روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

ثبت خاطره ها۱-اول آذرماه۹۵

وی دیشب به دلیل خون بالا اوردن وقتی کتاب زیست دستش بود به بیمارستان منتقل گردید و زیر دستان دکتر و پرستار و سوزن زدن به دستانش همچنان منگ و گیج ناشی از تزریقات و قرص ها اولین روز اذرماهش که قرار گذاشته بود خاطرهایش را به طور مختصر و مفید طور ثبت گند اینگونه گذراند و امروز را در مدرسه غایب گشت...باشد تا خاطرات بعدی که  ان شاالله تا اخر اذرماه ادامه دارد شادتر باشند...
برای سلامتی اش دعا کنید لطفا😊

پ.ن:یه بار نوشتهَ م و خوندم دیدم یه کم نگران کنندس خواستم تو این پی نوشت بگم خوبم الان روی کتاب شیمی دارم جون میدم فقط😅دیروز وقتی خون بالا اوردم( گلاب به روتون) تمام فکر و ذکرم زیست بود که نرفتم مدرسه و یهههه ماجراهایی پیش اومد که الان جون ندارن انگشتام تایپ کنم فقط خواستم از اول اذرماه تا اخرش روز به روز خاطره هاشو ثبت کنم چه بد چه خوب!خوشالم پیش خودم خوش قول موندم حتی تو این شرایط!

 محتاج دعاهاتونم وحشتناکانه😉

در ارامش باشید🌺🌸
۰ ۰
ree raa
۰۳ آذر ۱۷:۲۶
دستام یخ کرد با خوندنش ! اخه چرا ؟ 
گور بابا شیمی و زیست سلامتیت رو بچسب-ـ-

امیدوارم خوب و خندون و سلامت باشی همیشه :♥

پاسخ :

ای جانم عزیزه مهربونم:)

جمله دومیت عیهن جمله ی مامانمه:)))دقیقنااااا:)

ممنون ری را جانم همچنین شما عزیزدلم:)
جودی آبوت
۰۲ آذر ۲۳:۴۹
خون چرا ؟؟!!
مطمئن باشم خوبی ؟؟؟ :/

پاسخ :

ظهرش خون مماخ شدم شبشم اینجوری شد بعد دیگه خانواده ترسیدن از اینکه سرطان اینا باشه مام هی میگفتیم بابااااااااا بادمجون بم آفت نداره دکترم رفتیم ازمایش فوری و عکس برداری و نمونه برداری و اینا گفت مشکلی نیست بخاطر عوض شدن یکی از قرصام اینجوری شده ممنونم از اینکه جویای احوالمی عزیزدلم:)
خنـــــــــღــــــــــده ڪدہ ツ
۰۲ آذر ۱۶:۱۲
خوبی الان؟؟

پاسخ :

خوبم الان خداروشکر ممنون عزیزم :)
yasi adkd
۰۲ آذر ۱۶:۱۰
مطمئنی الان سالمی :!
@__@

پاسخ :

یه جوری گفتی شک کردم الان!!!!:/
Bahar Alone
۰۲ آذر ۱۶:۰۷
چرا؟؟؟ وا! خون؟؟؟

پاسخ :

ظهرش خون مماخ شدم شبشم اینجوری شد بعد دیگه خانواده ترسیدن از اینکه سرطان اینا باشه مام هی میگفتیم بابااااااااا بادمجون بم آفت نداره دکترم رفتیم ازمایش فوری و عکس برداری و نمونه برداری و اینا گفت مشکلی نیست بخاطر عوض شدن یکی از قرصام اینجوری شده ممنونم از اینکه جویای احوالمی:)
ستایش
۰۲ آذر ۱۵:۰۵
بابا مثلا تولدمه یک آذر
حالا امروز زدن انگشتمو از جا در آوردن
خیلی درد میکنه باید برم جاش بندازم
الانم با دست چپ تایپ میکنم

پاسخ :

اخی مبارکه:)

ایشالله سلامت باشی همیشه
محمد حسین امینی
۰۲ آذر ۱۵:۰۰
@-@

یعنی الان سالمی؟

پاسخ :

عاره:)
هوپ ...
۰۲ آذر ۱۳:۰۶
خون بالا آوردی؟! o.O
خوبی الان دختر؟

پاسخ :

ظهرش خون مماخ شدم شبشم اینجوری شد بعد دیگه خانواده ترسیدن از اینکه سرطان اینا باشه مام هی میگفتیم بابااااااااا بادمجون بم آفت نداره دکترم رفتیم ازمایش فوری و عکس برداری و نمونه برداری و اینا گفت مشکلی نیست بخاطر عوض شدن یکی از قرصام اینجوری شده ممنونم از اینکه جویای احوالمی هوپ جانم:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان