روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

امروزانه😃

بوی فرنی و گلااااب تو خونه پیچید و مستتتت شدیم😃که باعث شد دیگه نتونم عربی بخونم و بیام یه پست بزارم خرسند بشوم😁😂امروز تا یک خواب بودم مامانمم همینطور،بعد از زنگ همسایه محترم بیدار شدیم حدود یک ساااعت داشت پشت سره بقیه حرف میزد مامانمم هی میخواست بپیچونش ولی نتونست😅به این خانومه خیلی من ارادت دارم👩😹،اونموقع ها که منو تازه دیده بود برگشت گف شما خواهره میترا خانومی؟ندیده بودم تونننن تاحالااااا(مامانمومیگف)یرگشتم گفتم نه دخترشونم:///گف ماااشلا خیلی خوب موندن میترا خانوم بهشون نمیخوره دختر همسن شما داشته باشن:///نمیدونم یا ازمامانم تعریف کرد یا منو تخریب کرد😅از سه که نشستم سره عربی بی وقفههه خمیازه کشیدم و دهن دره کردم دیگه خودمم عصبانی شدم:/همینجوری غرق کتاب بودم غزل زنگ زد و انقددددددر بلند بلند خندیدم از دستش و خوش گذشت بهم نفهمیدم یک ساااعته داریم حرف میزنبم و غیبت میکنیم😁بعدم واسه کلاس تابستونیامون برنامه ریختیم قرار شد من هماهنگ کنم بش بگم واسه شنا بریم جایی که اون میگه،واسه والیبالم که من گفتم میریم پیش دوست خالم که قبلانم گفتم مربیه مغلطههه ام نکنه و گف من عربی و دو ساعت پیش تموم کردم ،چون معلمامون فرق دارن نکته هایی ک معلممون گفتو بش گفتم گف سحرررررر هیچی نخوندم من جارومحرور چیه عصننن😂😂😂پشت تلفن انقد مسخره بازی دراووورد نمیذاشت درست بش یاد بدم بعد گفتم برو بمیر دیگه تلفنتون سوخت😅بعد وسط حرف زدن یهو میگف هووو به چی میخندی من هنگ کرده بودم بعد دیدم با ابجیش بود😂😂بخدا قدررر نمیدونه من اگه خواهر داشتمم هعی...😃دیگه ازونور صدای بز و سگ و گرله میومد منم اینور ول شده بودم انقدددر خندیدم😅فردا قرار شد بریم ثبت نام کنیم والیبالو بعدشم من مخ مامانمو بزنم راضیش کنم بریم سینما :/دیگه اینکه باهم والیبالو شنارو میریم کلاس زبانمونم که سرجایه خودشه و میمونه یه کلاس که غزل از بچگی تقریبا میره کاراته بچم😂و چون میخواست تو مسابقات شرکت کنه حتی میخواست مدرسشو عوض کنه و من کلی ابغوره گرفتم و مامانشم نذاشت دیگه بیاد بیرون ازین مدرسه ولی هرووز باشگاه داره و کلی تلاش میکنه و زور مبزنه😂😁😝منم ویولن میرم که کلا باهم تو این یه نقطه تفاوت داریم اون کاراته من ویولن وگرنه بقیه رو باهمیم:))اینم بگم اون روز یه فلش پرررررر واسم فیلم ریخته بود خوشحاااااال گرفتم گذاشتم تو جیبم بعد سره جلسه داشتم با مداد مینوشتم تو چکنویس اومدم پاک کنم فک کردم پاکنم تو جیبمه و دس کردم فلشرو دراوردم همینطوری که تو عمممق مسعله بودم دیدم فلشرو دارم میکشم رو برگم😂😂😂😂فک کردم پاک کنه😅خندیدم اومدم بزارمش تو جیبم از دستم کشیده شد دیدم معاونمون(همونکه اخلاقش چیزه)از دستم گرفتش و با قیااافه میرغضبانانه گف بعد امتحان میای پیش من و اوووف خلاصه درده سری شد و خداروشکر فیلماش مناسب بود و ایرانی بود همه😅

نتیجه اخلاقی:هیچوووقت از پاکن سرجلسه استفاده نکنید ممکنه چیزای دیگه ای بجای پاکن ازجیباتون بیاد بیرون😅😅😅


همینا دیگه اهان راستی دیشبم رفتیم رسدوران و اصنننن کوفتمووون شد،واقعا یه ادم به عنوان عروسه خانواده چقدررررررر میتونه انقدددر همرو بندازه به جون هم:/بعضی وقتااا تو دلم میگم شما حرف نزن نمیمیری بخدا ولی خب زنداییم منو خیلی دوس داره منم خودمو قاطیه این دعواهای خاله زنکی نمیکنم چه بسا خییلیم بامحبته ولی کرمرو داره😂دیگه فقط حرصم میگیره ازش میام اینجا مینویسم ازش ایشالااا که خدا ببخشه😁🙏ماجراشم تو یه پست دیگه میگم فعلا حس میکنم چن وقطیه اشک چشمام نبومده برم یکم ماه عسل ببینم ضدعفونی شن😅عیدتونم پساپس مبـــارک تو پست قبل یادم رف تبریک بگم بسیار پوزش خواهانیم :)

تابستون اومداااااا حاااالااااا لالای لالای لالالای لااااااای💃💃💃👏👏👏😅😂

دقایق قبل افطارتون بخیر😊❤

۰ ۰
حوری دخت
۲۲ خرداد ۰۰:۵۷
خخخ 
چ همه کلاس میری دختر تابستون وقته سفره ن کلاس خخخخخ. تازه از اون زن داییت هم ما داریم.

پاسخ :

از الان مطمعنم چن جلسشو بیشتر نمیرم😂از بسسس تو فشاره درس بودیم و ساله دیگه تابستونشم خواهیم بود نمیدونم امسااالو چجوری بترکونم😂

خدااااا بهتوووون صبرررر بده همین فقط😅
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان