روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

ماه پشت ابر نمی مونه:) #دروغ

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

هشت لبخند نود و هشتی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شرحِ حال:)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دعوا...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

روزنوشتِ540ام:)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ذوق مرگ مثلا:)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

.....he wants to save you

۱ نظر

Sometimes, God closes all the doors and locks all the windows. During those times it's nice to think that maybe there is a storm outside and he wants to save you

۰ ۰

نصف شب نویسی:)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

از اون روز تا امروز:)

۴ نظر

اووون چن روز پیشا(هشتِ خرداد) خالمون زنگ زد که سه چهار روزه تعطیلی و اینارو جم کنین بریم شمال،بابام نظری نداش،من وحشتنااااااک دوس داشتم برم و از طرفی حس کردم یه شخص سمجی ام قراره بیاد بچسبه اونجا به ما و کوفتمون کنه گفتم نه من امتحان شیمی دارم و عای سرم در میکنه و عای پام و اینا:/مامانمم قااااطع گف نه ایشالا بعد از امتحانای سحر و وقت بسیار است و فلان...اقااااااا حالا ما نرفتیم اونا با پسرعموی مامانم رفتن... پایه ترین و باحااال ترین شخصه فامیل:(ینیییی انقدررر عصر بهم فشااار اومد و انقدررر ناراحت بودم در حد گریه با اهنگای پاشایی زجه میزدم که زیرپتو و خوابم برد ...از ده دقیقه به یادده صب تا شیش عصر من خواب بودم باورم نمیشه خودمم تو عمرمممم انقد نخوابیده بودم:/دیگه پاشدم کشوووون کشووون با بالشت رفتم جلو تلوزیون کانالارو بالا پایین کردم و شبکه پویا یه کارتون دیدم یکم و بعد سرم همچنان تو گووووشی بود باز خوابم رف تا یه رب به هشت دیگه مامانم میگف پاشو بریم دکتر این بچه چشه😂روزه واقعااا از پا درمیاره ادمو من خودم به شخصه نسبت به پارسال بیشتر از اینکه تشنم شه گشنم میشه:/انقددد که بچه ها امروز میگفتن سحررررر دفه بعد روزه بگیری بیااااای؟ عاره:)))))

خلاصه که شمالللل و لب دریا و ویلای خوشگلمون فرت😢بعد تو اینستا همههه عکس لب ساحل گذاشتن اخههه چرااا😣

دیگههه اهان اون شب ینی نهم خرداد تولد خالم بود،و من از قبل از عید تاااا شب تولدش ندیده بودمش‌دماغشو که گفته بودم عمل کرده بود ینییی فوق العاده عوض شده بودم میگفتم من خالههه خودمو میخوام😂حس میکردم نکنه برم دیگه چن ماهی نبینمش انقد سلفییی انداختم باهاش حد نداش اصن ازونور هرکی رد میشد میگف اینارو... ولی الحق و الانصاااااف چه عکسایی شده بود و اونشب شام غذا گرفتیم بردیم و چون هیچکودوممون روزه نبودیم دیرتر رفتیم بعد افطار،خالم اینام کیک گرفته بودن با سییییبیییل😂😂😂😂ازین سیبیل چسبیا به تعداد و شکلای مختلف ینی نمیتونم بگم انقد سره اون سیبیلا که گذاشتیم و خندیدیمممم خدا میدونه و بهترین شب بود و چون داییم و خالم باهم اختلافات ریزی دارن و مسبب همشم زنداییمه اونا نبودن،عوضش شنبه ای که میاد مامانبزرگم برنامه رستوران ریخته،خاله کوچیکمم زنگ زده به داییم و خالم گفته بیان ولی خب هیچکودومشونم نمیدونن که اون یکی هس:/چه پیچیده خلاصه که قراره اون شب باهم اشتی کنن و تو عمل انجام شده قرار بگیرن ان شاااالله،

دیگه اینکه امتحانا بیش از حد دارن کش میان و حوصلمونو سر بردن😣😒شیمی ام که فقط میتونم بگمممم چراااااااااااا😼😁از دسته خودم خیلبییی زیاد عصابم خورده خیییییلی زیاد...و اماااا ماجرای اون روز بعده امتحان ادبیات😅

اقا ما تعطیل شدیم از مدرسه ینی امتحانامونو دادیم همه نشسته بودن تو حیاط من داشتم بیشهوووش میشدم دیگه دوستمو صدا زدم اومدیم وسطای راه دیدیم یه مشت پسر ریختن دنبالمون:/حالا من با چشای خوابالو داشتم واسه محدثه یه چیزی تعریف میکردم و میخندیدم و خیلی اروم میخندیدیم البته و دقیقااااااا همون لحظه معاونمون با ماشین رد شد از کنارمون و انقدررررر بد نگامون کرد من گفتم الان پیاده میشه جلو پسرا با قفل فرمون میوفته دنبالمون:/دیگه تا خوده کوچمون دنبالمون میومدن بعد کلن خیلی حرفاشون باحال بود بلنددد بلندددد حرف میزدن لاتانه طور منم خندم میگرف ولی خودمو کنترل کردم دوستم نگه سحر چقد جلفه و اینا:/خلاصه که منتظر بودم این معاونه اشکمونو امروز دراره که اصلا نبوود ولی واقعا خیییییلی گنده همههه چیش اخلاقش،اندامش،لباساش،قیافش،لحنش،ااااه😤😡😱تنها با ما اینطوری نیس وسط کلاس قشنگ معلمو تخریب میکنه واقعا خیلی بی شخصیته...استغفرالله روزه بودم:///دیگه همین ایشالا پستای بعدی و با عکس اپدیت خواهم کرد و تابستون شروع شه زودتر خداااااا🙏روزگااارتون خوبه خوب:)موقع افطار منم دعا کنید لطفا:)

۰ ۰

شکــــــــــرت خدا جونی😍❤🙏

۸ نظر

درسته که خیلی خیلی وسواسی و بد درس میخونم و تا یه چیزی و قورت ندم نمیرم سره بعدی و واسه همینه تا صبببب بعضی وقتا یه چیزیو تموم میکنم

🎈

درسته که این اولین امتحان تو عمرم بود که شبش کلا نخوابیدم و یه درس اولشم موند


🎈

درسته که ادبیات خییییییلی زیاد بود و وقت ما کم...

🎈

درسته که خیییلی حرص خوردم سره دوتا درس کشدار و مسخره که دهما قشنگ میدونن کودومارو میگم 

🎈

درسته زحررررر کشیدم و خوتدممم و انقد راه رفتم که زانوم ذوق ذوق میکنه

🎈

درسته امتحانم چار صفحه پر بود و واسه منی که تقریبا درو کرده بودم کتابو اسون بود خیلی اسون

🎈


درسته سره جلسه داشتم رو برگه به معنای واقعی کلمه بیهوش میشدم

🎈


درسته روزه بودم و میگفتم نکنهههه سرجلسه کم بیارم،غش کنم!

🎈

همه اینا درسته


عوضش الاااان با یه حاله عالی😍،نمره عالی😊،اولین بیسته کارنامم بعد دینی😻 اومدم خونه یا تشنگیییی با لباسای مدرسممم نشستم و رو به رو کولر و تا مرز مرررررگ و بیهوووشیم، امااااااااا اماااااااا امااااااااا قبلش تصمیم گرفتم تو لیست ادمای زندگیم که ته دفترچه خاطراتمه سه نفر و خط بزنم،یه خط قرررررمز...اینکه تازگیااا خیلی جدی وقتی یکیو و از زندگیم خط میزنم حتی دیگه ارنجه دست چپمم حسابش نمیکنم و حرص نمیخورم و بهش نگاهم نمیکنم،بهترین و جدیدترین و قشنگ ترین حس دنیاس...حالم خیلی بهتر از قبله خودشونم فهمیدن که دیگه کلا کاری ندارم باهاشون این ایده یادم بمونه 


قبل از پ.ن:اقااااا اینکهههه پسرای همسن خودمون امروز افتادن دنبال منو مهدسه و معاون سگ اخلاقمون دید و از چشاش دهنی ازتون صاف کنم قشنگ داشت میزد بیرون،ینی من زنده خواهم ماند؟بهههه ما چهعه خب اونا افتادن دنبال ما😾😣😏این کلن خودش یه پسته شرحش....کلی دردسر شد اما حالِ خوبم خراب نکرد که هیچ دوبرابرم کرد😅😝معاونمونم بره گمشه فعلا بهش نمی اندیشم😁ولی یادم بندازین قضیشو بگم بخندیم:))


پ.ن:پیشاپیش بگم شیمی خر است؟یا برم بخونم ببینم هیچی بارم نی دوباره بیام بنویسم شیمی خر است؟😅

۰ ۰

دندون پزشکی طور

۵ نظر

دندون پزشک:سحر جان رشتت چی بود؟

من:شششرشی

شلنگه که از توش صدای فیش میاد و از تو دهنم برمیداره

من:تشربی(دهنم سِر بود ج تلفظ نمیشد😅)

دوباره لوله ی باریک که صدای فیشه اب میده رو میذاره تو دهنم و من همچنان دهنم مث تمساحای کنیا باز و او همچنان میگه باز کن و من همچنان تر دهنم رو همونجوری میزارم بمونه(والا خب باز نمیشه دیگه پارهههه میشه دهنم بیشتر باز کنم والا😒) با لحن های مختلف همین جمله رو تکرار میکنه و قشنگ میشه از تک تک"دهن و باز کن"هاش خوند که منظورش"دِ لااااامصب اون دهن بی صاحاب و باااااز کن دیگه"اس اما مستقیم نمیگوید...


دندون پزشک:ایشالله چه رشته ی پزشکی میخوای بخونی؟؟؟


تو دلم:بهههه تو چهههه؟؟؟؟کارتو بکن از دندون درررد ب فنا رفتم😒


میگم:هشش دن ششه ه پششه نمیشام ششم😅😅😅


اون شلنگرو که صدای فیش اب میده رو از دهنم برمیداره میگم:


هرررر رشته ای بِئَم دندون پژشکی نمیـَم(ســـــره دهنم ســــرررر😳)


دندون پزشک:ههه چرا؟


من:شون عمه مو دوش دارم نمیحـــوام روزی شونشدباش(شونصدبار) فوش بحـــوره


دکتر تا آخرش فقط به افق خیره بود و بس😅😅😅


هنوز جای سوزنای سرنگش رو زبونمه به چه عمــــق حالا باز فردا صب باید برم سوزنشوووو بزنه تو زبون بی نوای من بااااز اون لحظه همه انواتم و با هم میبینم😪

.

.

.

.


-دندونم خوب شه خیلیارو زخمی میکنم😝😜


-زیست ۵۰درصد میزنه فیزیک۶۷ و شیمی۵۹درصد...نابود شدم چون فیزیک و شیمی و نخونده بودم اصلاااا و زیست و جویده بودم خیره سرم😂ادبیات و عربی رم که قشنگ اره🙊رباضی ۳۴درصد ،دینی صد در صد زبان۷۰درصد😌

یه مجتهد بالقوه هستم سوال شرعی چیزی داشتین هستم در خدمتتون😂😂😂😅😅😅


-هنوز باورم نمیشه آخربن رمانِ مجازی ای که خوندم ۱۷مردادماه بوده باشه اونم کی؟منِ معتادِ به رمان که همه رمانارو شیک کرده بودم...هی روزگاااار😭


-این چن روزه هزاااارتا داستان و تعریفی جات پیش اومده مشتاااقانه منتظرم یه فرصت پیش بیاد بشینم قششششنگـو ملیییح همشو شرح بدم:)

شبتون شیــــک و پــــــیک💐



۰ ۰

هـــــی باعث شو دروغ بگم!خـــــب:|+پی نوشتان

۲ نظر

*سحر؟دوست خوب و نازنینم میدونممم سخته ولی دووم بیار زیر این فشاااار عشششق سحررررر😢


-هااااااااان؟چی میگی تو؟


*درد و بله میگم واسه یه الااااااغ انقدر غمبرک نزن زر بزن بخندیم:))


-برو باباااااا مگه من دلقکم!!!!غزل دااارم بت میگماااا بشین دینی خر بزن که باس بم برسونی من دلم درد میکنه حاااالا هیییییی چرت بگو عشق کیلو چند!


*مرگ تو که راس میگی

پی نوشتان:

+باعث میشی دروغ بگم الاغ جان گردن خودت!


+لبخندامم دیگه مصنوعی شدن تف به این زندگی!!!


+فرانسه چرا انقدر سخته؟؟؟؟؟؟همش یه جور تلفظ میشه اه!


+جغرافی چرا انقدر خره!!!!


+فردا کلاس زبان دارم!یه حس دوگانه!!! قراره بپیچونیم!چی در انتظارمونه خدا داند...


+دل درد چرا انقدر گاوه؟


+قرار بود پست طولانی بنویسم انقدرررر این معلما امتحان گرفتن حتی جون نداااارم تا دم یخچال برم اب بخورم هی آب دهنمو قورت میدم تشنگیم رفع شه:|||


+برف بازی؟او یس بی بی:)))))

۰ ۰

روز خوب و خالی کردن انرژی و شادی برای دوشنبه ای که امروز بود:)

۴ نظر

وقتی زنگ اول معلم آزمایشگاه یه کم چرت و پرت میگه و بعد وقـــــــــت ازاااد و با گوشی دوست جان کلی سلفی می ندازیم و هی قاه قاه میخندیم و مسخره بازی درمیاریم:)


وقتی زنگ بعدش هم معلم ازمایشگاه عشقولی می آد اونم نهههه تنهاااااا با یه بستهههه عشق!!!یه بسته پرررر آلوجنگلییی اصلا همچین حرکتی رو تا به حال از یه معلم پیش بینی نمیکردم ههه ازونور میگفتیم این که با کلاس ما مشکل داررره و هی میگه شیطون و شرید و اینا فک کنم تو اینا سمه ههه ازونور میگفتیم وای چقد خوبهههه این بشر!و هی علاقمون بهش افزودیده گشت:)



وقتی نصف زنگ با دوستان کلی سلفی میندازیم و معلم از سروصدا قاط میزنه و همه تا اخرزنگ سکوت میکنیم و با دوست جانِ بغل دستی جان اهنگ مینویسیم و اینکههه "سحرررررررررررر چقد خطط خوب شد یهووووو" و خلاصه استعداد خطاطی مون یهووووووووووووو شکوفه میزنه و همه میارن براشون بنویسم ((دلمان غنج رفت هی)) بعدا میذارم عکساشو مستفیض شید :)

 


معلم ریاضی دوممون...عشقققققق ترین معلم دنیا....به چشم بر هم زدنی55 دقیقه تموم شد و اماااااا زنگ بعدی و شیمی و برگه ها که از کلاسای دیگه شنیده بودیم از همهههه جای برگه یه 25صدمی حداقل غلط دراورده و کلا یه بیست داشتیم تو دهما هههه و مثل فیزیک بالاتریییین معدل کلاس رو نصیب خود نمودیم و زدیم تو دهن معلمایی که میگن ایناااااا شرن:)


زدن و رقصیدن در کلاس و اومدن جغله جان(معاونمون هههه) نمیدونم چی دید تو کلاسمون که با یه لبخند ملیح کلاس و ترک کرد هههه:)


برگه ی شیمی و نمره ای که انتظارشو نمیکشیدم و مبهوت به نمره خیره شده بودم چن دقیقه بی حرکتتتت بی حرکتتتت... بد نشد ولی خب من عالی داده بودم زیستم که اومد برگه هارو داد انقد واسه این حرص خوردم که حداقل اینوووووووو بیس میشمممم که دیدم نه ما بیس بشو نیستیم شدم 19:/


جالب اینجاس بعضیام هستن وقتی نمرت ازشون یه یک یا نیم نمره حداقل بیشتر میشه دشمن خونی میشن باهات یهو اسم خودشونم میذارن دوست که الحمدالله من میشناختمش و باهاش دوست صمیمی نبودم!!!بعدش  با اکیپمون جان که هی بهمون میگن اکیپ خرخونا تو سرما بدون هیچ لباس گرمی نشستیم وسط حیاط و زدیم رقصیدیم:)


دلمان را به قیلی ویلی رفتن وا داشته طور:


دعوت شدن کل خاندان همینجوری منزل مادربزرگ جان اینا که از قضا ما هم قراره شب بریم اونجا برعکس دفعه های قبل که درس من بهانه میشد و من از بین سه تا مانتو نو که چن روز پیش رفته بودیم پاساج گردی مهرشوووووووووون ناجور افتاد تو دلم ونزدیک600 جیب پدر و خالی نمودیم و حالا نمیدونم شب کودومشونو بپوشم و ناراحتم از اینکه نمیدونم شخصی مورد تنفر بنده اس(میدونید کیه دیگه قطعا)میاد یا نه که ببینم اگر میاااد بهونه جور کنم بازم نریم از طرفی دلم تنگ شده برای مامانبزرگمینا و نمیدونمم چجوری بپرسم ار مامانم!!!!(اینکه خییییلی وقته موقعیتش نشده که بریم حالا من تو ابراااام که امشب قراره اقوام و ببینیم ههه بعد میگن سحر جان تو چرا هیچ کس از فامیلارو نمیشناسی خوب اخه نیس که خیلی رفت و آمد داریم)


چشم پزشکی دیشب دوست پدرجان بسیاااااااااار دکتره بزرگوااار و بامزه که از صدقه سره قطره ای که ریختن تو چشمم امروز کلا نمیدیدم و تار میدیم و سره زنگ شیمی ام سوتی دادم و و موجبات شادی دیگران فراهم آوردیده گشت:)


بوی مست کننده ی ماکارانی مامان پز بسی خوشمزه!


تا ساعت سه وقت دارم هم ناهار بخورم هم مخشای ریاضی و شیمی و بنویسم و حمام برم بیام اتاقمو مرتب کنم آلبوم جدید محمد جان جانان و دانلود کنم و لباسای مهمونی و اماده کتم حاضر شم برم کلاس زبان و برگشتنی ام مانتومو از اتوشویی بگیرم همشونم وقت میکنم انجام بدم شک نکنید:)))))چه بسا بعد از کلاسم قراره با مای دی یر بریم ذرت مکزیکی بزنیم!!!!


خدااااااایااا چی میشد یههه خواهر به من میدادییییی من الان نصف کارارو مینداختم گردنش تازه ازش میپرسیییدمممم کودومو بپوشم ار طرفی ام مجبور نبودم وقتی میخوام برا دست چپم با دست راست لاک بزنم گند بزنم به پوستم!!!:///


تو این همه هیری ویری یهوووووووو بری تو فاز اینکه ای خدا چقددلم برا الاغم تنگ شده!!!!! ایش!!!


هوای خوبِ دونفره جان؟ قصد جان کرده ای؟!:)


درآرامش و مهمونی و خوشگذرونی و منزل مادربزرگ و دور از افکار مزاحم باشید:)

۰ ۰

امروزمان سرکلاس:/رفقای بی کلک:/به صلابه میکشمتان به مولاااا:/

۱۵ نظر

سر زنگ زبان دیدم حانی و گوگو و صبا و فافی و زهرا{اسماشونو نمیخواد حفظ کنید تو امتحان نمیاد:))))} چارتایی افتادن رو یه کتابه و با اتووود و مداد و خودکار صفحه اولشوووووو دارن به چیز میدن آها به فنا:))

منم همینجوری متفکر داشتم ریدینگ و میخوندم و با ارنج و پا جفتک اینا مینداختم که خفه شن تمرکز کنم بالاخره:)))
ریدینگ و خوندممم انقد حرصم گرف از دسشوووون و با فکر اینکه کتاب صباعه با خودکار ابی گرفتم صفحه اولشوووو خط خطی کردم مثل اسبی که رم کرده چارتااااییی افتاده بودیم به جون کتاب بعد اینام هی بهم دیگه نگا میکردن و میزدن زیر خنده و معنادار همینطوری بهم نگا میکردن... منم فک کردم واسه این خل بازیامونه باهاشون خندیدم و تموم شد اخر فعهمیدم گند زدن/زدم تو کتاب خودم:/// تا بههه خودم اومدم زنگ خورده بود و بیشورا عرعر کنان کیفاشون و ورداشتن و رفتن:////صفحه ی گوشیم رفت توووو{جای انگشت مونده قشنگ یه گودی درست شده} انقد که با حرص تایپ کردم تو گروه براشون:دهنتووووووون آسفالته فردا:))))))))

....

یه همکلاسی دارم سه سانته انقد کوتاهه من از وقتی دیدمش ب خودم و قدم امیدوار شدم چون تا امروز فک میکردم من خیلی قدم کوتاهه:/خلاصه هی قیف میاد مننن باباااااااااااااام با پورشه مشکیش هروز میاد دمبالم و ازین سیب خوریا:/منم تو دلم گفتم عه؟؟باشه:)))
کلا من از اولشم با این بشر مشکل داشتم...از قیااافش اسکی رفتن میباره دیگه حالا تصور کنید زنگ تفریح تو کلاس داشتم شیمی میخوندم اینم  اکیپشون و رو میز و نمیکت جم کرده بود و رفته بود بالا ممبر و هی شاخ بازی درمیاورد...:/منم گفتم میشه شات آپ شی دارم درس میخونم دوست عزیز:/گف نچ:/گفتم وقتی نوچ و کردم تو آستینت میفهمی با کی طرفی بند ان گشتی:/از قصدی بین بند و ان گشتی فاصله انداختم خلاقیتتتتهههه دیگه:))))خلاصه ازون زنگ شدیم دشمن هممممم با نگاه های خصمااااانه :///حالا ربطی نداره ولی انقد میخواد ادای این خرخونارو دراره انگار من نمیدونم واسه ثبت نام میز کناری ما بود و داشت تعهد میداد که امسال مثل نهمش ریاضی و درسای تخصصیشو 13-14 نشه:/حالا بماند که با پارتی نوشتنش اماااااااان ازین پارتی اه اه اه:///

زنگ که خورد پشت سرش رفتم چون تا یه جایی هم مسیر بودیم مثل این کاراگاها هههههه کارگااااااااه سحر ههه:)))بعد یکم رفت و رفت و رفت و دیدم نزدیک  یه موتوریه شد که گویا داداشش بود:///بعدازینکه یه فوش ابدار بش داد و گفت دفعه ی بعد دیر بیای میرم به بابا لوت میدم که اونروز با فلانی دیدمت تا دیگه بت پراید به اوون گلی و نده ببری جی افتو بگردونی:///
پورشه:///
موتور://////////
پراید:////

امسال واقعا عصاب ندارم خیلیم ادم شدم و میخوام سرم تو کاره خودم باشه و برم و بیام اگه بزارن...حالا با خودمم شرط کردم بعد ازینکه قشنگ قهوه ایش کردم بیخیالش شم:)))
...

فردا هفته تموم میشهههه هوووووووووهوووووووو شماااا خونتون مورچههه داره هوووووهووووووو نه ندارهههه:))))اوه محرمه صلوات بفرستین عجب هفته ای بوداین هفته عا://///// دیگه خیییییلی دارم درباره ی مدرسه مینویسم از این به بعد درباره معلما که اگر اتفاق خاصی پیش نیاد نمینویسم چون آرشیو مهرماه وبلاگم کلا شده مدرسه بجز یکی دو مورد:/

...

مثلا فردا درسامون سبکه عین امروز هم امتحان داریم هم مخش بعد مثلا فقط یه درس مخش نوشتنی نداریم رس مارو کشیدن://///از کلمه هایی که معادل فارسیش و تو کتابمون نوشتن متنفرم:///

...

تا به امروز فک میکردم اینایی که انار دون میکنن میریزن تو ظرف کوچولوها بعد با قاشق چایی خوری میارن مدسه با نمک و گلپر و میشنن میخورن خیلی خزن و خز بازی درمیارن:))))))) امااااااااا امرووز که من اینکارو کررررردمااااااا و بعد از امتحااااان شیمی نشستم رو زمین چار زانوووو انار خوردم با نمک و گلپر واقعاااااا حرفمو پس گرفتم خیلی چسبید:)))))))

...

همش حس میکنم موقع رفتن به مدسه یا برگشتن یکی دنبالمه نه تا یه جایی مثلا تا دمه دره خونه...یا حتی صبحا همینطور...بعد هروقت برمیگشتم و پشت سرمو نگاه میکردم؛ میدیدم هیشکی پشت سرم نیس...درست عین دیوونه ها یا درسا فشار اوردن هههههه یا خل و چلیم درجش رفته بالا اینم میتونه باشه هههه مث این فیلمااای جن و روحی شده بود عصن یه وضعیتیییی ههههههه:)))
...
من و کانالم و پستای خوبم و اون یه عضویییییییی که توشهههه ^.^و من به امید سین کردن اون پست میذارررررم شما و همه هههههه:)))

دیگه همینا امیدوارم که روزاتون در آرامش باشه و تو این ایام ما رو از دعاتون بی نصیب نذارید که واقعااااا محتاج دعاهاتونم
۰ ۰

روزمرگی نوشت اولین روز محرم و اتفاقات خرکی و نسبتا خوبه داخل مدسه!

۶ نظر
دیشب که تا ساعت هفت دور خودم میچرخیدم و تو وبلاگ پست میزاشتم و دیگه ساااعت هفت جدیییی شدم و بکووووب نشستم سر درسا و مخشا:)))خیلی زیاد بودن و واسه همین فقط نتونستم آزمایشگاه بخونم...

بعدشم رفتم پاتوقم:)

حالا پاتوقم کجاست؟

ماجرای پاتوقم برمیگرده به پست قبل و نسکافه و سویشرت و اینا:)

و نشستمم و نشستم و نشستم و آهنگ گوش کردم و سرم و تکیه دادم به دیوار و به آسموووون تیره و آبی نفتی رنگ و  نگااااه کردم و یخ زدم و هیییی دندونام بهم میخورد و نسکافه ی دااااااااغ و مزه مزه میکردم و واقعاااا حس خوبیه این سرماو گرما....و هیچ چیییی حتیی دور دوور با ماشین و سرعت بالا تو اتوبان ها و بزرگراه های خلوت هم نمیتونه انقدر به من آرامش بده...

امروزم صبحم ساعت پنج و نیم پاشدم با خوابالویی و چنتااا فوش به معلم شیمی مون یکم شیمی خوندم و نفهمیدم چی خوندم کتاب و پرررررت کرردمممم وسط اتاق و رفتممم زیر پتووووی گرم و نرمم و خودارو شکر کردم که نیم ساااعت وقت دارممممممم بخوابم و خوابیدم و از ترس اینکههه خواب نمونم هی تو خواب میدیدم دارم با بدو بدو میرم مدرسههه و دیرم شده و اینا خلاصه که اون خواب گرم و نررررم کوفتم شد و چشام و باز کردم دیدم ساعت یه ربع به شیشه...  مای مادر رو اپن نون پنیر گردو و خوراکیای زنگ تفریح و شیر گذاشته بود:///منم که شیر و شوت کردم تو یخچاااال و پاشدم یه چایی دپش گذاشتم و دیگه یه دو لقمه نون پنیر گردو و با دو تا قلوب چایی خوردم و قمقمه و خوراکیا رو شوت کردم ته کییف و د بروو که رفتیم به سووی علم و دانش:))))رسیدم مدرسه دیدممم فافا(فائزه)داره میخنده منم بش لبخند گشاد زدم و رفتم سمتش دیدم داره پشتمو نگاه میکنه برگشتم دیدم صبا پشت سرم بوده و داشته ادا درمیاورده برام ههههه:)))))

برنامه صبحگاهیم که زیارت عاشورا بود و چارتا پلیس به مناسبت هفته ی نیروی انتظامی و پلیس بود چمیدونم اومدن یکم ور زدن رفتن:))))

زنگ اول معلمممم توپوولوووو و گوگولیه آزمایشگاه{آزمایشگاه همون آزمایشات فیزیک و شیمی و زیسته و معلم جدا داره کلا فازشونو و نمیدونم ازین کتاب}اومد سرکلاسمون که خب چون آزمون مرات از دروس پارسال داشتیم همچنان که که با خواب آلودگییییی تست دروس عمومی و میزدیم بی نظمی شد و دوباره جم شد همه ی دفترچه سوالا و کلی عصاب خوردی دیگه...

زنگ بعدیش ریاضی داشتیم با یه معلم دیگه...ینی کلا ما دو تا معلم ریاضی داریم...که این یکی خیلی از بهتر از اون یکیه:)

اشکالتم و پرسیدم و رفع شد و باز بچه هایی که میخوان ادای این مخارو درارن سوالای مسخره پرسیدن که خب منو صبام بدون جواب نمیزاریم همششش ضایشون میکنیم قشنگ پشیمون میشن از سوالاشوون این دوستااااااانی که عرض میکنم خیلی اسکی میرن دو تا میز ته ته ته کلاس مستقرن دیگه شما تصور کنیددیگه:)))

زنگ بعدش شیمی داشتیم که من تو حال خودم بودم و از مسئله اش هیچی نفهمیدم و پشت سریااای گرام که خیلیم باحالن تیریپ کررم ریزی شون گرفته بووود و نابوووود کردن منووو صبارو البته بیشتر منو:///

از اتووووود و مداد که میکردن تو کمرررررررم بگیرید تاااا کشیدن مقنعه و جفت انداختن و اینا:/

تیکه کلامه جدید منم که البته باید ترکش کنم افتاده تو دهنشوووون  هههه تیکه کلامم همین که "همچییییین میزنم تو اون دهنتتتتتتتت:))))))))))البته لحن کلمه ی دهنت و هیچکودوووم نمیتونن مثل خودم بگن بعد معلمههه دید ایناااا من و نابود کردن گف یکی یدونه منفی بهتون میدم:/گفتم چرا من؟گفت اخه تورو اذیت کردن:/عجیــــــــــــــــب قانع شدم عجیـــــــــب عصن:))))تاحالا اینجوری قانع نشده بودم منم گفتم خو به آرنج دس راااستم منفی بده:)))

به بچه هایی که میرن اردوی راهیان نورم سپردم برام چپیهههه بیارن سفیییییییییید:))))هههه:)

خیلیا میرن اما چون خانواده نه آوردن دیگه حاضر نیستم یه بار دیگه ام بگم :/و علاقه ایم ندارم و اینکههه صباعم نمیره خودش خیلی خوبه:)

امروز معلم فیزیکمووون اومد سرکلاس زنگ آخرو انقد جزوهههه گفتتتتتتتتت و تند تند منم که رنگاوارنگ مینویسم و زنگ اخرم بود شل و بیحااااااال مینوشتممممم دیگهههه ترجیح دادم چیزی ننویسم و بعدا جزوه ی صبارو بگیرم و تمیییییز بشینم بنویسسسسسم حالااااااااا فیزیکم شدهههه قوز بالا قووووووووز تو این همه درس خوندن و نوشتن:////کااااش سرکلاس مینوشتم اااااااه بهش فک میکنم گریم میگیره:))))

الااااااانم که له و لورده گونه طووووووووور رسیدم خونه و گفتم وبلاگم و مزین کنم به یه پست و امروزم ساعت چهار تا پنج و نیم جلسه داشتیم که چون مای مادره گرامی سرکار بود و اگر نمیرفت نمره انضباط و اینا کم میشد یه سررسید و خودکار گذاشتم زیر بغغغل خالم و راهیش کردم مدرسه مون و گفتم هرچی گفتننننننن بنویس فقط ههههههه:)))

آبانم باز آزمون مرآت داریم اه اه اه انقد بدم میاد از این آزمون مرات...حالا ازمونش به کنااااااار اینکه وقت درست و حسابی نمیدن و بی نظمی میشههه مثل امروز و دروس تخصصی و عمومی و قاطی میدن و جم میکنن خودش یه عصاب خوردیه جداس واسه خودش

از امشبم که اول محرمه ساعت نه شب هرشب خودم تا اخر محرم زیارت عاشورا رو میخونم صبح ها هم که تو برنامه صبگاه هست درکل یکی صبح یکی شب خیلی خوبه اگه قشنگ این روند ادامه پیدا کنه....

 سر هر اسلام علیک یا اباعبداللهی که داخل زیارت عاشورا با چشای اشکی میخونم به یادتونم و براتون دعا میکنم بیاید تو این ایام عزیز خیییلی همو دعا کنیم مخصوصا من و خانوادم و از دعاهای خیرتون بی نصیب نذارید...

اینم از این:)

در آرامش باشید...
۰ ۰

حال من خوب است اما خوب را معنا نکن...انتظارِ دیدن محبوب را معنا نکن....

۱۹ نظر
میدونم که حجم ناشکریا و گله ها و شکایتام داره میزنه بالا و بالاتر....میدونم چه قد بد شدم ...انقدر که خودمم خودمو نمیشناسم....چه برسه به بقیه...میدونم که اگررر تو نبودی منم با این حاله خوب و آرامش الان اینجا نبودم...میدونم چقدر این مدت شکایت کردم و زورم به تنها کسی که رسید فقط و فقط خودت بود...اما خودت خوب میدونی پایان همه چیزه من تویی...فروریختگی ها....کمبودها....شادیا...خوشالیا...غم...اشک ریختن و اشک ریختنا...اما دیدی وقتی داغونه داغونم همه جوره ازت خواستم کمکم کنی....و همه جوره صدای گرفته ی بغض آلوده دو رگمو شنیدی...
میدونی چیه؟من بهت افتخااااار میکنم...میدونی چرا؟چون یه قدرت بزرگ بهم دادی....یه حسن تو وجوده یه دختر که حاصل دستای توی بلند مرتبه اس....بخشش و گذشتن....رد شدن و خرده نگرفتن....برگشتن به حالت اول...همه ی اینا یه لطف بزرگه...حرفه تو که میشه حرفم نمیاد...فقط یه عالمه حس خوب و آرامش یوهو سرازیر میشه به دلم...... انقدر بزرگواری که از توصیفت عاجزم...انقد دست رحمتت رو سره منو و بقیه حس میشه که نمیتونم عظمت مهربانی تو وصف کنم...نمیتونم بگم که چقدر خوبه که هستی...نمیتونم از توصیفه بزرگواریت بگم....تنها نگاه بغض آلود و دهان خشک شدم و گلوی گرفتم به یه کلمه باز میشه:

"خدایااااا شکرررررررررررت"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

پی نوشتان:

پ.ن1:همونطور که نمیدونید چند ماه پیش عمه جانم به یه سفر خارج از کشور رفت و فردا ساعت 3و نیم صبح پرواز دارن من از خوشحالی در حالت مرگ به سر میبرم بیشترش واسه دیدن اسمای جانم:)و خواهره مظلووم و ارومش زهرا... عشقای من:)با اینا حالم از همیشه بهتره مخصوصا وقتی سره لاک زدن واسه دختر دایی شون که من باشم دعواشون میشه و آخرش با وساطت دختر داییشون که بازم من باشم با دو تا لاک به رنگ قرمز و صورتی میوفتن به جون ناخونا و انگشتای بی نوای من آخرشم با دیدن اثر هنری شون که دست رنگی رنگیه من باشه کلی ذوق میکنن و منم با ذوقشون میخندم...:)اینم بگم که اسما زورگووووتره و شیطونتر و زهرا اروم تر و مظلومتر:)

پ.ن2:چقد احساس سبکی میکنم...اونقدر که وقتی شبا وای میستم جلوی پنجره و نسکافه میخورم حاله پرواز دارم...سبک سبک سبک...با بخشش و فراموشی همه اون اتفاقات و سفر کذایی انگار یه بار کوهی از رو شونه هام برداشته شد...احساس میکنم زندگی داره ضربانش میوفته رو روال...

پ.ن3:واسه مناسبت این حاله خووووب بعد از کلاس خسته کننده ی ریاضی با اون دبیر افاده ایش رفتم از بدلیجاتیه که همیشه ازونجا جیگیل پیگیل میگیرم ازین النگوهای پارچه ای خریدم با گوشواره های پارچه ای ستش بعد دیدم یه چیزه بنفش هییی چشمک میزنه بیا منو بگیر منم گفتم ای جوونم چششششم و خلاصه حسابی ولخرجی کردم و اومدم بیرون اما این ولخرجی به بدلیجات ختم نشد تصمیم گرفتم میوه بخرم واسه خونه :))برای دومین بار تو عمرم رفتم تره بار گفتم یک کیلو هلو با موز بدید...در اصل دو کیلو میخواستم ولی این کارکنان محترم میوه و تره بار همیشه یه کیلو بیشتر میریزن:))منم حداقلشو گفتم.... ازین میوه های بسته بندی شده ام دیگه نمیخرم والا همیشه که ازینا میگیرم چارتا میوه ی رو خیلی شیکه و خووب امااااااا امان ازین میوه های خراب شده یا کاله زیریشون:)
خلاصه که رسیدم خونه دیدم موزا یکی درمیون لکه های سیاه داره....هلوعاعم که همش کلاااااا کااااال از دم:))مامانم ضمن اینکه تشکر نکرد گفت دفعه ی بعد میوه خریدی باید بری پس بدی:/و چه چیزی بدتر ازین:))
اگههه این کلاسای تابستونی تموم شه به همیین سوی چراغ قسم میرم واسه خودم دستمال گردن و گردنبندددد ست پارچه ایه که خریدمو میگیرم:)))

پ.ن4:ویولن جدید تا چن روز دیگه آماده میشه....ولی هرچییی اولیش به آدم میچسبه دیگه:)

پ.ن5:پنجشنبه با اسما و زهرای نااازم میخوام برم واسه خودم از شهره کتاب کتاب بخرم برگردیم هههه چیه فک کردین میخوام واسه اینا کتاب بخرم:)))) ولی جدی بعدشم میریم واسشووون لوازم تحریر و کیف بخریمممم منم وسایل مورد نیاز واسه اول مهر و بگیرم خیالم راحت شه همینجوری از ساله جدید و ناشناسی مدرسه ی جدید و معاونا و اینا پر از استرس هستم....

دیشب ساعت 10ونیم خالمینا اومدن خونمون و من فنچک و چلوندم از بس دلم براش تنگ شده بود:))خوبه همش دو روزه ندیدمش:))بعد بهش میگم فنچک عشقووووولی من درد و بلات به جونم میگه نه درد و بلای من به جونت:)))))))))بعد بهش میگم کی رفتییییی موهاتو اینجوری فشنی زدیییی عشقولییی؟میگه فردا:))))موهاش انقد باحال شده سیخ سییییخی:))بعد ازین پیراهنای استین کوتاه میپوشه زیرشم تیشرت میپوشه بعد دکمه های پیراهنشو باز میزاره استیناشم تا ارنج میزنه بالا:)))))یه شلوارک لی آبی آسمونیم میپوشه منم هی دلم غنج میره هیییی دلم غنج میره:))
از این پست به بععععد من پنجشنبه ها آپ میکنم:)حکایت این پستایی که قراره همیشه 5شنبه ها آپ کنم شده حکایت اون خانومی که میخاد ازین شمبه رژیم بگیره هههههه:))

پ.ن6:عمم زنگ زده خبر اومدنشونو بده بعد صدای اسما رو شنیدم که طبق معمول و عادت همیشگیش داره عممو کچل میکنه که بده مننننننننننننننننننننن اون تلفنووووووو :))بعد عمم تلفن و داده بهش برگشته میگه سلام عشقم خوبیییی؟؟؟میگم سلام مرسی جیگرم میگه واست سووغاتی لاک خریدییییییییم اومدیم خوشگل واست لاک بزنیم باشه؟میگم بیاید فقط یه دو تا جعبه اسیتون و پد لاک پاکنم بگیرید خواهشا ههههه:)))

دیشبم زنگ زدم فاطی اومد پییشم سمبوسه و سالاد درست کردیم و برکینگ بد دیدیم و سالاد میوه ی سحرساز خوردیم و خسبیدیم فاطی نیم ساعت پیش رفت و منم دارم کتاب دیروز نوشته آگوتا کریستوف ترجمه ی اصغر نوری توصیه ی شده ی دوسته عشق جانم و میخونم تا الان ازش راضی ام و میتونم بگم عالیه شمام دوست داشتید بخونید پشیمون نمیشید:)

فیلم برکینگ بد هم خیلی باحاله عالیتر از این فیلم ندیدم حالا اگه خواستین تو کامنتا بگید خلاصشو براتون بگم ...دیشب ما داشتیم نگا میکردیم این فیلمو با فاطی بعد یهو مامانم اومد واسمون چایی آورد شاید باورتوووون نشه فیلمی که از اولش حتی یهههه صحنه ی بوس نداشت یهو صحنه دار شد اونم خفن هههه یه اوضاعی بود بخدا:)))))


فک کنم دیگه کمتر خونده میشم و دلیل اصلیش طولانی بودنه پستاس:) اگر براتون مشکله نخونید خب چه دلیلی داره عذرخواهی کنید یا تو نظرات گوشزد کنید:)

تو پست بعدی عکس سمبوسه ی خوشمزه ی دیشب که سحرخانوووم گللل درست کرد و میزارم حتما:)

سحره خودشیفته ایان اصل خودتحویل بگیر زادگان تهرانی هستم خوشبختم ههههه:))

پ.ن7:از همین تریبون عرض کنم آقای عشق{الاغ}:تو بغلت جای منه بله:)) {پازل باند-توی راه عشقیم}

بعله:)مدال پر پی نوشت ترین پست وبلاگ سحر سحریان تقدیییم میگردد به این پست :))

در آرامش باشید ...

۰ ۰

آزمایش ادرار به این مکافات آخه:/ (رمز را فقط دوستای بیانی عزیز بخواهند)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مــــــن دانش آموز رشتــــــه تجــــــــربیـــــــم

۵۷ نظر

مــــــن دانش آموز رشتــــــه تجــــــــربیـــــــم

₪زیـــــــســــــــت میخونم؟!
 پس نبض و حیات

"مــــــن دانش آموز رشتــــــه تجــــــــربیـــــــم"

₪زیـــــــســــــــت میخونم؟!
پس نبض و حیات زندگیتو من میتونم بت برگردونم
من نباشم،نبودت حتمیه!

₪ریــــــــاضـــــــــی میخونم؟!
پس حسابتو نرسن من میتونم برسم.با یه حساب سر انگشتی میتونیم باخودمون جمعت کنیم یا حتی کمت کنیم!

₪شیـــــمـــــــی میخونم؟!
چون میتونم ترکیبات ناخالصو بشناسم و از زندگیم حذفش کنم.بودن باهام لیاقت میخواد که هرکسی ندارتش!

₪فیـــــــزیــــــــک میخونم؟!
پس میتونم انرژی منفی ها رو از خودم دورکنم!فاز منفی تو قلمرو ما ممنوعه.این درسو میخونم که بفهمی مث خازنا ظرفیتم بالاست و آمپرم بره بالا مدارتو میسوزونم!

₪زمیــــــن شنـــــاســـــی میخونم؟
که بفهمم مثل سنگاش باید سفت باشم و مثل کوه هاش محکم.مثل کانی هاش باید ناب بود!

مــــــن ❇تجــــــــــــــربــــــی❇ میخونم
مــــــن اینـــــم!

۶ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان