روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

روزمرگی،روز ششم ماه رمضان...

تو اینروزا،لبخندم محو شده ،کامم تلخه،جوری ک هیچی پر رنگش نمیکنه،هیچی شیرینش نمیکنه،انقد خستم که هرچی بیشتر میخوابم بیشتر بدن درد میگیرم....کاش تموم شه اینروزا،حق اردیبهشت نیس....

 

امروز نزدیک هشت و نیم خوابم برد و عصر با تگرگی ک میومد از خواب پریدم ولی باز خوابم برد تا هفت که یکم لشینگ بودم و بدن درد داشتم رفتم دوش گرفتم اومدم افطار کردیم و حس درس نداشتم،کتابم نداشتم و بیخیال شدم،و کلا اتفاق خاصی نیوفتاد جز اینکه درخت گیلاس محبوب جلو در خونه ک داشت شکوفه هاش از سفید به رنگ صورتی میرفت،کل شکوفه هاش برگ شدن و زمین جلو خونه رو سفید کردن،پتوسم با برگایی که چنتاش زرده، جوونه های لوله طوری داده و سینگونیوم کیفش کوکه،امروز همینقدر کسل بود و اروم و بی محتوا و خلاصه تا اذان بیدار بودم سحری خوردم و تا یکی دوساعت دیگه بتونم بخوابم همین،لطفا اگه این پست و خوندین،واسه کسی که فردا مسابقه درون باشگاهی کیک بوکس داره دعا کنید ممنونم

،روز و شبتون آروم❤

۵ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان