روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

سالگرد آسمونی شدن مریم💔

۳ نظر

پارسال امروز زنگ ناهارمون تموم شده بود و مثل همیشه من تو فاعزه سارا مهنا حانیه پیش هم بودیم و مسخره بازی درمیاوردیم،از روزی که به خاطر مریضی مریم حالت بد شد ،امتحان انشای ترم اول داشتیم و منتظر شروع امتحان تو حیاط بودیم،سعی میکردم بیشتر از قبل مسخره بازی دربیارم ک بخندی و حالت عوض شه...

همه ی اونروزا گذشتن تا رسیدیم به امروز

که ساعت سه رفتیم خونه

که ساعت هفت و نیم هشت شب وسط چتمون

بگی یاخدا مریم...

من سکته کنم و عرق سرد بشینه رو کمرم و فکر کنم حتما مرخص شده و فکرای منفی و پس بزنم،و هی زنگ بزنم برنداری

 اشغال باشی،هی پی ام بدم

پی ام...

پی ام....

و چند دقیه بعد تیر خلاص به گلوی جفتمون بخوره...یادم نیست چرا نمیتونستم گریه کنم حرف بزنم ،مگه تیری که به گلو میخوره بغض ادم و نمیشکنه؟

وای چه شبی بود

وای وای وای وای....حتی تصورشم باعث میشه یخ کنم....اون شب تو خونه ما سکوت بود و سکوت....

شام نخورده غذاها برگشت تو قابلمه...

و من...من نمیدونستم چی بگم ...نمیدونستم چی بگم غمتو کم کنه...سخت بود... کاری از دستم برنمیومد واسه صمیمی ترین دوستم که دلش آتیش بود...حتی جرعت نداشتم زنگ بزنم بهت و یا وویس بدم..نمیخواستم تویی ک همیشه با حرفا و مسخره بازیای من میخندیدی حالا با صدای گریون و لرزون من بیشتر گریت بگیره......

صبح روزی ک قبلش بخوان مریم و خاک کنن زنگ زدم بهت من لال لال لال شده بودم و تو پشت تلفن گریه میکردی و این غم انگیز ترین لحظه ی دوستی ما تو این چند سال بود...

من بغضم و قورت میدادم و تو گریه میکردی...

من سر جمع فقط دو کلمه حرف زدم و بی خدافظی قطع کردم و یه عالمه گریه کردم.....سرکلاس هیچی نفهمیدم اونروز و فرداش که رفتم مدرسه انقد حالم بد بود ک بازم هیچی از درس متوجه نشدم...گلوم عین یه کوره اتیش بود ک هرچی اب دهنم و قورت میدادم اتیشش شعله ورتر میشد و اشکام.....من روزای سخت و کنارت گذروندم..روزای غمبار و....

میدونی،بجز کلاس اول که بغل دستیم فرزانه بخاطر تومور فوت کرد و من با اون بچگی یه عالمه اشک ریختم و همه گفتن رفته پیش فرشته ها، من تاحالا تو جایی قرار نگرفته بودم که صمیمی ترین دوستم ،بغل دستیم،دوست صمیمیشو از دست بده و نمیدونستم باید جیکار کنم،

باهات گریه کردم ولی تو دایرکت میگفتم قوی باشی

چه روزای سیاهی بود

چه روزای سختی بود...

حالا که از اون روزی که بغل دستی کلاس اولم و از دست دادم حدود ده یازده سال گذشته

حالا که یکسال از غمگین ترین و سیاه ترین روز زندگیه من و بیشتر تو گذشته

نمیخوام بگم گریه نکن  

نمیخوام بگم عکساشو نبین

نمیخوام بگم یادش نیوفت

میخوام بگم هر لحظه ممکنه اون غروب غم انگیز و لعنتی که هممونو شوکه کرد 

که هممونو لال کرد

ممکنه واسه هر کدوم از اطرافیانمون پیش بیاد

ماها از یه لحظه بعد خودمون خبر نداریم

میخوام بگم این شاید یک هزارم از غم تلخ خاطرات حاصل از بزرگ شدنمون باشه

میخوام بگم بیشتر قدرتو بدونم و قدرم و بدونی

قدر لحظه هامونو حتی وقتی انقد دوریم....

قدر دوستیامونو...

من بازم مثل پارسال نمیدونم چی بگم محیا..تسلیت بگم؟هنوزم نمیچرخه زبونم...دعا میکنم اول روح مریم و بعد دل تو آروم بشه...

ببخشید ک رفیق بی معرفتی شدم و نمیتونم کنارت باشم اینروزا...اما دلم پیشته...

همین رفیق...💔

 

 

پ.ن:از ته ته دلم نوشتم واسه محیا❤برای مریم ما یه صلوات میفرستید؟💔

۱ ۰

واسه دیدنت تنگه دلم و تا رسیدنت سنگم و صبورم❤

۰ نظر

از لحاظ روحی  احتیاج دارم از بالای پل هوایی خودمو پرت کنم پایین درجا بمیرم،همه ی ماشینا و کامیونا با سرعت از روم رد بشن و جنازم با آسفالت رو زمین یکی بشه 

یهو از صفحه ی زندگی نکبتیم محو شم و هیچکسم پیدام نکنه......

پ.ن:دیروز سالگرد مریم بود.......

۱ ۰

چی به سره قلب من اومده؟

۱ نظر

۱.عنتخاب واحد،خیلی مزخرف،چررررت،و خسته کننده بود،سایت پدرمونو دراورد،تو صف طویل شهریه کمرم خورد شد و درنهایت اونی نشد که میخواستم،امیدم فقط به حذف و اضافه و برداشتن یه سه واحدی و یک واحدی و یا دوتا دو واحدیه،اگه بشه...

 

۲.در جهانی زندگی میکنیم که کلمات بیشتر از گلوله ها آدم کشتن و من برای بار هزار و نهصدم با کلمه ها*ش* نه رنجیدم نه افسوس خوردم نه نالیدم و نه گریه کردم و نه زجر کشیدم،من مُردم...

 

 

۳.چند دقیقه بود از حموم اومدم اینور و سه تایی با مامان و بابا زیر کرسی و تو گوشیامون بودیم و منتظر بودیم چاییامون خنک شه،حس کردم یه موجی از زیرم رد شد و مامان پرید و بابا کلا تو فاز نبود چون هنذفری تو گوشش بود و متوجه زلزله نشد ،جیغ بدی زدم و پریدیم تو حیاط،بابا برامون کاپشن اورد و بعد چند دقیقه اومدیم داخل و کاشف به عمل اومد که کانون زلزله حوالی اشنویه بوده و تا تبریز هم شدیدا حس شده،میگن سیلوانا بعد از اون تایم ینی بعد نه و نیم بازم زلزله حس شده ولی ما متوجه نشدیم،امشب برخلاف شبای دیگه خوابم میاد ولی میترسم که بخوابم،مامان و بابا هم که خر پفشون نشون میده خواب خوابن،منم خمیازه میکشم دستم تا ازنج تو چشممه و اهنگ گوش میدم و فوبیا گرفتم هر ان حس میکنم زیرم داره میلرزه..

 

۴.دلم فریاد می خواهد

ولی در انزوای خویش!

چه بی آزار با دیوار 

نجوا می‌کنم هر شب...

👤محمدعلی بهمنی

 

۵.روحم احتیاج به جلا دادن داره،به ارامش ،به سکوت،به یه حال اروم،مامان میگه برو تهران هوات عوض شه ترم جدید رو با انرژی شروع کنی،بابا سکوت میکنه،من مردد ترین هنذفریم و میزارم تو گوشم و چشمام و میبندم و فکر میکنم حالِ روح با تهران اومدنم درست میشه؟

 

۶.الا بذکر الله تطمئن القلوب❤

شبتون بخیر💗

 

 

 

۱ ۰

من به تو مبتلام....

۱ نظر

-شده در عین حال هم دوسش داشته باشی دیوونه وار هم دلتو بشکشنه و غرورتو له کنه؟

+شده

-تصمیمت چیه

+ازش متنفرم و دوسش دارم،غرورم و له میکنه و پا رو قلبم میزاره ولی هرشب خوابشو میبینم

-من برا خودت میگم اینجوری پیش بره نابود میشی،خودت میدونی...

+....

[بالشت اشکی را اونوری میکند و چشمانش را میبندد]

۱ ۰

کاین همه درد نهان است و مجال آه نیست

۰ نظر

قلبامون فشرده شده

بغض داریم

تسلیت میگم به مردمم که استرس رو حمل میکنن

تسلیت میگم به اونهایی که در کرمان به رحمت خدا رفتند

تسلیت میگم به خانواده های عزیزانی که تو هواپیمای ایران اوکراین پرپر شدند..دانشجوهای صنعتی شریف...اون زوجی که تازه ازدواج کرده بودند

دیگه هر روز صبح میام و پنل وبلاگم و باز میکنم و تسلیت میگم

دلیلش پیدا میشه

قلبم درد میکنه...هروقت تو تلوزیون دیدم همه یکصدا میگن مرگ بر آمریکا،پر از ناراحتی شدم،وقتی برای یک ملت جنگ بخوایم،انرژی اش به خودمون بر میگرده،و برگشت،دلم سوخت،جیگرم سوخت،کاش صلح و آرامش و *عداللللللللت* سهم ما باشه از زندگی تو کشورمون❤

 

۱ ۰

رفع ابهام

۰ نظر

سلام

یک:

تو پست قبل منظورم از طلوع و غروب،طلوع و غروبِ یه قلب بود،یه قلبی که بیست و پنجم فروردین نود و هفت پر عشق شد،و پونزدهم دی ماه،سرد شد،همه ی اون عشق شد خاطره واسش،پر پر شد،له شد،نا امید شد،گریه کرد،زار زد،زجه زد و در نهایت و مُرد......همین قد بسه:)

دو:

روزای خیلیییییی گسل کننده ی گندی رو میگذرونم،دیروز حال روحیم اصلا خوب نبود،مازیار فلاحی گوش دادم و ساعت کش اومد،ساعت شیش زنگ زدم مرجان گفت دوشنبه و سه شنبه امتحانا لغوه،داشتم به بدبختی درس میخوندم،حالم بد بود و نیاز داشتم به این معجزه،کتاب و پرت کردم و رفتم تو حیاط رو برفای کثیف و تمیز دست نخورده راه رفتم،انگار صدای برفایی که زیر پام له میشدن قلبمم اروم میکرد،سرماخوردم و اومدم تو،اخرشب محیا زد تصویری،پیش مهدیه سادات بود،رفتم تو حیاط و برف و حیاط و نشونشون دادم و حرف زدیم،شب لم دادم زیر کرسی که دوباره گزاشتیم و تا چهار و نیم صبح خوابم نبرد و حجت اشرف زاده گوش دادم،امروزم تا چهار بعد از ظهر خواب بودم،پاشدم دو سه تا قاشق ماکارانی خوردم و ولو شدم،الانم میخوام پا شم برم دوش بگیرم،بیخیال همه چیز بشینم رو تخت و ارایش کنم و دلگیریمو پشت یه نقاب پنهون کنم و قرص بخورم بلکه سردردم ول کنه...

 

 

پ.ن:این رورای دی ماه به کسلی و دلگیری هر چه تمام تر میگذره ،به یخیِ برف و سوزِ هوایِ ارومیه....

 

[🎵سفر نرو-حجت اشرف زاده]

 

۱ ۰

از منِ "ایرانی" به تمام دنیا..

۱ نظر

دلم گرفته و بغض دارم

نمیدونم اینجا هم مثل اینستاگرام چیزی بنویسم پاک میشه یا نه اما من از همینجا میگم

به هر کی که از هر جای دنیا میخواد بخونه

ما ایرانی ایم

ایرانی بودنمونمون ینی غیرت و شرف

ینی استقامت و زیر بار ظلم نرفتن

ما مردایی رو داریم که راه امام حسینمون و پیش گرفتن

ما مردمان مظلومی هستیم و هیچوقت از پا ننشستیم

ما ایرانی هستیم

اونایی که ما رو به شما تروریست معرفی میکنن همونایین که چشماشون اتحاد و ایستادگی ما رو نمیبینه

ما اکثرا مسلمانیم و به تمام ادیان احترام میزاریم و باهاشون زندگی میکنیم

ما دنبال جنگیدن نیستیم و اسم وطنمون که میاد خونمون میجوشه و حاضر نیستیم زیر بار ظلم بریم

ما برای ملتی مرگ نمیخوایم،اما انتقاممونو از کسایی که مردای باشرف مون رو مظلومانه شکنجه دادن میگیریم

امروز

نشستیم پای عزای کسی که شاید فقط اسمشو شنیدیم و از تو عکسها و تلوزیون اقتدار پشت نگاهشو خوندیم

ولی زار زار اشک ریختیم

ما ،مرد و زن ،فرقی نداره

ایرانی هستیم

پشت تک تک هموطنامون هستیم 

به ایرانی بودنمون افتخار میکنیم

و راه امام حسینمون رو پیش میگیریم و هیچوقت زیر بار ظلم نرفتیم و نمیریم

 

 

 

 

پ.ن:ظهر از خواب پاشدم و یه لیوان شیر داغ برای خودم درست کردم و اینستاگرام و باز کردم و پست حانیه رو که دیدم اولش باورم نشد و بعدش بغضم گرفت،به مامانم گفتم و تلوزیون و روشن کردیم و حسابی گریه کردیم،ادمی نیستم که اهل سیاست باشم اما حس کردم نزدیک ترین و عزیزترین ادم زندگیم و از دست دادم

اینستاگرام که استوری گذاشتم و پاک شد حرصم گرفت و وقتی تهدید به دیلیت کردن اکانتم شدم بیشتر حرصم گرفت و اعصابم خورد شد جزوم و پرت کردم کنار

کاش یه روز کل دنیا بفهمن تروریست کیه،اونروز دور نیست..

 

 

پ.ن تر:درد دارم...،زبونم قاصره،دیشب و امروز نحس ترین روز عمرم بود،شهادتت مبارک سردار دلها،سلام ما رو به آقا برسون💔

 

 

پ.ن ترین:ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... 

 

۱ ۰

من...میمیرم...

۰ نظر

واسه خاطر هردوتاااااااااااااااااااااااااامونه اگه پای تو واینمیستم 

کسی جز تو توو زندگیم نیست، جزتو عاشق هیچکی نیستم 

من میرم.. 

واسه خاطر هردوتامونه اگه چشمامو روی تو بستم 

تو نمیتونی که بمونی با منی که خسته ی خستم 

من میمیرممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

من تو این مدت دیدم هر چی که باید از اول قصه می دیدم 

شبا تا خوده صبح آهنگهای غمگین گوش میدم 

نمیتونیم با هم باشیم اینو تازه فهمیدم 

میمیرم بی تو منه دیوونه ی زندونی 

میدونم که تو حتی بدون منم میتونی

جدایی عشقم راه اول و آخرمونه 

واسه خاطر هردوتامونه میدونی 

واسه خاطر هردوتامونه اگه پای تو واینمیستم 

کسی جز تو توووووووووو زندگیم نیست جزتو عاشق هیچکی نیستم 

من میرم 

واسه خاطر هردوتامونه اگه چشمامو روی تو بستم 

تو نمیتونی که بمونی با منی که خسته ی خستم 

من میمیرم 

میمیرم بی تو منه دیوونه ی زندونی 

میدونم که تو حتی بدون منم میتونی 

جدایی عشقم راه اول و آخرمونه 

واسه خاطر هردوتامونه میدونی 

واسه خاطر هردوتامونه اگه پای تو واینمیستم 

کسی جز تو توو زندگیم نیست جزتو عاشق هیچکی نیستم 

من میرم 

واسه خاطر هردوتامونه اگه چشمامو روی تو بستم 

تو نمیتونی که بمونی با منی که خسته ی خستم 

من میمیرم

۱ ۰

بی تو می رود جانم از تنم،ای پناه من،ای پنااااااه من،ای پناه منننننننننن💔

۰ نظر

عادلانه نیست بی تو سر کنم بی هوای تو

عادلانه نیست دوری من از دست های تو

عادلانه نیست من بمانم و حسرت مدام

عادلانه نیست قسمتم از این عشق ناتمام

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

سهم ما از این زندگی چرا عادلانه نیست

بی تو این شب ناتمام من عاشقانه نیست

بی تو میرود جانم از تنم ای پناه من

پای من بمان بی تو خسته ام تکیه گاه من

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

هم مسیر من حال زندگی رو به راه نیست

هم مسیر من حق ما دوتا درد و آه نیست

۱ ۰

سکــــــــــــوتِ من پــــــره بغضــــــــــــــه!

۰ نظر

دیگه دیره واسه موندن دارم از پیش تو میرم

جدایی سهم دستامه که دستاتو نمیگیرم

تو این بارون تنهایی دارم میرم خداحافظ

شده این قصه تقدیرم چه دلگیرم خداحافظ

دیگه دیره دارم میرم چقدر این لحظه ها سخته

جدایی از تو کابوسه شبیه مرگه بی وقته

دارم تو ساحل چشمات دیگه آهسته گم میشم

برام جایی تو دنیا نیست تو اوج قصه گم میشم

دیگه دیره دارم میرم برام جایی تو دنیا نیست

به غیر از اشک تنهایی تو چشمم چیزی پیدا نیست

باید باور کنم بی تو شبیه مرگه تقدیرم

سکوت من پر از بغضه دیگه دیره دارم میرم

خداحافظ…

۱ ۰

برای قلبم،فاتحه بخوانید💔

۰ نظر

الف.

تا همین الان داشتم فیزیولوژی می خوندم،می خواستم کلکش و بکنم،نشد،گورباباش فردا میخونم بقیش و.سردرد وحشتناک و ول نکن و تمرکز نداشتن و این حال بد روحی،نمیدونم تا کی گریبان گیرمه،اما میدونم خیلی بد موقع اومده سراغم،خیلی....!

 

ب.

من میگم بدترین درد دنیا سوختن مچ دست با اتو و یا شکستن ناخن از ته و یا حتی از دست دادن عزیزت جلو چشمات نیست...سخت ترین و بدترین درد حال اون دو تا عاشقیه که هم خودشون و هم بقیه میدونن چقد همو دوست دارن و چقد همو میخوان،ولی کل اطرافیان دو طرف مخالفن به هزار و صدتا دلیلی که قانع کننده نیست ولی دهن آدم و محکم میبنده،اونوقت بغضی دامن گیرت میشه که نه میشکنه و نه قورت داده میشه،رو شونه هات یه دنیا سنگینی میکنه،سخته،پوست قلب و عینهو پوست دست که اتو سرخ میکنه ،یه کاری میکنه که جلز و ولز کنه،شب که چشات و میبندی و اروم اشک از چشای بستت میاد پایین وقتی آینده ای رو تصور میکنی که میخوای به بچه ی آیندت از عشق بگی،بگی دربرابر همه ی مخالفا مثل احمقا سکوت کردم و مهر خاموشی زدم به دهن لعنتیم و گذاشتم رویاهام با کسی که عاشقشم عین همون عزیزی که از دست میدی و میزاریش تو قبر،دود شه،بره هوا،وایسی بالاسر قبری که قلبت و توش گذاشتی و زار بزنی واسه کسی که همه بخاطر صلاحت نذاشتن بهم برسید و تک تک آدمای دورِ تو و اون مخالفتشونو کوبوندن تو دهنتون و وایستادی و فقط تو خودت خورد شدی و زجه زدی و مردی،این یه عشقِ درآوره،مهم نیست که نه من از حالت باخبرم نه تو،مهم نیست قراره بهم نرسیم و مهم نیست حق ندارم بهت زنگ بزنم و با هم حرف بزنیم و بهم نوید روزای خوب آینده رو بدیم،من ولی،با اینکه مطمئنم سهمم نیستی،با تمام گناه بودنش،لابلای همین که اشک از چشمام میاد پایین،لابلای همون نفسای اروم و پرسوزی که میکشم و وسط همین سردردا،اونموقع که تصور میکنم دوتایی باهم رفتیم شمال و تو راه یه عالمه مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم،اونموقع که پشت سرم بودی و تلفنی حرف میزدی و من به مسخره میگفتم شما ؟نمیشنااااسم و اومدی محکم و خفه کننده دستتو انداختی گردنم و گفتی غلط میکنی منو نشناسی و خندیدم و خندیدی،چال گونت فرو رفت و چال گونه ی منم و رفتیم آبمیوه فروشی ،به یاد اون لحظه که دوتایی میگفتیم وااااای بچمون اول چال درمیاره بعدا دست و پا نه؟بعد دعوامون میشد که من میگفتم پسره و تو میگفتی نه خیر دختره قند عسل و من حرصی نگات میکردم و میگفتی چه مامان حسووووودی و لب و لوچم آویزون میشد و میگفتی شایدم پسر شد،وای چه شود نه؟به یاد تموم اون سه چهارساعت تلفنی حرف زدنامون در روز،من از آرزوهام می گفتم و تو از برنامه هایی که داری،من لوس و بچه میشدم،تو پدر،من ناز میکردم و تو برای من واسه تک تک وقتایی که کوچولو و بزرگ میشدم جای تک تک آدمای زندگیم و پر میکردی

یه دستم و میزارم رو گلوم و یه دستم رو قلبم،نفسام طولانی تر میان بیرون 

سعی میکنم آب دهنم و بی سر و صدا قورت بدم

و گریه نکنم

میگفتی گریه میکنم زشت میشم؟منم با جیغ میگفتم زشت خودتیییییی

و میخندیدی

چال گونه هات

چین دور چشمت

آخ قلبم

هروز باید بیام و بالای این قبری که قلبم و توش گذاشتم زار بزنم،براش خرما و حلوا خیرات کنم و گل بیارم پرپر کنم،با اشک چشمام و گلاب سنگ سیاه و سرد و بشورم و برم خونه 

برم و فکر کنم توام مثل من لج میکنی و طرف هیچ دختری نمیری و قلبتو خاک کردی و عزاداری،حتما ریشم گذاشتی

دلخوش این چیزا بشم و دلم بخواد همش بخوابم که خواب تو رو ببینم

و چند وقت بعد

با سردی و حرفایی که از ته دلم نیست،واسه ارامشته،فکر کنی هیچوقت دوست نداشتم و بری و با یه دختری که از من بختش بلند تره ازدواج کنی

نیست و نابود شم و به اولین نفری که پا تو خونه میزاره بله بگم

و کل این پست رو نشون دختر یا پسری بدم که بچمه،و میخواد معنی عشق رو بدونه

و آخرش حتما میاد گونه ی خیسم و با دستاش پاک میکنه و میگه مامان خدا هیچوقت اونایی که عشق و از شما گرفته نمیبخشه

مگه نه؟

نه..نمیبخشه ..هیچوقت....

من ولی میزارم تو به غلط هم که شده به عشقت برسی

تا هیچوقت مثل من قلبت و تو قبر نزاری

و تو آغوش یکی دیگه،به فکر چشای یه آدم دیگه نیوفتی و ناخواسته خیانت نکنی

قول میدم بهت،قولِ قول،به قلب شکستم قسم:)

 

 

پ:

دارم میمیرم،همین...

 

۱ ۰

تو حق منی از همه زندگیم ولی حق ندارم بمونم باهات

۱ نظر

همه زندگیم رفت از زندگیم

رو لبهام فقط آه و افسوس دارم

اگه آخرین روزه پس واسه چی مث روز اول تورو دوست دارم

اگه آخرین روزه پس واسه چی مث روز اول میمیرم برات

تو حق منی از همه زندگیم ولی حق ندارم بمونم باهات

بارون نم نم اومدو رو قلب من غم اومدو من دیگه دخلم اومدو

ازت خبر نیست خیلی چیزا بود که بگم دردامو ریختم تو خودم

تنهام گذاشتی له شدم

ازت خبر نیست من عشقو فقط با تو میشناختم تو فکرم چه رویایی و ساختم تا دستای تو خیلی راهی نبود

ولی باختم عشقو بدم باخت

مبارون نم نم اومدو رو قلب من غم اومدو من دیگه دخلم اومدو

ازت خبر نیست

خیلی چیزا بود که بگم دردامو ریختم تو خودم تنهام گذاشتی له شدم

ازت خبر نیست....

۱ ۰

نیازمند اندکی امید...

۳ نظر

پارسال تابستون یه پست گذاشتم با نوای ویلن علی جعفری

الان خوندمش

هزاربار خوندمش

دلم میخواست یه عالمهههههههههه گریه کنم

نوشنه بودم سال دیگه شاید این سحر الان نباشم و یه سحر شادتر و شیطون تر باشم..

جه میدونستم برعکس میشه؟

چه میدونستم دلتنگی هر روز یه حجم بزرگی از منو نسخیر میکنه و گلومو فشار میده و بغضم و سنگی تر میکنه

چه میدونستم همش باید برای خنده و زندگی و زنده موندن و کم‌نیاوردن و سردرد نداشتن و از کسلی در اومدن این همه تلاش کنم

چه میدونستم محکومم به عادت

اگه میدونستم قدر اون لحظمو میدونستم

الانم‌نمیدونم چقدر دیگه بگذره و بیام این‌پستم و بخونم و غبطه بخورم که چرا اونموقع اونقدر حالم بد بود ،چرا کیف نکردم از اون لحظم،الان که حالم بدتره و یا برعکسش،خوشحال تر باشم،ولی هرچی که هست،دلم میخواد یه روی خوش از این دفتر جدید زندگی ببینم

نشسته بودم و داشتم برای چهارسال دیگه و تموم شدن درسم برنامه ریزی میکردم یهو مامانم‌گفت از کجا معلوم ازدواج نکرده باشی؟

و الان فکر میکنم از کجا معلوم زنده باشی؟

از کجا معلوم هدفت عوض نشه؟

از کجا معلوم موج زندگی طوفانی نشه وپرتت نکنه به یه نقطه دیگه ازین جهان؟

ته تهش نتیجه گرفتم که مثل ادم با همه چیز کنار بیام و انقد سخت نگیرم

آدم که از یه دقیقه بعد خودش خبرنداره،داره؟

پاشدم رفتم حموم اومدم یه چایی داغ با ویفر خوردم و به خودم عطر زدم و موهام و سشوار کشیدم و رژ لب زدم و اتاقم و جمع کردم و سعی کردم هر چی انرژی مثبت هست و بگیرم و اروم شم،اهنگهای قبلا وبلاگم و گوش دادم و نوشته هام و خوندم و تصمیم گرفتم بازم بنویسم و اگه شد بخونم و براتون بزارم اینجا

یکمم فیزیولوژی و آمار خوندم و خیلی خسته شدم😐😐😐کمرم شکست اصلا😄تف به ریا😄

ما رفتیم درس مونو بخونیم😩

الانم اومدم خیر سرم اناتومی ببینم از تو گوشی یهو دیدم دارم وبلاگ مینویسم😄

عای عم یک عدد محتاد😄😄😄😄😄

اودابز😅😇😊🙃

۱ ۰

ببین؟اگه بارون بباره چترت میشم و آفتاب بتابه ابرت میشم:)

۱ نظر

فردا،وقتی جواب ازمایشتو گرفتی،زنگ میزنی بهم میگی هیچی نبود لوس خانوم،ترسو..برو نذراتو ادا کن،بعد من هی همینجوری ک اشک تو چشام جم شده زنگ میزنم اس میدم قط میکنم گریه میکنم و هی میگم مرسی که باز خدایی کردی برام،هی اس میدم هورااااا یا چی؟میشه نه؟میشه که فردا اعصابم آروم شه و تمرکز کنم،اونوقت بیام و بنویسم،همه چیزو بنویسم...!

۱ ۰

کاش همین یبار از اون چیزی که میترسم،سرم نیاد...کـاش..

۱ نظر

از شوقم امشب چمدون بستم واسه دو هفته دیگه...

میدونی؟میترسم...میترسم مثل پارسال بد بخوره تو پَرَم...

میترسم روز تولدم ،مخصوصا ک هوا هم ابری باشه(پارسال کذایی) زار زار گریه کنم

وای وای...

یک دنیا برنامه ریخته بودیم

دو هفته سرکلاس ریاضی و زیست و شیمی و دینی لحظه به لحظه ی اونروز رو نقاشی کردیم و جزئیاتشم برنامه ریزی کردیم...کاش نمیکردیم....

ولی همش رفت رو هوا..

 

من،روز تولدم،دلم نمیخواست تبریک هیچکس و جواب بدم،خالم زنگ زد پشت تلفن گریه کردم،پارسال روز تولدم تو تاریکی اتاق رو زمین اتاقم کنار پریز،سایه ای ک هوای ابری تو اتاق انداخته بود و من غم عالم تو دلم بود....

میترسم...

میترسم تولد امسالمم اونجوری شه

بخوره تو ذوقم

هرچی میشه میگم ایشالله ک نکنه نگم و باز خدا بزنه تو پرم؟؟

میترسم باز اون حس پیش بیاد و تا ابد گریبان گیرم شه...

کاش امسال واسم خاطره انگیز شه تولدم

خیلی هیجان و شوق و استرس دارم

نکنه بشه پارسال؟

نشه خداجون؟؟

من چمه؟؟!!

۱ ۰

همونی که میخواستم شد؟نشد؟نه...!

۶ نظر

قدر اون همه درس خوندن،اون همه کلاس،تست،شب نخوابیدنا و...از رتبم راضی نبودم..روزایی گذشت بر من که خیلی خیلی سخت بود....خداروشکر که اینجا میتونم از حس و حالم بگم..بدون اینکه شناخته و قضاوت بشم..

.پونزدهم مرداد شب با اتوبوس اومدیم تهران...صبحش ینی سه شنبه ...ختم صلوات گرفته بود مامانبزرگم...محیا هم بود...گفتن عصر نتایج میاد...دل تو دامون نبود...تو اتاق خواب چپیده بودیم و رمزی حرف میزدیم با چشای پر از اشک از استرس...بهم امید میدادیم...قول دادیم به مامانامون نگیم و من اطلاعاتم و از مامانم گرفتم که متوجه شد و اومد تو اتاق...بیرون  مراسم بود و همه دعا میخوندن و من تو دلم میگفتم خدایا فقط من و شرمنده ی خانوادم نکن...قابل تصور نبود...مثل ابر بهار گریه میکردم...اما نباید میزاشتم فامیل چیزی بفهمن...هیچ چیز اذیتم نمیکرد جز رفتار مامانم...دلم میخواست کتکم میزد یا میگفت این بود نتیجه خرجایی ک کردیم واست کلاسایی ک نوشتیمت؟؟؟این بود نتیجه ی اون همه کتاب خریدن؟؟؟اما...هیچی نمیگفتن....مامانم رو ب مامان محیا میگفت کنکور و دانشگاه همه چیز نیست...سکوت بابام پشت تلفن حالا چرا خودت و ناراحت میکنی هم حالم رو بیشتر گرفت...پربغض بودم...رفتارایی از اطرافیانم دیدم ک از پدر و مادرم ک اگر اون رفتارارو انجام میدادن و حق هم داشتن انقدر نمیشکستم ک حق هم بهشون میدادم...چند روزی ک تهران بودیم جهنم بود واسم...نمیتونم بگم از رفتارای خاله هام....ادم توداری نتونستم باشم...دنیا دنیا فشار عصبی روم بود و سکوت مامان بدترش میکرد...انتخاب رشته کردیم..تو اون عکس فوری که انداختیم و زیر چشام از زجه هایی که شب قبلش میزدم کبود و تو رفته بود و پلکام انقد پف داشت که عکاس با فوتوشاپ درستم کرد ،همه و همه حکایت از شب تلخ و وحشتناکی بود که ...نگم بهتره....مامانم و بابام ب این نتیحه رسیدن ک درسته دولتی شهرستان قبولی اما همون هزینه خوابگاه و رفت و امد و میدیم دانشگاه ازاد همینجا برو ک پنج دقیقه راهه فاصلش تا خونمون...بغض میکنم...من اینو نمیخواستم....درباره موندن پشت کنکورم با مشاوری ک صحبت کردم و پرس و جوها و سرچا خیلی دیدم که برای من خیلی کار آمد نیست...رو حرفشون حرف نمیزنم اما دلم نمیخواست با شهریه دانشگامم ک درسته خیلی زیادم نیست اما بشم ی خرج اضافه!حرفای مشاوره ک میگفت خانوم وضع امسال خراب بوده اینی ک رفت صد میلیون باباش ک جراحه قلبه خرج کررررد واسش اخرش از دختر شما بدتر....حالم خوب نمیشد....حتی وقتی دوستام و که از منم درسشون بهتر بود ورتبشون چنتا با من اینور اونور بود...دلداریای محیا ک میگف بابا من از تو بدتر شدم ببین چقد میخندم...این روزا حالم هیچ جوره خوب نیست...خیلی رتبم جوری نبود ک بشه مث دوستام ک ک استوری میزارن و کلی رشته نوشتن اوکی شه و از طرفی دانشگاه ازاد و رشته هایی ک ب رتبه من قد بده خیلی کمه...سپردم به خود اون بالایی ...پشیمون نیستم اما بغصم میگیره وقتی یاد زحمتام میوفتم و چیزی ک تصور میکردم و چیزی ک الان هستم...شرمنده ترین...عبایی ندارم رتبم و بگم چون هیچکس اینجا اشنا نیست اگر بودم با سربالا میگفتم اما میخوام بعد از نتایج انتخاب رشته ریز ب ریز این روزا و اتفاقایی ک کلی گفتم تو این پست و بنویسم...خوندنش بعدا شاید دیدم و نسبت به خیلیا برنگردونه ...این برا من احساساتی مودی ک با حرفای ادما خر میشه خیلی خیلی خیلیییییییی لازم و واجبه..اگر میشه دعام کنید...به دوستام ک رتبه هاشون خوب شده ک نه...خوب شدن از نظر هرکس متفاوته...به دوستام ک از رتبه هاشون راضیم از ته دلم تبریک میگم و به دوستام ک مث منه روزای الانشون و زیر چشاشون گود رفته میگم ک درسته خیلی تلاش کردی رفیق اما بپذیرش و یکبار دیگه مثل وقتی ک داشتی سرجلسه ی کنکور تست میزدی واسه رشته ای ک میخای بجنگ،اگر لازمه اروم و منطقی با خونوادت حرف بزن و سد راهتو بردار،این روزای سخت و تاریک تموم میشه و روزای اروم و روشنی پشتش خونه کرده،صبر کن و توکل کن ب خدا،چشاتو از قیافه گرفتنا و گوشاتو از ای کاش ها و چقدر بهت گفتیما ببند و با لبخند بگو من نتیجه تلاشم رو میبینم و به رشته و داشنگاه و جایگاهی ک خدا واسم مقدر کرده میرسم و مطمعن باش میرسی...اینو بدون ک بی اراده ی اون بالاسری برگی از درخت نمیوفته...شک نکن.....دلم میخواست این پست و که چند روزی هست تو دفترچه یادداشت گوشیم نوشتم و شیر کنم ولی قسمت شد الان بزارمش...دلتون اروم...یاعلی ❤

۱ ۰

هرجای دنیا ایستاده اید برای خوب شدن حال بابام و حالِ دل من و مامانم "امن یجیب" بخوانید...لطفا

۷ نظر

من اگر یک روز کاره ای میشدم

بستری شدن باباها را ممنوع اعلام میکردم

دارویی می ساختم که بشود

مریضی باباها

و حال بدشان

کمر خمشان

درد شان

همه و همه

از بین برود

بچه ها،مخصوصا دخترا

میفهمند چقدر بابایشان درد دارد و میگوید "چیزی نیست"

آن وقت شاید خودشان هم تظاهر کنند چیزی نیست

تا شاید دلگرمی داده باشند 

و وقتی روانه ی بیمارستان میشوند

قلبشان مچاله میشود

کتابِ زیست توی دستشان را پرت میکنند

و های های گریه میکنند

هرچقدر هم بگویید چیزی نیست

خانه ای که

 پدر

 به قصد بیمارستان 

و 

خوابیدن روی تخت سفید زشت ـَ ش ترک کند

آن خانه

آوار میشود بر سرِ

دختره

کنکوریِ

گریانِ

مظطرب!

پ.ن:لطفا واسه خوب شدن حال بابام دعا کنین...لطفا لطفاااااا لطفاااااااا

۰ ۰

اروم بخواب مریم مظلوم...اروم بخواب مریم زیبا..

۴ نظر

س میکردم دیگه غرزدن فایده نداره یه مدت کمرنگ باشم تو خلوت خودم دعا کنم و از چیزای ازاردهنده دوری کنم... رفتم... هیچ چیز بهتر نشد... مریم بدتر شد که بهتر نشد.. یه روز انقد باد کرده بود نیمه بیهوش هیچی نمیتونست بخوره... یه روز انقد درد داشت که ناله میکرد و باز بیهوش میشد... امروز ولی از صبش بدبیاری بود... نحس و شوم... دلم گواهی بد میداد... ساعت یک و دو که اسمون سیاه و کبود شد و گرمب گرمب رعد و برق زد بیشتر دلم لرزید و ترس کل وجودم و گرفت... بی اعتنا به خودم گفتم چقد تو خرافاتی ای اخه؟ اومدم خونه... حس میکردم جون تو تنم نیست... همه جای بدنم درد میکرد... خسته بودم ولی خیلی نه درس خونده بودم نه کار شاقی کرده بودم... کلاس و نرفتم.. هشت و خورده ای شب.. محیا نوشت مریم رفت تو کما... شوکه و بهت زده به گوشی خیره بودم... چند دقیقه بعد نوشت مریم رفت مریم رفت مریم رفت نمیدونستم چی میگه هنگ و قفل بودم حتی نمیتونستم پلک بزنم یا اشک بریزم... یکم گذشت... به مامانم گفتم... باهم زاااار زدیم و زار زدیم... من اروم میشدم و باز اشکم میریخت تو صورتم... هر استوری تسلیت تو اینستا مثل تیری بود که تو قلبم فرو میرفت... ولی تیر اخر وقتی بودی که بم گفت حالت خوب نیس بعدا میگم و با اصرار و تمنا و خواهش گفت نترسیا دکتره گفت قند خونت بالاست چند روز بستری شم خوب میشم... روح از تنم رفت.. حس و حال و جون از تنم رفته.. هنوزبرنگشته... هنوز قلبم درد میکنه... یکی بیاد منو ازین خواب وحشتناک بیدار کنه ... یکی بیاد داد بزنه و بخنده بفهمم شوخیییییه هممممش... حس میکنم همهههه دردای دنیا رو شونه های منه... من چیکار کنم اخه خداجون؟ 

۰ ۰

هر دم از این باغ بری میرسد....!

۲ نظر
این روزها...
بخاطر مریضیِ مریم هیچکودوممون خنده از ته دل نمیاد رو لبامون...تا اینکه به زور و تلاش و سعی دیشب تونستم محیارو بخندونم...مایی که همیشه قهقهمون هوا بود..
این  آهنگ آخر این پست و یه آهنگ دیگه از زندوکیلی این روزا شدن همدم روزا و شبای زمستونیی و کشدارِ من..
داشتم فکر میکردم شاید سال دیگه از این همه غم و دغدغه خبری نباشه و حس بهتری داشته باشم...
حس میکنم گردنم داره خورد میشه با اینکه دیشب اصلا خوب نخوابیدم و جمعه صبم ازمون و نرفتم و درست و حسابی درس نخوندم و تست نزدم حس میکنم غم و دردی که سر دلم نشسته ده برابر بیشتر رو شونم و کتف و گردنم سنگینی میکنه و صدبرابرش بغض تو گلوی الانمه به خاطر یه مسئله ی نسبتا پیش پا افتاده ای که چند دقیقه پیش افتاد...فقط کاش ادم بغضش میگیره انقد خفش نکنه سریع بارون بشهههه و ادم و خلاص کنه...نه که اون وسط گلو هی بزرگ و بزرگتر شه و داخل چشم جمع بشه و باز فرو بره....
سرشبی رفتم تو حیاط و دیدم چنتا پرتقال از درخت افتاده پایین و یه تیکه شاخه شکسته شده افتاده گوشه حیاط ...چنتا هم پرتقال بهش اویزون بود...بردم حموم شستمش و با میخ زدم به دیوار بالای تختم و یکم جیگیلی پیگیلی امیدوار کننده و انگیزشی به در و دیوارای اتاقم چسوندم و یکمم درس خوندم تا از این حس تلخ آزاردهنده کم کنه و بشوره ببرتش...الانم که به قدری حالم بد بود نه تلگرام افاقه کرد نه اینستاگرام این شد که مثل همیشه به پناهگاهم پناه آوردم...این عکسم دیوار اتاقم که با شاخه ی افتاده ی پرتقال تزیین شد و میخواد خشک شه...فقط دعا کنید شب موقع خواب نیوفته تو سرم بره تو چش و چالم:))))
یه لامپ ریسه ای بنفش کم داره فقط...ایشالله واسه ولنتاین به رسم هرسال میخوام واسه خودم چنتا جاییزه بخرم که این ریسه ام یکی از جاییزه هامه...
و آخر این پست صدای قشنگ سراب که خیلی قفلم روش...

برام دعا میکنید ریاضی و خوب بدم فردا با وجود اینکه خیلی خوب نخوندم؟
و دعا میکنید برام مریم؟بیشتر و بیشتر از همه؟لطفا..این روزا دعا لازم شدم وحشتناک اونم فقط برای مریم...که خوب بشه و بیاد تو بخش...
آهنگه که گفتم...





شبتون بخیر

۰ ۰

هی هی هی

تف به این مالِ دنیا...

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان