به قول یه دوستی:
می نویسم....
و پای تک تک حرف هایم خواهم بود...
مــن موسیقی را عاشقانه دوست می دارد...
مــن خنده های بلند بلند را عاشق است اگر بگذارند...
مــن کشف کافه های جدید را می میرد....
مــن هر سال15 اذر سالش نو میشود...
مــن فروغ و شهریار و شاملو می خواند...
مــن عاشق عکاسی است...
من انواع غذاها را عاشقانه می پزد...
من از بین نوشیدنی ها لاته را عاشق است...
من به پیتزا و لازانیا و پاستا در هر زمانی "نه" نخواهد گفت...
من عاشق بوی باران و کاهگل نم خورده و هوای شمال است...
مــن صادق هدایت را عاشق است....
مــن آرزویش زنده بودن است...حالا حالا ها....
مــن سال ۹۸ کنکور داده و روانشناسی ارومیه قبول شده است...
مــن دمدمی میشود گاهی اوقات....
مــن عباس معروفی می خواند....
مــن موسیقی تلفیقی را عاشق است.....
من عاشق کنسرت رفتن است......
من شهر کتاب،لوازم تحریر فروشی و گلفروشی را به هرجایی ترجیح می دهد...
من عاشق یادگرفتن چیزهای جدید است......
مــن حسود می شود گاهی اوقات..خیلی هم حسود.....
مــن یه زمانی هرچقدر زدبازی گوش میداد خسته نمیشد
مــن دل کوچکی دارد...خیلی کوچک...
من بسیار احساساتی است ...
من یک روزهایی انرژی ام آنقدر تحلیل می رود که می توانم ساعت ها بخوابم..
من آن هایی که برایم کتاب،جاکلیدی،پیراشکی و دونات،میخرند و ولیعصر و انقلاب را انقدر باهام پیاده می آیند تا پاهایشان درد بگیرد،میپرستد...
مــن بعد از سازهای اصیل و ایرانی ،پیانو را میمیرد....
مــــن دوستای زیادی دارم که صمیمی هایشان هم زیاد است...
مـــن را نوشتن ارام میکند...
مــــــن از بین این صمیمی ها غزل و محیا را میمیرد...
مــــــن و اخلاق من را این دو تحمل میکنند...
من امیدوار است پرو نشوند بعد از خواندن این بخش...
مــــــن از مترو وحشت داشت مدتی...
مــــــن دیدنِ تئاتر را به هر کاری ترجیح می دهد...
مـــــــن است دیگر کاریش نمی شود کرد:)