روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

همونی که میخواستم شد؟نشد؟نه...!

قدر اون همه درس خوندن،اون همه کلاس،تست،شب نخوابیدنا و...از رتبم راضی نبودم..روزایی گذشت بر من که خیلی خیلی سخت بود....خداروشکر که اینجا میتونم از حس و حالم بگم..بدون اینکه شناخته و قضاوت بشم..

.پونزدهم مرداد شب با اتوبوس اومدیم تهران...صبحش ینی سه شنبه ...ختم صلوات گرفته بود مامانبزرگم...محیا هم بود...گفتن عصر نتایج میاد...دل تو دامون نبود...تو اتاق خواب چپیده بودیم و رمزی حرف میزدیم با چشای پر از اشک از استرس...بهم امید میدادیم...قول دادیم به مامانامون نگیم و من اطلاعاتم و از مامانم گرفتم که متوجه شد و اومد تو اتاق...بیرون  مراسم بود و همه دعا میخوندن و من تو دلم میگفتم خدایا فقط من و شرمنده ی خانوادم نکن...قابل تصور نبود...مثل ابر بهار گریه میکردم...اما نباید میزاشتم فامیل چیزی بفهمن...هیچ چیز اذیتم نمیکرد جز رفتار مامانم...دلم میخواست کتکم میزد یا میگفت این بود نتیجه خرجایی ک کردیم واست کلاسایی ک نوشتیمت؟؟؟این بود نتیجه ی اون همه کتاب خریدن؟؟؟اما...هیچی نمیگفتن....مامانم رو ب مامان محیا میگفت کنکور و دانشگاه همه چیز نیست...سکوت بابام پشت تلفن حالا چرا خودت و ناراحت میکنی هم حالم رو بیشتر گرفت...پربغض بودم...رفتارایی از اطرافیانم دیدم ک از پدر و مادرم ک اگر اون رفتارارو انجام میدادن و حق هم داشتن انقدر نمیشکستم ک حق هم بهشون میدادم...چند روزی ک تهران بودیم جهنم بود واسم...نمیتونم بگم از رفتارای خاله هام....ادم توداری نتونستم باشم...دنیا دنیا فشار عصبی روم بود و سکوت مامان بدترش میکرد...انتخاب رشته کردیم..تو اون عکس فوری که انداختیم و زیر چشام از زجه هایی که شب قبلش میزدم کبود و تو رفته بود و پلکام انقد پف داشت که عکاس با فوتوشاپ درستم کرد ،همه و همه حکایت از شب تلخ و وحشتناکی بود که ...نگم بهتره....مامانم و بابام ب این نتیحه رسیدن ک درسته دولتی شهرستان قبولی اما همون هزینه خوابگاه و رفت و امد و میدیم دانشگاه ازاد همینجا برو ک پنج دقیقه راهه فاصلش تا خونمون...بغض میکنم...من اینو نمیخواستم....درباره موندن پشت کنکورم با مشاوری ک صحبت کردم و پرس و جوها و سرچا خیلی دیدم که برای من خیلی کار آمد نیست...رو حرفشون حرف نمیزنم اما دلم نمیخواست با شهریه دانشگامم ک درسته خیلی زیادم نیست اما بشم ی خرج اضافه!حرفای مشاوره ک میگفت خانوم وضع امسال خراب بوده اینی ک رفت صد میلیون باباش ک جراحه قلبه خرج کررررد واسش اخرش از دختر شما بدتر....حالم خوب نمیشد....حتی وقتی دوستام و که از منم درسشون بهتر بود ورتبشون چنتا با من اینور اونور بود...دلداریای محیا ک میگف بابا من از تو بدتر شدم ببین چقد میخندم...این روزا حالم هیچ جوره خوب نیست...خیلی رتبم جوری نبود ک بشه مث دوستام ک ک استوری میزارن و کلی رشته نوشتن اوکی شه و از طرفی دانشگاه ازاد و رشته هایی ک ب رتبه من قد بده خیلی کمه...سپردم به خود اون بالایی ...پشیمون نیستم اما بغصم میگیره وقتی یاد زحمتام میوفتم و چیزی ک تصور میکردم و چیزی ک الان هستم...شرمنده ترین...عبایی ندارم رتبم و بگم چون هیچکس اینجا اشنا نیست اگر بودم با سربالا میگفتم اما میخوام بعد از نتایج انتخاب رشته ریز ب ریز این روزا و اتفاقایی ک کلی گفتم تو این پست و بنویسم...خوندنش بعدا شاید دیدم و نسبت به خیلیا برنگردونه ...این برا من احساساتی مودی ک با حرفای ادما خر میشه خیلی خیلی خیلیییییییی لازم و واجبه..اگر میشه دعام کنید...به دوستام ک رتبه هاشون خوب شده ک نه...خوب شدن از نظر هرکس متفاوته...به دوستام ک از رتبه هاشون راضیم از ته دلم تبریک میگم و به دوستام ک مث منه روزای الانشون و زیر چشاشون گود رفته میگم ک درسته خیلی تلاش کردی رفیق اما بپذیرش و یکبار دیگه مثل وقتی ک داشتی سرجلسه ی کنکور تست میزدی واسه رشته ای ک میخای بجنگ،اگر لازمه اروم و منطقی با خونوادت حرف بزن و سد راهتو بردار،این روزای سخت و تاریک تموم میشه و روزای اروم و روشنی پشتش خونه کرده،صبر کن و توکل کن ب خدا،چشاتو از قیافه گرفتنا و گوشاتو از ای کاش ها و چقدر بهت گفتیما ببند و با لبخند بگو من نتیجه تلاشم رو میبینم و به رشته و داشنگاه و جایگاهی ک خدا واسم مقدر کرده میرسم و مطمعن باش میرسی...اینو بدون ک بی اراده ی اون بالاسری برگی از درخت نمیوفته...شک نکن.....دلم میخواست این پست و که چند روزی هست تو دفترچه یادداشت گوشیم نوشتم و شیر کنم ولی قسمت شد الان بزارمش...دلتون اروم...یاعلی ❤

۱ ۰
کژال ...🦋
۱۰ شهریور ۱۷:۱۶

خودتو ناراحت نکن 

ان شالله انقدر روزای خوب و اتفاقای خوب تو زندگیت داشته باشی که ناراحتی الانت اصلا یادت نیاد 

مهم اینه که میدونی زحمت کشیدی و واسه هدفت تلاشتو کردی 

حرفا و رفتارای بقیه رو هم اصلا ندیده بگیر 

پاسخ :

عزیززززم مرسی واسه انرژی مثبتت♥♥♥♥♥
miss writer
۳۰ مرداد ۲۲:۳۲

ای بابا غصه نخور،مطمئن باش هرجا قبول بشی عالیه و همه اینا هم بعدا میشه خاطره،انقددددر اتفاقای جالب واست میفته که اصلا این روزا رو یادت نمیاد

پاسخ :

ممنونم ک بهم انرژی مثبت دادی امیدوارم همیشه موفق باشی..
yasna sadat
۳۰ مرداد ۱۲:۱۵

عزیزمم

واقعا مهم اینه تو کم نذاشتی برا خودت

همه تلاشتو کردی و بعد به خودت نمیگی اگه بیشتر خونده بودم فلان...

 

بقیه هم متخصص اینن نظر بدن و حال گیری کنن تو این ایام..انگار خودشون چه گلی به سرشون زدم:/

ولشون کن

 

 

حال دلت خوب سحر عزیزم

پاسخ :

قربونت برم یسنا جانم ممنونم بهم انرژی میدی♥♡
سولویگ .
۲۶ مرداد ۲۱:۴۴

راستش نمی‌دونم چی بگم، توی همچین موقعیتی نبودم... 

فقط این که متاسفم، و دعا می‌کنم ته‌ش یه چیزی بشه که لااقل یه کوچولو از این ناراحتیات کم کنه. 

پاسخ :

ممنون عزیزم❤
نارین .
۲۶ مرداد ۱۶:۴۵

عزیز دله من :))

میدونم سخته واقعا میدونم 

اما اینو هم مطمئنم که سرنوشت یه ادم توی یه امتحان ۴ ساعته مشخص نمیشه 

به چشم تجربه نگاه کن و برو دنبال سرنوشتی که میخوای . 

پاسخ :

:)
ولی چشم همه به اون امتحان چهارساعتس...
همینمارو باید بکنم با تمام سختیاش و حرف شنیدناش و..و..و....
مرسی نارین جانم❤❤❤
Tamana .....
۲۶ مرداد ۰۸:۵۸

عزیزدلم .زندگی خیلی جاها منصفانه نیست این یه گوشه کوچیکشه پس خودتو ناراحت نکن زندگی تموم نشده :-) 

پاسخ :

خیلیا الان حتی رتبه ی منو یادشون نیست اما نمیدونم چرا تو ذهنم رفتارا و حرفا پاک نمیشه!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان