روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

برای قلبم،فاتحه بخوانید💔

الف.

تا همین الان داشتم فیزیولوژی می خوندم،می خواستم کلکش و بکنم،نشد،گورباباش فردا میخونم بقیش و.سردرد وحشتناک و ول نکن و تمرکز نداشتن و این حال بد روحی،نمیدونم تا کی گریبان گیرمه،اما میدونم خیلی بد موقع اومده سراغم،خیلی....!

 

ب.

من میگم بدترین درد دنیا سوختن مچ دست با اتو و یا شکستن ناخن از ته و یا حتی از دست دادن عزیزت جلو چشمات نیست...سخت ترین و بدترین درد حال اون دو تا عاشقیه که هم خودشون و هم بقیه میدونن چقد همو دوست دارن و چقد همو میخوان،ولی کل اطرافیان دو طرف مخالفن به هزار و صدتا دلیلی که قانع کننده نیست ولی دهن آدم و محکم میبنده،اونوقت بغضی دامن گیرت میشه که نه میشکنه و نه قورت داده میشه،رو شونه هات یه دنیا سنگینی میکنه،سخته،پوست قلب و عینهو پوست دست که اتو سرخ میکنه ،یه کاری میکنه که جلز و ولز کنه،شب که چشات و میبندی و اروم اشک از چشای بستت میاد پایین وقتی آینده ای رو تصور میکنی که میخوای به بچه ی آیندت از عشق بگی،بگی دربرابر همه ی مخالفا مثل احمقا سکوت کردم و مهر خاموشی زدم به دهن لعنتیم و گذاشتم رویاهام با کسی که عاشقشم عین همون عزیزی که از دست میدی و میزاریش تو قبر،دود شه،بره هوا،وایسی بالاسر قبری که قلبت و توش گذاشتی و زار بزنی واسه کسی که همه بخاطر صلاحت نذاشتن بهم برسید و تک تک آدمای دورِ تو و اون مخالفتشونو کوبوندن تو دهنتون و وایستادی و فقط تو خودت خورد شدی و زجه زدی و مردی،این یه عشقِ درآوره،مهم نیست که نه من از حالت باخبرم نه تو،مهم نیست قراره بهم نرسیم و مهم نیست حق ندارم بهت زنگ بزنم و با هم حرف بزنیم و بهم نوید روزای خوب آینده رو بدیم،من ولی،با اینکه مطمئنم سهمم نیستی،با تمام گناه بودنش،لابلای همین که اشک از چشمام میاد پایین،لابلای همون نفسای اروم و پرسوزی که میکشم و وسط همین سردردا،اونموقع که تصور میکنم دوتایی باهم رفتیم شمال و تو راه یه عالمه مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم،اونموقع که پشت سرم بودی و تلفنی حرف میزدی و من به مسخره میگفتم شما ؟نمیشنااااسم و اومدی محکم و خفه کننده دستتو انداختی گردنم و گفتی غلط میکنی منو نشناسی و خندیدم و خندیدی،چال گونت فرو رفت و چال گونه ی منم و رفتیم آبمیوه فروشی ،به یاد اون لحظه که دوتایی میگفتیم وااااای بچمون اول چال درمیاره بعدا دست و پا نه؟بعد دعوامون میشد که من میگفتم پسره و تو میگفتی نه خیر دختره قند عسل و من حرصی نگات میکردم و میگفتی چه مامان حسووووودی و لب و لوچم آویزون میشد و میگفتی شایدم پسر شد،وای چه شود نه؟به یاد تموم اون سه چهارساعت تلفنی حرف زدنامون در روز،من از آرزوهام می گفتم و تو از برنامه هایی که داری،من لوس و بچه میشدم،تو پدر،من ناز میکردم و تو برای من واسه تک تک وقتایی که کوچولو و بزرگ میشدم جای تک تک آدمای زندگیم و پر میکردی

یه دستم و میزارم رو گلوم و یه دستم رو قلبم،نفسام طولانی تر میان بیرون 

سعی میکنم آب دهنم و بی سر و صدا قورت بدم

و گریه نکنم

میگفتی گریه میکنم زشت میشم؟منم با جیغ میگفتم زشت خودتیییییی

و میخندیدی

چال گونه هات

چین دور چشمت

آخ قلبم

هروز باید بیام و بالای این قبری که قلبم و توش گذاشتم زار بزنم،براش خرما و حلوا خیرات کنم و گل بیارم پرپر کنم،با اشک چشمام و گلاب سنگ سیاه و سرد و بشورم و برم خونه 

برم و فکر کنم توام مثل من لج میکنی و طرف هیچ دختری نمیری و قلبتو خاک کردی و عزاداری،حتما ریشم گذاشتی

دلخوش این چیزا بشم و دلم بخواد همش بخوابم که خواب تو رو ببینم

و چند وقت بعد

با سردی و حرفایی که از ته دلم نیست،واسه ارامشته،فکر کنی هیچوقت دوست نداشتم و بری و با یه دختری که از من بختش بلند تره ازدواج کنی

نیست و نابود شم و به اولین نفری که پا تو خونه میزاره بله بگم

و کل این پست رو نشون دختر یا پسری بدم که بچمه،و میخواد معنی عشق رو بدونه

و آخرش حتما میاد گونه ی خیسم و با دستاش پاک میکنه و میگه مامان خدا هیچوقت اونایی که عشق و از شما گرفته نمیبخشه

مگه نه؟

نه..نمیبخشه ..هیچوقت....

من ولی میزارم تو به غلط هم که شده به عشقت برسی

تا هیچوقت مثل من قلبت و تو قبر نزاری

و تو آغوش یکی دیگه،به فکر چشای یه آدم دیگه نیوفتی و ناخواسته خیانت نکنی

قول میدم بهت،قولِ قول،به قلب شکستم قسم:)

 

 

پ:

دارم میمیرم،همین...

 

۱ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان