جمعه ۵ آذر ۹۵
میان ناراحتی ها و حرف های زجر آور نزدیک ترین ها...
لبخند میزنم با هزاران قطره اشک در دل...
نفس عمیق میکشم و در دل اشکهای قطره قطره ام را کنار میزنم تا نفسم بالا بیاید
همه چیز خوب است
فقط یک قلب فشرده شده
با یک حرف
حرفی که"حرف" نبود
تیر بود
گاهی وقت ها با حرف هایمان
دل میشکنیم
و بعد از چند ساعت حرفمان یادمان میرود
اما
این وسط یک بغضِ سختِ نشکسته
و یک قلب شکسته و تیکه پاره و هزاران هزار آه را در دامن شخص رنجیده به یادگار میگذاریم
و مجازاتش
حداقل
از جانب فرد رنجیده یک لبخند است که پشتش هزاران بغض نشسته!!!
چه کسی درک میکند؟!
حال شخصی که دلش میخواهد بمیرد ولی با لبخند جلوی دهان های پرسشگر را میبندد...!