هرکاری کردم که منظم آپ کنم نشد خب به درک که نشد هروقت دلم خواست میام مینویسم...
یه حال خیلی بدی دارم...از دیشب تا...نمیدونم تا کی....
وقتایی که نیاز دارم تنها باشم همه دورمن...همون موقع دوس دارم تنها باشم تا اونقد گریه کنم و تهی شم ازین همه بغضای توی گلو و حسای بد...
با این حال وقتی تنهام دوس دارم یکی مثل یه خواهر..یکی که دوس داشتنش خالصانه اس بیاد و با انگشت شصتش اشکام و پاک کنه و بگه خرس گنده خجالت بکش...
دوس دارم درجواب تمام خوبی؟چطوری؟احوالاتت سحری ها فریاد بزنم و بگم نه خیلی حالم بده خیلی...
ولی افسوس...
آهنگای پاشایی رفته رو بالای دوهزار بار تکرار...
هر سال تو پاییز حال بدی دارم....یه حس مثل مرگ...خودمم از احوالات خودم متنفرم...نمیدونم چمه...یه وزنه ی شیش هزار کیلویی رو سرم سنگینی میکنه...شونه هامم انگار یه کوه روشون سنگینی میکنه...جا داره از همین تریبون بگم خسته نباشی سرنوشت...
یک عدد سحررررررر له و لووورده شدهههه هستم که از مدسه به کلاس زبااااان رفتههه الانم در منزل روی سرامیکااای یخ چپههه شدهههه داره داخل وبلاگش پست میذاره همراه با لباسای گشاد مدسه و مقنعه و جوراب شوتینگ شده رو مبل...
تازه سحر خانووووووووووووووم گشادیان کلاس ریاضیشو که یه ساعت دیگه شروع میشه رو نخواهد رف پس چیکار میکند؟
الاااان این مدلییییییییی از حساب شکم خالی و معده ای که قار و قورش گوش فلک و کر میکنه درمیاد و جلووو تلوزیووون با همون حالت خزیدنی طور از رو سرامیکاااااااا به خونه ای که با بالشتتتتتتت و پتوهای گلبافت جان درست کرده انتقال میااابد و سی دی نهنگ عنتر {{{نهنگ عنبر هههه:)))}}} و گذاشته و میبینددددد و تا یه سااااااااااعت میخوابببد و برمیخززززد که بروووووووووود داشته باشششششد خر زدن فیزیک عشق جان را:)
پ.ن:کلللل ماجرای شنبه تا پشمبهههه به طور مبسووط تو پستی که قراره پشمبه بزارم میگم براتون:))کلی سوووتی ههههه:)))
هی پ.ن :میخوام تو چالش بهار شرررررررکت کنمم هی نمیشههههه هی کار پیش میاد میرم مدسه له و لووووووورده میام خونه نمیشه عصن که!الانم که کتلت کتلتم کم خونیم دارم هی فرررت و فررررررررت خسته میشم و خوابالو:///ولییییییی شرکت میکنم قول میدم:)))))))
بازم پ.ن:یهههه تریلی ای چیزی بیاد منو جم کنههه ازین وسط ههههههههه شام دایی جان اینا بعد از مدتاااااااا از ترکیه اومدن افتخار دادن بیان خونمون..... خونمونم که بممممممممممب زدن منم له و لورده و کتلتتتتتتتتتتتتتت و مامانمم سپرده خونرو دس گلل کنممممممم خودشونم سرکااااااارنننن:////ای مرگ بر این ساعات شیف بودن های مادر:////////
انگااااار با یه غلتککککککک از روم رد شدن درین حد لهم تو مدسه ام که انقد وحشی بازی درمیاریم دیگه حالی به آدم میمونه؟؟؟:)))))
یه چیزی میخواستم بگم از بس جااااااااااای کش جوووورااابااااااام میخاارهههه یاااادم رفتتت:///میدونم ربطی نداااااااارههه ولی خب:)))دیووونه شدم اصن خدافظ تا پشمبههه که بیااااااام یه پست طوولانیه طولانی بزارم:)اهااااااااااااااااااااااا یادم اومدددددددددد اینکهههه من پشمبه ها دیگه ازین به بعد کل روزمرگیااای شمبه تا پشمبه رو تو یه پست تایپ میکنم و عکساشم تو همون پست میذارم مبســـــــــوط و مفصــــــــــل:)
از همینجاااااااا به معلم دینی مون که چیز مثقال از کتاب و درس داده و جلسه ی بعد میخواد امتحان بگیره میگم گووووو.ه نخور سیب بخور با اووووووون روسریههه گل گلیییییت:)))))))اخیش:))نمیدونید که چقدرررررررررر حرصمونو دراورده:)))
توضیح عکس:اون قسمتتت از کیک که یکم رفته واسه زمانیه کهههه کیک تو یخچال بود و من چای ساز و زددددم و اززززززز گرسنگییییییییی ناخونک زدم تا چایی آماده بشه ههههه طااااااقت ندااارم واسهههه کیک کاکاعویی عصن میفهمییییییی کیک کاکاعویییییییییییه:)))
1-چن روز پیش به اصرار با خاله جان رفتیم خیابون دور دور و من برا اولین بااار تو تصمیممممممممم دچار سردرگمی نشدم و فکر نکردم و کفشم و عوض کردم دمپایی پوشیدم و لباسااااااااای بنفشم که پوشیده بودم هههه خیلی باحال شده بود ست خوبی شده بود دیگههه منتظر خاله نشستههه بودم تا از بستنیی فروشی بیاااد بیکاری زد پس کلم و از موشمااااااای کاکاعوعا یه دونشو ورداشتممممم دیدم بنفشه ههههه و اینچنین شد که بنده یه عکس خلاقاانه ی بنفشجانانه به روایت عکس بالا گرفتم:)))
2- میخوام وبلاگ و منظم آپ کنم دیگهه واقعااااااا دارم ادم میشم:))))
3-امروز کلاس زبان نمیرممممم هاهاها:)))))
4-آهنگ قررررری میزاررررم و همه ی حسای بد و کنار میزنم و پستای پیش نویس شده ای که همش توش ناراحتی و دلگرفتگیه و میپاکم و و زنگ میزنم خاله که از شااانس خوبم شیف نیست و قراره تا عصر بیاد و عصرونه پیش من و مامانم و فنچکم که بچه ی ماست من دارم بزرگش میکنم هههه:)))
5-فنچک من از رنگ بنفش بدش میاد خیلییی تفاهم داریم میدونم:))))))
6-چقد کتاب نخونده دارممممممممم://///
7-چقد تو تابستون سرما خووردم من:////
8-چقد بدم میاااااااد از نامزدی و عروسی که واسه همش نمیتونییییی یه لبااااس که تو مراسمای قبلی پوشیدی و بپوشی و باید سه روز متوالی بری خرید و زبونت اویزون با یه حالت له فقط یه مانتو بخری و برگردی....فروشندهه میگههه لباساااااااای ما همش دکلتس خانووووم اونی ک شما میخوای و باید بدی بدوزن...
منم با یه حااال زااااااار با خاله و مامان جااااان از مغازه خارج میشیم و حرفای همیشگی مامان و خاله جان مبنی بر سخت پسندی و ب جان میخریم:)
9-اونایی که تو یه روز میرن لباس مجلسی و کفش و کیف و مانتو و....میخرن از بندگان برگزیده ی خدان:)
10-مورد قاطانه=مورد نویسی قاطیانه:)))
11-اتووو موم سوخت:)))))
مامان:خدارووشکر که سوخت اخرش تو با این اتو مو یه بلایی سره موهات میاوردی
حس و حال نویسنده ای که احوال پاییزانه ایش قلمبه میشود و پس از چند روز دوری از وبلاگ خویش قلم به دست میگیرد و احساساتش را جاری میکند را در ادامه مطلب بخوانید...
بیا برگرد جون من اینقده اطواری نشو.......به جز مانکن با کسی نرو و تو همبازی نشو
این آهنگ علیشمس و ساسی مانکن...یادش بخیر...
چه قری میدادیم با این آهنگ اونموقع:))))
بعد اوج شاخ بودنمون تو اون دوران این بود اهنگای این مدلیه ساسی مانکن و حفظ باشیم و واسه هم با کلاس و غرووور بخونیییم هههه:))))
خیلی حس خوبی میده وقتی با این آهنگ پرت میشم ب اون روزایی که با این اهنگ با پیرهن تا زیر زانوی گل گلی دخترونه و لاک صووورتی و موهای خرگوووشی واسه خودم میچرخیدم و هی این آهنگ و گوش میکردم بلدم نبودم درست برقصم هی تکون میدادم هههه...
قابل توجه اونایی که میگن دلت خوشه ها:) :
هرچی غم و غصه اس جارو کنید بریزید گوشه ی ذهنتون بزارید واسه خودشون خاک بخورن و پاشید بیاااید قررر بدیددد تا وقتی میشه شادی کرد باید شادی کرد غصه چرا:)
آغا ما نشستیییم طی سه چهار ساعت از 12 شب دیشب تا حدود 3و نیم چهار "من کیم" وبلاگ و به روز کردیم بعدش پست مبسوط و مفصل و که قولشو داده بودم و نوشتیم وسطای پی نوشت آخر بودم نمیدونم دستم به چی خوورد همه چی پرید!پیشنویسم نشد!انگشتام کبوود شد افتاد :/
با یه بغض خاصی به تخت خواب پناه بردم اصن:"(
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هاهاهاهاااااااااااا میریم مینویسیییییم باااااااااز تا چشت دراد بیان حسوووود:)))))
دیشب چقد من تایپ کردم نچ نچ نچ.......
دیگه خودتون در جریانید که من چقد طولانی مینویسم :))
سحر میرزابنویسیان هستم خوشقلبم:))))
فعلا برم نظرات قبل و جواب بدم حالم جا بیاد ببخشید واسه دیر جواب دادن نظرا بیمارستان بودم اینجانب بستری شده بود حالا میگم تو پست بعد
با لبخند شیطانی مختص به خودش که دلم را به غنج رفتنای پی در پی وا میداردهمچنان نگاهم میکند...خیره خیره...
میگویم:چیه؟چرا اینجوری نگام میکنی؟
شانه هایم را در یک دستش اسیر میکند طوری که دیگر نمیتوانم جم بخورم...
بعد میگوید:به کی میگفتی الاغ؟
دوزاری کجم میفتد با تته پته
میگویم: من نه!من کی! من چیزه اخه الاغ حیوونه گوگولی ایه دوسش دارم واسه همین میگم....
بیشتر مرا در حصار دستانش فشار میدهد...
میگویم"قلوه م زد بیرون ول کن میخوام برم ....اقا اصن الاغ با خودم بودم ....
ولم میکند و میگوید
"تکرار نشه"
چار پنج متری آنور تر میروم و با زبان دراز و شکلک دراوردن های مسخره میگویم
"باشه الاغ جان حالا سعی خودمو میکنم..."
سمتم خیز بر میدارد و با خنده میگوید:
با کی بودی؟
فرار میکنم و میگویم:
" با تووووو دیگه الاغ جان کم حافظه شدیاااااا یادم باشه کندور بخرم برات نوچ نوچ از دس رفتی..."
دنیالم کند....
فرار می کنم...
درست مثل بچه های تخس...
میدوویم و میخندیم و گویی دنیا متوقف شده و سمفونی خنده های ما آوای زندگی را سر میدهد...
دستم میسوزد....
با صدای مادر که میگوید:" سحر سحر چت شد تو دخترررر" از رویا بیرون می آیم... اب را میبندم و به سمت حوله میرم دستانم را خشک میکنم و بغضم را مثل همیشه کمی تا مقداری قورت میدهم ...
سمت مسواک میرم...درش را باز میکنم و روی دست قرمز شده ام میمالم...میسوزد...اما سوزش قلبم کجا و سوزش دستم کجا...
بغضم بیشتر لجبازی میکندو پایین نمیرود...
به اتاقم میروم و بغض لجبازم را داخل بالشت خالی میکنم...
یه اهنگ با صدای بلند میزارم و درو قفل میکنم و های های در بالشت خود را خفه میکنم و گریه میکنم و گریه میکنم...جیغ میکشم و از شدت بی حالی خوابم میبرد...
باز هم کابوس لمس موهای قهوه ای موج دارم با دستان مردانه ی تو...
باز هم اول شهریور و تولدت در این ماه و منی که نمیدانم تولد بهترینم در کدام روز شهریور است...امان از این شهریور..دلتنگ ترم میکند...از غروب جمعه بیشتر...
خسته میشوم از همه ی کابوس ها و رویاها و خواب های تو....
دیوانگی مرا تا مرز انزجار میکشاند...شرمنده میشوم...پیش خودم و تک تک اعضای بدنم...
مخصوصا قلبم...
بهش آسیب زدم...
با دوست داشتن تو هر موقع و هر وقت با شنیدن اسمت تپش هایش بالا و بالاتر میروند...
شرمنده میشوم پیش انگشتان دستم...
انقدر برایت با قلمم نوشتم و پیش نویس شد و شد و شد و اخرش هم تمام حرف های دلم به سطل اشغال روانه شدند....
شرمنده میشوم پیش تو....تویی که "دوستت دارم هایم" هم نمیتواند توصیف کند اوج عشق مرا بتو...تویی که نمیدانی چقدر برایم عزیزی و دوستت دارم...
اگر دکتر میشدم دوس داشتم ازین چوب بستنیا وردارم بکنم تو حلق مریضام و انتقام اون دکترایی که تو دوران بچگی چوب بستنی میکردن تو حلقم و هی میگفتن "عآ کن" و از مریضام بگیرم تازه من بچه بودم میرفتم دکتر دهنم مثل تمساح آبی برزیل باز بود حلق و مری و لوزه هامم داشت میزد از ارنجم بیرون مامانمم میگفت سحر جان "عا کن" آقای دکتر ببینه.... حالا حساب کنید هی حس تهوع بهم دست میده (انگار که انگشتت و کرده باشی ته حلقت تا حالت بد شه دقیقا چوب بستنی حکم اون انگشترو دار) وقتی دکتره اون چوب بستنی و کرده ته حلقم بعد مامانم و دکتر هی میگن عا کن آفرین عا کن....اخرشم بعد از سیصد بار "عا کن عا کن" دکتره با یه حالت خاصی میگفت چیزی نیس چرک کرده گلوش بعد تو نسخش با یه ژستی دارو بنویسه و هی بگه بش مایعات بدین..تو خونه ام که.....بریم بعدی عاغا:))))
اگر مهندس میشدم دوست داشتم عینک دودی بزنم بعد با بالاترین مدل ماشین برم تو خاک و خول جلوی ساختمون نیمه کارم با سرعت پارک کنم و ماشینمم بدم چهارشمبَ برام پارک کنه بعدش با ازین کلاه آبیا بزارم تو سرم و با عصبانیت که دارم با تلفن درمورد مصالح با آقای ایکس میحرفم نقشه ی لوله شده ی ساختمونو بزنم زیر بغلم بعدش کیف چرمی میشکی که ازین مهندسیاس بگیرم دستم دره ماشینه گرونمم محکم ببندم و برم از پله های ساختمون نیمه کاره بالا بعد هی کارگرا بگن سلام سلام منم با کله جواب بدم و هی دلم غنج بره:)))
اگر آتیش نشان میشدم دوس داشتم مسعول این شیلنگ آبیا که توش کفه و آتیش و خاموش میکنه باشم بعد تا بوق میزدن ازین نرده ها بیام پایین داد بزنم نیلوووووووو بدووووو جعبه ی نارنجی فلان و وردار بعد میشستم تو این کامیونای آتیش نشانی بیسیمم میگرفتم دستم هی با هیجان و استرس گزارش میدادم بعد وقتی رسیدیم تو محل حادثه شیلنگ و شوت کنم تو بغل نیلو و اون بالا بچه هه که مونده بالای چرخ و فلک و با این جرثقیلا برم بالا بعد بغلش کنم بیارمش پایین و درحالی که به مادرش که داره گریه میکنه و بچشو بوس میکنه و تشکر میکنه بگم کاری نکردم وظیفم بود و هی عرقم و با پشت دست پاک کنم و با بیسیم بگم عملیات با موفقیت انجام شد بچه سالم به مادر تحویل داده شد:)))
بعد مردم با گوشیشون فیلم بگیرن ازم و با افتخار نگام کنن و منم هی دلم غنج بره:))
اگر دس فروش مترو بودم دوس داشتم اول لوازم ارایشای فروشیمو که تو جعبه سفیدس بزارم رو پای یکی ازونایی که نشسته برام نگه داره بعد ازین لواشکای لقمه و مسواک اورال بی و رژ مدادی و گوشواره های نگینی بگیرم دستم بعد بگم خانومااااااااااا گوشواره های نگیییینی دارم فقط هزاره نمونش روی گوش خودم هس فقططط هزاره کسی نخواس خانوماااااااااااااا....یا مثلا بگم:لواشکاااااااای ترررررررررررش و خوشمزه دارم خانوما فقط دو تومنهههه کاملا بهداشتی و ترررش کسی نخواست بدم ؟ یا: خانوماااا رژ مدادیای چرب و با کیفیتام فقط دو تومنه کسی خواست بدنم ببینه کسی نخواست اینجا؟بعد مشمای پر مشکیمو از وسط مترو وردارم برم بیرون از قطار پولامو بشمارم و بزارم تو کیفم که کجکی انداختم رو دوشم و هی دلم غنج بره:))))
اگه منشی دکتر میشدم دوس داشتم هی با تلفن با دخترخاله ی نداشتم حرف بزنم بعد دکتر که میاد سریع قطع کنم یا هرکی زنگ بزنه بگم :ملههههههه؟چه ساعتی وقت دارید شما خانومم؟الان آقای دکتر سرشون شلوغه یه وقت براتون تنظیم میکنم برای روز شنبههه عزیییییزم....مشکلی نیس بین مریض میندازمتون تو بعد تلفن که سفید رو بزارم و بگم نفرر بعدی خانوم سه نقطه ایان بفرمایید داخل نوبت شماس:)))
اگه پلیس میشدم دوس داشتم ازین پلیسای ماموریتای ویژه هس واسه خلافکارا که لباساشون سیاهه کلاهای مث نقاب میزنن خیلی واردن و همه چی دارن باشم بعد هی تو عملیاتا پشت دیوار با کلتم کمین کنم و یکم برگردم و با دست اشاره کنم بقیه برن جلو :))) یا دزدا مثلا منو گروگان بگیرن و منم پشت تلفن هی ناله کنم بگمممم نیلوووو فاطی به فکره جونه من نباشید موادارو پیدا کنید ههه:))))
اگه نویسنده میشدم دوس داشتم کتاب دیروز آگوتا کریستوف و یا پاییز فصل اخر سال است نسیم مرعشی و بنویسم بعد جایزه ی جلال ال احمد و ببرم و هی به همه امضا بدمو هی دلم غنج بره:))
اگه بازیگر میشدم دوس داشتم سفیر یکی از ازین انجمنا که همه بازیگرا عضوشن بشم و مث بهنوش بختیاری 5میلیون فالور تو اینستا داشته باشم بعد هی هرجا میرم بگن وااااااااای خانوم سحریان میشه یه عکس با شماااا بندازم؟منم بگم حتما و باهاشون عکس بندازم و بهشون امضا بدم و فلاش های دوربینشون کورم کنه و با لبخند چشامو هی ببندم و باز کنم و هی با طرفدارام عکس بگیرم یا مثلا میرم لباس فروشی اینا بهم تخفیف بدن و تحویل بگیرنم و هی دلم غنچ بره:))
اگه خواننده میشدم دوست داشتم مث محسن یگانه و محمد علیزاده و میثم ابراهیمی پاپ بخونم و تو کنسرتام با ژست خاص میکروفونمو بگیرم طرف مردم تا ادامشو اونا بخونن بعد اون یکی دستمم میذاشتم رو هنذفریه تو گوشمو تنظیم میکردم و به فلاشای دوربینا که یکی درمیون تو سیاهی مث نقطه روشن بودن نیگا میکردم بعد فرداش تو اینستا میدیدم چقد فیلمای کنسرت و گذاشتن و چقد واسم کامنت گذاشتن که کنسرتتتتت عالی بود بعد هی زیر پستای اینستام دعوا شه هی ازم طرفداری کنن و هی واسم فن پیج بزنن منم هی دلم غنج بره:)))
اگه نقاش میشدم دوس داشتم پیکاسو باشم همه تو همه جا هی منو مثال بزنن مث بهزاد پکس به اسمم آهنگ بخونن و خیلی خلاصه طرفدارایه زیاد داشته باشم و هی دلم غنج بره هی نقاشی بکشم بدم بیرون هی دلم غنج بره هی نقاشی بکشم بدم بیرون هی دلم غنج بره:))
اگه کارگردان میشدم دوس داشتم سیروس مقدم یا محمد حسین لطیفی باشم بعد مث سیروس مقدم عینک دودی سیاه بزنم و هی بگم الناااااز وقتی داری میای با یه لحن غمگینی بگو "متاسفم" بعد هی عصبانی بشم از خنده های بازیگرا و داد بزنم بعد تو لیوان یه بار مصرف واسم اب بیارن و مدیر تولید ارومم کنه با مثلا از توی این تلوزیون کوچیکا بازیگرارو ببینم و با اخم تمرکز کنم و یه منشی صحنه که دخترخانومه جوونه و ارایش کردس و شاله صورتی سرشه کنارم رو صندلی پلاستیکی نشسته باشه و گاها نظر بده و منم نظرش و رد کنم و هی دلم غنج بره:)))
اگه استاد داشنگاه میشدم دوس داشتم هی دانشجوهایی که دیر میان و راه ندم و بعد از کلاس جواب جوجه هامو ندم و اونام پشت سرم هی استاد استاد کنن منم کیف به دست با ژست شیک تو راه رو با کفش تق تقیام تق تق کنم هی دلم غنج بره:)))
خدایی منتظرید بازم بگم:)))بگمممممممممم؟؟؟؟خب دیگه جدی باشید میخوام تو پست بعدیم حکایت تعریفی جات این چن روز و بگم بعدش برسیم به روزمرگی جات:)
راستییی پست قبلم و گذاشتم واسه هیچکودومتووووووون ستارش روشن نشده!!!!!روشن نشده یا روشن شده و دارید مسخره بازی درمیارید نظر نمیدید؟؟؟بگید دارمممممممممم نابوددد میشمممم:))))
خب دیگه بشینید این پست و بخونید من برم پست بعدی و بنویسم ههههه :)))
پ.ن:یه عالمهههه تعریفی جات دارم همشونم باید بنویسم ولی نوشتنم نمیاد خیلی تنبل شدمممم چن روز نبودم تو پنل اصلا انگار این کیبورد با من قهره ههههه ولی امروز همه تعریفی جات و مینویسم انگار مث کوووووه رو دوشه من سنگینی میکنه...تعریفی جات این چن روز تموم شه برسیم به روزمرگی جات:)
با آرامش نشستم برکینگ بد میبینم کاپوچینو میخورم مامانمم پنج مین یه بار ازون ور داد میزنه سحررررررررر تموووووم شدی؟جم شد اون اتااق؟؟؟ ههههه... منم میگم آخرااااشهههه مامان آخراااااااشهههه:)))))
وقتی دارم عنوان مینویسم یهو میبینم یه بیت شعر شده عنوانم:))دروغ نیست که میگن:عاشق شوی...شاعر شوی...
میدونم که حجم ناشکریا و گله ها و شکایتام داره میزنه بالا و بالاتر....میدونم چه قد بد شدم ...انقدر که خودمم خودمو نمیشناسم....چه برسه به بقیه...میدونم که اگررر تو نبودی منم با این حاله خوب و آرامش الان اینجا نبودم...میدونم چقدر این مدت شکایت کردم و زورم به تنها کسی که رسید فقط و فقط خودت بود...اما خودت خوب میدونی پایان همه چیزه من تویی...فروریختگی ها....کمبودها....شادیا...خوشالیا...غم...اشک ریختن و اشک ریختنا...اما دیدی وقتی داغونه داغونم همه جوره ازت خواستم کمکم کنی....و همه جوره صدای گرفته ی بغض آلوده دو رگمو شنیدی...
میدونی چیه؟من بهت افتخااااار میکنم...میدونی چرا؟چون یه قدرت بزرگ بهم دادی....یه حسن تو وجوده یه دختر که حاصل دستای توی بلند مرتبه اس....بخشش و گذشتن....رد شدن و خرده نگرفتن....برگشتن به حالت اول...همه ی اینا یه لطف بزرگه...حرفه تو که میشه حرفم نمیاد...فقط یه عالمه حس خوب و آرامش یوهو سرازیر میشه به دلم...... انقدر بزرگواری که از توصیفت عاجزم...انقد دست رحمتت رو سره منو و بقیه حس میشه که نمیتونم عظمت مهربانی تو وصف کنم...نمیتونم بگم که چقدر خوبه که هستی...نمیتونم از توصیفه بزرگواریت بگم....تنها نگاه بغض آلود و دهان خشک شدم و گلوی گرفتم به یه کلمه باز میشه:
"خدایااااا شکرررررررررررت"
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پی نوشتان:
پ.ن1:همونطور که نمیدونید چند ماه پیش عمه جانم به یه سفر خارج از کشور رفت و فردا ساعت 3و نیم صبح پرواز دارن من از خوشحالی در حالت مرگ به سر میبرم بیشترش واسه دیدن اسمای جانم:)و خواهره مظلووم و ارومش زهرا... عشقای من:)با اینا حالم از همیشه بهتره مخصوصا وقتی سره لاک زدن واسه دختر دایی شون که من باشم دعواشون میشه و آخرش با وساطت دختر داییشون که بازم من باشم با دو تا لاک به رنگ قرمز و صورتی میوفتن به جون ناخونا و انگشتای بی نوای من آخرشم با دیدن اثر هنری شون که دست رنگی رنگیه من باشه کلی ذوق میکنن و منم با ذوقشون میخندم...:)اینم بگم که اسما زورگووووتره و شیطونتر و زهرا اروم تر و مظلومتر:)
پ.ن2:چقد احساس سبکی میکنم...اونقدر که وقتی شبا وای میستم جلوی پنجره و نسکافه میخورم حاله پرواز دارم...سبک سبک سبک...با بخشش و فراموشی همه اون اتفاقات و سفر کذایی انگار یه بار کوهی از رو شونه هام برداشته شد...احساس میکنم زندگی داره ضربانش میوفته رو روال...
پ.ن3:واسه مناسبت این حاله خووووب بعد از کلاس خسته کننده ی ریاضی با اون دبیر افاده ایش رفتم از بدلیجاتیه که همیشه ازونجا جیگیل پیگیل میگیرم ازین النگوهای پارچه ای خریدم با گوشواره های پارچه ای ستش بعد دیدم یه چیزه بنفش هییی چشمک میزنه بیا منو بگیر منم گفتم ای جوونم چششششم و خلاصه حسابی ولخرجی کردم و اومدم بیرون اما این ولخرجی به بدلیجات ختم نشد تصمیم گرفتم میوه بخرم واسه خونه :))برای دومین بار تو عمرم رفتم تره بار گفتم یک کیلو هلو با موز بدید...در اصل دو کیلو میخواستم ولی این کارکنان محترم میوه و تره بار همیشه یه کیلو بیشتر میریزن:))منم حداقلشو گفتم.... ازین میوه های بسته بندی شده ام دیگه نمیخرم والا همیشه که ازینا میگیرم چارتا میوه ی رو خیلی شیکه و خووب امااااااا امان ازین میوه های خراب شده یا کاله زیریشون:)
خلاصه که رسیدم خونه دیدم موزا یکی درمیون لکه های سیاه داره....هلوعاعم که همش کلاااااا کااااال از دم:))مامانم ضمن اینکه تشکر نکرد گفت دفعه ی بعد میوه خریدی باید بری پس بدی:/و چه چیزی بدتر ازین:))
اگههه این کلاسای تابستونی تموم شه به همیین سوی چراغ قسم میرم واسه خودم دستمال گردن و گردنبندددد ست پارچه ایه که خریدمو میگیرم:)))
پ.ن4:ویولن جدید تا چن روز دیگه آماده میشه....ولی هرچییی اولیش به آدم میچسبه دیگه:)
پ.ن5:پنجشنبه با اسما و زهرای نااازم میخوام برم واسه خودم از شهره کتاب کتاب بخرم برگردیم هههه چیه فک کردین میخوام واسه اینا کتاب بخرم:)))) ولی جدی بعدشم میریم واسشووون لوازم تحریر و کیف بخریمممم منم وسایل مورد نیاز واسه اول مهر و بگیرم خیالم راحت شه همینجوری از ساله جدید و ناشناسی مدرسه ی جدید و معاونا و اینا پر از استرس هستم....
دیشب ساعت 10ونیم خالمینا اومدن خونمون و من فنچک و چلوندم از بس دلم براش تنگ شده بود:))خوبه همش دو روزه ندیدمش:))بعد بهش میگم فنچک عشقووووولی من درد و بلات به جونم میگه نه درد و بلای من به جونت:)))))))))بعد بهش میگم کی رفتییییی موهاتو اینجوری فشنی زدیییی عشقولییی؟میگه فردا:))))موهاش انقد باحال شده سیخ سییییخی:))بعد ازین پیراهنای استین کوتاه میپوشه زیرشم تیشرت میپوشه بعد دکمه های پیراهنشو باز میزاره استیناشم تا ارنج میزنه بالا:)))))یه شلوارک لی آبی آسمونیم میپوشه منم هی دلم غنج میره هیییی دلم غنج میره:))
از این پست به بععععد من پنجشنبه ها آپ میکنم:)حکایت این پستایی که قراره همیشه 5شنبه ها آپ کنم شده حکایت اون خانومی که میخاد ازین شمبه رژیم بگیره هههههه:))
پ.ن6:عمم زنگ زده خبر اومدنشونو بده بعد صدای اسما رو شنیدم که طبق معمول و عادت همیشگیش داره عممو کچل میکنه که بده مننننننننننننننننننننن اون تلفنووووووو :))بعد عمم تلفن و داده بهش برگشته میگه سلام عشقم خوبیییی؟؟؟میگم سلام مرسی جیگرم میگه واست سووغاتی لاک خریدییییییییم اومدیم خوشگل واست لاک بزنیم باشه؟میگم بیاید فقط یه دو تا جعبه اسیتون و پد لاک پاکنم بگیرید خواهشا ههههه:)))
دیشبم زنگ زدم فاطی اومد پییشم سمبوسه و سالاد درست کردیم و برکینگ بد دیدیم و سالاد میوه ی سحرساز خوردیم و خسبیدیم فاطی نیم ساعت پیش رفت و منم دارم کتاب دیروز نوشته آگوتا کریستوف ترجمه ی اصغر نوری توصیه ی شده ی دوسته عشق جانم و میخونم تا الان ازش راضی ام و میتونم بگم عالیه شمام دوست داشتید بخونید پشیمون نمیشید:)
فیلم برکینگ بد هم خیلی باحاله عالیتر از این فیلم ندیدم حالا اگه خواستین تو کامنتا بگید خلاصشو براتون بگم ...دیشب ما داشتیم نگا میکردیم این فیلمو با فاطی بعد یهو مامانم اومد واسمون چایی آورد شاید باورتوووون نشه فیلمی که از اولش حتی یهههه صحنه ی بوس نداشت یهو صحنه دار شد اونم خفن هههه یه اوضاعی بود بخدا:)))))
فک کنم دیگه کمتر خونده میشم و دلیل اصلیش طولانی بودنه پستاس:) اگر براتون مشکله نخونید خب چه دلیلی داره عذرخواهی کنید یا تو نظرات گوشزد کنید:)
تو پست بعدی عکس سمبوسه ی خوشمزه ی دیشب که سحرخانوووم گللل درست کرد و میزارم حتما:)
پ.ن:هرچی فکر میکنم میبینم مگه میشه یه نویسنده با دل و جونش تموم شادیا و ناراحتیاش و اینجا بنویسه و یهو بزاره بره؟مخصوصا الان که اصلا اوضاع درست و درمونی نداره؟دیدم نه نمیشه و اینگونه شد که ماندگار میشویم با هررر حال و احوالی که شده:)
اینکه بغض کنه گوشیشو چنگ بزنه و فقط بدوعه بره بیرون...با یه حال اسفناک بار...
آخه میدونی چیه "دختررررره" نمیتونه بره بیرون اونم تنها اول شب او او او...
لب ساحل میره ولی چرا کسی دست از سره آدم بر نمیداره؟
این بغض سه روزه ی کهنه دیگه با آهنگای تکراریم از بین نمیره...
میره جلوتر آب از ساق پا به گردنش رسیده...
با این که شنا بلده خودشو سژرده دست موج...
واسش مهم نیست کی داد میزنه...کی نگرانشه...اصلا چی میخواد بشه...
دو تا چشای آشنا میاد جلو چشماش...مثل فیلم...کابوس.......
از خط قرمزای دریا گذشته...
موجا خروشان تر و قوی تر پرتش میکنن جلوتر...
قفسه ی سینش میسوزه....
درد و تاریکی...
نه نه نه...
این اخر خط نیست...
باید حالا حالا حالا ها تو این دنیا با ادماش چک و چونه بزنه و آخرشم هرکس حرف حرف خودش..
با یه نیروی قوی پرت میشه تو ساحل...
همه چیز و حس میکنه ولی نمیتونه هیچ عکس العملی انجام بده
نمیتونه جیییییییغ بزنه بگه حالم از همتون بهم میخوره
نمیتونه با صدای خش دار و بغض دار و دو رگش بگه برن که بررررن... تو فقط به تنهایی نیاز داره...
وقتی چشاشو باز میکنه با رنگ پریده و درد وحشتناک شاهد سیلی محکم پدر و بعدش هین بلند مامان و بهت بقیه میشه....
سرش همچنان کج شده...
قطره های اشک آماده به خدمت را دیگر نگویم اما درد قلبش خیلی بیشتر از سیلی پدر و خرد شدن جلوی بقیه بود...خیلی بیشتر از سوزش قفسه ی سینش...از بدن بی حسش....
ویولنش....همین چن ساعت پیش به دیوار کوبیده شد...
تنها ابزار آرامشش را میگویم...
باعثش کیه...
نه نه نه سحر به خودش قول داده تو هیچ شرایطی دنبال مقصر نگرده...محکم باشه...قوی...
چراااااااااا دیگه نمیتونم محکم باشم...
چرااااااااااااااا دیگه آهنگام آرومم نمیکنن....
خسته شدم از آدما و طعنه هاشون...
خسته شدم از همچی...
چقد تنهام تنهام تنهام....
تو رو میخوام میخوام میخوام
پر از اشک سرده چشمام...
نوشته شده در:95/5/18
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پ.ن:احساس کردم اگر همین حالا ننویسم ممکنه دیوونگی کنم...به امید روزی که بازم بتونم بنویسم...شاید خیلی دور شایدم خیلی نزدیک باشه اون روز...
با همه ناشکریا و گله ها و شکایتا و در آخر لبخند و انداختن سرم به پایین ...با همه سوزش چشمام واسه نگه داشتن این حجم اشک...با همه فرو ریختنام تو خودم...با همه کندن پوست لبم به عادت همیشگی....با همه فین فین کردنا تو خلوت...با همه ی همه ی این دوست نداشتنا واسه رفتن به سفر که از الان میدونم چقدر باید حرص و جوش بخورم ولیییییی به خودم نهیب میزنم "سحررررررر این فکرای منفی و دور کن از خودت دختر" با همه ی تار دیدنای این و اون ناشی از حجم اشکی که تو چشامه میگم خوبم و دوستم و که با 14همین دوست پسرش یا بقول خودش عشقش که ولش کرده دلداری میدم...با همه ی اذیت شدنام واسه متحمل شدن این سفر یه هفته ای کذایی....
در نهایت نهایت نهایتش شکرت خدا...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
پ.ن1:تـــــــاحالا دیدین کسی تو جمع بشینه یه لبخندم بزنه و با چشای اشکی چش بدوزه به کمدین تو تلوزیون و با بغض خنداونه ببینه و از قضا چاییم بخوره؟
پ.ن2:با یه حاله لِه طورانه از منزل مادربزرگ به مقصد خانه تازاندیم و الان در اتاق با لپتاپ نشستم بین لباسااااااا:)) حتی رو تختم پر از لباسایی که نمیدونم کودومشونو واسه سفر بیارم کودومشونو نیارم....به غلللللللط کردن افتادم که این همه لباس و ریختم نمیدونم چجوری جمش کنم:/
پ.ن3:فررررردا باید برم آزمایشگاه واسه برگه سلامتی که مدرسه داده واسه ثبت نام آزمایش بدم:/از الااااان میترسم واسه اون سوزن کذایی که قراره توسط پرستااااااااار خوشگله بره تو دستم:/هم باید ناشتا باشم هم باید معده اینام پر باشه:/همش به کنااار کی میخواد هفت صب از خواب پاشه؟بعدش بره کلاس ویولن:/چجوری بعدش بره فیزیک:/بعدش بره زبان و کنسل کنه:/بعدش پاشه کولشو اویزون کنه به دوشش بره خونه خالش لباسااااااشو که اونجا مونده ورداره:/بعد بره بقالی آت آشغال بخره واسه تو راه:/بعد این انسان چجوری به خونه برسه خوبه:/تازه بخاد اتاقشم تمیز کنه ساعت سه اینا بخوابه:/
پ.ن4:نااااااااامووووووووسااااا میخواستم برم و برگردم بعد وبلاگمو آپ کنم یه حسی قلقلکم داد گف پاشو برو وب آپ کن نمیری حالا:))
پ.ن5:آقااااااااااااااااااااا به پییییییییییر به پیغمبببببببر من دیگه قوز نمیکنم به جدم قسم:))))منو به رگبااااااار بستید تو کامنتاتون برا پست قبل:)))انقد کاااااااااار دارم نشستم دارم حامد پهلانم دانلود میکنم ههههههههه شیرییییین شیرییییین عمرممم شیرین شیرین جونممممممم :)))