اینکه از شانس بده من اون شب اونم اونجا بود بماند غرغرایی که سره سحر درونم کردم و سحره درونم منو به ارامش و اینکه سرمو بندازم پایین و بهش نگاه نکنم وادار کرد طوری که انگار وجود نداره ام بماند...
اینکه بغض کرده بودم و از شدت بی حالی سفید سفید شده بودم و همه گذاشتن پای خستگیم...اینکه هی میرفتم تو اشپزخونه که کار کنم و مشغول باشم هم... نگاه های موشکافانه و جو سنگین و سکوت موقع سلام کردنمم بماند...
خستگی بعد از کلاس...ناراحتی و حرص همش بماند....در جواب مامانم که بعد در گوشم گفت:" چرا انقد داغونی؟؟؟چته باز؟؟؟پارسا چیزی بت گفته؟"
و من فقط سرم اینور اونور میشد...
نماند....نماند...میگم همشونو که "نماند" و بیشتر عذابم ندن....
رفتم تو تراس...در جواب به دلم که سحره درونم توش فریاد میزد"چته" و من جوابی براش نداشتم.... در جواب خالم که اومد پیشم و گفت:" مشکوک میزنی سحری!!!"در جواب همشووون تحملم تموم شد...صدای لرزوووونم و جیغمو تو دلم میشنیدم.. انقد که تکیه دادم به دیوار داخل تراس و زدم زیر گریه مثل اینایی که تنگی نفس دارن هوا رو بلعیدم و بعدش که یکم آرومتر شدم رفتم تو حال و هی سعی میکردم بیشتر کارای دیگه ای کنم تا اینکه میوه یا چایی ببرم تو حال.... فراری بودم از پذیرایی...آخرشم مامانبزرگم گفت سحر جان میوه ها رو تعارف کن با چه خودخوری و عذابی و اینکه اصلا به هیچکس اهمیت ندم و نگاه شخص مزاحم ازارم نده فقط زمین و نگاه کنم و کارمو بکنم پیش دستی هارو گذاشتم و ظرف میوه که خیلی سنگین بود و سنگینی میوه هام بدترش کرده بود و گرفتم بغلم و شروع کردم به گردوندن رسیدم بهش ضربان قلبم نامنظم شده بود... یکم خم شدم میوه برداره که شالم از رو شونم افتاد منتظر بودم میوه برداره که در کمال تعجم شالمو انداخت رو شونم و طره ای از موهامو که افتاده بود بیرون از شالم گذاشت پشت گوشم و کلا ظرف میوه رو کلا ازم گرفت
اون لحظه با اینکه هیچکس حواسش نبود میتونم بگم تا حد منفجر شدن حرص خوردم و خجالت کشیدم...
بدون اینکه حتی نگاش کنم رفتم و دراخرم یه خدافظی کلی و میتونم بگم کل چن ساعت دیشب برام عذاب بود تا شادی .... خنده های ظاهری فقط برای این بود که کسی هیچ چیییز نفهمه از درون طوفانی و پر از بغضم و همه ی این اتفاقا دست به دست هم دادن تا بهونه ی گریه های آخر شب دیشبم باشن!!!!
.
.
.
.
.
پ.ن:
اگرچه دیشب اصلا خوش نگذشت بهم ولی درعوض امروز خیلی روز خوبی بود تو مدرسه خیلی!!!!دوستام نبودن چیکار میکردم!حتما افسرده میشدم حتمااااااا!
یه پست دیگه میذارم از دیشب:)
امیدوارم روز شمام خوش باشه و ادامه داشته باشه هروز هروز هروووز:)
همونطور که میبینییییییید حسابی موقع درس خوندن خودمان را تحوییییییل میگیریم کما اینکه باید برای دوشنبه چارتا درس بخونیم برای امتحان معلم دفاعیم گفت چون چهارشنبه تعطیل شدید امتحان چارتا درس و دوشنبه زنگ اخر که خورد نمیرید خونه میمونید امتحان میدید بعد میرید مام گفتیییییییییییم چشممممممم رو جفت چشامون:)))
دفاعی!!!از اول سال بجز اینکه زنگ ناهار یا زنگ تفریح بشینم بخونمش تو خونه لاشو باز نکردم و حالا امتحان داریم چهار درس!!!خیلی سختهههه این دفاعی از دینی بدتره!!باز معلم پارسالمون خوب بووووووود حالا فک کنید معلم دینی مون معلم دفاعیمونم هس ینی دیگه:))))
درس درس درس...!!!!خیلی سنگین شدن و سخت مام که اول راه موتورمون هنوز کامل روشن نشده مثل عذابه قشنگ....!
امروز برای اربعین ساعت 12 و نیم تعطیلمون کردن اصن از خوشالی تو خیابون عررررررررر میزدیم:)))))و خوب بیشتر بچه های مدرسه مون تصمیم گرفتن برن مدرسه قبلیشون...
منم به فاطی و صبا پیشنهاد دادم بریم مدرسه قبلیمون که گفتن نهههه و سرویسمون میره و حسش نیست پیاده برگردیم تا ایستگاه تاکسی و این حرفا...خلاصه بیخیال شدم و زنگ خورد با اینکه خوشحــــــــال بودم اخجووووون تعطیلی و اینا ولی ته دلم میگفتم کاش مام مثل بقیه میرفتیم مدرسه قبلیمون و تو دلم برایه خودم میشمردم واااااای دلم برای خانوم فلانی تنگ شده و مثل همیشه درحالی که کلم پایین بود دو تا دختر هم قد و قواره ی خودم هرررررررهررررررر از کوچه هه که تقاطعش میشد اون کوچه ای که من داشتم میرفتم اومدن داخل کوچه چون سرم پایین بود توجه نکردم و محل ندادم که پقییی زدن زیر خنده برگشتم با اخم بگم اخهههه این جلف بازیا چیه خرس گنده اید شماها اید که که مملکت و...!
حرف تو دهنم ماسید و با نیش باااااااااز صبا و فاطییییی روبرو شدمممم و افتاااادم دنبالشوووووون و خوب تو اون تایم کوچهههههه خلوت بود و مام قااااااه قاااااه میخندیدیم و فاطی هییی مسخره بازی دراورد تا رسیدیم مدرسه اونجام دیدیم بهههههه بهههه ده نفر دیگه از بچه های مدرسمون که پارسال اینجا بودن اونام اومدن اقای سرایدار رامون نمیداد حالا هی میگفتیییم بابااااااااااااا ما از انضباط بییستای مدرسه بودیم!!!! یهوووووو معلم قران پارسالمون اومد رد شه مارو دید و کلییییییییی ذوق زده شدیییییم و ماچ و بوس و بغل و اینا:)))
بعدش گفتیمممممم خانومممم تروخدا برید اجازه بگیرید بیایم تو!!!!دیگه خانوممون و یکی دیگه از بچه ها که بینمون بود و خیلی باباش تو مدرسمون شاخ بود رفتن تو اجازه گرفتن و ما رفتیم داخل منم که احساااااااسااااتی هرکوووودم از معلمامو میدیم اشک تو چشمام جم میشد و سریع اون یه قطره اشکییییی که از کنار چشمم می اومد و پاک میکردم و مشاورمون و معلم ریاضیمون و ول نمیکردم هههه هرجا میرفتن منم میرفتم بعد مدیرمون برگشت گفتتتتتت خانوووووم سحریااااان ما شمااارو فروختییییییم به مدرسه ی "عین" برگشت خوردی هههه گفتم اگه میدونستم دبیرستان انقد کمرشکنهههه تجدید میشدمممم خانوم پیشتون بمونم باز هههه (جون عمم):))))
دیگهههه یه عالمهههه با مشاورمون حرف زدم دلممم لک زده بود برایه صداش یعنی عشق به تمام معنا ... تو تلگرام باهاش در ارتباطم و میتونم بگم بهترییییین الگووووی منه واقعا!!! جوونه و بیست و خورده ای سالشه و انقد خوشرووعه که حد نداره!یادمه ما پارسال مثلا تو یه روز چارتا امتحان داشتیم میومد با معلمامون صحبت میکرد مثلا شفاهی بگیرن یا یکیشون فقط کتبی بگیره که ما اذیت نشیم خلاصه این خانوووم عشقولی ما دومی نداره:)یه عالمه ام جلوی معلم ریاضی پارسالموووون غیبت معلم ریاضی امسالمونو کردم هههه ولی جدنی معلم ریاضی پارسال ما یه جااااااااای خالیم تو کتاب جواب میداد و حتی یه سوال از کتاب و بی جواب نمیذاشت کما اینکه وقتمون کم بود و هروز صبم ما از ساعت هفت تا هشت که کلاسا شروع شن میومدیم نمونه سوال حل میکردیم تست میزدیم و خودشم میومد زوتر با اینکه وظیفش نبود تا اشکالایه مارو رفع کنه (و انقد امتحان میگرفت خودش بهمون گفت خیییییییلی اذیتتون کردم ولی ارزشش و نداشت؟مام گفتیم چرا خانوم واقعا داشت.)خلاااااصه اصلا دلم نمیخواست از مدرسه بیام بیرون دیگه صبا و فاطی منو از زیر دست معلما کشیدن بیرون ههههه قبل ازینکه بیام خونه رفتمممم مغازهه دم خونمون که شبیه فروشگاهه و کلی باکلاسه خوراکیایه فوق و خریدم تا هی بخورم و هی درس بخونم:)))))دیگه چون همرام پول نداشتم زیاد و ماهیانه ای که پدر جااان داده بود رو به ته کشیدن بود به همین چن قلم رضایت دادم ههههه:))) اومدم خونه زنگ زدم به مامانم با ذووووق براش تعریف کنم که رفتم مدرسه قبلیم کهههه گفت سحر سرم شلوغه زنگ میزنم بعدا:///منممم مغنعمووو شوتیدم گرفتمممممم از ساعت سه تا شیش و نییم خواااابیدم آی چسبید:)) و تو خواب هی فکر و ذکر درس نمیذاشت ارامش داشته باشم واقعا این هفته پرررررررره از درس و تکلیف و تست و امتحان و من از الان استرسشو دارم مخصوصا دوشنبه و سه شنبه که هفت شب میرسم خونه و کلاس دارم دیگه هیچی!!!!
خلاصهههه امروز کلییی انگیزه گرفتممممم و حالم خوب شد و قوول دادم تاااااا باااا رتبه ی خووووووب دانشگاه خوب قبول نشدمممم نرم مدرسه قبلیمون و این سری با دست پر برررررم حتی موقع خدافظی با معلم ریاضی پارسالمون دوباره گریم گرفت و دیگه جلوی خودم و نگرفتم یکم مسخره بنظر میاد ولی من واقعااا جدا ازینکه کلی احساساتیم کلیییی ام این معلمم و دوس داشتم و تنها درسی بود که برام تو اولویت بود هییی...
امیدوارم ب معلمای مدرسه ی جدید بتونم عادت کنم!!!فردا منزل مادربزرگ جونی دعوتییییم برای ناهار و من دقیقا کلا امشب و تا صب که باید درس بخونم فردارو خدا بخیر بگذرونه:)))
این پستای دراز و طولانی نشون میده چقد حرف تو گلومه و چقد کم میام مینویسم(نسبت به قبل) و فردا نقشه ی خبیث دارم که رفتیم خونه ی مادربزرگِ جاناننننننن چنتا ازون گلدون عشقولیااااااااش بیارم خونمون هههه اصلااااانمممم بخاطر گلدون و اینا نمیرممممممم:)
میداند وقتی درس میخوانم گرمم میشود و فقط نوشیدنی خنک خستگی سلول هایم را به طرز فجیعی در میکند....
وقتی خسته و کوووووووفته 119تست زیست و 70تست شیمی میزنم و از خستگی روی کتاب ها نیم ساعتی چرت میزنم؛
وقتی مخم بخار میکند و ذهنم خسته میشود حتی توانایی جمع 2با 1 را ندارم؛
می آید بالا سرم؛
بیدارم میکند؛
میگوید:
نگا کن همه آب دهنش ریخته رو کتابش!بچه جون خب با دهن بسته بخواب...اصن اینجا جایه خوابه....!
یه لیوان خاک شیر خنک با لیموترش تازه برایم آورده است؛
با منگی نگاهش میکنم؛
میگوید:
بسه بسه جم کن برو بگیر بخواب چشات انقد پف کرده که داره از حدقه میزنه بیرون...!
و از اتاق بیرون میرود....!
خیره خیره به خاکشیر روی میز نگاه میکنم...
خاکشیر مرا میبرد به وقتی که مهد کودک میرفتم و برگشتنی از مهدکودک مامان را مجبوووور میکردم با نیلو اینا به خانه ی شان برویم تا با هم کارتون خرگوش زبل2 را که عمو علی؛پدر نیلو تازه برایش خریده بود و نیلو کلی تعریف کرده بود را ببینیم؛
لبخند محوی روی صورتم نقش میبندد...
من...با لپای سفید و موهای نسبتا بلند خرگوشی و چتری های جلوی صورتم همراه نیلو با موهای لخت و بلند و مشکی و صورت سفید و گوگولی روی شکم جلوی تلوزیون دراز کشیده بودیم و پاهایمان را جلو عقب حرکت میدادیم و خرگوش زبل میدیدیم...
خاله برایمان دو لیوان خاکشیر با یخ می آورد همراه نی های با مزه که رویش شکلک های بچگانه دارد و ما را ترغیب به نوشیدن خاکشیر میکند...
اما من به خاک شیر لب نمیزنم...و خصمانه نگاهش میکنم....
راستش را بخواهید از دانه هایش میترسیدم که بروند بچسبند به بالا و پایین دهانم و یا در گلویم گیر کنند...با اخم لیوان خاک شیر را از دست نیلو میکشیم و میگویم: "نخووووووووور میچسبن به گلوووووت دیگه نمیرررررن!"
مادر میخندد و خاله نیز هم...
متعجب نگاهشان میکنیم
مادر شروع میکند به تعریف کردن ماجرای ناسازگاری من و خاکشیر را که هیچ وقت با یک دیگر ارتباط برقرار نکردیم؛
من تا میخواستم آن را بنوشم ته نشین میشد و آن به دیواره ی لیوان میچسبید و اعصابم را داغان میکرد؛
تعریف میکرد که با اخم برای خاکشیر رجز میخواندم و هروقت گرما زده میشدم و خاک شیر به دستم میداد و میگفت "همهههه اش و میخوریا" اخر همه اش را در باغچه خالی میکردم و به مادر میگفتم" "همه اااااش و خووووردم" و به این ترتیب ماجراهای من و خاکشیر ادامه پیدا میکرد....
الان بزرگتر شدم.....امااز آن روزها خیلی دور نشدم...صدای دعوا کردنم با لیوان خاکشیر هنوز در گوشم میپیچد...
اما الاااان در این فکرم که چیشد خاکشیری که از دستش شکار بودم حال شده است بهترین نوشیدنی دنیا برایم؟!!!
فکر میکنم شاید مزه ی عرق بهار نارنج مادربزرگ ساز داخل آن مرا به خوردنش ترغیب میکند...شاید هم....!!!!
پ.ن:از وقتی نوشابه رو ترک کردم خاکشیر شده یکی از نوشیدنیای "بیشتر اوقات طوریم"❤‿❤
پ.ن تر:هنوزززززم بعضی وقتااااااا که ته نشین میشه و زود دوباره باید همش بزنم و هووووورتی بکشم، بالا اذیتم میکنه ولی خیییییییلی دوسش دارم♡!
پ.ن ترین:این حجم درس خوندن و امرووووز وااااقعا از خودم بعید میدونستم تبریک میگم به خودم ههههه:))))راستی بعد از اینکه پست قبل و گذاشتم دقیقا سه ساعت بعدش عطسههه کردم به چههه گندگی هههه شیشتاااااااا پشت سر هم☋
پ.ن ترترین:مخاطب جمله های اول متن مای مادر عست◕‿-
درباره عکس:خودم اعتراف میکنم که میز و مرتب کردم بعد عکس گرفتم که اگر این کارو نمیکردم میز نبود باااااااازار شام بود هههه اون گلای گوگولی پگوری عم داستان دارن که الان حال تایپ ندارم تو اون پست کش داره میگم فقط اینو بدونید که کاکتوسم که گل صووورتییی داره و الانم غنچه های قلمبه ایه ریز و درشت زده سوووووگولی منه≧◡≦
و فرداها و پس فرداها همین طور تا به حالا که اون لحن تغییر کرده و یه روز تکلیفی داشته باشیم و من براش عکس نگیرم از جوابا نفرستممممم میااااااد پی ام میده میگههه "هووووووووووووووو جواااابااااااااا چیشد فلان فلان شده:/درین حد:‖
کلید اسرار:این قسمت:هرکی گفت فلان کتابکار یا فلان پلوکپی تو نوشتی بهش بگید" شات آپ فقط تا نزدم تو اون دهنت"⋋▂⋌
ماه مهر از لحاظ روحی یه ماه خییییییییییلی خیییییییلی چیز بود واقعااااااا پر از ناراحتی و اعصاب خوردی و داغانی این دو روز بگذره بریم تو شنبه و آبان ببینیم اوضاع چجوریه بهتر میشه سردردها و این روزای گند یا نه باید فیزیکی برخوووورد شهههه!!!!(")_(")
ینی انواااااااات یَـــــــــــــــــــــــــــک یَـــــــــــــــــــــــــــــــــــتک این معلم دفاعیمونو میارم جلوچشااااااااااااااش اگه این جلسه ازم نپرسه://///فک کنید از الان دارم برا چهارشنبه ی هفته ای که میاد زنگ آخــــــــــــــــر میخونم و هرجلسه از همهههه میپرسه جز من وچن نفر و میره درس میده خب ما میخونــــــــــــــــــیم بپرس لعنتی یادمون میره ااااااااه>'.'<
بهونه ها کوچک و بزرگ خوشبختی:
پلیور با دکمه های گوگولی پگوری و جیب گل گلی
لواشک عمه ساز
به جای آذر ماه از آبان ماه از سرگیری زبان جان جانان
هوای سرد
تموم کردن یه دفتر 40برگ با محتوای دلنوشته هام طی این هفته
برق انداختن گاز و سرامیکای آشپزخانه و اتاق خواب
به سرانجام رسوندن مقاله ای که خیلی روش کار کردم و اونی که میخواستم شد
خوندن کتاب دوئل
تنگ کردن اونیفرم مدرسه توسط مادربزرگِ جانانِ جان
خوابیدن تا 12ظهررررررر {عَی چسبـــــــــــــــــید}
وقتی مینویسی و با حرص میکَنی و مچاله میکنی و پرت میکنی اونور...وقتی سرت درد میکنه......وقتی حس میکنی شاید مجازی حالت و خوب کنه و میای تو وبلاگت و مینویسی و مینویسی و مینویسی و پیش نویس میکنی و در نهایت دلیت...
وقتی زنگ میزنی به بهترین دوستت تا باهاش حرف بزنی و نمیدونی چی بگی و در نهایت بــــــــــوق...
وقتی کتاب جلوت بازه و فقط نگاهت بین جمله ها درحال چرخشه و حضور فیزیکی نداری...
وقتی دست زیر چونه طور نیم ساعت خیره میشی به یه خط...
وقتی یه اسم...یه تصویر...یه لحظه...یه خاطره جلو چشمات رژه میره و پرتت میکنه به گذشته...
وقتی دلت میخواد بارون بباره تا بهونه ای بشه و بری زیر بارون و اشکاتو و با قطره های بارون تقسیم کنی و صورتت خیــــــــس بشه تا حداقل حداقل حداقلش نفس کم نیاری...نفس واسه بلعیدن هوا کم نیاری....نه؟؟؟دیگه کم تر کم ترش اینه که هق هقت قفسه ی سینتو و نشکافه دیگه...!
وقتی تمرکز نداری واسه هیچ کاری و کلافه و سردرگمی...
وقتی سردرد به قولش عمل نمیکنه و با همه ی وقتی های بالا هجوم میارن بهت...
چاره ای نداره جز اینکه سرت و بذاری و بمیری:)
منکه از این شانسا ندارم بخوابم پاشم مثلا ببینم تموم شده:))
ولیـــــــــــــــــیکن شب ساعت 9 با لباس خواب خرسی خرسیه آبی کمرنگ سفیدم میرم به آغوش رختخواب میپیوندم....پیچ و تاب های هنذفری و باز میکنم و موزیک بیکلام ...بهتره بگم ژلوفن همیشگی و میذارم و یه عالمه بغض میکنم...
یه غلـــــت...
دو غلـــــــــــت...
دو تا سرفه...
سه غلــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...
هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...
سرفـــــــــه...
سه هزار غلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت...
ساعت سه صبح...
به قصد آب خوردن که پا به آشپزخونه میذاری و با لیوان به سمت آب سرد کن میری... حس میکنی یخچال و ماشین لباسشویی و ظرف شویی و کابینتا دارن دور ســــــــرت میچرخن...سرگیجه....سرگیجه...سرگیجه...سیاهی مطلق...تـــــــــــــــــــــــق...لیوان خورد خاکشیر شده و یه عدد سحر افتاده روی شیشه های آشپزخونه و سرامیک و چهره های مات و تار مامان و بابا و سنگینی سر و تاریــــــــــکی:)
پ.ن1:
زنده ام:)
پ.ن2:
با اینکه میتونستم مدرسه نرم اما تنها چیزی که فک کردم میتونه حالمو و خوب کنه مدرسه بود و دوستام و بس....ساعت ده رفتم مدرسه با یه دست بانداژ شده و پایی که به دنبال اون یکی پا رو زمین کشیده میشد... انگار از یه لشکر 1000نفری کتک خورده باشم....:)
فکر میکنم....فکر میکنم...فکر میکنم...:)
چرا اینجوری شد؟:)
پ.ن3:
برگشتی از مدرسه برای اینکه حالم خوب بشه با اون وضع که کم کمش پنج دقیقه پیاده روی و هوای آزاد خوردن بود مجبور شدم آژانس و قال بزارم و قدم بزنم و گربه های همیشگی و تو جوب و زیر درختای همیشگیشون رصد کنم و قدمام و بشمارم کـــــــــه خدا دو تا فرشته گذاشت جلوم به چـــــــــــه فرشتگی:)ازونجایی که نمیخوام پستم چنتا موضوع قاطی شه و طولانی، ترجیحا مشروح این اتفاق و با عنوان"ثبت خاطره ها1" داخل کانال نوشتم{آدرس کانال اون گوشه ی وبلاگ} :)
از مدرسه رسیده...خســـــــــــــــــته...نه خسته ی جسمیاااا... نه...ازون خستگیا که حس کردنیه و درک کردنیه و با دو سه تا چایی و صورت شستن با آب یخم در نمیره...شاید روحی مثلا...
عکس:همین الان صرفا جهت بی روح نبودن این پست:)
پ.ن4:
این نقل {گل محمدی گردویی} ژیگولیا سوغاتی یکی از دوستای بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان از سفرش تو این چن روز تعطیلات بود...عشقن بعضی دوستا...
-سحر؟؟؟تو چته واقعا؟؟:/مگه هی خدا خدا نمیکردی که منو ببینی؟خب چرا دیروز سرت تو یقت بود هوم؟
+عادت کردم الاغ جان عااادت.... نمیتونم... وقتی یه عده مرد از جلوم رد میشه سرم خود به خود میره تو یقم...جدای از اون وقتی بغضم میگیره سرم میره تو یقم دیگه... اینارو دیکته کن هی بخودت بگووووو ملکه ی ذهنت شههه مرسی اه!
-واسه چی بغضت گرفت حالا{خنده}
+واسه اینکههه مداحه پرسوز میخوند مگه ندیدی؟
-اوهوم باور کردم بخاطر من نبود!
+آره باور کن مگه بیکارررررررم به یه الاغِ مو قشنگ فک کنم؟؟؟اون آستیناتم بده پایین ببینم{عصبانی}
-الاغ خودتی بی ادددددب :/تو این دفعه سرت و بکن تو یقت تا یه پسی بخوری اونموقع عادت ترک میشه هههه
+هه هه هه و چیز:/خودت چی؟ حس شیشمم بهم میگفت داری زیر چشمی نگام میکنی...فک کردی خودت زرنگی؟
-سحر{با خنده}
+مجبووووورم چرت و پرت بگم که در مقابلت ضایع نشم نخند خندم میگیره نمیتونم اخم کنم
-اوه اوه:/
+چقد بدشانسم من چقد...
-چرا؟؟؟
+که نتونستم ببینمت بعد از 5سال و 15 روز....تو حال خودم نیستم اصلا....
امروز از صب پا شدم و صبحانه درست کردم و زدیم بر بدن و دینی و دفاعی خوندم و پرت کردم تو کمدم و یه کوووه لباااس و مانتو و شاااال اتو کردم و دفتر برنامه ریزی مو پر کررردم و اتاقم و ریختم بیرون و تمیز کردم دستههه گل ینی:) {همون قانونه که وقتی داغونم خیلی وسواس میگیرم و میوفتم به جون خونه و اینا همون}
الان مچ دستم به شدت درحال قطع شدنه:/
زندگییی رس مارو کشیده ینی:))))
و هم اکنون بنده ماتحتم و گذاشتم زمین و یه چایی ریختم و نشستم سر نت و رفتمممم تو تلگرااام و دیدم عکساااای سقایی فنچکم و خااالم فرستاده برااام کلییییی دلم غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت:)
شبم قراره با مامانم و قام قامموم بزنیم به دل هیئتا:)
بعد از 26 رووووز میریم خونه ی مامانبزرگ جان اینا و خاله و زندایی اینا رو میزنیم زیر بغلمون با خودمون میاریم خونه که بخوابن اینجا بعد صب دوباره پاشیم بریم خونه مامانبزرگمینا:){ینی تو کوچه مامانبزرگمیناااا زارت و زووورت دسته رد میشه ولی کوچه ی ما:/امروز تااازه تاسوعا بود یدونه اومد رد شد اونم از سر کوچه ینی داخل کوچه ام نیومد:/}دیگه منم جوگییییر شدم نشستم یه عالمه انار دون کردم و نمک و گلپر زدم بش و سلفون کشیدم روش انداختم تو یخچااااال که شب بیارم بخوریم و خرچ خرچ کنیم:))
چن وقت بود بهونه ی کوچک و بزرگ خوشبختی ننوشته بودم؟؟؟:)
از مدرسه اومدم خونه همش داشتم فک میکردم خدایااااا چییییی میشهههه نیلو یا فاطی یا صبااا همینجوری بیان بگن سحر پاشو بریم بیرون مثلا یا هرچی فقط بیان که دارم میپوکم...◄.►
یه ساعت بعد زنگ زدن و در کمااااااااال تعجب فاطی اومد پیشم انقد ذووووق کردمممم یه لنگه پااا پریدم تو آسانسوووور و همون موقع آسانسور رفت طبقه ی سوم منم با تیشرت و شلوار خرسی:////هیچیم رو کلمممم نبود با چشااااای گرررررد شده تو بهت داشتم خودم و وضعیتمو میدیدم و اینکه چه خاکی بریزم تو سرم:///دره آسانسور باز شده پسره واحد چهارمیییییه که منو دید چشاش زد بیرون منم همچیییین جیغ زدم یارو سه متر پرید بالااااا و در و بست البته انگشت سبابه عشم موند لای دره آسانسور مام سریع زدیم طبقه5 و اومدیم بالا حالا از شااااااااانس خوبه من که این بار بهم رو کرده بود در بسته نشده بود که پشت در بمونیممم :)))
وقتی رسیدیم خونه رفتم جلو آیینه دیدم جای دست فاطیییی رو لپم مونده:/ هههه بعله دوسم غیرتیه که چرا اونجوری پریدی تو آسانسور:))))
خلاصه فاطی اومد و با خووووودش آش رشتههه آورد بوووود:))
فاطی با آش رشته آمد≧◡≦
کتاب زبانشم گذاشت پیشم که واسش حل کنم{ مثلا خودش بلد نیس حالا انگار هیشکی نمیدونه من همیشه اشکالام و تو زبان از فاطی میپرسم:)} و رفت خونشون تا فردااااااا به بهونه ی کتابشم شده یه سر برم پیشش:))))و سخت به این نتیجه رسیدم که دلم برای کلاس زبان تنگ شده:)اول آذر مااااااااااه میییرممممممم دوباره ثبت نام:)
شرم آوره!!!!اینکه دو هفتس ویولن تمرین نکردم:(وقت نکردم واقعا!'-'
امشب قسمت میشه ینی با ماشین پشت دسته بمونیم و چای دارچین بخوریم و بوی اسفند استشمام کنیم و صدای تبللل و سنج به با ضربان قلبمون بره بالا و پایین؟؟کاش بشه...>'.'<
اگه این مدلی به حرف معلمام گوش میکردم و درس هروز و همون روز میخوندم الان تو ناسا بودم:)))
با یه برنامه ی خیلی خوووووووب دارم پیش میرم برای درس!!!
این چرندیات که شااید واقعیت داشته باشه که از رشته های ریاضی بیشتر تو کنکور قبول میشن و....همش واسه من کشکه و ته ته تهش سرابه و بس...
رمان خوب رمانیه که معتادش بشی و نتونی یه دسشویی بری حتی درین حد ینی:))))
رفیق؟؟؟
تو خیلی عشقی نمیتونممممم واست یه جمله ی ادبی بنویسم ♥عاشقتم♥ فقط همین:)
✱سر زنگ زبان دیدم حانی و گوگو و صبا و فافی و زهرا{اسماشونو نمیخواد حفظ کنید تو امتحان نمیاد:))))} چارتایی افتادن رو یه کتابه و با اتووود و مداد و خودکار صفحه اولشوووووو دارن به چیز میدن آها به فنا:))
منم همینجوری متفکر داشتم ریدینگ و میخوندم و با ارنج و پا جفتک اینا مینداختم که خفه شن تمرکز کنم بالاخره:)))
ریدینگ و خوندممم انقد حرصم گرف از دسشوووون و با فکر اینکه کتاب صباعه با خودکار ابی گرفتم صفحه اولشوووو خط خطی کردم مثل اسبی که رم کرده چارتااااییی افتاده بودیم به جون کتاب بعد اینام هی بهم دیگه نگا میکردن و میزدن زیر خنده و معنادار همینطوری بهم نگا میکردن... منم فک کردم واسه این خل بازیامونه باهاشون خندیدم و تموم شد اخر فعهمیدم گند زدن/زدم تو کتاب خودم:/// تا بههه خودم اومدم زنگ خورده بود و بیشورا عرعر کنان کیفاشون و ورداشتن و رفتن:////صفحه ی گوشیم رفت توووو{جای انگشت مونده قشنگ یه گودی درست شده} انقد که با حرص تایپ کردم تو گروه براشون:دهنتووووووون آسفالته فردا:))))))))
....
✱یه همکلاسی دارم سه سانته انقد کوتاهه من از وقتی دیدمش ب خودم و قدم امیدوار شدم چون تا امروز فک میکردم من خیلی قدم کوتاهه:/خلاصه هی قیف میاد مننن باباااااااااااااام با پورشه مشکیش هروز میاد دمبالم و ازین سیب خوریا:/منم تو دلم گفتم عه؟؟باشه:)))
کلا من از اولشم با این بشر مشکل داشتم...از قیااافش اسکی رفتن میباره دیگه حالا تصور کنید زنگ تفریح تو کلاس داشتم شیمی میخوندم اینم اکیپشون و رو میز و نمیکت جم کرده بود و رفته بود بالا ممبر و هی شاخ بازی درمیاورد...:/منم گفتم میشه شات آپ شی دارم درس میخونم دوست عزیز:/گف نچ:/گفتم وقتی نوچ و کردم تو آستینت میفهمی با کی طرفی بند ان گشتی:/از قصدی بین بند و ان گشتی فاصله انداختم خلاقیتتتتهههه دیگه:))))خلاصه ازون زنگ شدیم دشمن هممممم با نگاه های خصمااااانه :///حالا ربطی نداره ولی انقد میخواد ادای این خرخونارو دراره انگار من نمیدونم واسه ثبت نام میز کناری ما بود و داشت تعهد میداد که امسال مثل نهمش ریاضی و درسای تخصصیشو 13-14 نشه:/حالا بماند که با پارتی نوشتنش اماااااااان ازین پارتی اه اه اه:///
زنگ که خورد پشت سرش رفتم چون تا یه جایی هم مسیر بودیم مثل این کاراگاها هههههه کارگااااااااه سحر ههه:)))بعد یکم رفت و رفت و رفت و دیدم نزدیک یه موتوریه شد که گویا داداشش بود:///بعدازینکه یه فوش ابدار بش داد و گفت دفعه ی بعد دیر بیای میرم به بابا لوت میدم که اونروز با فلانی دیدمت تا دیگه بت پراید به اوون گلی و نده ببری جی افتو بگردونی:///
پورشه:///
موتور://////////
پراید:////
امسال واقعا عصاب ندارم خیلیم ادم شدم و میخوام سرم تو کاره خودم باشه و برم و بیام اگه بزارن...حالا با خودمم شرط کردم بعد ازینکه قشنگ قهوه ایش کردم بیخیالش شم:)))
...
✱فردا هفته تموم میشهههه هوووووووووهوووووووو شماااا خونتون مورچههه داره هوووووهووووووو نه ندارهههه:))))اوه محرمه صلوات بفرستین シعجب هفته ای بوداین هفته عا://///// دیگه خیییییلی دارم درباره ی مدرسه مینویسم از این به بعد درباره معلما که اگر اتفاق خاصی پیش نیاد نمینویسم چون آرشیو مهرماه وبلاگم کلا شده مدرسه بجز یکی دو مورد:/
...
✱مثلا فردا درسامون سبکه عین امروز هم امتحان داریم هم مخش بعد مثلا فقط یه درس مخش نوشتنی نداریم رس مارو کشیدن://///از کلمه هایی که معادل فارسیش و تو کتابمون نوشتن متنفرم:///
...
✱تا به امروز فک میکردم اینایی که انار دون میکنن میریزن تو ظرف کوچولوها بعد با قاشق چایی خوری میارن مدسه با نمک و گلپر و میشنن میخورن خیلی خزن و خز بازی درمیارن:))))))) امااااااااا امرووز که من اینکارو کررررردمااااااا و بعد از امتحااااان شیمی نشستم رو زمین چار زانوووو انار خوردم با نمک و گلپر واقعاااااا حرفمو پس گرفتم خیلی چسبید:)))))))
...
✱همش حس میکنم موقع رفتن به مدسه یا برگشتن یکی دنبالمه نه تا یه جایی مثلا تا دمه دره خونه...یا حتی صبحا همینطور...بعد هروقت برمیگشتم و پشت سرمو نگاه میکردم؛ میدیدم هیشکی پشت سرم نیس...درست عین دیوونه ها یا درسا فشار اوردن هههههه یا خل و چلیم درجش رفته بالا اینم میتونه باشه هههه مث این فیلمااای جن و روحی شده بود عصن یه وضعیتیییی ههههههه:)))
...
✱من و کانالم و پستای خوبم و اون یه عضویییییییی که توشهههه ^.^و من به امید سین کردن اون پست میذارررررم شما و همه هههههه:)))
دیگه همینا امیدوارم که روزاتون در آرامش باشه و تو این ایام ما رو از دعاتون بی نصیب نذارید که واقعااااا محتاج دعاهاتونم✿✿✿
-خدا نبخشه معلم فیزیک و شیمی و ریاضی و آزمایشگاهی(آزمااااااااااااااااایشگاهممم کتاب دااااااااره و پرسش و سوال و ازین مسخره بازیا در این حد ینی) و که فردا هدفشون نابودیه ماعه آمــــــــــــــــین:/
-رکورد نمره ی اولیــــــــــن کوییز کتبی بعد از بخور و بخواب تابستونی و بعدش یوهووو رفتن تو تیریپ درس وخرخونی و اینا تعلق میگیرد به فیزیک جان سه و نیم از چهار خدا قبول کنه هههه کلیـــــــــک:))))
- چقدر خوبه که زنگ تفریحااااا به خنده های بقیه نگا کنی و کیک و شیرکاکاعوتو بخوری و نصف کیکتم بریزی رو مانتو و مقنعت...بعد سرت و تکیه بدی به دیوار و به اونایی نگاه کنی که دارن پز تعداد بلاک کردنای پسر تو فضای مجازی و به دوستاشون میدن و چشم و ابرو میان واس هم{لبخند مسخره طوری}...یا اونایی که والیبال بازی میکنن....یا اونایی که قهقه میزنن و شوخی میکنن...یا اونایی که دارن جواب مسئله های فیزیکشونو با هم چک میکنن...همه ی اینارو نگا کنی و چشاتو ببندی و با یه لبخند ملیح درحال رفتن تو حس و تو هوای ابری و گرفته باشی که بچه هااااا بریزن رو سرت و شوخی کنن و نزارن تنها باشی...
-مثلا دستاتو با دوستات روی هم بزاری و عهد ببندی که قطعا یکی از پزشکای این مملکتیت و تو گوشاتون پنبه بزارید که میگن پاستوریزه ها... بچه خرخونا.... بعد یه عالمه کیف کنی که چقد خوبه دوستات عین خودتن و از خدا میخوای همینجوری بمونن:)
-امسال با اصرار خودم دیگه از سرویس و منتظر بودن و چارتا کوچه رفتن به مدرسه با ماشین خبری نیست،امسال خودم با پاهای مبارک تا مدرسه پیاده از پیاده رو میرم و قدم زنون همینجوری که سرم مثل همیشه تو یقمه و دوتا دستام بندای گولمو گرفتم و با پا با برگای روی زمین بازی میکنم و خرچ خرچ کردنشون و میشمارم تا میبینم رسیدم مدسه...فاصله اش یه ربه اما امان از حس خوبی که داره اصن اندازه نداره:)
-منی که تو کل هفته فردا سنگین ترین برنامرو دارم باید الان بیام وبلاگ آپ کنم آپ نکنمممم میمیرم در این حد ینی:)
-هوا امروز چقد گرفتس...انقد که حس میکنم یکم دیگه یگیرهههه من به فنا میرم...
-اردوی راهیان نور:/اردوهای چن روزه هیچوقت بجز اون یبار که رفتم رامسر و خییییییییلیم خوش گذشت خانواده اجازه ندادن که برم و از اونجایی که میدونستم سوال کردن لازم نیست اسمم و ننوشتم برای اردو...
-عنوان....هروز که از خونه میرم بیرون تا به مدرسه برسم بعد از آیت الکرسی عنوان این پست که از حافظه جانه ورد زبونمه...یا گوشه کنارای کتابی جایی همچین جمله ای دیده شه نشون میده در این حوالی سحر سحریان وجود دارد هههه:))
-یه مشاور تحصیلی آقا داریم خییییییییلی خفنه و انقد حرفاش روم تاثیر گذاشته که هی تو اون ابر بالا سرم با حرفا و انگیزه هایی که ازش میگیرم میرم تو حس و حال...
-کنکور...از الان هی میخونن تو گوشمون...امروزم دفترای برنامه ریزی و دادن بهمون...رسما نابودیم دیگه من میدونم:/
-تا آذز ماه برای استراحت مغزی کلاس ویولن و زبان ترم جدید ثبت نام نکردم هم برای اینکه استراحت کنم یکم و به درسام برسم...هم برای اینکه تشنههه بشم و به صوووورت خماری طور برم سروقتشون البته تمرین کردن یک ساعت قبل از خواب ویولن جان جای خود دارد:)
گفتم ویولن:)یه کانال تلگرام زدم از خیلی وقت پیشا برای خودم هرچی که سر دلم سنگینی میکنه و فایلایی که دوس دارم و میذارم داخلش یه عضوم بیشتر نداره فک کنم اون یه عضو خودمم ههههههه:)))و اینکه یکم روون تر بشم و نتی که جدید یاد گرفتم و خوبتر بزنم از ویولن زدنم صدا ضبط میکنم و میزارم داخل کانال.... خدارو چه دیدید شایدم خدا زد پس کلم و یه پاراگراف از کتابایی که دوس دارم و براتون خوندم و معرفی کردم که دیگه تو وبلاگ از کتاب چیزی نگیم و معرفی کتابا به صوووورت ویس طوری اونجا باشه بهتره اره خیلی خوبه:)البته اون کانال و پاک کردم چون حس میکردم دارم خونده میشم در صورتی اونجا برای حرفای یواشکیم بود حالا تو این کانال یواشکیام و با شما به اشتراک میزارم:)
آدرس کانال:telegram.me/saharanehayam
-امروز سر زنگ جغراافی منننننن میز و گاااز میگرفتم از حرص ینی:///معلمش منو چقددد حرص میدهههه وایییی://////////
-حس زمستون وقتیه که داری یخ میزنی از سرما و ده دقیقه یک بار عطسه میکنی و نارنگی میخوری کما اینکه استین کوتاه و شلواررررکمممم پوووشیدیییی و جلووو لب تاااااااب ویبررره میری و پست میزاری ههههه حس زمستووون یکی اینجاس یکی صبحای زود ساعت پنج و نیم که با حررررص ساعت و میکوبونی لبه تخت و پامیشی بری صورتت و بشوری لامصببببببب زمستون و سرررررررررمارو تزررریق میکنن به جووونت تو این دو حالت هههه:)))
--تو ماگتون نسکافه ی دااااغ درست کنید بعد همینجووووور که داریییید یخ میزنید شلوار گل منگولیتون و با شلوارک تابستونیتون عوض میکنید....سویشرتی که خیییییلی دوسش دارییییییید و گررررمارو به وجودتووووون میپاشونه رو بپوشید و کتاب شیمی تون و بزنید زیر بغل و با ام پی تری پلیر و هنذفری برید تو بالکن صندلیارو بکشید کنار و بشینید کنار گلاااا و و پاهاتون و دراز کنید و به آسمون خیره شید و خیره شید خیره شید و نسکافتونو مزه مزه کنید...اونموقع بیاید بهتووون بگمممم دلگرفتگی و غمگیین بودن تو این هوااااای ابریهههه گرفته چه حسیه:)
-تیر94نوشابه از وعده ی غذایی مون کنار رفت و آب و شربتای مختلف و دوغ جایگزینش شد...شهریور امسال سوسیس و کالباس حذف شد....امروز یه دختر توپولوووو زنگ تفریح کنارم نشسته بود و داشت ساندویچ سوسیسسس میخووورد... بوووش پیچیده بود تو ملاجمممم و حسابی اب دهنم راه افتاده بود دیگه خودم و جم جور کردم و اب دهنمو قورت دادم گفتم براااای اخریین باااار امشششب یه ساندویچ سوسیس خوشمزه ی مادر خانواده طورپز بزنیم بر بدن پیشاپیش جاتون سبز:)
-امروز تو راه مدرسه داشتم فکر میکردم اگر یه خواهر همسن خودم داشتم مثلا با هم میرفتیم مدرسه تو یه کلاس کنار هم تو یه میز... با یه ظرف غذا... با یه عالمه حس خوبه خواهرانه... حییییییییییییییف ما نداریم:)
یکیییی از آرزوهااام بعد از هدفم اینه که خدا اگر در اینده قرار شد بهم بچه بده دو تا دوقووولوووو بده یا دو تا پسررر یا دوتا دختررر دیگه وارد اسماشون و اینکههه اقای محترمههه خواهند فرمود" خانووووووووم هرچی باشن سالم باشن این چه حرفیه" و اینا نمیشم هههه گاهی وقتااااااااااااا انقد ازییییییین تصوراااااااات خودم خندم میگیره:)))
-زنگ ورززززش یکی از بهترین زنگااااای ما دانش آموزاس وقتی دو زنگ قبلش ریاضی و فیزیک داریم ینی درین حد تفریحه برامون:))))
-انقد خسته ام که نه میتونم بخوابم نه میتونم درس بخونم:/ کتاب و که باز میکنم خواااابم میگره و خمیازه پشت خمیازه:/ وقتی میبندمممشم که خب استرس مث خورده میوفته به جونم و باید دوباره کتاب و باز کنم:/
از همین تریبون به معلمای عزیز میگم بیاید یکم با دانش آموزا مهربون باشیم دانش آموزا گناه ندارن:/
جنابان بزرگوار مسئول؛اینکه بر اساس فرهنگستان فرهنگ و لغت گند زدید به تمام اطلاعاتمون از ابتدایی تا به الان و اسمای علمی و عوض کردید واقعا کمال تشکر و ازتون داریم واااااااااقعااااا{انگار سلول فوشه که اسمشو عوض کردن نوشتن یاخته:/}
دختره تو کلاسمون برگشته واسه خودشیرینی به معلم ریاضیمون میگه خانم فصل اول انقد اسونه الان به شعور من داره توهین میشه خب:///منم همچین زدم تو اون دهنش که دیگه چایی شیرین بازی درنیاره دراز:/
همین دختره سره زنگ زبان گف خانم اگه یوزپلنگا درحال انقراضن خب چرا تولید مثل نمیکنن؟منم بش گفتم: تو کنفراسی که امروز باهاشون دارم حتما پیگیری میکنم میگم نر و ماده یه حرکتی بزنن اونم فقط واس روی گل تو که زمین نیوفته:))یه منفی گرفتم به دررررک ولی تا دو زنگ بعدش موجبات شادی و خنده ی کلاس فراهم بود هههه:)))
خدایا بعضیاااا الهم اکشف مرضانا لطفا مرسی:)
همینا دیگه:)
تو کانااااااال و وبلاااگ دیگهههه تند تند پست میذارم قول میدم:))))
شاید باورتون نشه ولی میخونمتون و گاهی خاموش گاهی روشن و نظر نذاشتنم و پای بی معرفتی و بیشعوریم نذارید:)سر فرصت میخونمتون:)و مرسی از چشماتون که وقت میذارید و میخونید....
در آرامش باشید و عصر{شب شد تا من این پست و بنویسم}پاییزیتون شادِ شاد:)
*با یه آهنگ میثم ابراهیمیانه طور و عشق همراه با عصرونه سجر ساز بدور از همه ی تکنولوژی جات به پشت بام میرویم و در سایه روی زیر انداز مینشینیم و کفترهای همسایه روبرویی را که در اوج آسمان در حال ویراژ هستند نظاره میکنیم و عصر یکشنیه مان را سپری میکنیم...
*چرا همه دارن از بیان میرن؟؟؟اگه بیان چیزی داره خب بگید منم برم :)
*سینییییییییی تو عکس و من شبا میزارم بالاسرم از بس رنگشو دوس دارم:))بنفش و صورتی:))
*عینکمم که که یه روز بعد از امتحان دفاعی پام رفت روش شکست بالاخره رفتیم دادیم درستش کردن:))خدا قوت به ما:)))
*دوست مامانم بعد از سه سال و اندی اومده خونمون برگشته میگه میترا جان(نمامانمو میگه)سحر هنوزم آتیش باره و شیطونه:/
*امروز خاله جان رفت جواب آزمایش دومشو بگیره....متاسفانه سرطان هست ولی خوشبختانه خوش خیمه...عصن من حالم ازین سرطان بهم میخورررره...
*از صبح تا حالا نه دره خونشونو باز میکنه که برم پیشش...نه تلفن خونه یا گوشیشو جواب میده...:/
حالا خوبه خوش خیمه اگه نبود چیکار میکردی خاله جان:/دور از جون البته:)
*دیشب تا ساعت 3ونیم با نوره گوشی نشستم با خدا حرف زدم چقد خوب بود....چقد آدم خالی میشه:)دیگه صدای جاروی رفتگر محلمون شد لالایی و منم نشسته خوابم برد :)
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
دستور پیراشکی سحر ساز :
من خودم همیشه تو فر میزارم ولی با ماهیتابه هم میشه :
مواد لازم:
آرد 2 لیوان
نمک ربع ق چ
تخم مرغ 1 عدد
روغن یک و نیم ق غ
آب ولرم ربع لیوان
شیر ولرم ربع لیوان
اول آرد و نمک و توی ظرف میریزیم. تخم مرغ و روغن و اضافه میکنیم بعد آب و شیر و اضافه میکنیم و هم میزنیم تا خمیری شه.
خمیر باید یکم چسبناک بشه
تو یه کیسه میزاریم و تو یخچال میذاریم تا استراحت کنه. نیم ساعت یا یک ساعت.
بعد از اینکه استراحت کرد خمیر رو از کیسه میاریم بیرون.
روی سطح کار آرد میپاشیم و شروع میکنیم به ورز دادن خمیر. ورز دادن باعث میشه که خمیر چسبندگیش و از دست بده و همین سرد بودن خمیرم به کم کردن چسبناکیش کمک میکنه. پس فقط هر از گاهی یکم آرد روی سطح میپاشیم و ورز میدیم:)
وقتی خمیر فرم گرفت و لطیف شد دیگه آماده استفاده س:)
سطح کار و آرد میپاشیم و خمیر رو با وردنه خیلی نازک پهن میکنیم.
قالب میزنیم و شوت میکنیم تو فر:)
بعد که در اوردیم از فر تو یه ظرفی که شکر توش ریخته شده پیراشکی و میغلتونیم اگه خواستین توش و یکم باز کنید و کرم پاتیسیر بریزید منکه پرش میکنم عَی خوشمزه میشه:))
میگن بچه که بودم خییییلی آروم بودم ولی الان از دیوار راست میرم بالامن تکذیب میکنم من فقط شادم وگرنه شیطنت که عصن تازه شیطنتم بد نیس کهولی خوب قبل از شروع سال تحصیلی جدید خانواده بام اتمام حجت کردن دس از این کارام بردارم ینی آدم شم چون امسال نمره انضباط مهمه واینا ولی من تخس تر و شیطون تر شدم:))))اینقدم حال داد که نگو کمالمم تو دوستام اثر کرد نمونش نیلو باش حرف میزدی صداش از ته چاه درمیومد لپاش سرخ میشد بچم الان دیگه منو گذاشته تو جیبش فک کنم زیادی بش اثر کردم
این عکسو از تو آلبوم انداختم تار شد دیگه حال نداشتم دوباره بندازم ولی باحال شده نه؟؟؟
طی کلنجارات تصمیم گرفتم ویلون و اعلام کنم بخرن دیگه چیکار کنم عاشق ویولونم ولی جدن هیچ استعدادیم ندارم تو یادگیریشم خنگم خیلیم بد میزنم ولی دوسش دارم
یهویی از مغز خطور کرد نوشت:هروقت تونستی لواشک ترش با نمک و بزاری گوشه لبت و نجویی میتونی بگی به نفست مسلطی
امروز یه مدل موی ساده و خشگل تو اینترنت دیدم میخواستم عین اون موهامو درست کنم هیچی دیگه 4ساعت درحال کوشش بودم شیک و مجلسی گند زدم تو موهاموقتی داشتم سشوار میکشیدم گیر کرد به شونه منم تافت و خالی کرده بودم روش هیچی دیگه با کمک پدر و مادرجان و جیغ و دادای من نصف موهای نازنینم کنده شد
من نمیدونم فازشون چیه یه روز واسه مطالعات خوندن وقت گذاشتن 4روز واسه زبان
عنوان و بگیرین نریزه
چن روزه دیگه ماه رمضونه من تو ماه رمضون بیشتر از اینکه تشنم شه گشنم میشه حتی دیده شده نزدیکای عذون عر میزدم و به موذن زاده التماس میکردم عذونو بگه
از بعد از ظهر قراره 5دقیقه دیگه شروع کنم مطالعات بخونم
و در نهایت هرجا سخن از باحال بودن است نام ایرانی ها میدرخشد
کامنت یک ایرانی زیر پست هیلاری کلینتون به زبان فارسی: رئیس جمهور شدی واسه ایرانیا شاخ بازی در نیاریا گل من!
فردا میریم برای مسابقه ی استانی با رقبای فوق العاده قدر
میریم برای شکست دادن حریف...میریم برای اثبات اینکه ما اول میمونیم...
میدونم که کم میارم حداقل خودم واقعا اینجورییم
همیشه تو مسابقه مخصوصا سرود به همه دلگرمی و امید میدم...
خودم که پام به سِن میرسه زانوهام سست میشه...
ولی ای کاش فردا هم بتونیم خوب بخونیم این همه زحمت کشیدیم ای خدا میشه ینی؟
عکسو ببینین امروز از شدت خستگی همه تو حیاط درحال آب خوردن بودن مام دراز کشیدیم رو آسفالت و خوابیدیم از شدت تشنگی بچه ها واسم آب آورده بودن نا نداشتیم تا آبخوری بریم(حالا انگار کوه کَندیم:))
خخخخخخخخ ولی عین این تشنه های لشکر امام حسین بچه ها بهمون میخندیدن...
معاونام ک از دوربین شاهد این خستگی و دراز کشیدنمون تو حیاط بودن از پشت میکروفون ابرومونو بردن و گفتن بلند شین دختراای گنده....
ولی به قول فاطی من تودارم خییییلیم تودار...
حتی الان بدترین بلای ممکن سرم اومده باشه باز لبخندم پر رنگ تر از قبله...
ولی ذهنم مخشوش تر و تو دلم ولوله ای برپائه ک نگووووو
کاش هیچوقت اینقدر مشکلات و دلگرفتگیامو تو خودم نمیریختم
شاید اینجوری بیشتر میتونستم از عذابای درونم کم کنم شاید....
خلاصه اینکه به دعاهاتون شدیداااا نیازمندیم فردا هشت صبح داخل تالار .......تهران اجرا داریم ینی قرعه کشی میشه بعد معلوم میشه از هشت صبح تا یک بعدازظهر کی زمان اجرای ما هست...
دوستای با فکرمم که سه تاشون صداشون گرفته و دوتاشونم امروز بر اثر خوردن بستنی لواشی به اوناپیوستن..
به هر حااااااااال ما باز هم امیدواریم که رتبه ی اول ازآن ماست...
جالبه بدونین من فقط تو خونواده پرسپولیسی هستم و همیشه تو فوتبال دیدن من درحال کل کل با اعضای خانواده ام
و جالب تر اینکه بدونید من بین دوستانم فقط پرسپولیسی هستم
و این نشون میده پرسپولیییس تکه هواداراش تک تررررررررن
و الان درحال درس خوندن و فوتبال دیدن بودم ک:
گگگگگگگگگلللللللللللللللل افففففرررررررین من میدونستم من میدونستم پرسپولیس بزن سواراخشون کن کیسه کشاارو
شماااااااا چی میگییییین لنگیای بدبخت؟
هرچییییییی باشه کیسه کش نیستیم اونم از نوع شیش تاییش فعلا بسسوووووز تا چهارمی رو نخوردید
اقااااااا اون موقع ک استقلال سوراخ سوراختون کرده بود کجا بودی؟؟
از قدیم و ندیم گفتن آب دریا شوره استقلال بیشوره
بیا برو نیمروتو بسوزون واس ما پرسپولیس پرسپولیس میکنه
بببببیییییییییییییییبییییییین تیمت بین 4تامدعی پنجم نشه صلوات اع ببخشید به وجدانم قول داده بودم این استقلالیا رو زیاد اذیت نکنم آخه طفلکی هابرا3تاجام میجنگیدند خخخخخخ