امروز دیگه آخرین روز تمرین سرود بود
فردا میریم برای مسابقه ی استانی با رقبای فوق العاده قدر
میریم برای شکست دادن حریف...میریم برای اثبات اینکه ما اول میمونیم...
میدونم که کم میارم حداقل خودم واقعا اینجورییم
همیشه تو مسابقه مخصوصا سرود به همه دلگرمی و امید میدم...
خودم که پام به سِن میرسه زانوهام سست میشه...
ولی ای کاش فردا هم بتونیم خوب بخونیم این همه زحمت کشیدیم ای خدا میشه ینی؟
عکسو ببینین امروز از شدت خستگی همه تو حیاط درحال آب خوردن بودن مام دراز کشیدیم رو آسفالت و خوابیدیم از شدت تشنگی بچه ها واسم آب آورده بودن نا نداشتیم تا آبخوری بریم(حالا انگار کوه کَندیم:))
خخخخخخخخ ولی عین این تشنه های لشکر امام حسین بچه ها بهمون میخندیدن...
معاونام ک از دوربین شاهد این خستگی و دراز کشیدنمون تو حیاط بودن از پشت میکروفون ابرومونو بردن و گفتن بلند شین دختراای گنده....
ولی به قول فاطی من تودارم خییییلیم تودار...
حتی الان بدترین بلای ممکن سرم اومده باشه باز لبخندم پر رنگ تر از قبله...
ولی ذهنم مخشوش تر و تو دلم ولوله ای برپائه ک نگووووو
کاش هیچوقت اینقدر مشکلات و دلگرفتگیامو تو خودم نمیریختم
شاید اینجوری بیشتر میتونستم از عذابای درونم کم کنم شاید....
خلاصه اینکه به دعاهاتون شدیداااا نیازمندیم فردا هشت صبح داخل تالار .......تهران اجرا داریم ینی قرعه کشی میشه بعد معلوم میشه از هشت صبح تا یک بعدازظهر کی زمان اجرای ما هست...
دوستای با فکرمم که سه تاشون صداشون گرفته و دوتاشونم امروز بر اثر خوردن بستنی لواشی به اوناپیوستن..
به هر حااااااااال ما باز هم امیدواریم که رتبه ی اول ازآن ماست...