سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم
بردلم گرد ستم هاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهر آیینم
"حضرت حافظ"
سلااااااااااام و صد سلااااااااام به دوستااااااااان و همراهااااااان عزیز مزیزم:)نمیدونممممم ولی واسه اولین بار با نظراتتون تو پست قبل انرژی گرفتممممم وحشتناااااااااااک نشون به اون نشوووون که دیگههه مخشای کلاس ویولن و شوتیدم تو کولههه و پاشدم یه عالمههههههه رقصیدم و هیییی عطسه کردممممممم و هی عطسه کردم:))))سرما خوردم ...صدا خروسی و تودماغی اصن یه وضعی:)))
خب اون ماجراها رو بگم و راحت شم و روزمره بنویسم یکممممم خسته شدم هی جم میشههه ماجرا پشت ماجرا:)))
آغاااا ما در حال تایپ آخرین پی نوشت پست قبل بودیم که پدر اومد خونههه و و مام ذخیره کردیم تا نپره و حمله کردم بیرون و سلام ایناو پدر یوهووووووو گف پاشید یه سر بریم مسافرت زود برگردیم:)))))))))منم که فک کنید اسم گردش و مسافرت بیاد یه ثانیهههههههه ام معطل نکردممممم و سر 5دقیقه در حالی که چمدونمو میکشیدم و شارژر و هنذفری و هدفون و دوربین و کیف و کوله اینا از سر و گردنم آویزون بوووود آماده و شال و کلاه کرده وایستادم دم در:)))
ساعت 12شب راه افتادیم ....بعد یه ماشینه داشت از کنار ماشینمون رد میشد دیدم بوکسل شده به امداد خودرو و راننده و بقیه همینجوری نشستن و عشق میکنن راحت چایی میخورن...یه لحظه گفتم خوش بحاالشون یه ماشین داره میکششوووون و اینا...دیگه منم یه خاصیت دارم اونم اینه که تو ماشین میشینم منگ میشم و کجکی پرت میشم و خوابم میبره اون پشت هههه بعدش بلند شدم از خوااااااااب و دیدم بح بحححح روغن چی چیه ماشین تموم شده (اسمشو یادم نیست) و ما توسطططططططط امداااااااااادخودرووو دااریم کشیده میشیم سمت تعمیر گاااااه جالا جمعه ام بوووود هیجا باز نبود و خیر بده خدا اون آقای امداد خودرو رو که مارو برررررررد و رسوند....
حالا منم آیت و الکرسی میخوندممممم که خرابی ماشین از موتورش نباشهه که دو روز موندگاریم تو راه ازونور مامانمم صلوات میفرستاد ههههه یه اوضاعی شده بود...
دیگه رسیدیییییییم و 10دقیقه واستادیم کار ماشین تاکسیه تموم شد و آقاهه اومد سمت ماشین ماااااااا...منم هی دعا دعا میکردممم از موتور ماشین نباشهههه که آره:)
دیگههه دعاها جواب داد و اقاهه یه روغن ریخت تو ماشین و کمتر از نیم ساعت ماشین درست شد و پیییییییش به سووووووووی مسافرت...
دیگه اونجامممم رفتیم روستا چون یکی از خونه های ویلایی عمم اونجا بود و عمه اینام رفته بودن اونجا و مام تازوندیم اونورری....از طررررفی نوه ی دایی مامانم سربازی تو این شهر آموزشیش بوده و مامانم گفت بریم مرخصیش و جور کنیم با خودمون ببریمش امروز یکم حال و احوالش عوض شه تو این شهر غریبه و اینا...رفتییییم و باز من تو ماشین بیهوش شدم هههه و بلند شدم دیدم جلوووووی پادگان تو یه جای خشک و بی آب و علف و گرررررررم مث تشنه های کربلااا دهنم خششششششک .... یکم اب معدنی که گرم شده بود خوردم و شکوفه زدم تا بابا به زووور راضیشون کرد چن ساعت مرخصیشو گرفت و رفتییییییییم ناهار خوردیم و یکم گشتیم و اینااااااا تا دیگه بابام با شوهر عمه رفتن گذاشتنش پادگان و اومدننن و اون آقاهه که اجازه ی مرخصی داده بود به بابام گفته بوده چه خوش قولی شما دفعه ی بعدم بهت اجازه میدم هههه مرخصیش تا ساعت 5بوده و بابا اینا یه دقیقه به 5گذاشته بودنش دمه پادگان که چه عرض کنممم زندااااااااان اوین ...منم خیلی پسره رو دوس دارم و کمی تا حدودی با خانوادشون رفت و آمد داریم البته فقط جایییهههههه برادری دوسش دارماااا فکر بد نکنییییییید(((شدم مث خانوم فدوی تو پایتخت-جااااای برادری جای برادی هههههههه)
دیگههه چن روزی موندیم و پسر عموی باباممممم یه ویلای شیییییییک چارتا ویلا اونورتر از ویلای عمم داشت و ما هممون دهنمون باز مونده بووود ....همینجوری یه آه کشیدیم و رد شدیم و فرداااااش بابام اومد گف ویلاعه رو خریده منم که اصلا ابرو داری مابرو داری نکردممممممم و جیغ و کلیییی آبرو بردم از خوشالی هههه خیلی جای توپی حالا قرار محرم که چن روز تعطیلیه بریم اونجااا و منم هی ذوق میکنممممممممم و هی دلم غنج میرهههه چرا اونوقت؟؟؟؟؟ بلههه چوووووون یههه اتاق داررره نقلییییی حالا فک میکنید چرا من عاشقشم؟افرین چون هم رنگگگگگگگ در و دیوارش یاسیههههه هممم یه بالکن دارههه پر از شمدونی و پیچ امین الدولهه واهای:)
دیگه همینااا رفتنیممم یه رستووران غذا خوردیم دیگهه تا تهرااااان مسیره 12ساعترووو 6ساعته اومدیییییییم چون هم کولر روشن بود و گرممون نشد و اذیت نشدیم هم که با سرعت اومدیم و شامم رفتیییییییم خونه ی خالمینااا از بس اصرار کرد... الحمدللههه شیفت نبود... خالمم از همبرگرای خوشمزه و مخصوصش درست کرد و با گوجه و خیارشوور و نوشابه خوردیممم البته من فقط اب خوردم از پارسال ب اینور نوشابه نخوردم دیگه شبمممممم سه تا پارچ آب گذاشتیم بالاسرمون از بس خیارشور خورده بودیم و صبم بابا و شوهر خاله رفتن سرکار و مامان و خالمم رفتنن پاساژ گردی و آرایشگاه منو فنچکمممم تختتتتت تا 12 و نیم خوابیدیم و پاشدممم دیدم فنچک جونم خوابه دیگه یه لیوان شکوندم(خوابالو بودم :))) )فنچک بیدااار شدددد گریه و زارییی دیگه عصاب نداشت اصن بزووور خوابید و منم دوباره رفتم اونور گرفتم خوابیدم تا مامانینا اومدن ناهااااار قرمه سبزی شیش روز پیش و خوردیم(ههههه) و ما فنچک و زدیم زیر بغلمون و خالرم دمه بیمارستان پیاده کردییییم و اومدیم خونه و من رفتم یه آهنگ گذاشتم و دووووش گرفتم و اومدم یه کاپ کیک هول هولکی انداختم تو سولاردوم و یکمم سس شکلات ریختم روش و با چایی خوردیم و من رفتمممممممم کلاس زبان(انقد که غیبت داشتم رام نمیدادن دیگه هههه) و برگشتنی ام رفتیم با صبا بستنی حشمت و چون من حس بستنی خوردن نداشتم یه آب هویج خوردمممم و اونم یه بستنی خووورد و البته نصف آب هویج منم خورد شیکموووووووو:))))
دیگه فردا قرار استخر گذاشتیم منو نیلو و صبا فاطیم که رفته بود کرمانشاه(از همینجا یگم کرمانشاهیاااااااا و کردا خییییلی گللللن:) ) و اومدم خونه بدون شام چپه شدمممم و ساعت دو و نیم شب بیدار شدم هههه یه چایی با کاپ کیکایی که مونده بود خوردم و یکم برکینگ بد دیدم تا اومدم بخوااابم دیدم اذان و میگن یدفه ای نمازمو خوندممممم و گرفتم خوابیدم:))))
عکس بالاااااام یه سارافون راه راه افقی و گوگولی پگوولی که من جون میدم واسششش واقعا نمیدونم چرا به لباسای راه راه افقی حس خوبی دارم ناخوداگاه مثل آهن ربا کشیده میشم طرفش ..... اون کیفرم عید از پاساژ سپید خریدم حالااااا با نیلو رفتیم که اونم بخره مگه پیدا میکردیم نیلوعم گیر داده کیفت و باید بدی من میخواااااااااامش منم که چون همخیلی مظلومم و خیلیم موهامو دوس دارم گفتم بگیییییررررر گشنه:)))
و یه عکس ازش گرفتممم تا یه جا دیدم بخرم و از اونجایی که خیییییلی وقته عکس نذاشتم گفتم این عکسروووو بزارررررم واستون رنگی پنگی شده انرژی میده:)
اینم ازین ماجراهااااااااا آخ جون دیگه از فردا انشالاااااح اگه اتفاق خاصی پیش نیاد میام رومزه مو مینویسم میرم پی زندگیم ههههه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بهونه های کوچولو موچولو واسه یه لبخند به عمق چاله گونه طورانه:
1-غنچه دادن یکی از عشقولیای تو بالکن
2-یاد گرفتن بافت موی کنار سر به صورت ردیف بدون شل شدن از صبا:)))) {همیشه تو دوستاتووون یدونه هنرمند داشته باشین:) }
3-خریدن قاب گوشی جدید و گوگولی پگولی
4-تعریف و تمجدید یهویی استاد ویولن و رفتن دلمان به غنج
4-گریه کردن فنچک با اینکه جیگرمو میسوزونه ولی وقتی پشت سرم گریه میکنه وقتی دارم از خونشون میام از این همه وابستگیش دلم غنج میره:))))))
5-پیتزا یوهویی به سبک فاطی طور
6-خریدن چسب سرونیک و دی ام پنج برای طراحی روی لیوان و انجام آن:)عکسش در اینده ای نه چندان دور:)
7-به صورت دست و پا شکسته و کاملا مبتدی پیانو زدن و اموختنش از پدر
#در آرامش باشید مهربونا:)