روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

:بی مروت گریه ام را دید و رفت...::...



تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم
اما نه..
گاهی که از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم
گاهی که قلبهامان
می کوفت سهمگین
گاهی که سینه هامان
چون کوره میگداخت
دست تو بود و دست من این دوستان پاک
کز شوق سر به دامن هم میگذاشتند
وز این پل بزرگ
پیوند دست ها
دلهای ما به خلوت هم راه داشتند
یک بار نیز
یادت اگر باشد
وقتی تو راهی سفری بودی
یک لحظه وای تنها یک لحظه
سر روی شانه های هم آوردیم
با هم گریستیم. . 
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
ما پاک زیستیم
ای سرکشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته از سفر خاطرات دور
آن روزهای خوب
تو آفتاب بودی
بخشنده پاک گرم
من مرغ صبح بودم
مست و ترانه گو
اما در آن غروب که از هم جدا شدیم
شب را شناختیم
در جلگه غریب و غم آلود سرنوشت
زیر سم سمند گریزان ماه و سال
چون باد تاختیم
در شعله شفق ها
غمگین گداختیم
جز یاد آن نگاه تبسم
مانند موج ریخت بهم هرچه ساختیم
ما پاک سوختیم
ما پاک باختیم ...
ای سرکشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته ای خطا رفته
با من بگو حکایت خود تا بگویمت
اکنون من و توایم و همان خنده و نگاه
آن شرم جاودانه
آن دست های گرم
آن قلبهای پاک
وآن رازهای مهر که بین من و تو بود
ماگرچه در کنار هم اینک نشسته ایم
بار دیگر به چهره هم چشم بسته ایم
دوریم هر دو دور
با آتش نهفته به دلهای بیگناه
تا جاودان صبور
ای آتش شکفته اگر او دوباره رفت.

۱ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان