روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

روری که مزین شده بود به سردیِ برف و استرسِ امتحان❄📚

یکم روزمره:

امروز صبح ساعت ده از خواب پاشدم و نم نم برف میومد و صبحونه خوردم و شروع کردم دوره ی قسمت دوم،رفلکس ها به بعد که تا دوازده طول کشید

بابا برام میخواست ساندویچ بخره که گویا نون نداشتن و مجبور شد سیب زمینی تخم مرغ بخره(مثل تهران که فلالفل خیلی مرسومه اینجا سیب زمینی تنوری و تخم مرغ اب پز با خیارشور گوجه و سبزی خوردن و فلفل و نمک و لای نون سنگک میپیچن و یه ترکیب معرکه میشه که با سس فرانسوی و دوغ محلی شون حسابی میچسبه ،تو تهرانم هست ولی اینجا خیلی بیشتر و روبورس تره)

خلاصه تند تند اماده شدم و رفتم دانشگاه کتابخونه فنی پیش مرجان

یکم غر زدیم

اون گفت من بلد نیستم میوفتم

من گفتم همه چی یادم رفته

رفتیم سمت کلاسا

و متاسفانه دو تا کلاس بود که ،من صد و ده بودم و اونا صد و نه،کنارم توپولو(همون پسر اهوازیه)نشسته بود ینی پشتم بود بعد دید اشتباه نشسته😂وای پشتمم اون پسره که ازش متنفررررررم و خیلی مسخرسسسس،ر.ص😂😂😂😂

بعد همه هی میگفتن ما امیدمون به توعه و اینا

صورت جلسه رو اوردن امضا کنیم انقد استرس داشتم بیضی کشیدم😂واقعا حس میکردم با وجود اینکه یه دور خوب و عمیق خوندم و دوره کردم شدیدا خالیم.

اینا هی مرور میکردن من دیدم قاطی میکنم گوشامو گرقتم

ولی خیللللی خندیدیم این پسرای کلاس ما واقعاااا مسخره ان

بعد تو دانشگاه یه پسره هست خیلی باحاله من فقط ازین نظر ازش خوشم میاد و چون شبیه یه بنده خداییه و چندبار باهم تداخل داشتیم😂😂😂

ایشون به اسم سوژه پیش دوستای من معرفی شدن

بعد من گفتم عه سوژه مرجان هی گفت کوکو رفت سمتش وای منو دیمن رومونو کردیم ب دیوار داشتم میمردم از خجالت😂😂😂😂😂

دیگه اوشون تو راهرو بود جاش،یک ربع از دو گذشت و یه اقایی اومد و برگه هارو پرت میکرد رو هوا باید میگرفتی

تند تند پرت میکرد و حرف میزد نفس نفس میزد

پیر بود موهاش سفید بود ولی خیلی جدی و سگ بود

خیلی بد برگه هارو مینداخت😒به شعورم توهین شد😁اقااا میگفت نیم ساعت بزن بره😂برگام ریخته بود نیم ساعتتت لعنتیــــاااااا؟

دیگه دو یه تای اولو زدیم یهو گفت پاشین بیاین تو سالن

هیچی دیگه رفتیم تو سالن و کل نقشه های قبل امتحان واسه تقلب پررررر😂😂

چهل تا سوال چهارگزینه ای بود و گزینه ها بسیاااااار بسیار نزدیک بهمممممممم

خیلی سخت بود

نمیدونم 

هرکدوم و حس کردم درسته زدم در صورتی که یه حسمم میگفت نکنه این گزینس😂اینجوری😄

بعد دیدم عه سوژه برگشو داد😅منم برگمو دادم و بدوووووو بدو رفتم برسم بهش که نرسیدم و دیگه با نا امیدی کاغذمو دادم و کیفم و از انتظامات گرفتم کههه سوژه ام همونجا بود که خیلی سوسکی حواسم بهش بوت یهو گمش کردم😭

یهو دیمن جلوم سبز شد گف چیطوری😁و دوتایی رفتیم بیرون و من همش پشتم و نگاه میکردم بلکه سوژه رو ببینم دوباره😒عین برف ندیده ها تو دانشگاه هزارتا عکس انداختیم هی من میگفتم زشتههههههه ابرومون رفتتتتتت دیمننننننن😂😂😂😂😂دیگه وقتی حسابی خودمونو با عکس خفه کردیم رفتیم و پدر منتظر بود خدا ببخشد دختر قرتی ای را که عکس زیر برف را ترجیح میدهد بر معطل شدن پدر😅😅😅😅دیگه گفت چقد دیر اومدی هی گفتم دیر شروع کردن خب😂بعد دقیقا تا اومدم سمت ماشین سوژه دقیقا پشت ماشین بود حواسشم نبود

سوژه اصلا به من توجه نمینموعهههه😒😒😒😒😒😒😒همینا

دیگه اومدم و رفتم تو حیاط واسه خودم با برف عشق کردم،عکس و فیلم گرفتم و دلم میخواست یه وَری برم😔

مامانم احتمالا فردا میاد تهران مراسم ختم مادر دوستش و انشالله دوشنبه شب برمیگرده

منم فردا هیچی ندارم

پس فردا ایین زندگی

و فرداش معرفت شناسی دارم

همینا دیگر

 

 

 

بی انگیزه ترین:

دلم میخواد این تن لش و از جلو بخاری جمع کنم،پاشم قخوه درست کنم و همینجوری که خونه تو سکوت مطلقه و تاریک،دل گرفتمو وردارم و برم تو تراس و واسم قلوپ قلوپ قهوم و بخورم و رقصون رقصون قر دادن برف و ببینم که میشینه رو زمین،رو گل یاس،ولی به خودم میگم تو که میدونی حتی دیگه با اینا هم حالت خوب نمیشه بغضت و بشکن،ولی مگه این بغض تمومی داره؟؟نه...نداره...

 

حرفِ دل:

کمتر پیش میاد آهنگی دقیقا کلمه به کلمه اش حرف دلم باشه و جیگرمو بسوزونه،

آهنگ عادلانه نیستِ رضا بهرام ولی جیگرمو سوزوند،تک تک کلمه هاش حرف دلم بود،دلم دلم دلم

چقد اینروزا داغونه این دلم

کاش نمیریختم تو خودم تا انقد لبخند نزنم،تا یکی بیاد دستشو بزار رو شونم و بگه چیه چی انقد داغونت کرده؟!

و من مثل بز نگاش گنم و سکوت کنم 

میدونی حوصله ندارم توضیح بدم حرف بزنم

ولی دلم میخواد یکی ببینه چهره پشت نقابم و....!

 

بی حال ترین:

فعلا❤

فعلا❤

۱ ۰
سژمان .
۱۵ دی ۰۸:۲۴

هول نکن حالا:-D چه استقبال گرمی حقیقتا^^ صبحم نکو شد. هیچ جا بابا همین دور و برا بودم!

وبلاگی صخییی:(((( عر:( دیگه خلاصه حالا هستیم فعلا در خدمتتون:-D

پاسخ :

بوس رو لپت حقیقتا😍
خدمت از ماس😍😍😍😍😍😍خوشحالم یافته شدی،خیلی خوشحالم^ـــــ^❤
سژمان .
۱۴ دی ۲۲:۵۳

اوووووه مای گاد سحرررر! رپانشناسی قبول شدی؟! تبریییییک میگم! نمیدونم قبلا تبریک گفته بودم یا نه _ حافظه ماهی اش_ و حتی نمیدونم اخرین بار کی باهم صحبت کردیم!! خوشحال شدم یهو دیدمت! 

 

پ.ن:صخره ام.:) 

پاسخ :

اوهوووووممم
عهههههه ای نامرددددددد بی معرفتتتتتتتتتتت
کجا بودییییییی
وبلاگ صخیمون کوووو کوووو کووووووووووو
دلم برات تنگ شده بوووووود
قربووووونت برم عزیزممممم
تو چ میکنی کجاااااااییییییییببببببییییی؟
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان