:)

منم حالم مثل خودته...کلا هممون حالمون این روزا مثل همه... یه دقیقه یه بار ته دلمون پر و خالی میشه...استرس تو چشمامون دو دو میزنه ...بی خوابی داریم و رو تخت قل میخوریم فقط...اما با یکم حرف حتما خالی میشیم...بیاین پای حرفای هم تا بره این حال و موج مثبت تو وجودمون رخنه کنه...انرژی بگیریم....میگن سالِ کنکور سالِ سرنوشت...روز کنکور روز سرنوشت...

همش چرته همش...یه ازمون سه چهارساعته ساعته و nتا سوال نمیتونه اینده کسی رو تغییر بده..اینده تو من و همه رو خدا خیلی وقته که نوشته...دیده چقد تلاش کردیم، زحمت کشیدیم، دیده چی واسمون خوبه لیاقت چی رو داریم، جنبه ی چی رو داریم ...

کنکور فقط راهشه...مسیرشه...اینو خوب گوش کن..

این راه اگه خوب اگه بد برسه به خط پایانش..

اینو بدون که خوب و بدش از نظره من و توئه

پزشکیو مهندسی ،کالت ،روانشناسی و... همه و همه تصور ماست ازموفقیت از ترقی از آینده ی تامین شده...

ولی همش این نیست...

همین الان صدتا ادم با رتبه های خوب واست مثال میزنم ک حالشون از رشتشون بهم میخوره

و از طرفی

خدا

اره خدایی که اون بالاست

اونی که گفته بعد هر سختی اسونیه

اونی که هممون بهش اعتقاد داریم

اونی که عدالت و رعایت میکنه واس هممون...نه حتی یه اپسیلن اینور اونور تر

اون حواسش خیلی جمعه... خیلی...

به خودت اعتماد داشته باش

به زحمتات به تلاشات

به ر‌وزایی که با چشای خسته و خوابالود سرکلاس درسایی نشستی ک حالت از درسش بهم میخورد و بیشتر از دبیرش

ولی خوندیش

به سفرایی که نرفتی

به خوابای تا ظهری که هلاکشون بودی

به کتابای غیر درسی که میخواستی بخونی

کلاسایی که میخواستی بری

و...

و از همه مهم تر به خدا توکل کن

هیچ چیز گم نمیشه پیشش

تلاشات 

زحمتات

 کم خوابیات 

گردن دردات

جمعه صبا تا ظهر رو یه صندلی چهارساعت نشستنت و ازمون دادنات... 

با همه این اوصاف

اینو بدون اگه شد حتما صلاح خدا بوده واسه رسیدن به موفقیتت

اگه نشد حتما از یه راه دیگه میخواد برسی به چیزی که توش موفق تری

خودتو نباااااااز

استرس کم طبیعیه ولی نباید تسخیرت کنه...

رفیق...!

رقیب...!

خواهرانه بگم بهت...

تو وقتی پیروز این میدونی که بزنی کنار این استرس کوفتیو 

و

 شمشیرتو برداری و تند تند و یه نفس گردن سوالارو بزنی باهاش

و بیای بیرون

و من

وعده ی جمعه

عصر و به تو و خودم می دم

که رسیدی خونه

با همون لباسا

پرت میشی رو تختت جلوی کولر

چنتا نفس عمیق میکشی 

و اندازه کلللل کم خوابیا

چرتای سرکلاس

چرتای عصر که باید پامیشدی بری کلاس

یک دل سیر فققققط میخوابی

و 

تمام

سخت و اسون

خوب و بد

تلخ و شیرین

غمگین و شاد

با تمام اتفاقات ریز و درشتش

استرسای نفس گیرش

دفترچه ی امسال

به عنوان

پر فراز و نشیب ترین سال زندگیت

ته قلبت بسته میشه و

چندین سال بعد

 وقتی ورقش بزنی پشیمون میشی... از کارت که  واسه خاطر گنده کردن ازمونی به اسم کنکور

که خیلیا نون شبشون رو ازش در میارن دختر جوونِ دفترچه خاطراتت و انقدر رنجوندی:)

۱:انقدر مینویسم تا خوابم بگیره

۲:هرجا هستین اگر اب دستتون هست بزارید زمین و برین پست اخر وبلاگ حریری به رنگ ابان جانم رفیق قدیمی و خوش قلمم رو بخونید

۰ ۰

تاریخ این مکالمه را فراموش نخواهد کرد:))کنکووووور۹۸

۱ نظر
یک ربع استراحتم و نشستم کامنتای بچه های کنکوری رو زیر پست کنکوریای اکسپلور میخونم و میخندم و چایی و نون خامه ای میخورم

من:رتبه های اول و بگوووو
خالم:اونا که از صدسال پیش شروع کردن دیگ توام که نمیخوای رتبه شی هدفت اینه و قد هدفتم تلاش کردی..استرس نداره که
من:اره دیگه ولی خب...به نظرت رتبه یک الان داره چیکار میکنه ینی؟
خالم:نشسته داره نون خامه ای و چایی میخوره:))))
من:جییییغغغغغغ:)))))))))))
#غیرقابل پیش بینی😂
هفته ی دیگه اینموقع دارم چیکار میکنم ینی؟
۰ ۰

۶تیر...امان امان امان:)

۲ نظر

اتفاقا اومدن که دم کنکورم حسابی مورد عنایتم قرار بدن

مریضی بابا

و رفتنشون به مسافرت

به خاطر کارای واحب

واسه راست و ریست کردن کارای کوچ:)

خالم اومده پیشم نگم واستون که چقدر سختمه...

من ادم وسواسی ای نیستم

نمیدومم شایدم باشم

خوشم نمیاد یکی لباساش و بندازه گوشه اتاقم

و یا بشینه و امر کنه

سحر خاله قربون دستت درو ببند

سحر فداتبشم یه لیوان چایی بریز

سحر دورت بگردم چهارتا همبرگر بنداز تو روغن میزو بچین

سحر قربونت خاله غذات هضم شه میزو جمع کن...

و...

من می گم وقتی غذایی میپزیم من میز و میچینم و جمع میکنم اگه تو غذارو پختی و برعکس

بیکار نباشیم

کمک کنیم

ولی خب متاسفانه

خاله ی تنبل من همش سر گوشیه

منم مور مورم میشه ظرف بمونه و تلنبار شه تو اشپزخونه

حسابی کفریم و با غر زدن سر امیرحسین الان اروم و اوکی نشستم اینجا و واستون پست میزارم

اخرم که ناراحتش کردم رفت

رفتم دیدم خوابیده

اشپزخونه بمب زده

خوراکیای خراب شدنی هم تو یخچال نذاشته

اومدم کاهورو بزارم با ظرفش

که سبزی از دستم سر خورد ریخت

هرجورس بود خوراکی هارو گذاشتم تو یخچال و اومدم تو اتاق و نشستم تو مامن گاه و اشک ریختم

در هرصورت دلم یه عالمه گریه میخواد

این حسای متضاد قبل کنکوری که رخنه کرده وجودم

واقعا واقعا واقعا غیر قابل باوره

پ.ن:مامن گاه من بغل مامانمه:)و وقتی نباشه کمد دیواری بین لباسای اویزونم تو تاریکیِ وقتی یه بالشت نرم بغل گرفتم و اروم بغضمو میشکنم

مامن گاه شما کجاست؟این اخلاق و توقع من وسواسه یا واقعیت؟



۰ ۰

هرجای دنیا ایستاده اید برای خوب شدن حال بابام و حالِ دل من و مامانم "امن یجیب" بخوانید...لطفا

۷ نظر

من اگر یک روز کاره ای میشدم

بستری شدن باباها را ممنوع اعلام میکردم

دارویی می ساختم که بشود

مریضی باباها

و حال بدشان

کمر خمشان

درد شان

همه و همه

از بین برود

بچه ها،مخصوصا دخترا

میفهمند چقدر بابایشان درد دارد و میگوید "چیزی نیست"

آن وقت شاید خودشان هم تظاهر کنند چیزی نیست

تا شاید دلگرمی داده باشند 

و وقتی روانه ی بیمارستان میشوند

قلبشان مچاله میشود

کتابِ زیست توی دستشان را پرت میکنند

و های های گریه میکنند

هرچقدر هم بگویید چیزی نیست

خانه ای که

 پدر

 به قصد بیمارستان 

و 

خوابیدن روی تخت سفید زشت ـَ ش ترک کند

آن خانه

آوار میشود بر سرِ

دختره

کنکوریِ

گریانِ

مظطرب!

پ.ن:لطفا واسه خوب شدن حال بابام دعا کنین...لطفا لطفاااااا لطفاااااااا

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان