روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

از همون حرفا هس که حس میکنی اگه ننویسی میمیری؟!همونا که پر از دردن؟!از همونا...

وقتی مینویسی و با حرص میکَنی و مچاله میکنی و پرت میکنی اونور...وقتی سرت درد میکنه......وقتی حس میکنی شاید مجازی حالت و خوب کنه و میای تو وبلاگت و مینویسی و مینویسی و مینویسی و پیش نویس میکنی و در نهایت دلیت...


وقتی زنگ میزنی به بهترین دوستت تا باهاش حرف بزنی و نمیدونی چی بگی و در نهایت بــــــــــوق...


وقتی کتاب جلوت بازه و فقط نگاهت بین جمله ها درحال چرخشه و حضور فیزیکی نداری...


وقتی دست زیر چونه طور نیم ساعت خیره میشی به یه خط...


وقتی یه اسم...یه تصویر...یه لحظه...یه خاطره جلو چشمات رژه میره و پرتت میکنه به گذشته...


وقتی دلت میخواد بارون بباره تا بهونه ای بشه و بری زیر بارون و اشکاتو و با قطره های بارون تقسیم کنی و صورتت خیــــــــس بشه تا حداقل حداقل حداقلش نفس کم نیاری...نفس واسه بلعیدن هوا کم نیاری....نه؟؟؟دیگه کم تر کم ترش اینه که هق هقت قفسه ی سینتو و نشکافه دیگه...!


وقتی تمرکز نداری واسه هیچ کاری و کلافه و سردرگمی...


وقتی سردرد به قولش عمل نمیکنه و با همه ی وقتی های بالا هجوم میارن بهت...


چاره ای نداره جز اینکه سرت و بذاری و بمیری:)


منکه از این شانسا ندارم بخوابم پاشم مثلا ببینم تموم شده:))

ولیـــــــــــــــــیکن شب ساعت 9 با لباس خواب خرسی خرسیه آبی کمرنگ سفیدم میرم به آغوش رختخواب میپیوندم....پیچ و تاب های هنذفری و باز میکنم و موزیک بیکلام ...بهتره بگم ژلوفن همیشگی و میذارم و یه عالمه بغض میکنم...

یه غلـــــت...

دو غلـــــــــــت...

دو تا سرفه...

سه غلــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

سرفـــــــــه...

سه هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...

ساعت سه صبح...

به قصد آب خوردن که پا به آشپزخونه میذاری و با لیوان به سمت آب سرد کن میری... حس میکنی یخچال و ماشین لباسشویی و ظرف شویی و کابینتا دارن دور ســــــــرت میچرخن...سرگیجه....سرگیجه...سرگیجه...سیاهی مطلق...تـــــــــــــــــــــــق...لیوان خورد خاکشیر شده و یه عدد سحر افتاده روی شیشه های آشپزخونه و سرامیک و چهره های مات و تار مامان و بابا و سنگینی سر و تاریــــــــــکی:)




پ.ن1:

زنده ام:)

پ.ن2:

با اینکه میتونستم مدرسه نرم اما تنها چیزی که فک کردم میتونه حالمو و خوب کنه مدرسه بود و دوستام و بس....ساعت ده رفتم مدرسه با یه دست بانداژ شده و پایی که به دنبال اون یکی پا رو زمین کشیده میشد... انگار از یه لشکر 1000نفری کتک خورده باشم....:)

فکر میکنم....فکر میکنم...فکر میکنم...:)

چرا اینجوری شد؟:)

پ.ن3:

برگشتی از مدرسه برای اینکه حالم خوب بشه با اون وضع که کم کمش پنج دقیقه پیاده روی و هوای آزاد خوردن بود مجبور شدم آژانس و قال بزارم و قدم بزنم و گربه های همیشگی و تو جوب و زیر درختای همیشگیشون رصد کنم و قدمام و بشمارم کـــــــــه خدا دو تا فرشته گذاشت جلوم به چـــــــــــه فرشتگی:)ازونجایی که نمیخوام پستم چنتا موضوع قاطی شه و طولانی، ترجیحا مشروح این اتفاق و با عنوان"ثبت خاطره ها1" داخل کانال نوشتم{آدرس کانال اون گوشه ی وبلاگ} :)


از مدرسه رسیده...خســـــــــــــــــته...نه خسته ی جسمیاااا... نه...ازون خستگیا که حس کردنیه و درک کردنیه و با دو سه تا چایی و صورت شستن با آب یخم در نمیره...شاید روحی مثلا...

عکس:همین الان صرفا جهت بی روح نبودن این پست:)


پ.ن4:

این نقل {گل محمدی گردویی} ژیگولیا سوغاتی یکی از دوستای بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان از سفرش تو این چن روز تعطیلات بود...عشقن بعضی دوستا...

پ.ن5:

خوبید شماها؟:)
۰ ۰
Tamana .....
۲۹ مهر ۱۵:۴۸
هعی
yasi adkd
۲۹ مهر ۱۱:۱۰
چقدر بده می بینم دوست گلم حال این چندوقته ی منو داره ...
چیزی نمی تونم بگم ... شاید بخوای فکر کنی دارم نصیحت میکنم واز این حرفا ...
پس فقط می گم این نیز هم خواهد گشت ...

پاسخ :

چقد بده که دوست گل منم حال بده منو داره...!

خیلی دیر خواهد گذشت کاش بره رو دوره تند...
yasna sadat
۲۹ مهر ۰۰:۱۸
سحر نیستی چرااا خوبی

پاسخ :

:)

شما خوبی یسنا جونی؟
همدم تنها
۲۷ مهر ۰۰:۳۲
کانال عالی

پاسخ :

مرسی انگیزه و انرژی:)
جودی آبوت
۲۶ مهر ۱۷:۱۷
حالت خوبه الان؟
چی انقد فکرت رو مشغول کرده؟
الان باید به درسات برسی نزار چیزی تو رو از این هدفت دور کنه
بعدها غصه شو میخوری...

پاسخ :

:)

همه چی:)

سخته..!
محمد رضا
۲۶ مهر ۱۲:۱۲
دنیا دو روزه

پاسخ :

از اون حرفایی که واسه ناراحت نشدن میزنن و افاقه نمیکنه:)
פـریـر ...
۲۵ مهر ۱۹:۴۴
سحر؟ حالت چطوره؟

پاسخ :

:)

خودت چطوری آبان دخت جانم؟
Shiva
۲۵ مهر ۱۵:۱۳
دقیقاااااا میفهمم چی میگی..😊
همه این حآلتآرو منم دآرم😞

پاسخ :

درست شدنی نیس...
آذین& گیتی
۲۵ مهر ۱۱:۴۷
سلام سحر جونم...
اینقد ناراحت نباش...درست میشه
مراقب خودت باش
موفق باشی

پاسخ :

سلام

ممنونم
فرشته ...
۲۵ مهر ۱۱:۰۰
نمی دونم چی بگم...
نمیشه بگم بی خیال چون میدونم نمی تونی به این راحتی فقط بیشتر مراقب خودت باش.
"زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست" 
کاشکی یکی بیاد اینو تو کله ی خودم کنه اول.
موفق و مانا باشی:) 
یاعلی

پاسخ :

چشم

همچنین گلم
دختر با وقار
۲۵ مهر ۰۰:۴۱
چی بگم...
وقتی حال خودمم بده...:(

پاسخ :

فقط سکوت:)
ree raa
۲۴ مهر ۲۲:۴۸
اعتراف میکنم خیلی تمرکز کردم ببینم بازتاب تصویرت تو فنجون چای افتاده یا نه :دی =))

پاسخ :

موفق شدی؟:))
Miss Marry
۲۴ مهر ۲۰:۵۹
خودتو انقدر زجر نده همه چی درس میشه اما بموقش

پاسخ :

موقعش!
آرین :)
۲۴ مهر ۱۸:۴۵
چرا حس میکنم یه جورى زندگى داره به همه بلاگى ها سخت و بد میگذره؟ :\ از جمله خودم!؟ :\
:(

پاسخ :

درست فک میکنی
هوپ ...
۲۴ مهر ۱۸:۳۳
سحر جون، واسه این طوری توی فکر و خیال رفتن، هنوز خییییلی کوچیکی دختر... چکار میکنی با خودت آخه؟ اصلا و ابدا ارزشش رو نداره باور کن... می دونم سخته می دونم به نظرت غیر ممکن میاد، ولی بگذر ازین خیالات نوجوانانه... 
قول بده دیگه انقدر ژلوفن نخوری دختر خوب ؛)

پاسخ :

چشم
ستایش
۲۴ مهر ۱۷:۵۴
زیست خوندم
چپ چپ مینگرم به شیمی
عاقا من با این درس کنار نمیام

راستی تو همین چن روز دو نفر پرونده گرفتن رفتن
خخخخخخخ

پاسخ :

:))
ستایش
۲۴ مهر ۱۷:۴۹
تو حالت چطوره؟
امتحانا چطور بود؟

پاسخ :

:)

:)
ستایش
۲۴ مهر ۱۷:۴۷
من خوب باشم؟
من افتضاحم 
فردا شیمی وااااااااااااای
کلاس زبان وااااااااای
نمیدونم همون دوستم که سنتور میزنه چه بلایی سرش اومده
دارم از نگرانی میمیرم
امروز مدرسه نیومده
وب نیومده
تل نیومده
زنگم نمیتونم بزنم
سحر....
اگه این کاریش شه من دیوانه میشم
دعا کن کاریش نشده باشه

پاسخ :

:(

چیزی نشده ایشالا نگران نباش:)
امیری حسین و نعم الامیر
۲۴ مهر ۱۷:۴۶
بیخیال هیچی ارزش نداره

پاسخ :

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان