روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

من این روزها...!

پنجره ها را بازگذاشتم

شعر میتراود از شکوفه ها

نبض احساسم

ارام تر بزن.....

 :)❤💚🌸🍃💐

پست طولانی داریم،خواننده های جانم،پیشاپیش ازینکه میخونید ممنونم ازتون و اینو بگم من این پست و تو سه چهار تایم نوشتم و به طبع خوندنشم شاید حوصله سر بر شه،پیشنهادم اینه تیکه تیکه بخونید❤

 

این روزها،

ساعت خوابم بهم خورده و من از این اتفاق اصلاً خوشحال نیستم!

دوروز پیش صبح،شب قبلش و کامل نخوابیدم ،بابا خیلی سحرخیزه،از خواب پاشد بساط صبحونه رو اماده کرد خامه عسل خوردیم و من چاییمو بردم تو حیاط خوردم ،تو باغچه کوچیک قشنگم،نرگسای زرد رنگ دلبرم، اکثرشون از غنچه یه کم فراتر رفتن و دارن به دنیا میان،طلوع آفتاب و من و چاییم و ارامش صبح و صدالبته یه ملوس فوضول(بچه گربه ی طوسی سفید و چش سبزنازی که خیلی باهامون صمیمی شده و ماهی هشت تومن گردن مرغ خریدن براش افتاده رو دوشمون،از کوچیکیش یعنی چند ماه پیش پیشمون اومد و من واقعا میترسیدم ازش و یک ماهی هست باهاش دوست شدم و ایمان اوردم که چه حاااال خوبی داره که با روزگار و طبیعت مهربان بودن❤)

شکوفه های سفیییید ریز و برگای سبز جمع شده ی کوچولو رو درخت سیب ترش و گلابی و گیلاسه کوتوله ی دوساله مون قلبم مو فشررررررد ،به قدری که بدووووووووو بدووووو رفتم بابارو صدا کردم و ذوق زده وار میگفتم اونووووو دیدییییی این چییییی میگفت بخدا همرو دیدممم😂

بعدم اومدیم و بابا گفت میخواد واسه حیاط این آب نمارو بده بسازن و یه سری ایده و قلمه زدن و ویدیوهای این شکلی تو اینستا دیدیم،یهو جو زده شدم گفتم بابا خیلی سوسکی یه سر بریم دوتا گلدون بگیریم از فلان جا؟نزدیکمونه دیگه؟گفت باشه،جنگی حاضر شدیم دستکش و ماسک و ضدعفونی کننده و اسپری الکل و برداشتیم و رفتیم،خیلی گشتیم،شمعدونی هاش همه بی حال بودن اما هوای گلخونه حسابی سرحالم کرده بود،پنج شیش تا نهالستان رفتیم و در اخر دست خالی سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت امامزاده،یه چیزی تو مایه های لواسون خودمون ک داراها اونجا ویلا دارن،اونجام کلی نهالستان طور و باغ گل و نهال داشت،منم هی چیلیک چیلیک عکس مینداختم(که استوری کردم)،و درنهایت یه گلدون پتوس و شمعدونی قرمز و دوتا گلدون دیگه که اسمشونو نمیدونم (عکسشو میزارم،اگه میدونید بهم بگید)و بخاطر قشنگی خریدمشون و اوردیم خونه،من داشتم میمردم از بیخوابی ک بابا گفته بود نخاب تا شب راحت بخوابی و صبح زود پاشی و خوابت تنظیم شه و منم قبول کردم

اومدیم خونه توراه بابا کوکتل خرید و دوتایی یه بندری مشتی درست کردیم و ناهار خوردیم،بعد بابا گلدون شمعدونی و عوض کرد و پتوسو قلمه زدیم تو شیشه های ایستک و دوغ ابعلی ک خیلی وقته نگه داشتم برای پتوس که قصد داشتم بخرم،و من اومدم حدود چهار خوابیدم و هفت باصدای تلفن و اخلاق چیز مرغی پاشدم و گُر گرفته بودم،نشستم و حسابی غر زدم،بعد باز خوابم برد،پاشدم،همه جا تاریک بود و بدن درد داشتم، فکر نمیکردم که ساعت دوازده شب باشه،سریع زدم مافیا،که طبق معمولِ بازی بانوان، مافیا برد و بعد جلو تی وی ادامه غذای ظهرم و خوردم ....

بعدشم که پایتخت و دیدم و خب چون بقیه دیده بودن خیلی کیف نداد بهم،اما جذاب بود به خودیه خود...

و از حدود ساعت چهار،"ساندویچ ژامبون" قطوری که تابستون تا صفحه ۱۰۰و خورده ایشو خونده بودم،بدست گرفتم تا بخونمش و بعد برم سراغ "لذتی که حرفش بود" و "دختری که رهایش کردی"

من کتابارو اینجوری میخونم ک مثلا الان "دنیای سوفی" ک فلسفی هست و خیلی مطابق میلم نیست اما لازم میدونم که بنا به رشته ام بخونمش و عشقی میخونم یعنی فصل به فصلشو پشت هم و بکوب یه روزه نمیخونم،مثلا دوفصلو میخونم،میزارم کنار تا بعد،و همزمانش کتابی که موضوعش برام دلچسبه رومیخونم،اینطوری اون کتابم برام خیلی خسته کننده نمیشه...

و بعد،یک کتاب قطور،یک کتاب ناقطور://و کم حجم میخونم و کتاب بعدی باز قطور و این سیکل روند قرادادیه بین خودمه که بیشتر اوقات سعی می کنم رعایتش کنم....

حالا نظرمو درباره همشون بعداً تو یه پست جداگانه می گم..

همچنان که تا صبح نخوابیدم از دیشب مامانم همینطور و صبح نیمرو و یه صبحونه ی مفصل بعد مدتها دور هم زدیم و زمانه دیدیم،که واقعا چسبیدددد❤ 

بعد افتادیم به جون تمیزکاری خونه و جارو و من کاکتوسامو قلمه زدم و پشت پنجره پر شد از گلای مختلفِ قشنگ من،و صدالبته پتوس و شیشه های قلمه زدشو تو تراس که سایه هست و خنک گزاشتم امروز و بنفشه هم برگاش بی حال و بی جون شده بودن حسااااابی خورد تو ذوقم و گزاشتم رو تاقچه ی تراس

بعدم که تفاله ی چایی و پوست پیاز و تخم مرغ و امثالهم که استفاده کردیم و هم برای اینکه شبرابه تولید نکنه و برای اینکه پسماند کمتری تولید شه گزاشتم خشک شه تا کمپوست شه و بریزم پای گلدونا....

 

دیروز ک تا ساعت چهار عصر بابا اومد ناهار خوردیم و دیگه بعدش من خوابیدم(غش کردم درواقع😅) یکِ شب از خواب پاشدم و مافیارو هم از دست دادم و شام بقیه ناهارِ ظهر خورشت مرغ همراه با یه سبزی عجیب غریب که درست کرده بود مامان خوردیم و من پادکست "کشتی نوح" (یه پست جداگانه برای معرفی پادکست میزارم😊❤)رو گوش دادم و البته قبلش یکم ساندویچ ڗامبون خوندم و حدود شیش و هفت صبح خوابیدم،یازده صبح پاشدم تکرارِ مافیا(شبکه سلامت،هرشب ساعت هشت شب و تکرارش دوازده شب و یازده صبح) دیدم و صبحانه خوردم و از بازی سینا و اتابک کیففففففف کردم و کیف کردم و بعدم ک از غنچه های شکفته ی لبه ی باغچه عکس انداختم تکرار زمانه دیدم ناهار ماکارونی خفن زدیم و همگی تیغه خیاری ولو سرگوشیامونیم😂 و من گفتم بیام این پستی که دیروز میخواستم بزارم و گوشیم هنگ کرد و نشد و کاملش کنم تا الانو بگم و قبل از مافیا یه صفایی داده باشم به وبلاگم و با خمیازه هااااااای بسیاررررررر نسکافه میریم بالا انشالله ک امشب جوری خوابم ببره که فردا صبح سرحال پاشم و ریتم خوابم اوکی شه😩

.

.

.

پ.ن:دیروز،یه مشکلی واسه محیا پیش اومد که من تا الان هنگم ،هنگگگگگگگگ،مبهوتم و استرسی،واقعا ادم ها خیلی خیلی پیش بینی ناپذیر و شاید بی فکر و بی شعور ان که ما اگه اول اول بدونیم این اخلاقشونو شاید حتی از صد فرسخیشونم رد نشیم،چقد این روزا ،از ادم ها میترسم...

 

پ.ن تر: حال اینروزام،برخلاف تمااااام روزای قبل،پره از بغضای بیخبری که میخوان سرباز کنن از چشمام،نمیدونم از کی دل گیری،شده یک بخش بزرگی از من،جرعت نمیکنم حتی یه موزیک بزارم چون حتما باهاش های هایِ گریه میشم و نمیتونم خودمو کنترل میکنم و بغض میکنم و این بغض ظالمانه ترین مجازات یک دلداده ی دلبسته ی دلخسته ی دلتنگه،باور کن...(امروز دل به دریا زدم و اهنگ خودخواه محسن یگانه رو گوش دادم و یه جاییش از گریه داشتم خفه می شدم،چقد بی جنبه شدم تازگیا......)

 

پ.ن ترین:تصمیم دارم عکس گلامو بزارم ک کلاً بیشتر عکس بزارم از حیاط بهاریم،اما

چون با گوشی پست میزارم،شاید عکسی که میزارم خوب نباشه سایزش و بزرگ کوچیک بشه و اینجا اوکی نباشه،ولی دلم نمیاد که نور افتاب و گلا و قشنگیاشون و انرژی هاشونو باهاتون شریک نشم❤

 

 

پ.ن ترترین:راجب پتوس و گلای مختلف دارم تحقیق میکنم و خیلی میخونم و اطلاعاتم یکپارچه شه اینجا میگم مثلا تا الان فهمیدم گیاهی که برگ تیره تر داره،سایه دوست تره و اینکه اگر شما راجع به نگهداری ازشون و ... چیزی میدونید بگید بهم که نکشمش😄

برگای اون گل بنفشه هم بی جون شد که گزاشتمش تو تراس همراه پتوس ها،تو سایه و خنکی...امیدوارم زنده بمونن

اینم عکسها،

روز قرنطینگیتون پر از ارامش❤💫

#خانه_میمانیم

۵ ۰
آرام :)
۲۱ فروردين ۱۳:۳۰

💜🌼💜🌼💜🌼😘

پاسخ :

آرام :)
۱۹ فروردين ۱۹:۴۶

منم گل میخوامممممم جیغغغغغ 😂

پاسخ :

هر کدوم و میخوای بگوووووو ماله تو قشنگ تر از گللللل💖💋💗
نازنین مریم
۱۹ فروردين ۰۴:۴۷

سحرررر..عشققق.خواهر مجازی..تمامم🤭😁😁🤭💚💚💚💚❤❤❤❤

#انرژیییییییییییی_مثبت_منی_تووووووو🎀🎀🎀🎀🍓🍓🍓💃

پاسخ :

عزیزدلم تو همیشه با کامنتات بمن انرژی میدی مهربون ترین❤
مااااااااچچچچچچ
علیـــــ ََ
۱۸ فروردين ۲۲:۳۵

منم به شدت برنامه خواب و بیداریم به هم ریخته :(

انگار اصلا سال ۹۹ صبح نداره همه روزاش از ظهر شروع میشه:/

پاسخ :

بعضی وقتام از شب شروع میشه😂
Kimia Kvn
۱۷ فروردين ۲۰:۴۸

دختر بااستعداد بیان، زبونم قاصره از اینهمه انرژی خوب وبلاگت که صددرصد به خاط پیشکسوت بودنشه

یه چیزیم بهت بگم.. من از اون موقعی که تو نهم بودی و اینجائم کلبۀ شیشه ای بود دنبالت میکردم؛ دورادور ولی خب الآن پرده دری کردم دیگه :)))

موفق باشی سحر عزیزم تو تک تک مراحل زندگیت💚💚

پاسخ :

من هیییییچچچچچچچچچچچ من نگاااه من غششششش
تو خودت سراااسر انرژی مثبتی گللللللللللل💖💗💗💗
چیقده چسبید کامنتت عزیزجانم نوام موفق و شاااد و تندرست باشی❤💞💚💜💋
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان