روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

بخدا که حس کردم روح از تنم جدا شد...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پروژه با موفقیت انجام شد تماس فِرت:))

۳ نظر

باغ بی برگی

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش

باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاکِ غمناکش

سازِ او باران، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی‌ست

ورجز،اینش جامه ای باید

بافته بس شعله زرتار پودش باد

گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی‌خواهد

باغبان و رهگذران نیست

باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست

گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،

ور برویش برگ لبخندی نمی‌روید؛

باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟

داستان از میوه‌های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می‌گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز

جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن

پادشاه فصل‌ها، پاییز

اخوان ثالثِ جان:)

۰ ۰

سری نیمچه پست طوری های شبانه:))

۱ نظر

نیمچه پارت وان:دیروز بعد کلاس سارا زنگید گفت سحرر فردا(ینی  امروز)میای خونمون درس بخونیم و چون یه چهار بار پیچونده بودم دیدم زشته و گفتم باشه ساعت مشخص کردیم ساعت هشت و نیم (ینی سگ و بزنیییی هشت صب پا نمیشه که ما پاشدیم هههه)رفتیم با مامانم... بعد مامانم منو گذاشت رفت بعد درس خوندیم و مخشای ریاضیمو دادم سارا نوشت نصفه شو و کلیییییی خوش گذشت و یه عالمه موازنه حل کردیم که فقط یکیشو بلد بودیم:)))))بعد ده و نیم اومدم خونه مامانبزرگمم رفته بود خرید فرمونشو کج کرد به سمت خونه ما ناهار جیگر گذاشتن برا منه بد غذای جیگر ندوستم کباب تابه ای ...دیگه من غش کردم از خواب و بیدار شدم ساعت سه بود با مامانبزرگم ناهار خوردیم و یکم حرف زدیم و کلی شاد شدم کلا خاصیت مامانبزرگم اینه میاد با خودش شادی میکشونه تو خونه عشقه منه لامصب:)))بعدم من کم کم حاضر شدم رفتم کلاس ساعت هشت غش رسیدم خونه و تا 11خوابیدم پاشدم شام خوردم بعدم ولو شدم تا ویندوزم بالا بیاد:))))))))و بیام وبلاگ بنویسم یکم...


نیمچه پارت تو:اقااااااا...فردا عجبببببببببب روز هیجان انگیییییییییییزیه......وای ینی دیشب انقد به دوشنبه ینی فردا فک کردم خوابم نمیبرد....به خییییییر بگذره صلواااااات:))))


نیمچه پارت تری:قضیه این اهنگه خیلی جالبه...چن وقت پیش دیدم تو اینستا یه دختره باهاش میرقصه بعدم که فهمیدم اصن یه چالشه و اولش درباره دریاچه ارومیه صحبت میکنه بعد باهاش میرقصن و فیلمشو به اشتراک میزارن اسمشم چالش سنی دیلر هست:))))))خیلی باحاااااااله اهنگشو گوش بدین شاد شین:)))))من خودم تهرانیم تهران به دنیا اومدم ولی از طرف پدری و کلا اصلتا اذربایجان غربی و ارومیه می باشد خواستم بگم خیلی افتخار میکنم:))))


همین دیگه شبتوووووون بخیر:)


۰ ۰

جمعه ای که قصدش فقط صاف نمودن دهن ما بود و بس!

۴ نظر


-امروز دیگه گفتم اقااااا بشینم درس بخونم دیروز عیدم بوده و روز منه بوده امروز روز درسه و فلان...ساعت هفت پاشدم ساعت و خاموش کردم خوابیدم:////تا چند؟تا دوووووووووووی ظهر:////////وقتی پاشدم مامانمم رگ گردنش شدیددددد گرفته بود هیچی خونه منفجر اشپزخونه منفجر خیلی شلم شوربا بود همه چی...دیگه گفتم سححححححررررررر چاره بیندیییییییش:))))))یه اهنگ گذاشتم و دیدم با این اوضاع ناهار نهایتا تخم مرغ داریم://ولی گفتم جمعه باید خییییلی خوب تر ازینااااااااا بگذره....ناهار قیمه بادمجون درست کردمممممم اقاااااااااا خیلی خوب بودا....دستور پختشو از مامانم میپرسیدم و توامان انجام میدادم خیلی خوب بود به نظرم و خیلی سخت:////اخر سر که غذارو گذاشتم یه کوه ظرف شستم و اشپزخونه رو جمع کردم به مامانمم گفتم بره دوش بگیره رگ گردنش بهتر شه و دست اخرم فک کنم رگ لعنتیه گردن جان پماد63 تومنی تو گلوش گیر کرده بود://///تازه خوب خوبم نشد...

واسه علاقه مندا و دختر خانوما نخواستین این قسمتو نخونین:)))

-اشپزی سحرانه طور:پیاز و خلالی تفت دادم و گوشت و گذاشتم از فریزر بیرون یخش باز شه  قبل از اینکه پیاز طلایی بشه گوشت و ریختم توش و هم زدم و تفت دادم بعدم ادویه جات و دست اخر ظرفی که توش لپرو پاک کرده بود و شسته بودم و اومدم بردارم که مچ دستم خورد به ظرفش و پخش زمین شد://////////تو این اوضااااااع فک کن دیگه لپه ام نداشتیم...بدون لپه ادامه دادم...رب مامانبزرگ پز و ریختم و تفت دادم و اخرسر چنتا لیوان اب ریختم بجوشه...بادمجونارو پوست کندم و از وسط نصف کردم گذاشتم تو یه قابلمه اب نمک که تلخ نباشن و بعد شستم قشنگ و خشک کردم و سرخ کردم و سر سرخ کردن بااادمجونا حس کردم دارم له میشم و موتورم به تپ تپ افتاده یه چایی و شکلات خوردم و رفرش که شدم موتورم روشن شد و پاشدم پیاز داغ کردم و رب و ادویه و فلفل و اینا زدم و بادمجونارو چیدم توش و یکمم ابجوش ریختم و روشم گوجه هارو حلقه حلقه چیدم و درشو بستم زیرشم کم کردم.... برنج و گذاشتم تو پلوپز و زعفرون دم کردم و سیب زمین پوست کندم سرخ کردم و واسه کنار خورشت .... دوغ درست کردم و سالاد شیراز... غذارو اوردم ...ساعت هفت ناهار خوردیم و خییلی چسبید...ولی صااااف شدم دیگه:))))


-این هفته هفته ی اخرکلاسای تابستونه...زود تموم شد به نظرم...شاید بقیشم به همین زودی تموم شه... اون دوشنبه سرکلاس غزل گف سحر هوس ساندویچ کردم...ازون ساندویچا بووود که تو کلاس زبان میخوردیم؟؟پرررره پنیر؟؟با یه نوشابه و دو تا سس که سفیده همیشه برا تو بود...وااای بعد کلاس بریم؟؟انقدددد دهنم اب افتاده بود سریییییع گفتم مهمون تو بریم و رفتیم جای همیشگی ازونجایی که ما روانیه پیتزاییم پیتزا خوردیم و چقدم چسبید بعد میخواستم با اتوبوس برم خونه که غزللل اصرار کرد خب دیوونه با مترو بروووووو گفتم خب میترسم گم شم  گفت واا گفتم خب اون سری همین جا گم شدم دیگه کلی خندید بعد باهام اومد تو مترو دیگ من رفتم گف گم شدی بزنگ خداروشکر گم نشدمممم ههه میترسم از مترو این هوااااااااااااااااااا:))))خلاصه این دوشنبه به بهونه تموم شدن کلاسا سارا گفت بری شاپی کاف(کافی شاپ عادما هههه:)) )که مییخوایم یه حرکت هییجاااانی بزنیم کلیم واسش ذووووق داریم اگههههههه مامان منننن موافقت کرد و تونستم سوتی مو جم کنم نتیجشو میگم اینجا:))))


-فردا کلاس فیزیکمونه استادمون به دلاایل خیلی مسخره ای بعد چن جلسه نیومد البته بیمارستان بستری شدنش خیلیم مسخره نیست نه؟:))))خلاصه که میریم بببنیم استاد جدید چی میگه!

-امروز سرشب انقد دلم گرفته بود و کلی حالم بد بود و بغض داشتم و میخواستم بزنم زیر گریه های های گریه کنم... بیشترشم سره حال بد مامانم ولی خب بابام برم داشت رفتیم خونه مامانبزرگمینا بگوووووو با چی؟؟؟؟؟با موتوووووووور....وای دلم میخواست از شدت هیجااااان و ذوق جیییییییییییییغ بزنم بابام فقط میگفت سحر شالتو باد نبره خیلی کیف داشت خیییییییلییییی واقعا اگه پسر بودم همش ببا موتور دوستامو سوار میکردم کل تهرانو میچرخیدیم.... باااور کن:))))بعد اومدیم و من نذاشتم مامانم پاشه (اینجا تو پرانتز بگم مامانم خیییلیی وسواس و خیلی حساسه مریضم باشه باااید پاشه کارارو انجام بده و همه چی اوکی و مرتب باشه اینه ک با این حالش نمیتونم بزارم پاشه و واسه اینکه راضی بشه باید خودم اونکارارو انجام بدم)پاشدم کل ظرفای ناهار و شستم و خونه رو باز جم و جور کردم و الانم اتاق خودمو مرتب کردم که صب تا عصر که میرم کلاس سه روز برنامه عقب افتادمو اوکی کنم و عصرم زنگ زدم به مشاورم اونم اوکی کردم الانم باز دلم  هوای گریه کرده بود و هوای بااااارون زیااااد و هوای ابری و پاییز....پاییز...پااااااییز......که گفتم بیام یه پست بزارم بعد برم گریه بازی:)))این روزا دلم هوای بارون میکنه این اهنگ باران ایهام رو به یاد روزای بهاری  که باورن میومد میزد به پنجره و من پرت میشدم به خاطره ها گوش میدم...گوشیمم که خدا بیامرز شد:(  (قول ایفون بعد کنکور گرفتم ولی خب باشد که عمل کنند:)))))همین حرفی ندارم زیاد شبتون اروم:)


۰ ۰

انگار دوباره خواب نمیخرد مرا...

۴ نظر

_زندگی، قبل از هر چیز زندگی‌ست...
گُل می‌خواهد، موسیقی می‌خواهد، زیبایی می‌خواهد. زندگی، حتی اگر یکسره جنگیدن هم باشد، خستگی در کردن می‌خواهد، عطر شمعدانی‌ها را بوییدن می‌خواهد...
خشونت هست، قبول؛ اما خشونت، أصل که نیست، زایده است، انگل است، مرض است. ما باید به اصلمان برگردیم...
زخم را -که مظهر خشونت است- با زخم نمی‌بندند. با نوار نرم و پنبه پاک می‌بندند، با محبت، با عشق...
#نادر_ابراهیمی
#آتش_بدون_دود

پ.ن:

من دیدیم چهار پنج نفر تو وبلاگم دارن میچرخن گفتم نصف شبی این اهنگه مییچسبه... با هم گوش بدیم:) 

قول میدم اخرین پست امروز/شب باشه:))))))

۰ ۰

هللللپ می پیلییییییز:"(

۲۴ نظر

سلام
من گوشیم شارژش تموم شد و خاموش شد ...
وقتی که گذاشتم تو شارژ کمی بعدش گوشی رو روشن کردم
اسم گوشی رو میاره و صدا بالا اومدنش رو هم میاد اما بعدش هیچی نمیشه!
اما وقتی که گوشی بالا میاد توی اسم سامسونگ متوقف میشه !!
خشکش نمیزنه ها!! مثل این میمونه که فقط داره لویدنگ میکنه چون مارک سامسونگ پر نور و کم نور میشه همینجوری!!

کسی میدونه چشه عایا؟؟؟؟چ کنم؟؟؟هللللپ می پیلییییییز:"(

۰ ۰

عید می باشد خوش خوشانمان می باشد:))))

۶ نظر

1-عیدمون کلی مباررررررک:)))همه ریختن خونه مامانبزرگمینا داستانِ بده بستونِ عیدی که من واقعا حوصله نداشتم موندم خونه درس بخونم..یکی از خوبیای کنکوری بودنم همینه اصلا که به بهونه درس خیلی جاها که نمیخوای بری و میپیچی و کلی میچسبه تا الان هرکاری کردم به جز درس خوندن:))))


2-پارسال به درجه ای از خودکفایی رسیده بودم که داشتم یه پروژه ی هیجان انگیز انجام میدادم و انجامم دادم خیلی چیز خووووبی شد ولی انقد سرم شلوغ  شد که نتیجه نهایی ش و اینجا نگفتم...اگه خواستید میزارم عکس اون پروژه ی به شدت خفن و:)))))


3-امسال پروژه مروژه نداریم چرا؟چون یه کنکوووووری وقت نداره اصلا سرشو بخارونه هاهاهاااااا:)))))این شد که خاله و مادر در تهیه و کیک و ازین عیدیای تزعینی و قرتی بازی اینا یه حرکتی زدن که من خودمم هنوز نمیدونم چه حرکتی:///


4-دیشب مامانم اومد تو اتاق برام چایی و کلوچه اورد بعد گفتم کلوچه از کجا گفت سوغاتی شماله گفتم کی رفته شمال؟؟؟؟؟گفت دایی اینا دیگه گفتم عه کی رفتن کی اومدن یا اصلا خیلی کم همو میبینیم سر ناهار و شام اینا...انقد بی خبرم از اطرافم من.....بیشترین مسیری که طی میکنم مسیر اتاق تا دسشویی و اشپزخونه و یخچال و میز تحریر و کتابخونس...همین...اتاقمم داره منفجر میشه از شدت شلوغی...یه دنیا کتاب توی ه کوه لباس مدفون شدن:)))))


5-عنوان خیلی یهووویی و خیلی مضحکانه رسید به ذهنم:////


6-بین وقتای ازادم واسه اون پست ثابته که گفتم بهتون دارم یه حرکتایی میزنم...


7-قفلیه این اهنگه و همین:))




۰ ۰

از ماست که بر ماست واقعا...

۳ نظر

پراید گرون میشه همه میرن ثبت نام میکنن و میخرن و میان کمپین میزنن نههههه به خرید پراید...نخرید و با هم متحد باشیم و فلان...حالا این وسط به اون عده ی کمی که پول دارن و شعور هم دارن و نمیخرن ندارم....به اون دسته بزرگورایی ام که نمیخرن و با افتخار میگن دلار خریدیم بجاااااش برد کردیماااااااا...به اونام کاری ندارم.....حتی پراااایدم  به کنار...نوشابههههه چیه؟؟؟؟روش زده دو و دویست خریدیم دو و هشتصد....سه تومن....باورم نمیشه...یه زمانی با سه تومن یه عالمه چیپس و پفک و بستنی و تخمه میخریدیم اما الان....!!!!!!!!حرفی ندارم واقعا....باورم نمیشه در اینده  به بچم بگم مامان جان بیا با این ده تومن برو یه دونه پفک بخر واسه  خودت://////////

هعی......ادم روز به روز از اینده ی خودشم میگرخه....

#همه_مبتلاییم؟

۰ ۰

الو یک دو سه...یک عدد سحر له ولورده صحبت میکند:))))

۱ نظر

استاد ریاضیمون همیشه نه اسممو و یادشه نه فامیلیمو میخواد ازم سوال بپرسه بم میگه دکتر...خیلی کیف میده به هیشکی نمیگه:))))عای عم خر ذوق...میگه سرکلاسش من از اون دسته شاگردای مظلوم و حرف گوش کنم:////

غزل:بلند میزنه زیر خنده

فاطمه:مظلوم تر از خودشه خودشه هارهارهار

من:///

از استاد شیمی و فیزیک و مشاور شانس اوردنم خودش نعمتیه!نه؟

انقد درس خوندم چشام داره بسته میشه تا هشت و نیم کلاس بودم و بعدشم تا الان درس خوندم حس میکنم تریلی از روم رد شده با اینکه کار مهمیم نکردم:/

فردا شیمی داریم بهترین بهترین بهترینننننن استاد و زودگذرررررترین کلاس دنیا...گفته بودم به سرم زده برم شیمی بخونم؟شیمی تجزیه؟بعد مامانم زده تو سرم که جو گیر نشو؟:))))))فک کنم گفته بودم...انقد که تو ذهنم دسته بندی میکنم اومدم تو وبلاگ چی بگم و چیارو تعریف کنم که واقعا نمیدونم گفتم یا نه اخرم میام وبلاگ نویسی کنم همشششششش پراااکنده مینویسم ببخشید دیگه://///

اسم وبلاگ و عوض کنیم؟؟؟؟؟؟میگماااااا انقددددد اسم وبلاگ و عوض کردم هرکیم گمم کرده میاد تو وبلاگم فقط از قالب وبلاگ میتونه تشخیص بده من همون کلبه شیشه ایه قدیمم:)))))اونروز داشتم فکر میکردم واقعا واس چی اون اولا اسم اینجارو گذاشته بودم کلبه ی شیشه ایه من؟؟؟؟؟یا الان فازم چیه میخوام عوض کنم؟((وی از خود درگیری مزمن رنج میبرد))


و مورد مهمممممممم:میشه لطفا هرچی سی کمک اموزشی کتاب استاد نمیدونم هرررررررچی فک میکنید برا یه کنکوری خوبه بگین اینجا زیر این پست؟؟؟؟مرسی:))))

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان