روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

عجب روزیییییییییییییی بود!!!!(با لحن خیابانی خوانده شود لطفا:) )

۱۳ نظر
از دیشب بعد از گذاشتن اون پست بنده بی حاااااااااااااال افتادم گوشه ی خونههه تا ظهر امروز کلاسم نرفتم حتی ظهر که بیدار شدم خوابم نمیومد ولی بشدت بدنم درد میکرد

یکم گوشی بازی کردم و اهنگ جدید دانلود کردم تا سرحال اومدم ساعت 6 ناهار خوردم ساعت 10 عصرونه ههههه ایشالله پنج شیش ساعت دیگه میریم واسه شام:)))

معده ام قشنگ هنگ کرده حس میکنم از صداهایی که درمیاد ههههه اون تو چه خبرا که نیست:)))

از عصرم انقدددد بد زیست خوندم  چرا میگم بد؟ حالاااا میگم براتون...

 اولش که یه خط میخوندم یه رب دراز میکشیدم بیس دقیقه تلوزیون میدیدم میرفتمممممممم دشوری(گفتم که معدم بهم ریخته بود) خلاصهههه این فصل دو زیااااااااد منم با این خوندنم زجرکش شدم تا الان که دو صفحش مونده ههههه:)

دیگه عصر پدر اومد از سرکار و مامانم سرکار نبود خونه بود یکم در محفل خانواده بودیم که دوباره من رفتم درس خوندم تا اینکه مامانم اومد یهویی گف شاید تا ساله اینده بخوایم از ایران بریم!!!!!

انگار یه سطل اب یخ ریختن تو سرم با چشاااا گرررررررررررررررررد شده قشنگ مث خنگا تا یه رب مامانم داشت این جمله رو میگفت و مننننننننننن همش تو دلم میگفتن چی؟!!!:) بعد میگفتم یعنی چی؟؟؟؟بعد از یه ساعت تازه گفتم چرا؟؟؟هههههههه یک ساعت و نیم بعد تااااااااااااااااااااااااازه گفتم کجااااااااااااااااااااا؟؟؟؟:)))))

و جریان از این قرار بود که بخاطر شغل بابا شاید تا سال آینده بریم ایرلند!!!!نمیدونم حالا شمالی یا جنوبی....

 از اون موقع تراژدی جدید درس خوندن من شروع شد یه خط درس میخوندم یه ساعت میرفتم تو فکر و دو ساعت بعد میرفتم از مامانم سوال میپرسیدم هههه مثلا میگفتن درسم چیییییی؟؟؟؟مامانم میگف احمق جان مدرسه برای ایرانی ها هست اونجا!!!!من میگفتممممممم نههههه من نمیام هیشکی و نمیشناسم مامانمم قشنگ با یه جمله که "ادم باید هرجا خونوادش هست باشه" دهن منوووو میبست!

و الان رفتم میگم منننننننن گلااااام نباشن هیج جا نیستم بی گل و بلبلام هرگز!!!بعد نشستم خیلی با حالت متفکرر فک کردم بزارمشون تو جعبه ی کفش بذارم ته چمدونم یا نه....!!!!انقددددددررررر فکر و خیال کردم که مخم هنگ کرد و تو سررررررم هی صدای چیو بردارم چیو برنداررررم میپیچههه و وقتییییی مامانم گفت:" سحررررر اب و هوای اونجا به گلات نخورههه خشک شننننن پودر شن دیگه من آه و گریتو جم نمیکنمااااااااا!!!بزار خونه مامانی اینا!!!!" با این جمله نشستم یه عالمه عر زدم البته یواش:)


و با این حرف دیگههه سه ساعتهههه دارم یه اب آلبالو میخورم و با حسرررررررت با گلام حرف میزنم و کتاب زیست جلوم هی دهن کجی میکنه!!!!


پ.ن:

*چه روووووووووزی هی کش اوووومد تا منو برسووونه به خل وضعی!!! اصلا نمیدونم میشه یا نه!از یه طرف میرم سرچ میکنم درباره ایرلند ههههه هی عکساشو میبینم دلم غنج میره از طرفی فک میکنم به غربت و دوری و....!!!

*اون جعبه ژیگوله که تو چند پست قبل گفتم سلیقم گل کرد و درست کردم و اینا تو عکس مشهوده:)

*میشه دعا کنید هرچی به صلاحه بشه و اینکه من بتونم مث آدم زیست بحونم؟هههه ممنون:)


۰ ۰

ریاضیِ لعنتی!

۱۷ نظر

  1. این استرس امتحان ریاضی انقد شدت گرفته که تا میام یه مسعله حل کنم گلاب به روتون دشوریم میگیره:///


2.دوتا درس مونده کلا موقع امتحان من میخوام درس بخونم قفلی میزنم بدجور مخصوصا الان که فصل سه و انقد تند درس داد و رد شد من نفهمیدم چیشد اصلا هیچیش از این فصل برام آشنا نیست😢

۰ ۰

جان کاغذ را هم گرفتم با این هذیان گویی ام...!

۴ نظر

روزهای تلخ


فردای مبهم


ترس تمام سلولهای مغزم را می فشارد

می شنوی

بوی گندیده میوه آرزویم

مشام جانم را‌ آزرده

محصولی که حاصل نشد

و یادم چقدر ترد و شکننده شده

می شنوی

نفس که می کشم

غبار غلیظ اندوه راه گلویم را می بندد

خوشبختی با توام

کپسول اکسیژنت خالیست

با قید زمان دائم درگیرم

و او چقدر بی تفاوت

ومن چقدر کوچک

حالم اصلا خوب نیست

می دانم

جان کاغذ را هم آزردم

با این هذیان گویی ام....

۰ ۰

یک نفر در آب دارد می سپارد جان

۸ نظر

آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند

در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان

آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون

گاه سر . گه پا

آی آدم ها

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید

می زند فریاد و امید کمک دارد

آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :

آی آدم ها ..

و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها

 آی آدم ها… 

۰ ۰

هستند افرادی که بخاطرشان اشک شوق میریزی!میتوانند دورترین فرد به تو باشند یا حتی معلمت....!!!

۱۰ نظر

چیه!درس خوندن انگیزه میخواد خب:))

همونطور که میبینییییییید حسابی موقع درس خوندن خودمان را تحوییییییل میگیریم کما اینکه باید برای دوشنبه چارتا درس بخونیم برای امتحان معلم دفاعیم گفت چون چهارشنبه تعطیل شدید امتحان چارتا درس و دوشنبه  زنگ  اخر که خورد نمیرید خونه میمونید امتحان میدید بعد میرید مام گفتیییییییییییم چشممممممم رو جفت چشامون:)))


دفاعی!!!از اول سال بجز اینکه زنگ ناهار یا زنگ تفریح بشینم بخونمش تو خونه لاشو باز نکردم و حالا امتحان داریم چهار درس!!!خیلی سختهههه این دفاعی از دینی بدتره!!باز معلم پارسالمون خوب بووووووود حالا فک کنید معلم دینی مون معلم دفاعیمونم هس ینی دیگه:))))


درس درس درس...!!!!خیلی سنگین شدن و سخت مام که اول راه موتورمون هنوز کامل روشن نشده مثل عذابه قشنگ....!


امروز برای اربعین ساعت 12 و نیم تعطیلمون کردن اصن از خوشالی تو خیابون عررررررررر میزدیم:)))))و خوب بیشتر بچه های مدرسه مون تصمیم گرفتن برن مدرسه قبلیشون...

منم به فاطی و صبا پیشنهاد دادم بریم مدرسه قبلیمون که گفتن نهههه و سرویسمون میره و حسش نیست پیاده برگردیم تا ایستگاه تاکسی و این حرفا...خلاصه بیخیال شدم و زنگ خورد با اینکه خوشحــــــــال بودم اخجووووون تعطیلی و اینا ولی ته دلم میگفتم کاش مام مثل بقیه میرفتیم مدرسه قبلیمون و تو دلم برایه خودم میشمردم واااااای دلم برای خانوم فلانی تنگ شده و مثل همیشه درحالی که کلم پایین بود دو تا دختر هم قد و قواره ی خودم هرررررررهررررررر از کوچه هه که تقاطعش میشد اون کوچه ای که من داشتم میرفتم اومدن داخل کوچه چون سرم پایین بود توجه نکردم و محل ندادم که پقییی زدن زیر خنده برگشتم با اخم بگم اخهههه این جلف بازیا چیه خرس گنده اید شماها اید که که مملکت و...!

 حرف تو دهنم ماسید و با نیش باااااااااز صبا و فاطییییی روبرو شدمممم و افتاااادم دنبالشوووووون و خوب تو اون تایم کوچهههههه خلوت بود و مام قااااااه قاااااه میخندیدیم و فاطی هییی مسخره بازی دراورد تا رسیدیم مدرسه اونجام دیدیم بهههههه بهههه ده نفر دیگه از بچه های مدرسمون که پارسال اینجا بودن اونام اومدن اقای سرایدار رامون نمیداد حالا هی میگفتیییم بابااااااااااااا ما از انضباط بییستای مدرسه بودیم!!!! یهوووووو معلم قران پارسالمون اومد رد شه مارو دید و کلییییییییی ذوق زده شدیییییم و ماچ و بوس و بغل و اینا:)))

بعدش گفتیمممممم خانومممم تروخدا برید اجازه بگیرید بیایم تو!!!!دیگه خانوممون و یکی دیگه از بچه ها که بینمون بود و خیلی باباش تو مدرسمون شاخ بود رفتن تو اجازه گرفتن و ما رفتیم داخل منم که احساااااااسااااتی هرکوووودم از معلمامو میدیم اشک تو چشمام جم میشد و سریع اون یه قطره اشکییییی که از کنار چشمم می اومد و پاک میکردم و مشاورمون و معلم ریاضیمون و ول نمیکردم هههه هرجا میرفتن منم میرفتم بعد مدیرمون برگشت گفتتتتتت خانوووووم سحریااااان ما شمااارو فروختییییییم به مدرسه ی "عین" برگشت خوردی هههه گفتم اگه میدونستم دبیرستان انقد کمرشکنهههه تجدید میشدمممم خانوم پیشتون بمونم باز هههه (جون عمم):))))

دیگهههه یه عالمهههه با مشاورمون حرف زدم دلممم لک زده بود برایه صداش یعنی عشق به تمام معنا ... تو تلگرام باهاش در ارتباطم و میتونم بگم بهترییییین الگووووی منه واقعا!!! جوونه و بیست و خورده ای سالشه و انقد خوشرووعه که حد نداره!یادمه ما پارسال مثلا تو یه روز چارتا امتحان داشتیم میومد با معلمامون صحبت میکرد مثلا شفاهی بگیرن یا یکیشون فقط کتبی بگیره که ما اذیت نشیم خلاصه این خانوووم عشقولی ما دومی نداره:)یه عالمه ام جلوی معلم ریاضی پارسالموووون غیبت معلم ریاضی امسالمونو کردم هههه ولی جدنی معلم ریاضی پارسال ما یه جااااااااای خالیم تو کتاب جواب میداد و حتی یه سوال از کتاب و بی جواب نمیذاشت کما اینکه وقتمون کم بود و هروز صبم ما از ساعت هفت تا هشت که کلاسا شروع شن میومدیم نمونه سوال حل میکردیم تست میزدیم و خودشم میومد زوتر با اینکه وظیفش نبود تا اشکالایه مارو رفع کنه (و انقد امتحان میگرفت خودش بهمون گفت خیییییییلی اذیتتون کردم ولی ارزشش و نداشت؟مام گفتیم چرا خانوم واقعا داشت.)خلاااااصه اصلا دلم نمیخواست از مدرسه بیام بیرون دیگه صبا و فاطی منو از زیر دست معلما کشیدن بیرون ههههه قبل ازینکه بیام خونه رفتمممم مغازهه دم خونمون که شبیه فروشگاهه و کلی باکلاسه خوراکیایه فوق و خریدم تا هی بخورم و هی درس بخونم:)))))دیگه چون همرام پول نداشتم زیاد و ماهیانه ای که پدر جااان داده بود رو به ته کشیدن بود به همین چن قلم رضایت دادم ههههه:))) اومدم خونه زنگ زدم به مامانم با ذووووق براش تعریف کنم که رفتم مدرسه قبلیم کهههه گفت سحر سرم شلوغه زنگ میزنم بعدا:///منممم مغنعمووو شوتیدم گرفتمممممم از ساعت سه تا شیش و نییم خواااابیدم آی چسبید:)) و تو خواب هی فکر و ذکر درس نمیذاشت ارامش داشته باشم واقعا این هفته پرررررررره از درس و تکلیف و تست و امتحان و من از الان استرسشو دارم مخصوصا دوشنبه و سه شنبه که هفت شب میرسم خونه و کلاس دارم دیگه هیچی!!!!



خلاصهههه امروز کلییی انگیزه گرفتممممم و حالم خوب شد و قوول دادم تاااااا باااا رتبه ی خووووووب دانشگاه خوب قبول نشدمممم نرم مدرسه قبلیمون و این سری با دست پر برررررم حتی موقع خدافظی با معلم ریاضی پارسالمون دوباره گریم گرفت و دیگه جلوی خودم و نگرفتم یکم مسخره بنظر میاد ولی من واقعااا جدا ازینکه کلی احساساتیم کلیییی ام این معلمم و دوس داشتم و تنها درسی بود که برام تو اولویت بود هییی...

 امیدوارم ب معلمای مدرسه ی جدید بتونم عادت کنم!!!فردا منزل مادربزرگ جونی دعوتییییم برای ناهار و من دقیقا کلا امشب و تا صب که باید درس بخونم فردارو خدا بخیر بگذرونه:)))


این پستای دراز و طولانی نشون میده چقد حرف تو گلومه و چقد کم میام مینویسم(نسبت به قبل) و فردا نقشه ی خبیث دارم که رفتیم خونه ی مادربزرگِ جاناننننننن چنتا ازون گلدون عشقولیااااااااش بیارم خونمون هههه اصلااااانمممم بخاطر گلدون و اینا نمیرممممممم:)


روز و شبتون در آرامش:)

۰ ۰

بوی خاک...بوی بارون...بوی پاییز....بوی دلتنگی می آید این روزها!

۱۱ نظر


پنجره را باز میکنم...


بوی خاک باران خورده مشامم را نوازش میکند...


هوای خنک...


ابرهای تیره....


نفس عمیق میکشم...


جای گلدان های نقلی را جا به جا میکنم و برایشان حرف میزنم...


خیره میشوم به بخار نسکافه و دستانم را با بدنه ی لیوان داغش گرم میکنم...


هوای پاییز...


گل ها...


بوی خاک...


صدای بنیامین...


تاریکی...


سکوت...


همه چیز رو روال است...


همه چیز ارام است...


جز دل من...


دل آسمان....


بوووووووووومب....


پنجره ها تکان میخورند و درها را صدای باد تکان میدهد...


بوی خاک را نفس میکشم... از ته دل....


بوی باران...


بوی پاییز...


پرده ی اتاق را که در هوا میچرخد و با باد میرقصد کنار میزنم...


بیرون را نگاه میکنم...


بادها برگهای پاییزی درختان را رقصان رقصان پایین می آورند و با شدت این طرف و آنطرف میبرد...


به خودم می آیم،..


یک ساعت گذشته و من چایی به دست خیره شدم به نقطه ی نامعلوم ...


 باد خنک همچنان صورتم را نوازش میکند؛


بخودم میگویم:


"فکر و خیال و ول کن؛نسکافه ات یخ کرد!!!!"


پ.ن1:اولین بارون پاییزی امروز(ینی دیروز،چهارشنبه12آبان) ساعت ده دقیقه به دوازده سر زنگ ریاضی و صدای بومب بومب در و پنجره های کلاس و باد خنکککککک و بوی بارون از حس و حال ریاضی پرتمون کرد بیرون:)


پ.ن2:هفته ی پر درسی رو به پیش رو داریم پر از امتحان و آزمون تستی!!!شروع شد استرس.... امتحانای تستی انقد سخته که دوس دارم همه ی حرصمو سر معلم دینیمون خالی کنم!!!داستان داریم باهاش فقط اینو بدونید که با بچه هایی که بهش بی احترامی میکنن و جوابشو میدن خوبه و به ریششون میخنده به ما که میرسههه یه چشم غره ای میره نگاه میکنه انگار ارث باباشو خوردیم!!!استغفرالله حیف فوش بلد نیستم:))


پ.ن3:امروز از آموزشگاه کلاسای شیمی و ریاضی که قرار بود شروع شن زنگ زدن و گفتن کلاسا شروع میشن ازین هفته! و ازونور ازون یکی اموزشگاه زنگ زدن که کلاس زبانتون و گذاشتیم یکشنبه ها و سه شنبه ها از 3 تا 5خانوم سحریان!!!از الان خودم داغون شده فرض میکنم!!!


پ.ن4:انشام آخه درسه!!!شنبه امتحان انشا داریم!!!!بعد مثلا هرکی میره انشا میخونه بهش نمره میده بالاتر از هفده نداشتیم تا الان!!!حساب کنید من رفتم انشا خوندم هیچ غلط املایی و نگارشی ایم نداشتم بم داد چهارده چرا؟چون برای سین یه جااااااا فقط یه جاااااااا یه دندونه اضافه گذاشتم یه دندونه...هوف!!!


پ.ن5:کلاس خلاقیت و تمرکزم پنجشنبه ها شده یه پنجشنبه درمیون نه تا12 ینی فردا(امروز) نداریییییییم و ویولنم هر 5شنبه 4تا6ونیم و نیم!!!!اصلا درگیر این همه کلاس شدن استرس ایجاد نمیکنه برام اصلانااااااااا!!!!


پ.ن6:دوستای بیانیه جان که دانش آموزید روزتون مبارک:)فقط نگم مدرسه ی ما چی هدیه داد بهمون:////


پ.ن7:ماگِ جدید خانواده ی سحریان:)


پ.ن8:من این پست و دیروز غروب نوشتم و قشنگ تو حـــــــــــــــــس بودم که نت قطع شد و هرکاری کردم درست نشد!ولی هنوز تاریخ مصرفش نگذشته با این الان هوا آفتابیه بازم خواهد بارید باشد که مقبول افتد:)


 مرسی از نگاهتون و ببخشید که طولانی شد:)

لحظه های پاییزیتون در آرامش:)

۰ ۰

صادقانه بگویم...تعارف که نداریم من به شماها معتادم شمعدانیان جانِ جانِ جانِ جانِ جانان

۱۹ نظر

شمعدونی های حیاط را خیره خیره نگاه میکنم...

 هوا سرد است...

میدانی؟

وقتی نفست تنگ شده باشد...هوای دلت گرفته باشد.... سوز سرد هم نمیتواند از حس و حال چایی داغ به دست و صدای علیزاده و حس خوب شمعدونیا بیرون بکشتت...


وقتی برای خلوت با خودت وقت میذاری باید مهارت زیادی در نگه داشتن این بغض لعنتی داشته باشی...شمعدونیا گناهی ندارند زارت و زورت اشکای تو را ببینند...


هوای دلم ابری است...آسمان نیز هم...اتفاقات اخیر به این حال و هوای ابری دامن میزند...بغض به گندگی یه سیــــــــب که روی حاشیه و نوشته های کتابام جای قطره قطره اشک گذاشته است....خیلی چیزها به گنده شدن این بغض دامن میزنند و من فقط دلم میخواهد بلند بلند گریه کنم تا سبک بشوم و ای کاش میشد...


پ.ن:اینکه زیاد نمینویسم واسه اینه که اصلا تمرکز ندارم...نه برای وبلاگ نویسی (چون وقتی میخوای وبلاگ بنویسی ذهن باید باز باشه) نه برای وبولن نه برای درس و نه هیچ چیز دیگه... این جو اخر هفته خیییییلی روح و روانم و بهم ریخته...سرماخوردگی ام که دیگه هیچی...

۰ ۰

از همون حرفا هس که حس میکنی اگه ننویسی میمیری؟!همونا که پر از دردن؟!از همونا...

۲۰ نظر
وقتی مینویسی و با حرص میکَنی و مچاله میکنی و پرت میکنی اونور...وقتی سرت درد میکنه......وقتی حس میکنی شاید مجازی حالت و خوب کنه و میای تو وبلاگت و مینویسی و مینویسی و مینویسی و پیش نویس میکنی و در نهایت دلیت...


وقتی زنگ میزنی به بهترین دوستت تا باهاش حرف بزنی و نمیدونی چی بگی و در نهایت بــــــــــوق...


وقتی کتاب جلوت بازه و فقط نگاهت بین جمله ها درحال چرخشه و حضور فیزیکی نداری...


وقتی دست زیر چونه طور نیم ساعت خیره میشی به یه خط...


وقتی یه اسم...یه تصویر...یه لحظه...یه خاطره جلو چشمات رژه میره و پرتت میکنه به گذشته...


وقتی دلت میخواد بارون بباره تا بهونه ای بشه و بری زیر بارون و اشکاتو و با قطره های بارون تقسیم کنی و صورتت خیــــــــس بشه تا حداقل حداقل حداقلش نفس کم نیاری...نفس واسه بلعیدن هوا کم نیاری....نه؟؟؟دیگه کم تر کم ترش اینه که هق هقت قفسه ی سینتو و نشکافه دیگه...!


وقتی تمرکز نداری واسه هیچ کاری و کلافه و سردرگمی...


وقتی سردرد به قولش عمل نمیکنه و با همه ی وقتی های بالا هجوم میارن بهت...


چاره ای نداره جز اینکه سرت و بذاری و بمیری:)


منکه از این شانسا ندارم بخوابم پاشم مثلا ببینم تموم شده:))

ولیـــــــــــــــــیکن شب ساعت 9 با لباس خواب خرسی خرسیه آبی کمرنگ سفیدم میرم به آغوش رختخواب میپیوندم....پیچ و تاب های هنذفری و باز میکنم و موزیک بیکلام ...بهتره بگم ژلوفن همیشگی و میذارم و یه عالمه بغض میکنم...

یه غلـــــت...

دو غلـــــــــــت...

دو تا سرفه...

سه غلــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

سرفـــــــــه...

سه هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

ساعت سه صبح...

به قصد آب خوردن که پا به آشپزخونه میذاری و با لیوان به سمت آب سرد کن میری... حس میکنی یخچال و ماشین لباسشویی و ظرف شویی و کابینتا دارن دور ســــــــرت میچرخن...سرگیجه....سرگیجه...سرگیجه...سیاهی مطلق...تـــــــــــــــــــــــق...لیوان خورد خاکشیر شده و یه عدد سحر افتاده روی شیشه های آشپزخونه و سرامیک و چهره های مات و تار مامان و بابا و سنگینی سر و تاریــــــــــکی:)




پ.ن1:

زنده ام:)

پ.ن2:

با اینکه میتونستم مدرسه نرم اما تنها چیزی که فک کردم میتونه حالمو و خوب کنه مدرسه بود و دوستام و بس....ساعت ده رفتم مدرسه با یه دست بانداژ شده و پایی که به دنبال اون یکی پا رو زمین کشیده میشد... انگار از یه لشکر 1000نفری کتک خورده باشم....:)

فکر میکنم....فکر میکنم...فکر میکنم...:)

چرا اینجوری شد؟:)

پ.ن3:

برگشتی از مدرسه برای اینکه حالم خوب بشه با اون وضع که کم کمش پنج دقیقه پیاده روی و هوای آزاد خوردن بود مجبور شدم آژانس و قال بزارم و قدم بزنم و گربه های همیشگی و تو جوب و زیر درختای همیشگیشون رصد کنم و قدمام و بشمارم کـــــــــه خدا دو تا فرشته گذاشت جلوم به چـــــــــــه فرشتگی:)ازونجایی که نمیخوام پستم چنتا موضوع قاطی شه و طولانی، ترجیحا مشروح این اتفاق و با عنوان"ثبت خاطره ها1" داخل کانال نوشتم{آدرس کانال اون گوشه ی وبلاگ} :)


از مدرسه رسیده...خســـــــــــــــــته...نه خسته ی جسمیاااا... نه...ازون خستگیا که حس کردنیه و درک کردنیه و با دو سه تا چایی و صورت شستن با آب یخم در نمیره...شاید روحی مثلا...

عکس:همین الان صرفا جهت بی روح نبودن این پست:)


پ.ن4:

این نقل {گل محمدی گردویی} ژیگولیا سوغاتی یکی از دوستای بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان از سفرش تو این چن روز تعطیلات بود...عشقن بعضی دوستا...

پ.ن5:

خوبید شماها؟:)
۰ ۰

صدای سازم همه جا پر شده هر کی شنیده از خودش بیخوده اما خودم پر شدم از گلایه هیچی ازم نمونده جز یه سایه....

۱۰ نظر
صدای سازم همه جا پر شده....

هرکی شنیده از خودش بیخوده...

اما خودم پر شدم از گلایه...

هیچی ازم نمونده جز یه سایه...




پ.ن1:

کلاس اوله...ولی یه جوری سنتور میزنه که دلم میلرزه...حس میکنم دارم خفه میشم از بغض....نمیتونم اشک بریزم و صدای سنتور بیشتر میشینه به ته ته ته دلم...و این بغضِ لعنتی بیشتر خفم میکنه...


لج کردن...دنیا...خاطرات...افکار...رویاها....همشون هدفشون از پا انداختنه منه...


به خودم نهیب میزنم که مگه بار اولت بود تحفه ات و دیدی؟پاشو جم کن خودتو دختره ی خرس گنده...الان زانوی غم بغل گرفتی که چی بشه؟؟؟نکنه میخوای یه تیغ بدم رگتم بزنی هوم؟؟؟قبلا چیکار میکردی؟توکل بخدات کوش؟؟؟ایمانت کجا رفت؟؟؟

یه باد ملایم میاد...پرده تو آسمون میرقصه....دوباره صدای سنتور میخوره تو گوشم و بغض و بغض و بغض....

"""چه دنیای رو به زوالی دارم"""

پ.ن2:حس میکنم هوا واسه نفس کشیدن ندارم دارم خفه میشم...


پ.ن3:از قرص و اینکه بعد از خوردن بعضیاشون منگ میشم و سرم سنگین میشه """حالم بهم میخوره...."""


پ.ن4:دختری که برای امتحان فیزیک و زیست و ریاضی و زبان فرداش هیچ غلطی نکرده هیچی واسه از دست دادن نداره....
۰ ۰

باز هـــــم خیال تو مرا "برداشــــت" کجا می‌‌برد نمیدانم !

۱۳ نظر

-سحر؟؟؟تو چته واقعا؟؟:/مگه هی خدا خدا نمیکردی که منو ببینی؟خب چرا دیروز سرت تو یقت بود هوم؟


+عادت کردم الاغ جان عااادت.... نمیتونم... وقتی یه عده مرد از جلوم رد میشه سرم خود به خود میره تو یقم...جدای از اون وقتی بغضم میگیره سرم میره تو یقم دیگه... اینارو دیکته کن هی بخودت بگووووو ملکه ی ذهنت شههه مرسی اه!


-واسه چی بغضت گرفت حالا{خنده}


+واسه اینکههه مداحه پرسوز میخوند مگه ندیدی؟


-اوهوم باور کردم بخاطر من نبود!


+آره باور کن مگه بیکارررررررم به یه الاغِ مو قشنگ فک کنم؟؟؟اون آستیناتم بده پایین ببینم{عصبانی}


-الاغ خودتی بی ادددددب :/تو این دفعه سرت و بکن تو یقت تا یه پسی بخوری اونموقع عادت ترک میشه هههه


+هه هه هه و چیز:/خودت چی؟ حس شیشمم بهم میگفت داری زیر چشمی نگام میکنی...فک کردی خودت زرنگی؟


-سحر{با خنده}


+مجبووووورم چرت و پرت بگم که در مقابلت ضایع نشم نخند خندم میگیره نمیتونم اخم کنم


-اوه اوه:/


+چقد بدشانسم من چقد...


-چرا؟؟؟


+که نتونستم ببینمت بعد از 5سال و 15 روز....تو حال خودم نیستم اصلا....


-معلومه...


+از کجا معلومه؟


-از اونجایی که نفهمیدی من ته  ریش گذاشتم....


+ععععع آرهههه....وااااااااااای چقد خوشگللللللل شدیییی!!!چهههه بهت میاااااااااااااد گوگولییییی پگووووووووووووورییییی


-بعله پس چی اینجوریاس!


+خیلی بیشعوری


-عه!چرا؟


+که زود از جلوم رد شدی و نتونستم ببینمت...واقعا که{بغض}


-سحر!!!!چته تو دختر؟؟؟قبلا انقد نازک نارنجی نبودی:/


+نمیدونی که از قبلا تا الان این سحر چقد مرده و چقد زنده شده نمیدونی...{بغض}



دل نوشت طور:

ازت متنفرم که حین دینی خوندن یه کاری میکنی تو خیالات و رویا پردازی غرررررررررق شم....

ازت متنفرم که با ته ریش صدهزاربرابر تو دل برو تر میشی...

ازت متنفرممممم که هیچوفت نمیتونم داشته باشمت و هیچوقت نمیتونی داشته باشیم ...اما نمیتونم بهت فک نکنم....

ازت متنفرم که همیشه باید منتظر محرم باشم و دعا دعا کنم بلکه یه ثانیه ببینمت...

از این جور عاشق بودنا...

از اینجور رویاها و خیالات وسط درس خوندنم...

از این قطره های اشکی که میچکه رو برگه های کتابام  و چروک میشن برگه ها و من باز پرت میشم تو رویا و خیال...

 "متنفــــــــــرم"


 ولی نه....من ازت متنفر نیستم...

من عاشق توام....

کاش نبودم...

کاش...



۰ ۰

دیدی که ندیدمت!دیدی که ندیدمش!دلتون خنک شد؟!

۳ نظر

-میشه یدونه بزنی تو گوشم؟؟؟ یجوری که برق از سرم بپره؟؟؟خواهش میکنم!!!یه جوری بزن که یاد بگیرم هیچوقت وقتی دسته ای از جلوم رد میشه که توش بهترین و عزیزترینم که چند ساله ندیدمش زنجیر میزنه و رد میشه من سرم پایین نباشه و شانس یه لحظه دیدنشو از دست بدم....خب؟؟؟{بغض}


+سحر...!

۰ ۰

"وقتی" عایی که دلم به حال ِ خودم میسوزه ...

۰ نظر

وقتی امشبم به بدترین شب تو محرم از اول عمرم تا الان تبدیل شد


 وقتی جلوی آینه زار زدم و دونه دونه اشکام و پاک کردم 


وقتی داشتم دستمال میذاشتم رو خونی از بینیم میرفت


وقتی داشتم هق هقم و خفه میکردم


وقتی چشمام تار میدید


وقتی از لحاظ روحی و جسمی رسیدم به 0درصد


وقتی دیگه تسلطی واسه لرزش دستام ندارم


وقتی میبینم دلم میخواد به خدا نزدیک بشم و نمیشه


وقتی...


برای این وقتی عا و هزارتا وقتیه دیگه که بدون ملاحظه دارن تو ذهنم از هم سبقت میگیرن


امشب یه دنیا "دلم سوخـــــــــت"

نتیجه تصویری برای گریه سمر در عشق ممنوع

۰ ۰

لاعه لایه لای.... لاعه لایه لای.... لاعه لایه لای... لالالا... لالالا... لالالای...لالالای ...لالالا لالالا لالای لای...

۸ نظر
لالا عا لا عه لاعه لاعه لاعه لاعه لاعه لای لالا عا لا عه لاعه لاعه لاعه لاعه ای...

لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای
 
لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای 

لاعه لایه لای لای لای لالایه لایلایه لای

بومــــــــــــــــــب

ویی ویی وییی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی ویی

لاعه لایه لای لالاعه لالای لالاعه لالای لالای لالالالالالالالا لالای لای لالالالای لالالالای

لالالالالالالالاالالالای ویی ویی لالالالالالااااااااا

دینگ دینگ دینگ دینگ دیدیدیدینگ

دیدیدیدیدینگ دیدیدی دینگ

دیدیدیدیدینگ دیدیدیدی دانگ

دیدیدیدیدیدیدیدینگ دیدیددین دانگ

لالاعه لای لایه

لالالای لالای لالای لالالالالالالالالالا

لالا لالا لالا لالا لالا

داااانگ دانگ دانگ دانگ دانـــــــــــگ:)

تیتراژ سریال مختارنامه همیشووو دلموووو میلرزونه و همیشه ام باهاش اشتباه میخونم:)))اینیم که نوشتم خونده های خودمه تعداداشونو مطمعن نیستم:)))ولی خب:)))این آهنگ و فقط زیر دوووووش باید خوند:)


همــــــــین الان اولین دسته از کوچه ی ما رد شد:/این خودش واسه یه گوش به انتظار به صداااای تبل  سنج که تو خونه سرش تو کتاباشه و حواسشو از دسته های بیرون پرت میکنه و درس میخونه و مثل بقیه دوستاش نمیره دسته ببینه و این توفیق براش پیش نیومده بره که ببینه کلیییییییه کلیییییییییییییییییی حتی پیش اومده از همون پشت پنجره کلی با نوحه گریه کنه!

شیمی!!!!دوساعته دارم میخونم هنوز یه صفحه تموم نشده و این نشون میده اونی که کتاب دسشه کلا تو فکر و خیال غرقه و یه حسی بم میگه فردا ازم میپرسه:/

مچ دستم درد میکنه انقد کتاب گرفتم دسم و مچ پام نیز هم از بس راه رفتم و خوندم:/

گردنم نیز هم از بس سرم خمه تو کتابا:/

عصابمم خراب واسه اینکه نمیفهمم هیچ کودوم از مسئله هاشو!:/

.::ینی عای لاو یــــــــــو زندگی::.

چند دقیقه از گذاشتن پست قبلی میگذره:)))برمیگرده به همون قوانینِ نانوشته... هرکه دلش تنگ تر تعداد پستهایش بیشتررررِ بیشترررررررررر:)
۰ ۰

جانا چه گویم شرح فراقت... چشمی و صد نم... جانی و صد آه...

۱۰ نظر

-خدا نبخشه معلم فیزیک و شیمی و ریاضی و آزمایشگاهی(آزمااااااااااااااااایشگاهممم کتاب دااااااااره و پرسش و سوال و ازین مسخره بازیا در این حد ینی) و که فردا هدفشون نابودیه ماعه آمــــــــــــــــین:/

 

-رکورد نمره ی اولیــــــــــن کوییز کتبی بعد از بخور و بخواب تابستونی و بعدش یوهووو رفتن تو تیریپ درس وخرخونی و اینا تعلق میگیرد به فیزیک جان سه و نیم از چهار خدا قبول کنه هههه کلیـــــــــک:))))

 

- چقدر خوبه که زنگ تفریحااااا به خنده های بقیه نگا کنی و کیک و شیرکاکاعوتو بخوری و نصف کیکتم بریزی رو مانتو و مقنعت...بعد سرت و تکیه بدی به دیوار و به اونایی نگاه کنی که دارن پز تعداد بلاک کردنای پسر تو فضای مجازی و به دوستاشون میدن و چشم و ابرو میان واس هم{لبخند مسخره طوری}...یا اونایی که والیبال بازی میکنن....یا اونایی که قهقه میزنن و شوخی میکنن...یا اونایی که دارن جواب مسئله های فیزیکشونو با هم چک میکنن...همه ی اینارو نگا کنی و چشاتو ببندی و با یه لبخند ملیح درحال رفتن تو حس و تو هوای ابری و گرفته باشی که بچه هااااا بریزن رو سرت و شوخی کنن و نزارن تنها باشی...

 

-مثلا دستاتو با دوستات روی هم بزاری و عهد ببندی که قطعا یکی از پزشکای این مملکتیت و تو گوشاتون پنبه بزارید که میگن پاستوریزه ها... بچه خرخونا.... بعد یه عالمه کیف کنی که چقد خوبه دوستات عین خودتن و از خدا میخوای همینجوری بمونن:)

 

-امسال با اصرار خودم دیگه از سرویس و منتظر بودن و چارتا کوچه رفتن به مدرسه با ماشین خبری نیست،امسال خودم با پاهای مبارک تا مدرسه پیاده از پیاده رو میرم و قدم زنون همینجوری که سرم مثل همیشه تو یقمه و دوتا دستام بندای گولمو گرفتم و با پا با برگای روی زمین بازی میکنم و خرچ خرچ کردنشون و میشمارم تا میبینم رسیدم مدسه...فاصله اش یه ربه اما امان از حس خوبی که داره اصن اندازه نداره:)

 

-منی که تو کل هفته فردا سنگین ترین برنامرو دارم باید الان بیام وبلاگ آپ کنم آپ نکنمممم میمیرم در این حد ینی:)

 

-هوا امروز چقد گرفتس...انقد که حس میکنم یکم دیگه یگیرهههه من به فنا میرم...

 

-اردوی راهیان نور:/اردوهای چن روزه هیچوقت بجز اون یبار که رفتم رامسر و خییییییییلیم خوش گذشت خانواده اجازه ندادن که برم و از اونجایی که میدونستم سوال کردن لازم نیست اسمم و ننوشتم برای اردو...

 

-عنوان....هروز که از خونه میرم بیرون تا به مدرسه برسم بعد از آیت الکرسی عنوان این پست که از حافظه جانه ورد زبونمه...یا گوشه کنارای کتابی جایی همچین جمله ای دیده شه نشون میده در این حوالی سحر سحریان وجود دارد هههه:))

 

-یه مشاور تحصیلی آقا داریم خییییییییلی خفنه و انقد حرفاش روم تاثیر گذاشته که هی تو اون ابر بالا سرم با حرفا و انگیزه هایی که ازش میگیرم میرم تو حس و حال...

 

-کنکور...از الان هی میخونن تو گوشمون...امروزم دفترای برنامه ریزی و دادن بهمون...رسما نابودیم دیگه من میدونم:/

 

-تا آذز ماه برای استراحت مغزی کلاس ویولن و زبان ترم جدید ثبت نام نکردم هم برای اینکه استراحت کنم یکم و به درسام برسم...هم برای اینکه تشنههه بشم و به صوووورت خماری طور برم سروقتشون البته تمرین کردن یک ساعت قبل از خواب ویولن جان جای خود دارد:)

 

گفتم ویولن:)یه کانال تلگرام زدم از خیلی وقت پیشا برای خودم هرچی که سر دلم سنگینی میکنه و فایلایی که دوس دارم و میذارم داخلش یه عضوم بیشتر نداره فک کنم اون یه عضو خودمم ههههههه:)))و اینکه یکم روون تر بشم و نتی که جدید یاد گرفتم و خوبتر بزنم از ویولن زدنم صدا ضبط میکنم و میزارم داخل کانال.... خدارو چه دیدید شایدم خدا زد پس کلم و یه پاراگراف از کتابایی که دوس دارم و براتون خوندم و معرفی کردم که دیگه تو وبلاگ از کتاب چیزی نگیم و معرفی کتابا به صوووورت ویس طوری اونجا باشه بهتره اره خیلی خوبه:)البته اون کانال و پاک کردم چون حس میکردم دارم خونده میشم در صورتی اونجا برای حرفای یواشکیم بود حالا تو این کانال یواشکیام و با شما به اشتراک میزارم:)

آدرس کانال:telegram.me/saharanehayam

 

-امروز سر زنگ جغراافی منننننن میز و گاااز میگرفتم از حرص ینی:///معلمش منو چقددد حرص میدهههه وایییی://////////

 

-حس زمستون وقتیه که داری یخ میزنی از سرما و ده دقیقه یک بار عطسه میکنی و نارنگی میخوری کما اینکه استین کوتاه و شلواررررکمممم پوووشیدیییی و جلووو لب تاااااااب ویبررره میری و پست میزاری ههههه حس زمستووون یکی اینجاس یکی صبحای زود ساعت پنج و نیم که با حررررص ساعت و میکوبونی لبه تخت و پامیشی بری صورتت و بشوری لامصببببببب زمستون و سرررررررررمارو تزررریق میکنن به جووونت تو این دو حالت هههه:)))

 

--تو ماگتون نسکافه ی دااااغ درست کنید بعد همینجووووور که داریییید یخ میزنید شلوار گل منگولیتون و با شلوارک تابستونیتون عوض میکنید....سویشرتی که خیییییلی دوسش دارییییییید و گررررمارو به وجودتووووون میپاشونه رو بپوشید و کتاب شیمی تون و بزنید زیر بغل و با ام پی تری پلیر و هنذفری برید تو بالکن صندلیارو بکشید کنار و بشینید کنار گلاااا و و پاهاتون و دراز کنید و به آسمون خیره شید و خیره شید خیره شید و نسکافتونو مزه مزه کنید...اونموقع بیاید بهتووون بگمممم دلگرفتگی و غمگیین بودن تو این هوااااای ابریهههه گرفته چه حسیه:)

 

-تیر94نوشابه از وعده ی غذایی مون کنار رفت و آب و شربتای مختلف و دوغ جایگزینش شد...شهریور امسال سوسیس و کالباس حذف شد....امروز یه دختر توپولوووو زنگ تفریح کنارم نشسته بود و داشت ساندویچ سوسیسسس میخووورد... بوووش پیچیده بود تو ملاجمممم و حسابی اب دهنم راه افتاده بود دیگه خودم و جم جور کردم و اب دهنمو قورت دادم گفتم براااای اخریین باااار امشششب یه ساندویچ سوسیس خوشمزه ی مادر خانواده طورپز بزنیم بر بدن پیشاپیش جاتون سبز:)

 

-امروز تو راه مدرسه داشتم فکر میکردم اگر یه خواهر همسن خودم داشتم مثلا با هم میرفتیم مدرسه تو یه کلاس کنار هم تو یه میز... با یه ظرف غذا... با یه عالمه حس خوبه خواهرانه... حییییییییییییییف ما نداریم:)

 

یکیییی از آرزوهااام بعد از هدفم اینه که خدا اگر در اینده قرار شد بهم بچه بده دو تا دوقووولوووو بده یا دو تا پسررر یا دوتا دختررر دیگه وارد اسماشون و اینکههه اقای محترمههه خواهند فرمود" خانووووووووم هرچی باشن سالم باشن این چه حرفیه" و اینا نمیشم هههه گاهی وقتااااااااااااا انقد ازییییییین تصوراااااااات خودم خندم میگیره:)))

 

-زنگ ورززززش یکی از بهترین زنگااااای ما دانش آموزاس وقتی دو زنگ قبلش ریاضی و فیزیک داریم ینی درین حد تفریحه برامون:))))

 

-انقد خسته ام که نه میتونم بخوابم نه میتونم درس بخونم:/ کتاب و که باز میکنم خواااابم میگره و خمیازه پشت خمیازه:/ وقتی میبندمممشم که خب استرس مث خورده میوفته به جونم و باید دوباره کتاب و باز کنم:/

 

از همین تریبون به معلمای عزیز میگم بیاید یکم با دانش آموزا مهربون باشیم دانش آموزا گناه ندارن:/

 

جنابان بزرگوار مسئول؛اینکه بر اساس فرهنگستان فرهنگ و لغت گند زدید به تمام اطلاعاتمون از ابتدایی تا به الان و اسمای علمی و عوض کردید واقعا کمال تشکر و ازتون داریم واااااااااقعااااا{انگار سلول فوشه که اسمشو عوض کردن نوشتن یاخته:/}

 

دختره تو کلاسمون برگشته واسه خودشیرینی به معلم ریاضیمون میگه خانم فصل اول انقد اسونه الان به شعور من داره توهین میشه خب:///منم همچین زدم تو اون دهنش که دیگه چایی شیرین بازی درنیاره دراز:/

 

همین دختره سره زنگ زبان گف خانم اگه یوزپلنگا درحال انقراضن خب چرا تولید مثل نمیکنن؟منم بش گفتم: تو کنفراسی که امروز باهاشون دارم حتما پیگیری میکنم میگم نر و ماده یه حرکتی بزنن اونم فقط واس روی گل تو که زمین نیوفته:))یه منفی گرفتم به دررررک ولی تا دو زنگ بعدش موجبات شادی و خنده ی کلاس فراهم بود هههه:)))

 

خدایا بعضیاااا الهم اکشف مرضانا لطفا مرسی:)

 

همینا دیگه:)

 تو کانااااااال و وبلاااگ دیگهههه تند تند پست میذارم قول میدم:))))

شاید باورتون نشه ولی میخونمتون و گاهی خاموش گاهی روشن و نظر نذاشتنم و پای بی معرفتی و بیشعوریم نذارید:)سر فرصت میخونمتون:)و مرسی از چشماتون که وقت میذارید و میخونید....

 

در آرامش باشید و عصر{شب شد تا من این پست و بنویسم}پاییزیتون شادِ شاد:)

 

 

۰ ۰

مثل کبوترم که سنگ آدما شکسته بالمو...

۱۹ نظر

هرکاری کردم که منظم آپ کنم نشد خب به درک که نشد هروقت دلم خواست میام مینویسم...


یه حال خیلی بدی دارم...از دیشب تا...نمیدونم تا کی....


وقتایی که نیاز دارم تنها باشم همه دورمن...همون موقع دوس دارم تنها باشم تا اونقد گریه کنم و تهی شم ازین همه بغضای توی گلو و حسای بد...


با این حال وقتی تنهام دوس دارم یکی مثل یه خواهر..یکی که دوس داشتنش خالصانه اس بیاد و با انگشت شصتش اشکام و پاک کنه و بگه خرس گنده خجالت بکش...


دوس دارم درجواب تمام خوبی؟چطوری؟احوالاتت سحری ها فریاد بزنم و بگم نه خیلی حالم بده خیلی...

ولی افسوس...

آهنگای پاشایی رفته رو بالای دوهزار بار تکرار...

هر سال تو پاییز حال بدی دارم....یه حس مثل مرگ...خودمم از احوالات خودم متنفرم...نمیدونم چمه...یه وزنه ی شیش هزار کیلویی رو سرم سنگینی میکنه...شونه هامم انگار یه کوه روشون سنگینی میکنه...جا داره از همین تریبون بگم خسته نباشی سرنوشت...


۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان