روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

روزمرگی نوشت اولین روز محرم و اتفاقات خرکی و نسبتا خوبه داخل مدسه!

دیشب که تا ساعت هفت دور خودم میچرخیدم و تو وبلاگ پست میزاشتم و دیگه ساااعت هفت جدیییی شدم و بکووووب نشستم سر درسا و مخشا:)))خیلی زیاد بودن و واسه همین فقط نتونستم آزمایشگاه بخونم...

بعدشم رفتم پاتوقم:)

حالا پاتوقم کجاست؟

ماجرای پاتوقم برمیگرده به پست قبل و نسکافه و سویشرت و اینا:)

و نشستمم و نشستم و نشستم و آهنگ گوش کردم و سرم و تکیه دادم به دیوار و به آسموووون تیره و آبی نفتی رنگ و  نگااااه کردم و یخ زدم و هیییی دندونام بهم میخورد و نسکافه ی دااااااااغ و مزه مزه میکردم و واقعاااا حس خوبیه این سرماو گرما....و هیچ چیییی حتیی دور دوور با ماشین و سرعت بالا تو اتوبان ها و بزرگراه های خلوت هم نمیتونه انقدر به من آرامش بده...

امروزم صبحم ساعت پنج و نیم پاشدم با خوابالویی و چنتااا فوش به معلم شیمی مون یکم شیمی خوندم و نفهمیدم چی خوندم کتاب و پرررررت کرردمممم وسط اتاق و رفتممم زیر پتووووی گرم و نرمم و خودارو شکر کردم که نیم ساااعت وقت دارممممممم بخوابم و خوابیدم و از ترس اینکههه خواب نمونم هی تو خواب میدیدم دارم با بدو بدو میرم مدرسههه و دیرم شده و اینا خلاصه که اون خواب گرم و نررررم کوفتم شد و چشام و باز کردم دیدم ساعت یه ربع به شیشه...  مای مادر رو اپن نون پنیر گردو و خوراکیای زنگ تفریح و شیر گذاشته بود:///منم که شیر و شوت کردم تو یخچاااال و پاشدم یه چایی دپش گذاشتم و دیگه یه دو لقمه نون پنیر گردو و با دو تا قلوب چایی خوردم و قمقمه و خوراکیا رو شوت کردم ته کییف و د بروو که رفتیم به سووی علم و دانش:))))رسیدم مدرسه دیدممم فافا(فائزه)داره میخنده منم بش لبخند گشاد زدم و رفتم سمتش دیدم داره پشتمو نگاه میکنه برگشتم دیدم صبا پشت سرم بوده و داشته ادا درمیاورده برام ههههه:)))))

برنامه صبحگاهیم که زیارت عاشورا بود و چارتا پلیس به مناسبت هفته ی نیروی انتظامی و پلیس بود چمیدونم اومدن یکم ور زدن رفتن:))))

زنگ اول معلمممم توپوولوووو و گوگولیه آزمایشگاه{آزمایشگاه همون آزمایشات فیزیک و شیمی و زیسته و معلم جدا داره کلا فازشونو و نمیدونم ازین کتاب}اومد سرکلاسمون که خب چون آزمون مرات از دروس پارسال داشتیم همچنان که که با خواب آلودگییییی تست دروس عمومی و میزدیم بی نظمی شد و دوباره جم شد همه ی دفترچه سوالا و کلی عصاب خوردی دیگه...

زنگ بعدیش ریاضی داشتیم با یه معلم دیگه...ینی کلا ما دو تا معلم ریاضی داریم...که این یکی خیلی از بهتر از اون یکیه:)

اشکالتم و پرسیدم و رفع شد و باز بچه هایی که میخوان ادای این مخارو درارن سوالای مسخره پرسیدن که خب منو صبام بدون جواب نمیزاریم همششش ضایشون میکنیم قشنگ پشیمون میشن از سوالاشوون این دوستااااااانی که عرض میکنم خیلی اسکی میرن دو تا میز ته ته ته کلاس مستقرن دیگه شما تصور کنیددیگه:)))

زنگ بعدش شیمی داشتیم که من تو حال خودم بودم و از مسئله اش هیچی نفهمیدم و پشت سریااای گرام که خیلیم باحالن تیریپ کررم ریزی شون گرفته بووود و نابوووود کردن منووو صبارو البته بیشتر منو:///

از اتووووود و مداد که میکردن تو کمرررررررم بگیرید تاااا کشیدن مقنعه و جفت انداختن و اینا:/

تیکه کلامه جدید منم که البته باید ترکش کنم افتاده تو دهنشوووون  هههه تیکه کلامم همین که "همچییییین میزنم تو اون دهنتتتتتتتت:))))))))))البته لحن کلمه ی دهنت و هیچکودوووم نمیتونن مثل خودم بگن بعد معلمههه دید ایناااا من و نابود کردن گف یکی یدونه منفی بهتون میدم:/گفتم چرا من؟گفت اخه تورو اذیت کردن:/عجیــــــــــــــــب قانع شدم عجیـــــــــب عصن:))))تاحالا اینجوری قانع نشده بودم منم گفتم خو به آرنج دس راااستم منفی بده:)))

به بچه هایی که میرن اردوی راهیان نورم سپردم برام چپیهههه بیارن سفیییییییییید:))))هههه:)

خیلیا میرن اما چون خانواده نه آوردن دیگه حاضر نیستم یه بار دیگه ام بگم :/و علاقه ایم ندارم و اینکههه صباعم نمیره خودش خیلی خوبه:)

امروز معلم فیزیکمووون اومد سرکلاس زنگ آخرو انقد جزوهههه گفتتتتتتتتت و تند تند منم که رنگاوارنگ مینویسم و زنگ اخرم بود شل و بیحااااااال مینوشتممممم دیگهههه ترجیح دادم چیزی ننویسم و بعدا جزوه ی صبارو بگیرم و تمیییییز بشینم بنویسسسسسم حالااااااااا فیزیکم شدهههه قوز بالا قووووووووز تو این همه درس خوندن و نوشتن:////کااااش سرکلاس مینوشتم اااااااه بهش فک میکنم گریم میگیره:))))

الااااااانم که له و لورده گونه طووووووووور رسیدم خونه و گفتم وبلاگم و مزین کنم به یه پست و امروزم ساعت چهار تا پنج و نیم جلسه داشتیم که چون مای مادره گرامی سرکار بود و اگر نمیرفت نمره انضباط و اینا کم میشد یه سررسید و خودکار گذاشتم زیر بغغغل خالم و راهیش کردم مدرسه مون و گفتم هرچی گفتننننننن بنویس فقط ههههههه:)))

آبانم باز آزمون مرآت داریم اه اه اه انقد بدم میاد از این آزمون مرات...حالا ازمونش به کنااااااار اینکه وقت درست و حسابی نمیدن و بی نظمی میشههه مثل امروز و دروس تخصصی و عمومی و قاطی میدن و جم میکنن خودش یه عصاب خوردیه جداس واسه خودش

از امشبم که اول محرمه ساعت نه شب هرشب خودم تا اخر محرم زیارت عاشورا رو میخونم صبح ها هم که تو برنامه صبگاه هست درکل یکی صبح یکی شب خیلی خوبه اگه قشنگ این روند ادامه پیدا کنه....

 سر هر اسلام علیک یا اباعبداللهی که داخل زیارت عاشورا با چشای اشکی میخونم به یادتونم و براتون دعا میکنم بیاید تو این ایام عزیز خیییلی همو دعا کنیم مخصوصا من و خانوادم و از دعاهای خیرتون بی نصیب نذارید...

اینم از این:)

در آرامش باشید...
۰ ۰
Lady cyan ※※
۱۳ مهر ۱۷:۵۱
:))))

پاسخ :

:)
maryam banoo
۱۳ مهر ۱۶:۱۹
بدبختی از اونجایی شروع شده که با حجم درسا مدرسه برنامه زیارت عاشورابا پذیرایی ام از ساعت هفت تا 8 گذاشته :/

حتما دعا میکنم 

التماس دعا از همگی 

پاسخ :

اوهوم می تو:)

فداتم:)

همچنین:)
فاطمه نظری
۱۲ مهر ۲۲:۰۳
:(
مدرسهههههههه...

پاسخ :

:/
خانوم :)
۱۲ مهر ۲۱:۴۳
پوف...
مدرسه پدر مارو هم در اورده!
جالبه دوره اول دبیرستان ی چیزه و دوره دوم چیز دیگری:/
از همین اول فسیل داریم میشیم!!!:((

پاسخ :

اره:/
ستایش
۱۲ مهر ۱۸:۴۶
حال روز منم دقیقا همینه مخصوصا قسمت شیمیش
واااااای من سر درد میشم سر کلاسش

پاسخ :

منم همینطور(احساس مشترک)

:)))
آرین :)
۱۲ مهر ۱۸:۲۲
خداروشکر نظرات این پست رو باز گذاشتى دیه D:
راستى خوش برگشتى D:

پاسخ :

اره جای شکرم داره:)))))

راستی قبانت:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان