انصافا از دانش آموزی که سه تا درس زیست و چپکی طور و به صورت اینکه غررررررق رویااااا و خیاااااااااله و داره نوحه گوش میده و باهاش بلللللند بللللللللللند تازه یه جاهاییشم اشتباه میخونه سر امتحاااان چهار صفحه ایه زیستتتتتتتت انتظار تقلب رسوندن نداشته باشید مرسی اه:/
انقد سره امتحان زیست با اتود و لگد افتادن به جونم که "تووووووو داری چییییییییی مینویییییییسی" حس میکنم روده ی بزرگم تو مِریمه:/
از همه کمتر خونده بودم دیروزم خییییلی عصااابم خورد بود خالم اومد با هم رفتیم پاساژ سپید و کلی خرید کردم حالم خوب شد ههههه یه عادتیم که دارم همه درسامو میزارم جمعه...دیشبم ساعت نه رسیدم خونه و خوابیدم و سه صفحه کتاب کار فیزیک و که حل نکردم هیچ زیستم نخوندم:/
جالب است بدانید این دانش آموز....ای (جای خالی را با هرچه دوست دارید پر کنید)ضمن اینکه به کل ردیف تقلب رسانید کوییز فیزیک را چهار و هفتاد و پنج از پنج شده است خودمانم هنوز در شوووکیم ههههه:))))همه مخشامو تو زنگ تفریح نوشتم غانوصن:)))
رتبه ی اول زبان و تو آزمون مرآت آوردممممممم بازم در شوکیم هههه فک میکردم زبان و کمتر از همه بزنم امروز همش پر بود از خبرای خیلی خوب و انرژی های فرت و فررررررررررت از نمره های درسی مخصوصا که یکیش عشق جانهههه:) فیزیک و میگم دیگه:)
بچه ها میگن خانوم ما میریم دسه ببینیم میشه امتحان و نگیرین:/باید برنامه ریزی کنن خب مگه نه:))))))))دانش آموز باید درس خون باشه مثلا تمرینای ریاضیش با یه عالمه سوال از کتاب کارش رو دستش باد کنه بعلاوه ی اینکه باید فیزیک و جغرافیا و دینیم بخونه:////بعد بیاد پست بذاره:///و نوحه دانلود کنه:////////دانش آمووووووووز باید اینجوری باشه ینی درررررررس خوناااااااااا:))))))
یه توصیه به همه دوسانی که ساعت میذارن 5صب پاشن بخونن:این کارو نکنید....اما دلیلش... دلیلش احساسیه اصولا توضیحی نداره:)))))))
انقددددد که من گوشیمو کوبوندم زمین و ساعت قطع نشد طبقه پایینیمون اومده میگه خانوم سحریان یکم رعایت کنید چرا رو زمین گردو میشکندید ساعت پنج صبح:/گردووو اخههههه:))))))
✱سر زنگ زبان دیدم حانی و گوگو و صبا و فافی و زهرا{اسماشونو نمیخواد حفظ کنید تو امتحان نمیاد:))))} چارتایی افتادن رو یه کتابه و با اتووود و مداد و خودکار صفحه اولشوووووو دارن به چیز میدن آها به فنا:))
منم همینجوری متفکر داشتم ریدینگ و میخوندم و با ارنج و پا جفتک اینا مینداختم که خفه شن تمرکز کنم بالاخره:)))
ریدینگ و خوندممم انقد حرصم گرف از دسشوووون و با فکر اینکه کتاب صباعه با خودکار ابی گرفتم صفحه اولشوووو خط خطی کردم مثل اسبی که رم کرده چارتااااییی افتاده بودیم به جون کتاب بعد اینام هی بهم دیگه نگا میکردن و میزدن زیر خنده و معنادار همینطوری بهم نگا میکردن... منم فک کردم واسه این خل بازیامونه باهاشون خندیدم و تموم شد اخر فعهمیدم گند زدن/زدم تو کتاب خودم:/// تا بههه خودم اومدم زنگ خورده بود و بیشورا عرعر کنان کیفاشون و ورداشتن و رفتن:////صفحه ی گوشیم رفت توووو{جای انگشت مونده قشنگ یه گودی درست شده} انقد که با حرص تایپ کردم تو گروه براشون:دهنتووووووون آسفالته فردا:))))))))
....
✱یه همکلاسی دارم سه سانته انقد کوتاهه من از وقتی دیدمش ب خودم و قدم امیدوار شدم چون تا امروز فک میکردم من خیلی قدم کوتاهه:/خلاصه هی قیف میاد مننن باباااااااااااااام با پورشه مشکیش هروز میاد دمبالم و ازین سیب خوریا:/منم تو دلم گفتم عه؟؟باشه:)))
کلا من از اولشم با این بشر مشکل داشتم...از قیااافش اسکی رفتن میباره دیگه حالا تصور کنید زنگ تفریح تو کلاس داشتم شیمی میخوندم اینم اکیپشون و رو میز و نمیکت جم کرده بود و رفته بود بالا ممبر و هی شاخ بازی درمیاورد...:/منم گفتم میشه شات آپ شی دارم درس میخونم دوست عزیز:/گف نچ:/گفتم وقتی نوچ و کردم تو آستینت میفهمی با کی طرفی بند ان گشتی:/از قصدی بین بند و ان گشتی فاصله انداختم خلاقیتتتتهههه دیگه:))))خلاصه ازون زنگ شدیم دشمن هممممم با نگاه های خصمااااانه :///حالا ربطی نداره ولی انقد میخواد ادای این خرخونارو دراره انگار من نمیدونم واسه ثبت نام میز کناری ما بود و داشت تعهد میداد که امسال مثل نهمش ریاضی و درسای تخصصیشو 13-14 نشه:/حالا بماند که با پارتی نوشتنش اماااااااان ازین پارتی اه اه اه:///
زنگ که خورد پشت سرش رفتم چون تا یه جایی هم مسیر بودیم مثل این کاراگاها هههههه کارگااااااااه سحر ههه:)))بعد یکم رفت و رفت و رفت و دیدم نزدیک یه موتوریه شد که گویا داداشش بود:///بعدازینکه یه فوش ابدار بش داد و گفت دفعه ی بعد دیر بیای میرم به بابا لوت میدم که اونروز با فلانی دیدمت تا دیگه بت پراید به اوون گلی و نده ببری جی افتو بگردونی:///
پورشه:///
موتور://////////
پراید:////
امسال واقعا عصاب ندارم خیلیم ادم شدم و میخوام سرم تو کاره خودم باشه و برم و بیام اگه بزارن...حالا با خودمم شرط کردم بعد ازینکه قشنگ قهوه ایش کردم بیخیالش شم:)))
...
✱فردا هفته تموم میشهههه هوووووووووهوووووووو شماااا خونتون مورچههه داره هوووووهووووووو نه ندارهههه:))))اوه محرمه صلوات بفرستین シعجب هفته ای بوداین هفته عا://///// دیگه خیییییلی دارم درباره ی مدرسه مینویسم از این به بعد درباره معلما که اگر اتفاق خاصی پیش نیاد نمینویسم چون آرشیو مهرماه وبلاگم کلا شده مدرسه بجز یکی دو مورد:/
...
✱مثلا فردا درسامون سبکه عین امروز هم امتحان داریم هم مخش بعد مثلا فقط یه درس مخش نوشتنی نداریم رس مارو کشیدن://///از کلمه هایی که معادل فارسیش و تو کتابمون نوشتن متنفرم:///
...
✱تا به امروز فک میکردم اینایی که انار دون میکنن میریزن تو ظرف کوچولوها بعد با قاشق چایی خوری میارن مدسه با نمک و گلپر و میشنن میخورن خیلی خزن و خز بازی درمیارن:))))))) امااااااااا امرووز که من اینکارو کررررردمااااااا و بعد از امتحااااان شیمی نشستم رو زمین چار زانوووو انار خوردم با نمک و گلپر واقعاااااا حرفمو پس گرفتم خیلی چسبید:)))))))
...
✱همش حس میکنم موقع رفتن به مدسه یا برگشتن یکی دنبالمه نه تا یه جایی مثلا تا دمه دره خونه...یا حتی صبحا همینطور...بعد هروقت برمیگشتم و پشت سرمو نگاه میکردم؛ میدیدم هیشکی پشت سرم نیس...درست عین دیوونه ها یا درسا فشار اوردن هههههه یا خل و چلیم درجش رفته بالا اینم میتونه باشه هههه مث این فیلمااای جن و روحی شده بود عصن یه وضعیتیییی ههههههه:)))
...
✱من و کانالم و پستای خوبم و اون یه عضویییییییی که توشهههه ^.^و من به امید سین کردن اون پست میذارررررم شما و همه هههههه:)))
دیگه همینا امیدوارم که روزاتون در آرامش باشه و تو این ایام ما رو از دعاتون بی نصیب نذارید که واقعااااا محتاج دعاهاتونم✿✿✿
دیشب که تا ساعت هفت دور خودم میچرخیدم و تو وبلاگ پست میزاشتم و دیگه ساااعت هفت جدیییی شدم و بکووووب نشستم سر درسا و مخشا:)))خیلی زیاد بودن و واسه همین فقط نتونستم آزمایشگاه بخونم...
بعدشم رفتم پاتوقم:)
حالا پاتوقم کجاست؟
ماجرای پاتوقم برمیگرده به پست قبل و نسکافه و سویشرت و اینا:)
و نشستمم و نشستم و نشستم و آهنگ گوش کردم و سرم و تکیه دادم به دیوار و به آسموووون تیره و آبی نفتی رنگ و نگااااه کردم و یخ زدم و هیییی دندونام بهم میخورد و نسکافه ی دااااااااغ و مزه مزه میکردم و واقعاااا حس خوبیه این سرماو گرما....و هیچ چیییی حتیی دور دوور با ماشین و سرعت بالا تو اتوبان ها و بزرگراه های خلوت هم نمیتونه انقدر به من آرامش بده...
امروزم صبحم ساعت پنج و نیم پاشدم با خوابالویی و چنتااا فوش به معلم شیمی مون یکم شیمی خوندم و نفهمیدم چی خوندم کتاب و پرررررت کرردمممم وسط اتاق و رفتممم زیر پتووووی گرم و نرمم و خودارو شکر کردم که نیم ساااعت وقت دارممممممم بخوابم و خوابیدم و از ترس اینکههه خواب نمونم هی تو خواب میدیدم دارم با بدو بدو میرم مدرسههه و دیرم شده و اینا خلاصه که اون خواب گرم و نررررم کوفتم شد و چشام و باز کردم دیدم ساعت یه ربع به شیشه... مای مادر رو اپن نون پنیر گردو و خوراکیای زنگ تفریح و شیر گذاشته بود:///منم که شیر و شوت کردم تو یخچاااال و پاشدم یه چایی دپش گذاشتم و دیگه یه دو لقمه نون پنیر گردو و با دو تا قلوب چایی خوردم و قمقمه و خوراکیا رو شوت کردم ته کییف و د بروو که رفتیم به سووی علم و دانش:))))رسیدم مدرسه دیدممم فافا(فائزه)داره میخنده منم بش لبخند گشاد زدم و رفتم سمتش دیدم داره پشتمو نگاه میکنه برگشتم دیدم صبا پشت سرم بوده و داشته ادا درمیاورده برام ههههه:)))))
برنامه صبحگاهیم که زیارت عاشورا بود و چارتا پلیس به مناسبت هفته ی نیروی انتظامی و پلیس بود چمیدونم اومدن یکم ور زدن رفتن:))))
زنگ اول معلمممم توپوولوووو و گوگولیه آزمایشگاه{آزمایشگاه همون آزمایشات فیزیک و شیمی و زیسته و معلم جدا داره کلا فازشونو و نمیدونم ازین کتاب}اومد سرکلاسمون که خب چون آزمون مرات از دروس پارسال داشتیم همچنان که که با خواب آلودگییییی تست دروس عمومی و میزدیم بی نظمی شد و دوباره جم شد همه ی دفترچه سوالا و کلی عصاب خوردی دیگه...
زنگ بعدیش ریاضی داشتیم با یه معلم دیگه...ینی کلا ما دو تا معلم ریاضی داریم...که این یکی خیلی از بهتر از اون یکیه:)
اشکالتم و پرسیدم و رفع شد و باز بچه هایی که میخوان ادای این مخارو درارن سوالای مسخره پرسیدن که خب منو صبام بدون جواب نمیزاریم همششش ضایشون میکنیم قشنگ پشیمون میشن از سوالاشوون این دوستااااااانی که عرض میکنم خیلی اسکی میرن دو تا میز ته ته ته کلاس مستقرن دیگه شما تصور کنیددیگه:)))
زنگ بعدش شیمی داشتیم که من تو حال خودم بودم و از مسئله اش هیچی نفهمیدم و پشت سریااای گرام که خیلیم باحالن تیریپ کررم ریزی شون گرفته بووود و نابوووود کردن منووو صبارو البته بیشتر منو:///
از اتووووود و مداد که میکردن تو کمرررررررم بگیرید تاااا کشیدن مقنعه و جفت انداختن و اینا:/
تیکه کلامه جدید منم که البته باید ترکش کنم افتاده تو دهنشوووون هههه تیکه کلامم همین که "همچییییین میزنم تو اون دهنتتتتتتتت:))))))))))البته لحن کلمه ی دهنت و هیچکودوووم نمیتونن مثل خودم بگن بعد معلمههه دید ایناااا من و نابود کردن گف یکی یدونه منفی بهتون میدم:/گفتم چرا من؟گفت اخه تورو اذیت کردن:/عجیــــــــــــــــب قانع شدم عجیـــــــــب عصن:))))تاحالا اینجوری قانع نشده بودم منم گفتم خو به آرنج دس راااستم منفی بده:)))
به بچه هایی که میرن اردوی راهیان نورم سپردم برام چپیهههه بیارن سفیییییییییید:))))هههه:)
خیلیا میرن اما چون خانواده نه آوردن دیگه حاضر نیستم یه بار دیگه ام بگم :/و علاقه ایم ندارم و اینکههه صباعم نمیره خودش خیلی خوبه:)
امروز معلم فیزیکمووون اومد سرکلاس زنگ آخرو انقد جزوهههه گفتتتتتتتتت و تند تند منم که رنگاوارنگ مینویسم و زنگ اخرم بود شل و بیحااااااال مینوشتممممم دیگهههه ترجیح دادم چیزی ننویسم و بعدا جزوه ی صبارو بگیرم و تمیییییز بشینم بنویسسسسسم حالااااااااا فیزیکم شدهههه قوز بالا قووووووووز تو این همه درس خوندن و نوشتن:////کااااش سرکلاس مینوشتم اااااااه بهش فک میکنم گریم میگیره:))))
الااااااانم که له و لورده گونه طووووووووور رسیدم خونه و گفتم وبلاگم و مزین کنم به یه پست و امروزم ساعت چهار تا پنج و نیم جلسه داشتیم که چون مای مادره گرامی سرکار بود و اگر نمیرفت نمره انضباط و اینا کم میشد یه سررسید و خودکار گذاشتم زیر بغغغل خالم و راهیش کردم مدرسه مون و گفتم هرچی گفتننننننن بنویس فقط ههههههه:)))
آبانم باز آزمون مرآت داریم اه اه اه انقد بدم میاد از این آزمون مرات...حالا ازمونش به کنااااااار اینکه وقت درست و حسابی نمیدن و بی نظمی میشههه مثل امروز و دروس تخصصی و عمومی و قاطی میدن و جم میکنن خودش یه عصاب خوردیه جداس واسه خودش
از امشبم که اول محرمه ساعت نه شب هرشب خودم تا اخر محرم زیارت عاشورا رو میخونم صبح ها هم که تو برنامه صبگاه هست درکل یکی صبح یکی شب خیلی خوبه اگه قشنگ این روند ادامه پیدا کنه....
سر هر اسلام علیک یا اباعبداللهی که داخل زیارت عاشورا با چشای اشکی میخونم به یادتونم و براتون دعا میکنم بیاید تو این ایام عزیز خیییلی همو دعا کنیم مخصوصا من و خانوادم و از دعاهای خیرتون بی نصیب نذارید...
-خدا نبخشه معلم فیزیک و شیمی و ریاضی و آزمایشگاهی(آزمااااااااااااااااایشگاهممم کتاب دااااااااره و پرسش و سوال و ازین مسخره بازیا در این حد ینی) و که فردا هدفشون نابودیه ماعه آمــــــــــــــــین:/
-رکورد نمره ی اولیــــــــــن کوییز کتبی بعد از بخور و بخواب تابستونی و بعدش یوهووو رفتن تو تیریپ درس وخرخونی و اینا تعلق میگیرد به فیزیک جان سه و نیم از چهار خدا قبول کنه هههه کلیـــــــــک:))))
- چقدر خوبه که زنگ تفریحااااا به خنده های بقیه نگا کنی و کیک و شیرکاکاعوتو بخوری و نصف کیکتم بریزی رو مانتو و مقنعت...بعد سرت و تکیه بدی به دیوار و به اونایی نگاه کنی که دارن پز تعداد بلاک کردنای پسر تو فضای مجازی و به دوستاشون میدن و چشم و ابرو میان واس هم{لبخند مسخره طوری}...یا اونایی که والیبال بازی میکنن....یا اونایی که قهقه میزنن و شوخی میکنن...یا اونایی که دارن جواب مسئله های فیزیکشونو با هم چک میکنن...همه ی اینارو نگا کنی و چشاتو ببندی و با یه لبخند ملیح درحال رفتن تو حس و تو هوای ابری و گرفته باشی که بچه هااااا بریزن رو سرت و شوخی کنن و نزارن تنها باشی...
-مثلا دستاتو با دوستات روی هم بزاری و عهد ببندی که قطعا یکی از پزشکای این مملکتیت و تو گوشاتون پنبه بزارید که میگن پاستوریزه ها... بچه خرخونا.... بعد یه عالمه کیف کنی که چقد خوبه دوستات عین خودتن و از خدا میخوای همینجوری بمونن:)
-امسال با اصرار خودم دیگه از سرویس و منتظر بودن و چارتا کوچه رفتن به مدرسه با ماشین خبری نیست،امسال خودم با پاهای مبارک تا مدرسه پیاده از پیاده رو میرم و قدم زنون همینجوری که سرم مثل همیشه تو یقمه و دوتا دستام بندای گولمو گرفتم و با پا با برگای روی زمین بازی میکنم و خرچ خرچ کردنشون و میشمارم تا میبینم رسیدم مدسه...فاصله اش یه ربه اما امان از حس خوبی که داره اصن اندازه نداره:)
-منی که تو کل هفته فردا سنگین ترین برنامرو دارم باید الان بیام وبلاگ آپ کنم آپ نکنمممم میمیرم در این حد ینی:)
-هوا امروز چقد گرفتس...انقد که حس میکنم یکم دیگه یگیرهههه من به فنا میرم...
-اردوی راهیان نور:/اردوهای چن روزه هیچوقت بجز اون یبار که رفتم رامسر و خییییییییلیم خوش گذشت خانواده اجازه ندادن که برم و از اونجایی که میدونستم سوال کردن لازم نیست اسمم و ننوشتم برای اردو...
-عنوان....هروز که از خونه میرم بیرون تا به مدرسه برسم بعد از آیت الکرسی عنوان این پست که از حافظه جانه ورد زبونمه...یا گوشه کنارای کتابی جایی همچین جمله ای دیده شه نشون میده در این حوالی سحر سحریان وجود دارد هههه:))
-یه مشاور تحصیلی آقا داریم خییییییییلی خفنه و انقد حرفاش روم تاثیر گذاشته که هی تو اون ابر بالا سرم با حرفا و انگیزه هایی که ازش میگیرم میرم تو حس و حال...
-کنکور...از الان هی میخونن تو گوشمون...امروزم دفترای برنامه ریزی و دادن بهمون...رسما نابودیم دیگه من میدونم:/
-تا آذز ماه برای استراحت مغزی کلاس ویولن و زبان ترم جدید ثبت نام نکردم هم برای اینکه استراحت کنم یکم و به درسام برسم...هم برای اینکه تشنههه بشم و به صوووورت خماری طور برم سروقتشون البته تمرین کردن یک ساعت قبل از خواب ویولن جان جای خود دارد:)
گفتم ویولن:)یه کانال تلگرام زدم از خیلی وقت پیشا برای خودم هرچی که سر دلم سنگینی میکنه و فایلایی که دوس دارم و میذارم داخلش یه عضوم بیشتر نداره فک کنم اون یه عضو خودمم ههههههه:)))و اینکه یکم روون تر بشم و نتی که جدید یاد گرفتم و خوبتر بزنم از ویولن زدنم صدا ضبط میکنم و میزارم داخل کانال.... خدارو چه دیدید شایدم خدا زد پس کلم و یه پاراگراف از کتابایی که دوس دارم و براتون خوندم و معرفی کردم که دیگه تو وبلاگ از کتاب چیزی نگیم و معرفی کتابا به صوووورت ویس طوری اونجا باشه بهتره اره خیلی خوبه:)البته اون کانال و پاک کردم چون حس میکردم دارم خونده میشم در صورتی اونجا برای حرفای یواشکیم بود حالا تو این کانال یواشکیام و با شما به اشتراک میزارم:)
آدرس کانال:telegram.me/saharanehayam
-امروز سر زنگ جغراافی منننننن میز و گاااز میگرفتم از حرص ینی:///معلمش منو چقددد حرص میدهههه وایییی://////////
-حس زمستون وقتیه که داری یخ میزنی از سرما و ده دقیقه یک بار عطسه میکنی و نارنگی میخوری کما اینکه استین کوتاه و شلواررررکمممم پوووشیدیییی و جلووو لب تاااااااب ویبررره میری و پست میزاری ههههه حس زمستووون یکی اینجاس یکی صبحای زود ساعت پنج و نیم که با حررررص ساعت و میکوبونی لبه تخت و پامیشی بری صورتت و بشوری لامصببببببب زمستون و سرررررررررمارو تزررریق میکنن به جووونت تو این دو حالت هههه:)))
--تو ماگتون نسکافه ی دااااغ درست کنید بعد همینجووووور که داریییید یخ میزنید شلوار گل منگولیتون و با شلوارک تابستونیتون عوض میکنید....سویشرتی که خیییییلی دوسش دارییییییید و گررررمارو به وجودتووووون میپاشونه رو بپوشید و کتاب شیمی تون و بزنید زیر بغل و با ام پی تری پلیر و هنذفری برید تو بالکن صندلیارو بکشید کنار و بشینید کنار گلاااا و و پاهاتون و دراز کنید و به آسمون خیره شید و خیره شید خیره شید و نسکافتونو مزه مزه کنید...اونموقع بیاید بهتووون بگمممم دلگرفتگی و غمگیین بودن تو این هوااااای ابریهههه گرفته چه حسیه:)
-تیر94نوشابه از وعده ی غذایی مون کنار رفت و آب و شربتای مختلف و دوغ جایگزینش شد...شهریور امسال سوسیس و کالباس حذف شد....امروز یه دختر توپولوووو زنگ تفریح کنارم نشسته بود و داشت ساندویچ سوسیسسس میخووورد... بوووش پیچیده بود تو ملاجمممم و حسابی اب دهنم راه افتاده بود دیگه خودم و جم جور کردم و اب دهنمو قورت دادم گفتم براااای اخریین باااار امشششب یه ساندویچ سوسیس خوشمزه ی مادر خانواده طورپز بزنیم بر بدن پیشاپیش جاتون سبز:)
-امروز تو راه مدرسه داشتم فکر میکردم اگر یه خواهر همسن خودم داشتم مثلا با هم میرفتیم مدرسه تو یه کلاس کنار هم تو یه میز... با یه ظرف غذا... با یه عالمه حس خوبه خواهرانه... حییییییییییییییف ما نداریم:)
یکیییی از آرزوهااام بعد از هدفم اینه که خدا اگر در اینده قرار شد بهم بچه بده دو تا دوقووولوووو بده یا دو تا پسررر یا دوتا دختررر دیگه وارد اسماشون و اینکههه اقای محترمههه خواهند فرمود" خانووووووووم هرچی باشن سالم باشن این چه حرفیه" و اینا نمیشم هههه گاهی وقتااااااااااااا انقد ازییییییین تصوراااااااات خودم خندم میگیره:)))
-زنگ ورززززش یکی از بهترین زنگااااای ما دانش آموزاس وقتی دو زنگ قبلش ریاضی و فیزیک داریم ینی درین حد تفریحه برامون:))))
-انقد خسته ام که نه میتونم بخوابم نه میتونم درس بخونم:/ کتاب و که باز میکنم خواااابم میگره و خمیازه پشت خمیازه:/ وقتی میبندمممشم که خب استرس مث خورده میوفته به جونم و باید دوباره کتاب و باز کنم:/
از همین تریبون به معلمای عزیز میگم بیاید یکم با دانش آموزا مهربون باشیم دانش آموزا گناه ندارن:/
جنابان بزرگوار مسئول؛اینکه بر اساس فرهنگستان فرهنگ و لغت گند زدید به تمام اطلاعاتمون از ابتدایی تا به الان و اسمای علمی و عوض کردید واقعا کمال تشکر و ازتون داریم واااااااااقعااااا{انگار سلول فوشه که اسمشو عوض کردن نوشتن یاخته:/}
دختره تو کلاسمون برگشته واسه خودشیرینی به معلم ریاضیمون میگه خانم فصل اول انقد اسونه الان به شعور من داره توهین میشه خب:///منم همچین زدم تو اون دهنش که دیگه چایی شیرین بازی درنیاره دراز:/
همین دختره سره زنگ زبان گف خانم اگه یوزپلنگا درحال انقراضن خب چرا تولید مثل نمیکنن؟منم بش گفتم: تو کنفراسی که امروز باهاشون دارم حتما پیگیری میکنم میگم نر و ماده یه حرکتی بزنن اونم فقط واس روی گل تو که زمین نیوفته:))یه منفی گرفتم به دررررک ولی تا دو زنگ بعدش موجبات شادی و خنده ی کلاس فراهم بود هههه:)))
خدایا بعضیاااا الهم اکشف مرضانا لطفا مرسی:)
همینا دیگه:)
تو کانااااااال و وبلاااگ دیگهههه تند تند پست میذارم قول میدم:))))
شاید باورتون نشه ولی میخونمتون و گاهی خاموش گاهی روشن و نظر نذاشتنم و پای بی معرفتی و بیشعوریم نذارید:)سر فرصت میخونمتون:)و مرسی از چشماتون که وقت میذارید و میخونید....
در آرامش باشید و عصر{شب شد تا من این پست و بنویسم}پاییزیتون شادِ شاد:)
حس و حال نویسنده ای که احوال پاییزانه ایش قلمبه میشود و پس از چند روز دوری از وبلاگ خویش قلم به دست میگیرد و احساساتش را جاری میکند را در ادامه مطلب بخوانید...
با لبخند شیطانی مختص به خودش که دلم را به غنج رفتنای پی در پی وا میداردهمچنان نگاهم میکند...خیره خیره...
میگویم:چیه؟چرا اینجوری نگام میکنی؟
شانه هایم را در یک دستش اسیر میکند طوری که دیگر نمیتوانم جم بخورم...
بعد میگوید:به کی میگفتی الاغ؟
دوزاری کجم میفتد با تته پته
میگویم: من نه!من کی! من چیزه اخه الاغ حیوونه گوگولی ایه دوسش دارم واسه همین میگم....
بیشتر مرا در حصار دستانش فشار میدهد...
میگویم"قلوه م زد بیرون ول کن میخوام برم ....اقا اصن الاغ با خودم بودم ....
ولم میکند و میگوید
"تکرار نشه"
چار پنج متری آنور تر میروم و با زبان دراز و شکلک دراوردن های مسخره میگویم
"باشه الاغ جان حالا سعی خودمو میکنم..."
سمتم خیز بر میدارد و با خنده میگوید:
با کی بودی؟
فرار میکنم و میگویم:
" با تووووو دیگه الاغ جان کم حافظه شدیاااااا یادم باشه کندور بخرم برات نوچ نوچ از دس رفتی..."
دنیالم کند....
فرار می کنم...
درست مثل بچه های تخس...
میدوویم و میخندیم و گویی دنیا متوقف شده و سمفونی خنده های ما آوای زندگی را سر میدهد...
دستم میسوزد....
با صدای مادر که میگوید:" سحر سحر چت شد تو دخترررر" از رویا بیرون می آیم... اب را میبندم و به سمت حوله میرم دستانم را خشک میکنم و بغضم را مثل همیشه کمی تا مقداری قورت میدهم ...
سمت مسواک میرم...درش را باز میکنم و روی دست قرمز شده ام میمالم...میسوزد...اما سوزش قلبم کجا و سوزش دستم کجا...
بغضم بیشتر لجبازی میکندو پایین نمیرود...
به اتاقم میروم و بغض لجبازم را داخل بالشت خالی میکنم...
یه اهنگ با صدای بلند میزارم و درو قفل میکنم و های های در بالشت خود را خفه میکنم و گریه میکنم و گریه میکنم...جیغ میکشم و از شدت بی حالی خوابم میبرد...
باز هم کابوس لمس موهای قهوه ای موج دارم با دستان مردانه ی تو...
باز هم اول شهریور و تولدت در این ماه و منی که نمیدانم تولد بهترینم در کدام روز شهریور است...امان از این شهریور..دلتنگ ترم میکند...از غروب جمعه بیشتر...
خسته میشوم از همه ی کابوس ها و رویاها و خواب های تو....
دیوانگی مرا تا مرز انزجار میکشاند...شرمنده میشوم...پیش خودم و تک تک اعضای بدنم...
مخصوصا قلبم...
بهش آسیب زدم...
با دوست داشتن تو هر موقع و هر وقت با شنیدن اسمت تپش هایش بالا و بالاتر میروند...
شرمنده میشوم پیش انگشتان دستم...
انقدر برایت با قلمم نوشتم و پیش نویس شد و شد و شد و اخرش هم تمام حرف های دلم به سطل اشغال روانه شدند....
شرمنده میشوم پیش تو....تویی که "دوستت دارم هایم" هم نمیتواند توصیف کند اوج عشق مرا بتو...تویی که نمیدانی چقدر برایم عزیزی و دوستت دارم...
اگر دکتر میشدم دوس داشتم ازین چوب بستنیا وردارم بکنم تو حلق مریضام و انتقام اون دکترایی که تو دوران بچگی چوب بستنی میکردن تو حلقم و هی میگفتن "عآ کن" و از مریضام بگیرم تازه من بچه بودم میرفتم دکتر دهنم مثل تمساح آبی برزیل باز بود حلق و مری و لوزه هامم داشت میزد از ارنجم بیرون مامانمم میگفت سحر جان "عا کن" آقای دکتر ببینه.... حالا حساب کنید هی حس تهوع بهم دست میده (انگار که انگشتت و کرده باشی ته حلقت تا حالت بد شه دقیقا چوب بستنی حکم اون انگشترو دار) وقتی دکتره اون چوب بستنی و کرده ته حلقم بعد مامانم و دکتر هی میگن عا کن آفرین عا کن....اخرشم بعد از سیصد بار "عا کن عا کن" دکتره با یه حالت خاصی میگفت چیزی نیس چرک کرده گلوش بعد تو نسخش با یه ژستی دارو بنویسه و هی بگه بش مایعات بدین..تو خونه ام که.....بریم بعدی عاغا:))))
اگر مهندس میشدم دوست داشتم عینک دودی بزنم بعد با بالاترین مدل ماشین برم تو خاک و خول جلوی ساختمون نیمه کارم با سرعت پارک کنم و ماشینمم بدم چهارشمبَ برام پارک کنه بعدش با ازین کلاه آبیا بزارم تو سرم و با عصبانیت که دارم با تلفن درمورد مصالح با آقای ایکس میحرفم نقشه ی لوله شده ی ساختمونو بزنم زیر بغلم بعدش کیف چرمی میشکی که ازین مهندسیاس بگیرم دستم دره ماشینه گرونمم محکم ببندم و برم از پله های ساختمون نیمه کاره بالا بعد هی کارگرا بگن سلام سلام منم با کله جواب بدم و هی دلم غنج بره:)))
اگر آتیش نشان میشدم دوس داشتم مسعول این شیلنگ آبیا که توش کفه و آتیش و خاموش میکنه باشم بعد تا بوق میزدن ازین نرده ها بیام پایین داد بزنم نیلوووووووو بدووووو جعبه ی نارنجی فلان و وردار بعد میشستم تو این کامیونای آتیش نشانی بیسیمم میگرفتم دستم هی با هیجان و استرس گزارش میدادم بعد وقتی رسیدیم تو محل حادثه شیلنگ و شوت کنم تو بغل نیلو و اون بالا بچه هه که مونده بالای چرخ و فلک و با این جرثقیلا برم بالا بعد بغلش کنم بیارمش پایین و درحالی که به مادرش که داره گریه میکنه و بچشو بوس میکنه و تشکر میکنه بگم کاری نکردم وظیفم بود و هی عرقم و با پشت دست پاک کنم و با بیسیم بگم عملیات با موفقیت انجام شد بچه سالم به مادر تحویل داده شد:)))
بعد مردم با گوشیشون فیلم بگیرن ازم و با افتخار نگام کنن و منم هی دلم غنج بره:))
اگر دس فروش مترو بودم دوس داشتم اول لوازم ارایشای فروشیمو که تو جعبه سفیدس بزارم رو پای یکی ازونایی که نشسته برام نگه داره بعد ازین لواشکای لقمه و مسواک اورال بی و رژ مدادی و گوشواره های نگینی بگیرم دستم بعد بگم خانومااااااااااا گوشواره های نگیییینی دارم فقط هزاره نمونش روی گوش خودم هس فقططط هزاره کسی نخواس خانوماااااااااااااا....یا مثلا بگم:لواشکاااااااای ترررررررررررش و خوشمزه دارم خانوما فقط دو تومنهههه کاملا بهداشتی و ترررش کسی نخواست بدم ؟ یا: خانوماااا رژ مدادیای چرب و با کیفیتام فقط دو تومنه کسی خواست بدنم ببینه کسی نخواست اینجا؟بعد مشمای پر مشکیمو از وسط مترو وردارم برم بیرون از قطار پولامو بشمارم و بزارم تو کیفم که کجکی انداختم رو دوشم و هی دلم غنج بره:))))
اگه منشی دکتر میشدم دوس داشتم هی با تلفن با دخترخاله ی نداشتم حرف بزنم بعد دکتر که میاد سریع قطع کنم یا هرکی زنگ بزنه بگم :ملههههههه؟چه ساعتی وقت دارید شما خانومم؟الان آقای دکتر سرشون شلوغه یه وقت براتون تنظیم میکنم برای روز شنبههه عزیییییزم....مشکلی نیس بین مریض میندازمتون تو بعد تلفن که سفید رو بزارم و بگم نفرر بعدی خانوم سه نقطه ایان بفرمایید داخل نوبت شماس:)))
اگه پلیس میشدم دوس داشتم ازین پلیسای ماموریتای ویژه هس واسه خلافکارا که لباساشون سیاهه کلاهای مث نقاب میزنن خیلی واردن و همه چی دارن باشم بعد هی تو عملیاتا پشت دیوار با کلتم کمین کنم و یکم برگردم و با دست اشاره کنم بقیه برن جلو :))) یا دزدا مثلا منو گروگان بگیرن و منم پشت تلفن هی ناله کنم بگمممم نیلوووو فاطی به فکره جونه من نباشید موادارو پیدا کنید ههه:))))
اگه نویسنده میشدم دوس داشتم کتاب دیروز آگوتا کریستوف و یا پاییز فصل اخر سال است نسیم مرعشی و بنویسم بعد جایزه ی جلال ال احمد و ببرم و هی به همه امضا بدمو هی دلم غنج بره:))
اگه بازیگر میشدم دوس داشتم سفیر یکی از ازین انجمنا که همه بازیگرا عضوشن بشم و مث بهنوش بختیاری 5میلیون فالور تو اینستا داشته باشم بعد هی هرجا میرم بگن وااااااااای خانوم سحریان میشه یه عکس با شماااا بندازم؟منم بگم حتما و باهاشون عکس بندازم و بهشون امضا بدم و فلاش های دوربینشون کورم کنه و با لبخند چشامو هی ببندم و باز کنم و هی با طرفدارام عکس بگیرم یا مثلا میرم لباس فروشی اینا بهم تخفیف بدن و تحویل بگیرنم و هی دلم غنچ بره:))
اگه خواننده میشدم دوست داشتم مث محسن یگانه و محمد علیزاده و میثم ابراهیمی پاپ بخونم و تو کنسرتام با ژست خاص میکروفونمو بگیرم طرف مردم تا ادامشو اونا بخونن بعد اون یکی دستمم میذاشتم رو هنذفریه تو گوشمو تنظیم میکردم و به فلاشای دوربینا که یکی درمیون تو سیاهی مث نقطه روشن بودن نیگا میکردم بعد فرداش تو اینستا میدیدم چقد فیلمای کنسرت و گذاشتن و چقد واسم کامنت گذاشتن که کنسرتتتتت عالی بود بعد هی زیر پستای اینستام دعوا شه هی ازم طرفداری کنن و هی واسم فن پیج بزنن منم هی دلم غنج بره:)))
اگه نقاش میشدم دوس داشتم پیکاسو باشم همه تو همه جا هی منو مثال بزنن مث بهزاد پکس به اسمم آهنگ بخونن و خیلی خلاصه طرفدارایه زیاد داشته باشم و هی دلم غنج بره هی نقاشی بکشم بدم بیرون هی دلم غنج بره هی نقاشی بکشم بدم بیرون هی دلم غنج بره:))
اگه کارگردان میشدم دوس داشتم سیروس مقدم یا محمد حسین لطیفی باشم بعد مث سیروس مقدم عینک دودی سیاه بزنم و هی بگم الناااااز وقتی داری میای با یه لحن غمگینی بگو "متاسفم" بعد هی عصبانی بشم از خنده های بازیگرا و داد بزنم بعد تو لیوان یه بار مصرف واسم اب بیارن و مدیر تولید ارومم کنه با مثلا از توی این تلوزیون کوچیکا بازیگرارو ببینم و با اخم تمرکز کنم و یه منشی صحنه که دخترخانومه جوونه و ارایش کردس و شاله صورتی سرشه کنارم رو صندلی پلاستیکی نشسته باشه و گاها نظر بده و منم نظرش و رد کنم و هی دلم غنج بره:)))
اگه استاد داشنگاه میشدم دوس داشتم هی دانشجوهایی که دیر میان و راه ندم و بعد از کلاس جواب جوجه هامو ندم و اونام پشت سرم هی استاد استاد کنن منم کیف به دست با ژست شیک تو راه رو با کفش تق تقیام تق تق کنم هی دلم غنج بره:)))
خدایی منتظرید بازم بگم:)))بگمممممممممم؟؟؟؟خب دیگه جدی باشید میخوام تو پست بعدیم حکایت تعریفی جات این چن روز و بگم بعدش برسیم به روزمرگی جات:)
راستییی پست قبلم و گذاشتم واسه هیچکودومتووووووون ستارش روشن نشده!!!!!روشن نشده یا روشن شده و دارید مسخره بازی درمیارید نظر نمیدید؟؟؟بگید دارمممممممممم نابوددد میشمممم:))))
خب دیگه بشینید این پست و بخونید من برم پست بعدی و بنویسم ههههه :)))
میدونم که حجم ناشکریا و گله ها و شکایتام داره میزنه بالا و بالاتر....میدونم چه قد بد شدم ...انقدر که خودمم خودمو نمیشناسم....چه برسه به بقیه...میدونم که اگررر تو نبودی منم با این حاله خوب و آرامش الان اینجا نبودم...میدونم چقدر این مدت شکایت کردم و زورم به تنها کسی که رسید فقط و فقط خودت بود...اما خودت خوب میدونی پایان همه چیزه من تویی...فروریختگی ها....کمبودها....شادیا...خوشالیا...غم...اشک ریختن و اشک ریختنا...اما دیدی وقتی داغونه داغونم همه جوره ازت خواستم کمکم کنی....و همه جوره صدای گرفته ی بغض آلوده دو رگمو شنیدی...
میدونی چیه؟من بهت افتخااااار میکنم...میدونی چرا؟چون یه قدرت بزرگ بهم دادی....یه حسن تو وجوده یه دختر که حاصل دستای توی بلند مرتبه اس....بخشش و گذشتن....رد شدن و خرده نگرفتن....برگشتن به حالت اول...همه ی اینا یه لطف بزرگه...حرفه تو که میشه حرفم نمیاد...فقط یه عالمه حس خوب و آرامش یوهو سرازیر میشه به دلم...... انقدر بزرگواری که از توصیفت عاجزم...انقد دست رحمتت رو سره منو و بقیه حس میشه که نمیتونم عظمت مهربانی تو وصف کنم...نمیتونم بگم که چقدر خوبه که هستی...نمیتونم از توصیفه بزرگواریت بگم....تنها نگاه بغض آلود و دهان خشک شدم و گلوی گرفتم به یه کلمه باز میشه:
"خدایااااا شکرررررررررررت"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پی نوشتان:
پ.ن1:همونطور که نمیدونید چند ماه پیش عمه جانم به یه سفر خارج از کشور رفت و فردا ساعت 3و نیم صبح پرواز دارن من از خوشحالی در حالت مرگ به سر میبرم بیشترش واسه دیدن اسمای جانم:)و خواهره مظلووم و ارومش زهرا... عشقای من:)با اینا حالم از همیشه بهتره مخصوصا وقتی سره لاک زدن واسه دختر دایی شون که من باشم دعواشون میشه و آخرش با وساطت دختر داییشون که بازم من باشم با دو تا لاک به رنگ قرمز و صورتی میوفتن به جون ناخونا و انگشتای بی نوای من آخرشم با دیدن اثر هنری شون که دست رنگی رنگیه من باشه کلی ذوق میکنن و منم با ذوقشون میخندم...:)اینم بگم که اسما زورگووووتره و شیطونتر و زهرا اروم تر و مظلومتر:)
پ.ن2:چقد احساس سبکی میکنم...اونقدر که وقتی شبا وای میستم جلوی پنجره و نسکافه میخورم حاله پرواز دارم...سبک سبک سبک...با بخشش و فراموشی همه اون اتفاقات و سفر کذایی انگار یه بار کوهی از رو شونه هام برداشته شد...احساس میکنم زندگی داره ضربانش میوفته رو روال...
پ.ن3:واسه مناسبت این حاله خووووب بعد از کلاس خسته کننده ی ریاضی با اون دبیر افاده ایش رفتم از بدلیجاتیه که همیشه ازونجا جیگیل پیگیل میگیرم ازین النگوهای پارچه ای خریدم با گوشواره های پارچه ای ستش بعد دیدم یه چیزه بنفش هییی چشمک میزنه بیا منو بگیر منم گفتم ای جوونم چششششم و خلاصه حسابی ولخرجی کردم و اومدم بیرون اما این ولخرجی به بدلیجات ختم نشد تصمیم گرفتم میوه بخرم واسه خونه :))برای دومین بار تو عمرم رفتم تره بار گفتم یک کیلو هلو با موز بدید...در اصل دو کیلو میخواستم ولی این کارکنان محترم میوه و تره بار همیشه یه کیلو بیشتر میریزن:))منم حداقلشو گفتم.... ازین میوه های بسته بندی شده ام دیگه نمیخرم والا همیشه که ازینا میگیرم چارتا میوه ی رو خیلی شیکه و خووب امااااااا امان ازین میوه های خراب شده یا کاله زیریشون:)
خلاصه که رسیدم خونه دیدم موزا یکی درمیون لکه های سیاه داره....هلوعاعم که همش کلاااااا کااااال از دم:))مامانم ضمن اینکه تشکر نکرد گفت دفعه ی بعد میوه خریدی باید بری پس بدی:/و چه چیزی بدتر ازین:))
اگههه این کلاسای تابستونی تموم شه به همیین سوی چراغ قسم میرم واسه خودم دستمال گردن و گردنبندددد ست پارچه ایه که خریدمو میگیرم:)))
پ.ن4:ویولن جدید تا چن روز دیگه آماده میشه....ولی هرچییی اولیش به آدم میچسبه دیگه:)
پ.ن5:پنجشنبه با اسما و زهرای نااازم میخوام برم واسه خودم از شهره کتاب کتاب بخرم برگردیم هههه چیه فک کردین میخوام واسه اینا کتاب بخرم:)))) ولی جدی بعدشم میریم واسشووون لوازم تحریر و کیف بخریمممم منم وسایل مورد نیاز واسه اول مهر و بگیرم خیالم راحت شه همینجوری از ساله جدید و ناشناسی مدرسه ی جدید و معاونا و اینا پر از استرس هستم....
دیشب ساعت 10ونیم خالمینا اومدن خونمون و من فنچک و چلوندم از بس دلم براش تنگ شده بود:))خوبه همش دو روزه ندیدمش:))بعد بهش میگم فنچک عشقووووولی من درد و بلات به جونم میگه نه درد و بلای من به جونت:)))))))))بعد بهش میگم کی رفتییییی موهاتو اینجوری فشنی زدیییی عشقولییی؟میگه فردا:))))موهاش انقد باحال شده سیخ سییییخی:))بعد ازین پیراهنای استین کوتاه میپوشه زیرشم تیشرت میپوشه بعد دکمه های پیراهنشو باز میزاره استیناشم تا ارنج میزنه بالا:)))))یه شلوارک لی آبی آسمونیم میپوشه منم هی دلم غنج میره هیییی دلم غنج میره:))
از این پست به بععععد من پنجشنبه ها آپ میکنم:)حکایت این پستایی که قراره همیشه 5شنبه ها آپ کنم شده حکایت اون خانومی که میخاد ازین شمبه رژیم بگیره هههههه:))
پ.ن6:عمم زنگ زده خبر اومدنشونو بده بعد صدای اسما رو شنیدم که طبق معمول و عادت همیشگیش داره عممو کچل میکنه که بده مننننننننننننننننننننن اون تلفنووووووو :))بعد عمم تلفن و داده بهش برگشته میگه سلام عشقم خوبیییی؟؟؟میگم سلام مرسی جیگرم میگه واست سووغاتی لاک خریدییییییییم اومدیم خوشگل واست لاک بزنیم باشه؟میگم بیاید فقط یه دو تا جعبه اسیتون و پد لاک پاکنم بگیرید خواهشا ههههه:)))
دیشبم زنگ زدم فاطی اومد پییشم سمبوسه و سالاد درست کردیم و برکینگ بد دیدیم و سالاد میوه ی سحرساز خوردیم و خسبیدیم فاطی نیم ساعت پیش رفت و منم دارم کتاب دیروز نوشته آگوتا کریستوف ترجمه ی اصغر نوری توصیه ی شده ی دوسته عشق جانم و میخونم تا الان ازش راضی ام و میتونم بگم عالیه شمام دوست داشتید بخونید پشیمون نمیشید:)
فیلم برکینگ بد هم خیلی باحاله عالیتر از این فیلم ندیدم حالا اگه خواستین تو کامنتا بگید خلاصشو براتون بگم ...دیشب ما داشتیم نگا میکردیم این فیلمو با فاطی بعد یهو مامانم اومد واسمون چایی آورد شاید باورتوووون نشه فیلمی که از اولش حتی یهههه صحنه ی بوس نداشت یهو صحنه دار شد اونم خفن هههه یه اوضاعی بود بخدا:)))))
فک کنم دیگه کمتر خونده میشم و دلیل اصلیش طولانی بودنه پستاس:) اگر براتون مشکله نخونید خب چه دلیلی داره عذرخواهی کنید یا تو نظرات گوشزد کنید:)
تو پست بعدی عکس سمبوسه ی خوشمزه ی دیشب که سحرخانوووم گللل درست کرد و میزارم حتما:)
خاله تو چرااا قوز میکنی؟صاف بشین خاله جان رو دستمون میمونیااااااا کوزه نداریماااا از من گفتن بود
خالههههه :////
سحر؟
جونه دلم؟
چرا انقد قوز میکنی واقعا؟به حرف بزرگترات گوش نمیدی به حرف من گوش کن
چشم فنچک جان چون تو گفتی://///
خببب بریم سراغ پی نوشت جاتمان:)
پ.ن1:یه چند روزی نبودم ولی تک و توک میخوندمتون و کامنت میزاشتم ببخشید برای بعضی وبلاگا وقت نشد سر بزنم ماشالله رگباری ام پست میذارین بعضیاتون خدا زیاد کنه قلمتونو:)
پ.ن2:این مدت که ننوشتم میخواستم بنویسم ولی نتونستم... انقد تو بد حالی بودم که حتی به خودم اجازه ی فکر کردنم نمیدادم که مبادا ناشکری کنم مبادا به خدا و مصلحتش گلگی کنم... مبادا حرفی بزنم به خدا که بعدش پشیمون شم تنهااا تنهااا تنهاااا فقط وقتی چشمامو میبستم از خدا صبر و آرامش میخواستم و خب حقیقتا همینم باعث شده بود اصلا از اینکه چقد از درون در حال منفجر شدنم کسی چیزی نفهمه این اواخرم که واقعا همه چیزو سپردم دست خودش همه اتفاقای تلخی(تلخ فقط واسه خودم)که میوفته رو سپردم به خودش و اینکه امتحان خداس و چقدر حالم خوب بود واقعا :)
پ.ن3:من هیچ سالی برای هدیه روز دختر از هیچکس توقع کادو ندارم ولی خب امسال بر خلاف پارسال که رفتیم دور دور و خوش گذرونی با خانواده؛ ایشون بهم دستبند طلا هدیه دادن منم که راضی نبودم اصلا نمیگرفتم:))تف به ریا و دروغ تففف:))البته جنبه ی مادیش مهم نیست ولی جنبه ی معنویش خیلی واسم ارزش داره:)
پ.ن4:دو تا اتفاق خیییلی تلخ واسم افتاد نادوست داشتنی طور گفتم که فقط و فقط و فقط برای من به شخصه... ولی باهاش کنار اومدم اون دو تا مشکلاتم انگار تصمیم گرفتن با من راه بیان:)دو تا از دوستای قدیییمیییییم امروز بهم زنگ زدن واقعااااا خیلییی انرژی گرفتم انگار واسه یه لحظه دنیا وایستاده بود و من قهقه هام بودیم و بس:)
پ.ن5:آبجیای خوشگلم؛دوستای خوب و نازنینم؛ عشق لواشکیای تررررررش؛عشق ناخونک زدنیای رب انارای تو یخچال به صورت یواشکییی؛بابا پاستیل و تلخ70درصد یادت نره هااااااای مااااهتر از ماه؛ روزتون مبارررررررک:)
پ.ن آخر: فردا صبح با وسایل و کتابایی که الان تو کولی جمع کردم میرممم خونه مامانبزرگمینا دو روز اونجا میمونم جیییییییییغ:))بعد از 17هم تا 21ام شمالیییم اونم بدوووون پارساشون و این یعنی اوووج خوشالی واسه من:))و از27ام تا 28ام میریم دماوند با یکی از دوستای بابام که من مخالفم سرررسخت به دلایل واقعااااا منطقی ولی کی میتونههه مامان باباهارو راضییی کنه که من دومیش باشم:))
خودم باورم نمیشه با وجود تماااام سختیا و مشکلات دارم با صبر و صبر و صبر و از همه مهمتر توکل بخدا ادامه میدم ...خیییلی دوس دارم این ایمانم به صبر و توکل مثل همیشه سرسخت بمونه:)
این از من به همتووون به یادگاری بمونه البته کوچیکتر از اونیم که بخوام نصحیتی بکنم ولی چون واقعا از یه چیزایی تو زندگیم درس گرفتم دلم نمیخاد که شما هم تو اوج تنگناها بمونید(خدایی نکرده):
تو اووووج سختی و مشکلات بخند بی دلیل توکل کن بخدااا وااقعا از ته ته ته دل به یه آرامشی میرسی که میتونی دیگرانم مثل خودت به این آرامش برسونی با حرفات حتی اگه کوووه سختی رو دوشت باشه همه سختیارو جارو کن بریز گوشه ی ذهنت اونوقت با چشای خودت به عینه میبینی با وجود همهههه موانع و ناراحتیا و سختیا؛ تو با آرامش و شادی و صبر از پسشون بر اومدی:)
ببخشید که تو این مدت نمیتونم نظاره گر قلمای زیباتون باشم و ببخشید ک باز زیاد شد شدم مثل اکبر عبدی که میگفت بازمممم مدرسم دیر شد منم میگم بازمممممم پستم زیاد شد:))))
با عجله شوت میشوم به حمام و با سرعت جتتتتت میایم لباس و مانتو مقنعه میپوشانیم و با برس به جان موهای نمناک به لطف سشوار میوفتیم ویولن به کول با قدمای بلندددد خودمان را به کلاس میرسانیم و بعد از اتمام کلاس با نیلو به کافی میرویم و همچون عکس بالا کالری می افزاییم چرا که فردا میروییم باشگاه همه اش را میسوزانیم اماااا من همیشه فکر میکردم اینها که در کافی با عشووووه نصف کیک و شیر پسته شان را نمیخورند میخواهند کلاس بگذارند ولییییییی وقتی با خوردن نصف شیر پسته به صورت دولا دولا راهی بیرون کافی شدم فهمیدم سخت در اشتباهم:)
حال دلم بحاااال اون کیک که مزه اش را هم نچشیدم میسوزددددد و گشنم میشوووووووود آخر حیف پول نیست:/نیلو شکمویی نثارمان میکند و میگوید دو تا گاز گنده ب کیک من زده و دوییده بیرون و نگران نباشم {سحر خسیسیان}:)بالاخره پول داده است گور پدر کلاس عصن:)
بعد از بوس بوس و ماچ ماچ و خوش گذشت و قربانت و ممنون و لوس نشو برو گمشو دیگه ی نیلوجان، به سرمان زد به منزل مادربزرگ بتازانیم:)
گوشی موبایل را از جیب دراورده و با اهل خانه تماس حاصل فرماییده و اطلاع داده که امشب به خانه پدربزرگ میرویم:)
از دم کافی تا منزل مادربزرگمان مشغول "باشه چشم باشه باشه آشه باشه چش باشع چشم ناشه باشه باشع باشه بابا نه نه باشه باشععععع"به مادرمان بودیم و وقتی رسیدیم طبق معمول با کلید در حیاط را باز کردیم و وارد حیاط خوشگل مادربزرگمان که در آن دو سه عدد درخت انگور و انجیر قرار دارد میشویم و مانند همیشه مقنعه ی کوفتی را از چانه به روی کله میکشانیم و از فرط تشنگی شلنگ حیاط را تا ته در حلق خود فرو مینماییم و مانند قورباغه آب مینوشیم:))دور از جانم که:))
سپس همانطور که درحال پیموییدن پله که ما را به در منزل اصلی میرساند بودیم، دکمه های مانتویمان را نیز با میکنیم و آهنگ همنفس پازل باند را با صدای سرما خوردگیانه ی حاصل از لم دادن جلوی کولر میخوانیم و جیییغ میزنیم سلااااااااام و وقتی با دکمه های باز و بسته و مقنعه ی روی سر کشیده شده با دوعدد لپ صورتی حاصل از گرما وارد منزل پدربزرگمان میشوییم خانواده پارساشون و یک خانواده ی دیگر که نمیشناختمشان درحال میل شربت بودندی!
بنده نیز به صورت وحشت زده به حیاط دوویدم و خود را مانند آدم درست کردمی و پا به داخل منزل نهادمی و گویا هیچ اتفاق نیفتاده سلام کردمی و به خود فوش دادمی که چرا بد موقع مزاحم شدمی...فکرش را بکنید با لپان گل انداخته و قرمز و داغ از گرمای تابستان و و مقنعه من در جمع نشسته بودندی و دعا دعا میکردمدی تا مادربزرگمان بگوید تو خسته ای جانه مادر برو استراحت کن امااااااااااااا اماااااااااا امااااااااااا...مادربزرگمان گفت سحرجان حال که آمدی شام امشب را میسپاریم به تو:/
حقیقتا من تنها غذایی که بلد بودم عالی بطبخمی استانبولی پلو بودی:/ حال با حاله زار به آشپزخانه رفتمی تا خاکی به کله کنمی:)
جایتان خالی زرشک پلو با مرغ و عدس پلو و قرمه سبزی و سالاد درست کردمی:)
بعد از ان نیز دیدمی تمام وسایل باسلوق را دارندی دو سوت باسلوق درست کردمی تا بعد از شام با چای بزنند تو رگ :)
در واقع من فقط زرشک پلو و عدس پلو و سالاد درست کردمی بقیه را که در یخچال بود گرم کردمی{ههههه کی به کیه بابا}:)
و دوغ و دلستر استوایی و نوشابه را که دادم پارسایشان برود بخرد {خودش اصرار کرد} و از آنجایی که خستگی مان را فقط لواشک رفع میکرد داخل لیست خرید نوشتمی: لواشک لقمه ای پاک نژاد... آلوچه باغلار...آلوچه ی قرمز ازین شورا...لواشک کیوی و انار و آلو کنار کاکاعوهای روی صندوق قرار دارد...{آدرس لواشک ها هم گفتمی تا اشتباه نخرد هههه}
بنده خدا کف کردی اما نه تنها او بلکه کل خاندان سحریان میدانند من دیوانه ی لواشک هستم به خصوص هرچه کثیف تر خوشمزه تر:)))
الانم لب تاب خاله مان را از اتاقش کش رفتیم و رو تخت دراز کشیدمی و دارم الوچه میخورمی و پاهایم را تکان میدهمی انقدر حال میدهد:)))خصوصا که لب تاب خاله مان آلوچه ای شده عست:))کرم درون عست دیگر:))
اولین و آخرین پی نوشت:من شامو نخورم اگه اتفاقی افتاد یکی باشه زنگ بزنه اورژانس...نظرتون؟هوم؟خوبه نه؟؟؟
عههههه چقد زیاد شد!عخی!بخونید دیگه ایندفه رم:)
:))))
تنها آهنگی که از خواننده مورد علاقم تو لب تاب خالم بود این آهنگه:/تفاوت تا چه حد:/
جمعه ی مان را جلوی کولر با موسیقی و خوندن کتاب (((یک تماس تلفنی از بهشت)))میگذرانیم و وبلاگ گردی میکینم...
میدونید جمعه هر چقدرم که دلگیر باشه و حس هیچ کاری و نداشته باشی همین که خودت تصمیم میگیری خوب سپریش کنی با تمام تمام تمام دلگیر بودناش واست لذت بخش تر میشه...
حتی اگه صبش با اصرارای مامانت و غرغر خودت از خواب بلند شی...
حتی اگه با غرغر و خواب آلودگی پاشی موهات و شونه کنی و بری مسواک بزنی...
حتی اگه یه خاطره ی شیرین و تکرار نشدنی بیاد جلو چشمت مث فیلم برات تکرار بشه...
حتی اگه به بهونه ی کتاب خوندن یک ساعت چشمات رو نوشته ها بچرخه و فکرت تو خاطره ها...
دیشب دقیقااا مث بقیه شبا من نخوابییدم نه اینکه نخوام بخوابمااا نه از ذوق و شوق و خوشالی خوابم نمیرفت...خلاصه کهههه ساعت نه و نیم اینا یه لواشک زدیم بر بدن یه کتابم خوندم(نیایش با لبخند عکسشم گذاشتم تو اینستا)هیییچیییی دیگه گلاب به روتون تا چار و نیم صب با بالشت رو پادری جلو دسشویی ولو بودم....کی منو نفریییین کرده آخههه دل و رودم بندری میزدن اون تو....ساعت پنج خوابم برد دیگه صب مامانم بلندم کرد شوتم کرد تو تخت هههه کمرم هنووووووز درد میکنه محبت مادرانه ی مامانم اول صبی بدجور قلمبه شده بود:))))
هیچی دیگههه هر یه ساعت یه بار طبق معمول تلفننن تلفنننن این صدای تلفن منووو کشتهههه امروز صببب دیگه گفتم مامان تلفن و درنیاری از برق رگمو میزنم به خدا میزنمممم بکش اونووو این آخریا دیگه گریه میکردممممم خوابه بابا شوخی که نیست:))))
با چشای پف کرده و خوابالوووو تهدید میکردم:))))
ساعت 11پاشدم صبونه خوردم به عادت همیشه رفتم تو تخت ولو شدم تا سرحال بیام پاشم مخشای کلاس زبانمو و بنویسم که خوابم رفت:/
ساعت سه بیدار شدم:/ناهار خوردم رفتم باشگاه اومدم به صورت له له مسافران دیدم الانم معلوم نیست دارم پازل باند گوش میکنم و نشسته میرقصم یا مخش زبان مینویسم:))))بخداااا دستم نمیره به نوشتن تو تابستوووون:/شبم مهمونی داریمممم لباس خوشگلارو بپوشیم بریم خونه مامانبزرگ جووووون یکم قر بدیم شادی کنیم:)))))
دارم به این فک میکنم واقعا ما که یه نفر تو خونوادمون آزمایشش مشکووووک به بیماری نحس....بود داشتیم میمردیم حالا دیگه اوناییی که با این بیماری دست و پنجه نرم میکنن دیگه خدا به دادشون برسه آمییییین
راستی ازون دفتر رنگی پنگیا رفتم دو تا دوخطشو واسه زبانم خریدم هههه پولدار کردم من این لوازم تحریریووووو
بدون تو پاساژ گردی و آخرش با زبونی که چسبیده به سرامیکای پاساژ رفتن واسه پیتزا مینی و سیب زمینی و نمیخوام
بدون تو با شوق و ذوق آهنگ جدید دانلود کردن و نمیخوام
بدون تو سینما سه بعدی رفتن و نمیخوام
بدون تو بافتن موهامو به مدلای مختلف نمیخوام
با تو به یاد بچگیم که چیپس درست میکرردیم و من زیره دس و پات بودمو نمیخوام
بدون تو دور دور تو همت و آهنگای دوپیس دوپیسی و نمیخوام
بدون تو دیگه دنبال عکسای مدل صندل و مانتوی جدید نیستم
بدون تو پیاده روی شبانه رو نمیخوام
بدون تو ویولون زدن و نمیخوام
بدون تو همه ویولون زدن من رو فازه غمه
بدون تو دریا و شمال و آتیش درست کردن لب ساحل و نمیخوام
بدون تو شیطنت و جیغ و داد و شادی و نمیخوام
بدون تو صب اول صب رقصیدن با آهنگای حاجیلی و نمیخوام
بدون تو من داغووووووونم...
بدون تو داغونییییم...
من...
فنچک...
همه....
پیشمون باش...
پ.ن:از صبح که رفته واسه تیکه برداری نشستم گوشه ی اتاق و خیره شدم به دیوار...اسمس هامو جواب نمیده...چهار پنجتا از دوستاش که خودشون دکترن همراهش هستن ولی اصلا نمیتونم خودمو آروم کنم به هیچ صورت...
دارم میترکم ای خداااااااااا....
خدایا از بچگیم بهم گفتن حکمت و قسمت خدا هرچی باشه همونه...این مریضی بده که حکمت و قسمتته یکی از بهترینامونو ازمون گرفت اخه چراااااااا دوباره؟چرا حالا خالم؟
وااااای دارم دیوونه میشم قلبم از شدت تپش میخواد بیاد کف دستم..گوشی تلفن و موبایلم خیسه از اشکای من...
با آهنگ های غمگین که سهل است...با صدای حمید معصومی نژار خبر گذاری اعزامی صدا و سیما روووووم در بیست و سی هم دلم هوایت را میکند...
به اصطلاح سوتی های من را پای قلبی بگزارید که داره از سینه میزنه بیرون خانواده ی عزیزتر ازجانم...
وقتی دلتنگت هستم...تلاقی کردن یک لحظه ای نگاهم با نگاه او واسه من مثل طعم زهر است...طعم تلخ خیانت به عشقت که در قلبم است الاغه مهربانم...
به وضوح سوزش قلبم را حس میکنم در پشت این هیاهوهای لبخند اجباری و رفتن به سفری که از همه اش اجباری تر است...من واسه بیرون رفتن و تفریح یه آن هم فکر نمیکنم و با کله میشینم داخل ماشین اما این بار را دیگر نمیتوانم...طاقتم طاق شده است...
پ.ن1:در اوووج اووووج نابودی با هزارتا لبخندی که تصنعی بودنشان از دور پیداست به شمالی میروم و شب تا صبح کنار ساحل با آمدن و رفتن موجها قطره قطره واسه دوس داشتنت اشک میریزم...احساس یک دلتنگ را فقط یک دلتنگ میفهمد...
پ.ن2:من چراااااااا جلو اینا این همه سوتی میدم؟ واقعا دیگه حواسم سرجاش نیس میز و جمع میکنم نمکدون و فلفل و میزارم تو یخچال...!قاشق چنگالو برعکس میگیرم و حالا فک کنید همه در سکوت با یه جو سنگین زل زدن به تو ...بزرگترین شانست اینه بری گوشیت و که داره زنگ میزنه جواب بدی تا از اون فضای خفقان آور خلاص شی که از قضا پله رو نمیبینی و تتتتق با مخ رو زمین مبارک...
پ.ن3:لِه لِه لِه لِه لِه دعا کنید لاقل زنده بمونم راستش اصلا نمیخواستیم بریم شمال هم کلاسای من هم اینکه من قلبا دوست نداشتم بریم باهاشون مسافرت ولی خییییلی زود رنجن....فعلا به گفتن یه آه غلیـــــظ اکتفا میکنم....چه ماجراها داشتم من بهتره بگم داشتیم ما...میگم تو پست یا پستای بعد همه اینا که گفتم فقط یه گوشه ی خیلی کوچیکشه...
از وقتی فهمیدم لباس چیه عاشق لباسای راه راه بودم اونم فقط راه راه افقی ینی لذتی که لباس راه راه افقی بهم میده آب انار با یخ فراوون بعد از استخر بهم نمیده:))
وقتی خیلی داغانم ینی دارم نابود میشم یه رفتار خیلی بدی که از خودم نشون میدم اینه یه دستمال بر میدارم با رایت و روزنامه و وسایل نظافت میوفتم به جون خونه و اتاقم و حالا این چن روز حسابی استرس و عصبانیت تو وجودم مکزیکی میرفت خونه ی ما برررق افتاده بود نشون به اون نشون که سه بار کل کتابای کتاخونه رو ریختم بیرون دوباره چیندم همه شالامو از تو جا شالی ریختم بیرون اتو زدم 4 بار فرش اتاقمو پرت کردم بیرون سرامیکارو برق انداختم دوباره فرشو انداختم... گاز...گاز ...گاز....ینی تنها چیزی که وقتی عصبانیم مث مته وجودمو سوراخ میکنه این گازه...حالا تمیییزه ها ولی نمیدونم اگه اون گاز و من برق نندازم اشکم در میاد انگار دارن جونمو میگیرن دیگه دیدیم اگه اینجوری ادامه بدم میمیرم پاشدم زنگ زدم به نیلو اومد با هم رفتیم استخر خیلی وقت بود استخر نرفته بودم دیگه انقد ذووووق کرده بودم با لبخند گشاد میخواستم با لباس برم تو آب دیگه نیلو نذاشت جلومو گرفت...از این به بعد استخرم رفت تو لیست روزمرگی جات...ینی از استخر میای بیرون انگار شیش روزه غذا نخوردی رفتیم دو تا پیراشکی کاکاعویی خوردیم و وقتی رسیدیم خونه ی ما گرفتیم تا الااااااان خوابیدیم...الانم مامان رفته خرید شکما درحال قار و قوره و ما سر خوردن نوتلا که دو قاشق بیشتر ازش نمونده در حال گیس و گیس کشی هستیم آی لاو یو بچه های بیان:))
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پ.ن1:انتخاب رشته هنوز نتیجش نیومده استرسم هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبله وقتی میشینم بهش فک میکنم همون وسواسه تمیز کردن خونه میاد سراغم مجبووووورم بخودم انرژی مثبت بدم و خدارم شکررررر کنم ...شکر کردن تنها تنها تنها انرژی مثبت دهنده به منه...
پ.ن2:همینجور که نمیدونید خاله دومیه من روانشناسه...رفتم پیشش گفتم داغونم یه چیزی بگو آروم شم انقددددددد که خوب حرف میزنه آدمو قانع میکنه هنگ کردم با دهن باز نگاش میکردم خیلیم تاثیر داشت رو حال و هوام ولی خوب نه...!
پ.ن3:میخواستم عکس بزارم عکسام مجموعه ای خوراکی جات خوشمزه جات بود ولی گفتم چقد عمه جان به پای من فوش بخوره عاخه...گناااااااه داره خب...:))
پ.ن4:پارساشون اینا عصر میان اینجا....دقیقا نمیدونم باید چیکار کنم از یه طرف میگم خودمو بزنم به مریضی بشینم تو اتاقم بیرونم نرم از یه طرفم میگم مگه میشه آدم یه ساعته حالبش بد شه؟بعد فلج که نشدم مثلا بمونم تو اتاق...خلاصه که مث خر تو گِل گیر کردم ...خداکنه زیاد نمونن همیشه وقتی مهمون میاد دوس دارم بمونن مث این بچه دو ساله ها ههه چقدم اصرار میکنم ولی ابن یکی خیلی اثتسناس....