دوشنبه ۲۵ مرداد ۹۵
میدونم که حجم ناشکریا و گله ها و شکایتام داره میزنه بالا و بالاتر....میدونم چه قد بد شدم ...انقدر که خودمم خودمو نمیشناسم....چه برسه به بقیه...میدونم که اگررر تو نبودی منم با این حاله خوب و آرامش الان اینجا نبودم...میدونم چقدر این مدت شکایت کردم و زورم به تنها کسی که رسید فقط و فقط خودت بود...اما خودت خوب میدونی پایان همه چیزه من تویی...فروریختگی ها....کمبودها....شادیا...خوشالیا...غم...اشک ریختن و اشک ریختنا...اما دیدی وقتی داغونه داغونم همه جوره ازت خواستم کمکم کنی....و همه جوره صدای گرفته ی بغض آلوده دو رگمو شنیدی...
میدونی چیه؟من بهت افتخااااار میکنم...میدونی چرا؟چون یه قدرت بزرگ بهم دادی....یه حسن تو وجوده یه دختر که حاصل دستای توی بلند مرتبه اس....بخشش و گذشتن....رد شدن و خرده نگرفتن....برگشتن به حالت اول...همه ی اینا یه لطف بزرگه...حرفه تو که میشه حرفم نمیاد...فقط یه عالمه حس خوب و آرامش یوهو سرازیر میشه به دلم...... انقدر بزرگواری که از توصیفت عاجزم...انقد دست رحمتت رو سره منو و بقیه حس میشه که نمیتونم عظمت مهربانی تو وصف کنم...نمیتونم بگم که چقدر خوبه که هستی...نمیتونم از توصیفه بزرگواریت بگم....تنها نگاه بغض آلود و دهان خشک شدم و گلوی گرفتم به یه کلمه باز میشه:
"خدایااااا شکرررررررررررت"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پی نوشتان:
پ.ن1:همونطور که نمیدونید چند ماه پیش عمه جانم به یه سفر خارج از کشور رفت و فردا ساعت 3و نیم صبح پرواز دارن من از خوشحالی در حالت مرگ به سر میبرم بیشترش واسه دیدن اسمای جانم:)و خواهره مظلووم و ارومش زهرا... عشقای من:)با اینا حالم از همیشه بهتره مخصوصا وقتی سره لاک زدن واسه دختر دایی شون که من باشم دعواشون میشه و آخرش با وساطت دختر داییشون که بازم من باشم با دو تا لاک به رنگ قرمز و صورتی میوفتن به جون ناخونا و انگشتای بی نوای من آخرشم با دیدن اثر هنری شون که دست رنگی رنگیه من باشه کلی ذوق میکنن و منم با ذوقشون میخندم...:)اینم بگم که اسما زورگووووتره و شیطونتر و زهرا اروم تر و مظلومتر:)
پ.ن2:چقد احساس سبکی میکنم...اونقدر که وقتی شبا وای میستم جلوی پنجره و نسکافه میخورم حاله پرواز دارم...سبک سبک سبک...با بخشش و فراموشی همه اون اتفاقات و سفر کذایی انگار یه بار کوهی از رو شونه هام برداشته شد...احساس میکنم زندگی داره ضربانش میوفته رو روال...
پ.ن3:واسه مناسبت این حاله خووووب بعد از کلاس خسته کننده ی ریاضی با اون دبیر افاده ایش رفتم از بدلیجاتیه که همیشه ازونجا جیگیل پیگیل میگیرم ازین النگوهای پارچه ای خریدم با گوشواره های پارچه ای ستش بعد دیدم یه چیزه بنفش هییی چشمک میزنه بیا منو بگیر منم گفتم ای جوونم چششششم و خلاصه حسابی ولخرجی کردم و اومدم بیرون اما این ولخرجی به بدلیجات ختم نشد تصمیم گرفتم میوه بخرم واسه خونه :))برای دومین بار تو عمرم رفتم تره بار گفتم یک کیلو هلو با موز بدید...در اصل دو کیلو میخواستم ولی این کارکنان محترم میوه و تره بار همیشه یه کیلو بیشتر میریزن:))منم حداقلشو گفتم.... ازین میوه های بسته بندی شده ام دیگه نمیخرم والا همیشه که ازینا میگیرم چارتا میوه ی رو خیلی شیکه و خووب امااااااا امان ازین میوه های خراب شده یا کاله زیریشون:)
خلاصه که رسیدم خونه دیدم موزا یکی درمیون لکه های سیاه داره....هلوعاعم که همش کلاااااا کااااال از دم:))مامانم ضمن اینکه تشکر نکرد گفت دفعه ی بعد میوه خریدی باید بری پس بدی:/و چه چیزی بدتر ازین:))
اگههه این کلاسای تابستونی تموم شه به همیین سوی چراغ قسم میرم واسه خودم دستمال گردن و گردنبندددد ست پارچه ایه که خریدمو میگیرم:)))
پ.ن4:ویولن جدید تا چن روز دیگه آماده میشه....ولی هرچییی اولیش به آدم میچسبه دیگه:)
پ.ن5:پنجشنبه با اسما و زهرای نااازم میخوام برم واسه خودم از شهره کتاب کتاب بخرم برگردیم هههه چیه فک کردین میخوام واسه اینا کتاب بخرم:)))) ولی جدی بعدشم میریم واسشووون لوازم تحریر و کیف بخریمممم منم وسایل مورد نیاز واسه اول مهر و بگیرم خیالم راحت شه همینجوری از ساله جدید و ناشناسی مدرسه ی جدید و معاونا و اینا پر از استرس هستم....
دیشب ساعت 10ونیم خالمینا اومدن خونمون و من فنچک و چلوندم از بس دلم براش تنگ شده بود:))خوبه همش دو روزه ندیدمش:))بعد بهش میگم فنچک عشقووووولی من درد و بلات به جونم میگه نه درد و بلای من به جونت:)))))))))بعد بهش میگم کی رفتییییی موهاتو اینجوری فشنی زدیییی عشقولییی؟میگه فردا:))))موهاش انقد باحال شده سیخ سییییخی:))بعد ازین پیراهنای استین کوتاه میپوشه زیرشم تیشرت میپوشه بعد دکمه های پیراهنشو باز میزاره استیناشم تا ارنج میزنه بالا:)))))یه شلوارک لی آبی آسمونیم میپوشه منم هی دلم غنج میره هیییی دلم غنج میره:))
از این پست به بععععد من پنجشنبه ها آپ میکنم:)حکایت این پستایی که قراره همیشه 5شنبه ها آپ کنم شده حکایت اون خانومی که میخاد ازین شمبه رژیم بگیره هههههه:))
پ.ن6:عمم زنگ زده خبر اومدنشونو بده بعد صدای اسما رو شنیدم که طبق معمول و عادت همیشگیش داره عممو کچل میکنه که بده مننننننننننننننننننننن اون تلفنووووووو :))بعد عمم تلفن و داده بهش برگشته میگه سلام عشقم خوبیییی؟؟؟میگم سلام مرسی جیگرم میگه واست سووغاتی لاک خریدییییییییم اومدیم خوشگل واست لاک بزنیم باشه؟میگم بیاید فقط یه دو تا جعبه اسیتون و پد لاک پاکنم بگیرید خواهشا ههههه:)))
دیشبم زنگ زدم فاطی اومد پییشم سمبوسه و سالاد درست کردیم و برکینگ بد دیدیم و سالاد میوه ی سحرساز خوردیم و خسبیدیم فاطی نیم ساعت پیش رفت و منم دارم کتاب دیروز نوشته آگوتا کریستوف ترجمه ی اصغر نوری توصیه ی شده ی دوسته عشق جانم و میخونم تا الان ازش راضی ام و میتونم بگم عالیه شمام دوست داشتید بخونید پشیمون نمیشید:)
فیلم برکینگ بد هم خیلی باحاله عالیتر از این فیلم ندیدم حالا اگه خواستین تو کامنتا بگید خلاصشو براتون بگم ...دیشب ما داشتیم نگا میکردیم این فیلمو با فاطی بعد یهو مامانم اومد واسمون چایی آورد شاید باورتوووون نشه فیلمی که از اولش حتی یهههه صحنه ی بوس نداشت یهو صحنه دار شد اونم خفن هههه یه اوضاعی بود بخدا:)))))
فک کنم دیگه کمتر خونده میشم و دلیل اصلیش طولانی بودنه پستاس:) اگر براتون مشکله نخونید خب چه دلیلی داره عذرخواهی کنید یا تو نظرات گوشزد کنید:)
تو پست بعدی عکس سمبوسه ی خوشمزه ی دیشب که سحرخانوووم گللل درست کرد و میزارم حتما:)
سحره خودشیفته ایان اصل خودتحویل بگیر زادگان تهرانی هستم خوشبختم ههههه:))
پ.ن7:از همین تریبون عرض کنم آقای عشق{الاغ}:تو بغلت جای منه بله:)) {پازل باند-توی راه عشقیم}
بعله:)مدال پر پی نوشت ترین پست وبلاگ سحر سحریان تقدیییم میگردد به این پست :))
در آرامش باشید ...