روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

من از بیگانگان دیگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

۸ نظر

 

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

 بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

 ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

 زمان را به گردی بدل می کنند

 بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

 بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

 اجاق شقایق مرا گرم کرد

 در این کوچه هایی که تاریک هستند

  من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

 من از سطح سیمانی قرن می ترسم

  بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

 مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

 اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

 بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

 قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

سهراب جانِ سپهری

 

۰ ۰

سحر هستم یک عدد خسته و غر غرو:))

۴ نظر

ازون شنبه های سخت سخت سخت سخت سخت سخت...ادم دلش میخواد ای کاش جمعه بود امروزم...همه زنگا بجز نگارش امتحان داریم...🙅

۰ ۰

دنبال خنده هاش نباش:)

۲ نظر

 

 

 

 

۰ ۰

رفتنی موندنی نیست...

۰ نظر

باید باهات حرف بزنم...

دستم و گرفت و نشوندم روی مبل، گفت : چرا آستینت خیسه؟

گفتم: صورتم و شستم!

گفت : عین بچه هایی چرا؟

گفتم : چی شده مگه؟

گفت : آستینت و خیس می کنی!

نگاش کردم، گفتم : چیزی میخوای بگی؟

گفت :رفت، تمام شد.حواست نیست یا خودت و زدی به کوچه علی چپ، گفتم یه وقتایی باید وایساد کنار تا یه کسایی برن.

راه رو باید باز کرد، وگرنه بعد میان سراغت غر میزنن که نذاشتی و نخواستی و ندیدی و ...

نگام کرد ، طولانی!

رفتنی موندنی نیست ، نباید نگهش داشت.

گفت بادلت چیکار می کنی؟

گفتم اگه تو سراغم نیای،آستینام و خیس می کنم که حواسم از دلم پرت شه!

بچه میشم، اونا راحت از خیلی چیزا میگذرن...

۰ ۰

از پنجره پاییز میریزه رویِ تختم...

۳ نظر

پاییز ...

عزیز دُردانه ی فصل هاست...

سوگُلی دل های عاشق...

فصل باران های زود به زود...

بوسه های خیس...

و چترهایی که ....

عشق را خوب می فهمند...

#سوسن_درفش 

۰ ۰

ژنتیک😣

۳ نظر

سرماخوردگی یه طرف...سردرد یه طرف...ابریزش بینی یه طرف...سختیه تستای ژنتیک معلم مون که اشکمونو دراورده یه طرف دیگه...چه پاییز خوبی:|


کی میگه زیست حفظیهههه؟؟؟؟نه کی روش میشه بگه؟؟؟؟؟؟؟هرکی میگه من جزومو بدم بش حفظی تشتاشو بزنهههه😕😡😑


پ.ن:کلا ژنتیک تو بچه های تجربی سه مدله...مدل اول اونایی که کلا نمیفهمنش کلا مشکل دارن باهاش تستاشو نمیتونن بزنن میزارنش کنار و فوشش میدن..مدل دوم اونایی که نمیتونن باهاش اوکی شن اولش ولی کم کم میتونن باهاش دوست شن و مسالمت امیز تستارو بزنن برن جلو دسته سومم اونایین که از اول گرفتن چیشده و عااااشقش شدن و خیلی عالی باهاش میرن جلو...حالا من دسته اول نیسم...دسته اخرم نیستم..میتونم امیدوار باشم دسته دوم باشم؟؟؟میشه امید داشت اولشه و بعدا اوکی میشه؟😭😭😭

۰ ۰

شاید یه روز سرد....

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پاییزه و پاییزه=)

۴ نظر

بعد سه روز متوالی سرماخوردگی و بدن درد و سردرد و...دیشب نتونستم واسه اش نذری دایی مامان جان پز مثل هرسال برم...البته پارسال و پیارسالم قسمت نشد که برم...بگذریم...امروز که پاشدم با اینکه عصابم خورد شد واسه سه روز برنامه ای که انجام نشد،ولی خب بهتر شده بودم و بدن درد و تهوع نداشتم،تا یک ولو بودم و دو به خودم اومدم زیست خوندم و هفتاد تا تست زدم دینی و درسای دیگرم خوندم تا حدودی بابام از چرت عصرونه که بلند شد رفتیم حیاط و شستیم(اب زیاد استفاده نکردیم چون بالای درختا همش کبوترا و کفترا،یاکریما میشینن حیاط پره دسشویی شده بود و گلام همینطور😃) بوی خاک بلند شد و عشق کردیم...حسن یوسفای قشنگم که هی دارن زیاد میشن قلمه زده میشن تو کل ساختمون از خودشون یه یادگاری میزارن..تو پشت بوم...رو پله ها...رو جاکفشی...تو پارکینگ...تو حیاط...خونه مون سبزه سبزه ...زنده ی زندس...



پ.ن:فکر میکردم کار خیلی مزخرفی باشه نون و برنج بریزم پشت پنجره ی اتاقم واسه یاکریما و کبوترا..ولی گفتم امتحانش مجانیه...از نون خشکا یک مشت خورد کردم تو ظرف و یکمم اب زدم نرم شه و ریختم رو پشت پنجره و توری رو کشیدم و پنجره ام باز کردم..محو درس خوندن بودم صدای قوقو اومد دیدم سه تا یاکریم پشت پنجره ان...پرده رو کنار نزدم ولی از همون زاویه که دیدم دارن میخورن انقد ذوق کردم و همرو اوردم نشونشون بدم که به جز یکیشون همشون رفتن😹خلاصه که تشویق شدیم😝

عنوانم یهو اومد تو ذهنم ازون شعرا که تو مهدکودک میخوندیم😂خیلی لوسانه😁

پ.ن تر:شما در چه حالید این روزای پاییزی؟؟؟!

۰ ۰

سرماخوردگیه بی ادب😡

۱ نظر

هی دلم میخواست بیام بنویسم ولی هیچ جذابیت و اتفاق جالبی پیش نیومده بود که بیام تعریف کنم...جز اینکه یه سری اتفاق اعصاب خورد کن پیش اومدش و از دیروز صب گلودرد و الان که دیگه حس میکنم دارم بای بای میشم با دنیا😂بدن درد ابریزش بینی سردرد دل درد تهوع...استراحت میکنیم تا عصر تشریف فرما شیم بیمارستان و خوب شیم...این وسط دندون پزشکیم شده قوز بالا قوز....خلاصه که همینقد داغون که دعا کنید خوب شم بتونم تستا رو بزنم یکمم درس بخونم...ازدیروز تا همین الان پخشم و ولووووو...همین دیگه شما چطورین؟!😃

۰ ۰

مگه میشه اخه!!!!!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان