روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

کلا امسال، 20 شده جن منم که بسم الله:)

۱۰ نظر

زنگ تفریح داری ساندویج میزنی مثلا بیاد سره کلاس بت بگه سحرررررررر بالاترین نمره ی انشا تو دهماااا شدی هههه میفهمییی روانی تو دهما


 با ذوق بگی چند؟؟؟


بگه 18 و هفتاد و پنج:////


 دیگه حساب کنید سره کلاس درگیری معلممون که استاااااااد دانشگاهم هستن با بچه ها چه مدلی بود که بچه ها بلند بلند جوابشو میدادن از حرص(ادبیاتم این معلمه طرح کرده بود سوالاشو قشنگگگگگگگ گند زدم از هرجا معلممون گفته بود نمیاد این ورداشته بود سوال داده بود و از 24 تا سوال 4 تاش واسه پیارسال بود!)

امروز من خواب بودم همش سره کلاس!!!اصلانم انشا برام مهم نبود17...18 یا صفر کما اینکه صب به بچه ها میگفتم انشا تک ماده قبول میکنن منو هههه خیلی بد نمره میده هوف....

از طرفی هانیه ام(خرخونه خرخونا ینی ازونا که امروز به معلم انشامون گف خانوووووووم زانوتون درد میکرد خوب شد؟؟؟؟خوبید؟؟؟یا مثلا وقتی معلمه حرف میزنه این هی سر تکون میده و تایید میکنه) نمرش شد 18 از ذووووووووق گریه میکرد میگفت وای من خیلی خونده بودم خانومممم نوزدش نمیکنید!!!!!


فیزیک جانم که کلی دردسر کشیدم برا خوندنش هههه دو فصلو اصلا نخونده بودم!!!! واقعا شدم17!!!!


 قشنگ خجالت میکشیدم تو چشای معلممون نگاه کنم کلاسیا 18...19 نهایتا 17 و هفتاد و پنج زااااارت بزنه و ترمم بشه 17 خیلی بده ینی فاجعس عا!!!!


بیخیاااااااااال همشون برن گم شن من عاشق پرتقالاااااااااای توپول موپلووووومونم که همه از دم پوکن هههه خوش ظاهر و بد باطنایه دوست داشتنی!


برا انشا اینم بگم واقعاااا امروز محو شدم معلممون کلا اگه فهمیده باشین یه جوریه ینی خیییییییلی یه جوریه قبلنم گفتم انگار!

 بعد غزل که هم جغرافیشو هم انشا به معنای واقعییییی گند زده بود اومدم بش دلداری بدممممم گفتم دیوونهههه مرادیه(معلم انشاعس) چیــــــــزو(فوش سانسور میشود اینجا بچه رد میشه:)) ) ول کن حالا این مرادیه چیز پشت سرم بوووود و من انگااااااااار اب سسسسررررررد ریختن رو سرم اب شدم رفتم ته زمین غزلم با دهن باااز نگاش میچرخید بین ما و من وقتی به خودم اومدم که همه رفته بودن سره کلاس حدود یه رب بعد پپپپپپپپپپپپپپپپق زدیم ریره خنده واقعا معلمی که خیلی عقده ایه باید بیشتر ازینا بش فوش داد چه بسا جلویه خودش عصن:)))))

نکته اخلاقی:کلا به معلماتون فوش ندید که بخواید اینطوری تو وبلاگتون کارتونو ماسمالی کنید ههههه و من الله توفیق


حالاااااااااااااااااااااااااااااااااا


برای خستگی در کردنِ اخرین امتحان چه کنیم؟پیتزا یا لازانیا؟:))))


آهنگ و فیلم و کتاب یا خواب و سفارش رنگی رنگی؟:)))


ویولن تمیزکاری اتاق یا وب گردی؟:))))))


هیچ کودووووووووووووووووووووووووووووم فقط خواااااااااااااااب:)


در نظرات این پست هرگونه فوش محترمانه که ناموسی و اینا نباشد بههههههههه معلم انشایماااااااان ازاااااااااااااد میباشد نفسسسسسس کششششششش:)



۰ ۰

روزه جمعه ای....من خوابمممممممم میااااااد!!!

۹ نظر

روز جمعه باشه،قشنگ مـــــست و ملنگ خواب باشی،مامانتتتتت بیاد تو اتاقت چراغ و روشن کنهههه،با تلفنمممم حرف بزنه و از زیر پتووو و تختت تا کمد لباسات و حتی جاجورابیت دنبال فیشه نمیدونم چی چی باشه وااااای واااای تازه بعدش صدای کوفتی تلفن بره رو مختتتتت از ناچاری حسن فری و که با موهاااات گره خورده رو بازکنی با چشای بسته اهنگ بزاری و بری تو اعماق پتووو درحال رفتن به اون دنیا مامانت بیاد بیدارت کنه سحرررررر پاشو پاشو درس بخون فردا امتحان داری شبم میخوایم بریم فرودگاه این جمله رو مااااامانم انقد گفت انقددددد گفت انقد گفتتتتت😡😤😠😓😩😩😩.....اخهههه من دلم نمیاد به یدونه عمه ش که انقد خوبههههه و برام لواشک درست میکنه فوش بدم خـــــب ماااااامااااااان این چه حرکتیههههه اخهههه😤😓😓😓😣😣😩

سهراب جون قایقت در چه وضعیتیه؟جا ندااااره؟؟؟؟😡😤😓😖😩

۰ ۰

خطاب به سحر درونم

۹ نظر

گور پدر اون همه گریه و دبه دبه هق هق زیر پتویه پریشب

بغض دیشب

ناراحتی و سکوت امروز

امتحان ادبیات فردا

جغرافیه شمبه

نفس عمیق بکش و

بستنی و لواشکت و بزن:)

۰ ۰

عجب روزیییییییییییییی بود!!!!(با لحن خیابانی خوانده شود لطفا:) )

۱۳ نظر
از دیشب بعد از گذاشتن اون پست بنده بی حاااااااااااااال افتادم گوشه ی خونههه تا ظهر امروز کلاسم نرفتم حتی ظهر که بیدار شدم خوابم نمیومد ولی بشدت بدنم درد میکرد

یکم گوشی بازی کردم و اهنگ جدید دانلود کردم تا سرحال اومدم ساعت 6 ناهار خوردم ساعت 10 عصرونه ههههه ایشالله پنج شیش ساعت دیگه میریم واسه شام:)))

معده ام قشنگ هنگ کرده حس میکنم از صداهایی که درمیاد ههههه اون تو چه خبرا که نیست:)))

از عصرم انقدددد بد زیست خوندم  چرا میگم بد؟ حالاااا میگم براتون...

 اولش که یه خط میخوندم یه رب دراز میکشیدم بیس دقیقه تلوزیون میدیدم میرفتمممممممم دشوری(گفتم که معدم بهم ریخته بود) خلاصهههه این فصل دو زیااااااااد منم با این خوندنم زجرکش شدم تا الان که دو صفحش مونده ههههه:)

دیگه عصر پدر اومد از سرکار و مامانم سرکار نبود خونه بود یکم در محفل خانواده بودیم که دوباره من رفتم درس خوندم تا اینکه مامانم اومد یهویی گف شاید تا ساله اینده بخوایم از ایران بریم!!!!!

انگار یه سطل اب یخ ریختن تو سرم با چشاااا گرررررررررررررررررد شده قشنگ مث خنگا تا یه رب مامانم داشت این جمله رو میگفت و مننننننننننن همش تو دلم میگفتن چی؟!!!:) بعد میگفتم یعنی چی؟؟؟؟بعد از یه ساعت تازه گفتم چرا؟؟؟هههههههه یک ساعت و نیم بعد تااااااااااااااااااااااااازه گفتم کجااااااااااااااااااااا؟؟؟؟:)))))

و جریان از این قرار بود که بخاطر شغل بابا شاید تا سال آینده بریم ایرلند!!!!نمیدونم حالا شمالی یا جنوبی....

 از اون موقع تراژدی جدید درس خوندن من شروع شد یه خط درس میخوندم یه ساعت میرفتم تو فکر و دو ساعت بعد میرفتم از مامانم سوال میپرسیدم هههه مثلا میگفتن درسم چیییییی؟؟؟؟مامانم میگف احمق جان مدرسه برای ایرانی ها هست اونجا!!!!من میگفتممممممم نههههه من نمیام هیشکی و نمیشناسم مامانمم قشنگ با یه جمله که "ادم باید هرجا خونوادش هست باشه" دهن منوووو میبست!

و الان رفتم میگم منننننننن گلااااام نباشن هیج جا نیستم بی گل و بلبلام هرگز!!!بعد نشستم خیلی با حالت متفکرر فک کردم بزارمشون تو جعبه ی کفش بذارم ته چمدونم یا نه....!!!!انقددددددررررر فکر و خیال کردم که مخم هنگ کرد و تو سررررررم هی صدای چیو بردارم چیو برنداررررم میپیچههه و وقتییییی مامانم گفت:" سحررررر اب و هوای اونجا به گلات نخورههه خشک شننننن پودر شن دیگه من آه و گریتو جم نمیکنمااااااااا!!!بزار خونه مامانی اینا!!!!" با این جمله نشستم یه عالمه عر زدم البته یواش:)


و با این حرف دیگههه سه ساعتهههه دارم یه اب آلبالو میخورم و با حسرررررررت با گلام حرف میزنم و کتاب زیست جلوم هی دهن کجی میکنه!!!!


پ.ن:

*چه روووووووووزی هی کش اوووومد تا منو برسووونه به خل وضعی!!! اصلا نمیدونم میشه یا نه!از یه طرف میرم سرچ میکنم درباره ایرلند ههههه هی عکساشو میبینم دلم غنج میره از طرفی فک میکنم به غربت و دوری و....!!!

*اون جعبه ژیگوله که تو چند پست قبل گفتم سلیقم گل کرد و درست کردم و اینا تو عکس مشهوده:)

*میشه دعا کنید هرچی به صلاحه بشه و اینکه من بتونم مث آدم زیست بحونم؟هههه ممنون:)


۰ ۰

امروز خود را به زیبایی گذراندیم؛امروز خود را به زیبایی گذراندید؟:)

۶ نظر


خووووب خووووب لیلی ایز عَند جنتلمن:)


اماده باشید که دو تا پست شونصد هفصد کیلومتری تو راهه:)


یه پست برای اون "روزه تلخهههه و گنده عروسی" که باید ثبت شه یکیم "روز امتحان شیمی و اتفاقات":)


الانم اومدم یکم انرژی بگیرم و حال و هوام عوض شه برم بشینم برای ادامه ی ریاضی:) که خدا نابود کنه این گوشیارو یههه مسعله حل میکنم دو ساعت اینستا به خودم جایزه میدم😂


امروز ساعت بازده پاشدم و رکووورد زدم کلا ههه:) تا اینکه یکم ویندوزم بالا بیاد و چشام واز شه و ببینم دنیا دس کیه شد ساعت یازده و نیم پاشیدم از خواب صبحانه خوردیم با مادرجان که مادر جان بااااز خونه بود و منننن در پوست خود گنجیده نمیشدم:)


بعد ادامه ی پروژه ی تمیز کردن اتاق و که از دیشب اغاز نمودیم در پیش گرفتیم:)چون دیشب من ساعت هشت شب به دلیل عصاب خوردی که داشتم اتاق و ریختم بیرون و سرامیکارو سابیدم لباسارو دراوردم دوباره زدم به چوب لباسیاشون اینه ی میز ارایش و اینه قدی و برررررق انداختم انقد که صدای قییییییژ قیییییژ و جیر جیر میدادن😂

و لباسایه کشوهارو تپه ای کردم گوشه ی اتاق تا دونه دونه و شییییک تاشون کنم سیمای لب تاب و جدا کردم از هم گره خورده بود به چه وضعیییییی دیگه تمیز و مرتب تو جعبه ی مخصوصشون گذاشتم شارجر و حسن فری ها رو نیز به شیکی تمام از هم جدا کردم( هنذفری هههه) و بعدش میزجان و تمیز کردم و چن روز پیش خلاقیتم زد بالا و یه جعبه ی طبقه بندی شده (ههه) درست کردم و روشو تزیین کردم و جا خودکاری شیشه ای هارو که خودم با ویترای روشون کار کرده بودم و از ته انباری دراوردم گذاشتم تو دو قسمتش و یه قسمتشم خورده ریزارو ریختم خلاصههههه کهههه شدمممم یه سحرررر یا سلیقههههه و گلللللل:))))حین تمیزکاری گاهی وقتام این شعر رو برا خودم میخوندم:"سحرررر خانومممم گلدستههههه مثل گلاااا نشستهههههه اتاقشوووو تمیییز میکنه هههههه:)))روح فردوسی و سعدی و حافظ و شهریار اینام دیدن گفتن تو چرااااااااا اینجا نشستی تووو باید پاااشی شعرات و بریزی تو یه دیوان:))))یک عدد سحر سادیسمیان هستم خوشبختم ههه:)))

بعد از اینکه گبه ی اتاق و انداختمممممم و اتاق تمیز شد مثل دسته گلللل رفتم بیرون از اتاق و مادرجانم کلا خونرو ریخته بود بیرون و داشت تمیزکاری میکرد که تا منو دید گفت سحرررررر خوب شد اوووومدی بیا این مبل و جا به جا کنیم:|


خلاصه کمرم رگ به رگ شد و گردنمممم خووورد شد ینی خوردا:|


کلید اسرار این قسمت:موقع تمیزکاری منزل هیچوقت از اتاق خود بیرون نروید که له میشوید

 همیشه اینجور وقتا برای تمیز کار یه خانومی هست همیشه میاد کمک مامان ایندفه نیومده بود کهههه مننننن بدبختتتت قشنگ جورشو کشیدم ههههه:)))


دیگه ناهار و مامان زنگ زد اوردن و من خوردم پریدم تو اتاقم رفدم دوش گرفتم بو خاک و خل میدادم  دیگه ام  نرفتممممم بیرون وگرنه قطعا نابود میشدم ههه یکم درس خوندم یکمم رفتم تو گوشی و اینا تا اینکه تصمیم گرفتم به گلا صفا بدم یه اهنگ گذاشتم براشوووووووووووووووون بیکلام ارووومه ارومه و خودمم که جو زدهههه بهشون با اپ پاش گوگولیشون اب دادم و کل میز و خیس کردم:/


هیچی دیگه با اینکه میدونم لک میشه ولی دیگه پاکش نکردم بعدم رفتم در محفل خانواده و درحال رفتن خوشحاااااااال داد زدم ماماااااااااااااانی ما شاممممم چی داریممممم؟؟؟مامانمم طبق معموووول گفت: گشنه پلووو با خورشت دل ضعفه :))))تعجب نکردم عادت همیشگیمووونه هروقت این سوال میپرسم این جواب و میگیرم یکم ناخونک زدم به غذا تا اومدم از اشپزخونه بیام بیرون گوشهههه میزناهارخوردی رفت تو پهلوووووووم و قشنگ نابود شدم میتونم بگم دردش از خوردن انگشت کوچیکه ی پا به پایه ی مبل بیشتر بود:///


خلاصه اینکه سالادم انداختن به ما منم هم خندوانه دیدم هم ایستاده تو اشپزخونه سالاد درست میکردم هم چایی میخوردم هم برنامه ریزی میکردم ریاضی و چجوری بخونم ههههههه بعدم میخندیدم میگفتم اهنگ جدیییییییییییییید چی اومده ینییی!!!بعضی وقتا هلاک خودم و افکار شلوغ پلوغم میشم مخصوصا صبحا تو راه مدرسههه از گربه ی دم سطل اشغاااااال تا تعداد کلاغایی که تو هوا بال میزنن من مشغله ی ذهنی دارم انقده اکتیوه ینی این ذهن هههههه:)


خلاصه گفتم اینارو یگم یادم نره و یه مددی بگیرم ازتون واسه امتحان ریاضی برای امتحان شیمی که فوق العاده بودییید شماها تکید تک:) احتمالا اون پسته که درمورد اون عروسیه کوفتی بود و امشب میذارم تا دیگه سرش اذیت نشم بعدشم میریم سره پست شونصد کیلومتری امتحان شیمی:)))


دیگه همینا صوبت دیگه ای ندارم داشته باشمم انگشتاااااااام توانی ندارن چه اهنگ خاصی داره این جمله:))))


عکس بالام که گلام جان هستن دو تا بهشون اضافه شده اگه یادتون باشه دومین جمعه ی ماه اذر که قرار شد بریم منزل مادربزرگ جان و من گل خوشگلاشونو بزنم زیر بغل بیارم همونان که هییییییییییی دلبری میکنن از من و متاسفانه هنوز فرصت نکردم برم براشون گلدونای خنگول و آناچ بخرم:/


مواظب خودتون باشید تو این سرمام مث من آستین کوتاه نپوشید راه برید که تب کنید بیوفتید گوشه ی خونه وسط امتحانا:)


در ارامش باشید:)

۰ ۰

من امسال پیـــــــــــــر شدم پــــــــــــــــــــــیر:////

۹ نظر

اونی که ساعت ها کتاب به دست جلوی آینه قدی اتاقش ایستاده و با خودش حرف میزنه چیزی برای از دست دادن نداره:)


آخر ترمی از همه ی درسا بخصوص انشا و دفاعی وخلاصه درسای چرت و پرت که شاخ شدن کتلت شدیم رسما تو خواب بلند بلند مسئله ی شیمی حل میکنم بعد یهو داد میزنم نهههه یون آلمینیوم اون نیست بعد تو خواب معلممون با کتاب میزنه تو سرم و میگه ای وااااااااای یونشو بلد نیستی ینی؟خیلی خب اول آرایش الکترونیش و بنویس بعد لایه اول و از دو پی شیش شروع میکنم به نوشتن یهو کل کلاس انگشت اشارشونو میگیرن سمت بنده که پای تخته میباشم و یکصدا میگن هوووووووووووووووووووو هووووووووووو خانوممونم میخنده میگههه اره هووووش کنید و با حالت جییییغ و هذیون پریدم از خواب میخواستم عمق فاجعههه رو بگم والا انقد تو تلاطم درررررررررس دادن بودن معلما و منم تو تلاطم درررررررس خوندن یه جشن تووووووولد نشد بگیرن برام ینی میخوااااستن برای اولین بار که تولدم افتاده بعد از صفر بترکونن درحالی که مشغله ام داشتن بعد من گفدم درس دااارم اوناااااام بدون چوووووووووون و چرایی گفتن عه؟درست مهمه دیگه حالا یه روز دیگه میترکونیم تولدتو:///انگار منتظر تعارف من بودن:////


قسم به فاینال فردا قسم به امتحان زیست فردا...!!!!پس آیاااااااا نمی اندیشید که چقدر فشااار متحمل میشویم ما؟؟؟؟


آهان راستی اینم بگم رسالتِ بلاگریم حکم میکنه حتما بگم که در جریان باشید بنده انشااااااامووووو یا همون تولید متنشونوووو از نمره ی شیمی .فیزیک و ریاضی و حتییییییییییییی دینی و دفاعیم کمتر شدم تو یک کلاس بالای هجده نمره نداشتیم مدیوووونید فک کنید یه معلم ترشیده ی عقده ایه گنده دماغ داریم:)))

۰ ۰

مبارک باشم:) (تولدم طور)

۱۶ نظر

داشتم میرفتم بخوابم که دیدم عهههه الان دیگه ۱۵امهههه من بزرگ شدم یهو😂بدنیا اومدم ینی😅بعد ضایع شدم و مامان جان گفتن بنده فردا سره زنگ شیمی بدنیا خواهم آمد الانم قشنگ یه متن ادبی با یه عالمه احساااااس نوشتم قبلش گفتم برم اهنگ و عوض کنم و پست و بزارم که پسته پاک شد باز:| ینی....!!!!!


بابت تبریکات مامان جان و محمد عزیز در بیان و محیا مای بغل دسی  که از اولیا بودن و من یادم مونده بود و از خواننده های عزیــــزی که پست قبل خوندن کلـــــی ممنونم و التماس دعا دارم برای کم نیاوردن در امتحاناتِ پشت سر همه این هفته ....!(سه تا امتحان در روز فحش به آبااااااع و اجداد دانش اموز است کمی انصاف خووووووب معلمان جان!!!!)

تولدم بعد از چند سال افتاد بعد از محرم و صفر حال هــــی من با اهنگ جدید محسن یگانه قر میدم و خووووشالی میکنم والا چن سالی بود روز تولدم نمیتونستم تکون بدم خودمو نشون بدم😂😂😂😂


۰ ۰

ثبت خاطره ها۳-ششم آذر۹۵

۵ نظر

سرماخوردگی😓😫

تب و لرز😩

زیر شیش تا پتو گلبافتِ دو نفره چسبیده به شوفی جون(شوف عاج)😁😅

انشااااا از یه معلم انشایی که استاااده دانشگاهه و هرکی هفده میگیره کلاشو میندازه هوا نووووزده گرفتم و این یعنی اوج خوشبختی😍


مراسم لهو و لعب  و رقص در کلااااااس😅


برنامه ی گوشی بردن سرکلاسه فردا طی گردهمایی امروز صبح😂


برنامه مسافرت😍😍😍


آش رشته ی داااااغ😋


بار زدن اسما و اوردن به خانه مان و یه دل سیـــــر ماچ ماچیش کردن(خودش سرماخورده دیگه ماچ من اثری در انتقال ویروس نداره دیگه تا این حد میتونم به علمتون بیفزایم ههههه😂😅


۹روز تا مای هپی مپی😉🎊🎉


خدایاااااا شکرررررررت😊

۰ ۰

ثبت خاطره ها2-دوم آذرماه95

۳ نظر

قرار بود چن روزی نرم مدرسه!!!ولی اصلا نمیتونستم تو خونه بشینم تو مدرسه با دوستام حالم خیلی خوبه انقد که درس و برای پیش دوستام بودن به خونه و کنار شوفاژ خوابیدن ترجیح میدم:)


بعد کلی توضیح نقشـــــــــــه برا من(ههه) قرار گذاشتیم همه مون ینی کلمون که یه اکیپ 8-10 نفری تو مدرسه ایم گوشی ببریم مدرسه.... بیشترشون که واسشون عادی بووود اماااااااااا من کلی رنگم پرید و سرخ و سفید شدمممممم و ضایه بازی دراوردم طوریکه همه فهمیده بودن و به رو نمیاوردن:))) چقد بخودم فوش دادم هزار و صدباااااار اینکه گوشیم سایلنت هست و چک کردم و سره زه زنگ شیمی از زیر میز کلیییییییییییییییییییییییی سلفی گرفتیم با چهههه ژستایی:))))


زنگ اخر ساعت دو و نیم بود یکی از بچه های یــــــــــــــــوله کلاس و و گذاشتیم دم دره کلاس و تهدیدش کردیم که اگر کسی بیاد سمت کلاس و خبر ندههههه اااااره!!!:)))البته یه درصد فک نکنید من حتی از جام تکوووون خورده باشم داشتم عربی مینوشتم که یکی رفت بالای نیمکت و اون یکی میزد رو نیمکت و با ریتم و چرت و پرت میخوندن بقیه و دست میزدن و بعضیام مث من هی میخندیدن بعضیام جو میگرفت یهوووو عررر میزدن(دبیرستان دوره دوم خیلییییی خوبه:))) اصن گیر نمیدن معاونا در حد کویت ازادیم همه هههه) 


خیییییییییییلی حال داد انقد خندیدم دلم درد گرفت غزل و فائزه انقدددددددد مسخره میرقصیدن پوکیده بودن همه از خنده صبا ام کولاک کرده بووود مقنعه اش چپه شده بود لپاااااش قرررمززززززز و یه وضعیییی:))از ساعت هفت و ربم که سره کلاس بودیم برف اومد و دیگهههه جیغ و هورا ((انگار که جای معلم شخص غیر انسان سرکلاسمونه هههه معلم زیستمون خودش گفت خــب)و اینا بیس دقیقه از زیست رفت

زنگ آخرم ساعت سه و نیم با بچه ها پیش بسوی کلاس زبان شدیم:)


  به معنای واقعی با اینکه صدام پسرونه شده بود و حالم اصلا خوب نبود و سرماااااام خورده بودم و عطسه و فین فین و اینا ولیییی کلیی خوش گذشت مدرسه... و ماجرا پایان نیافت!!!سره کلاس زبان معلمه جوووونه و کلا و اصالتا ایرانی نیست اصن نمیتونه فارسی صحبت کنه!!!!باباش برزیلیه و خودش اهل فیلیپین ینی اونجا زندگی میکرده!!!!دیگههه هی غزل و کزل میخوند ما میگفتییم غ باباجاااااااااااااااااان غ غزززززززززززززززل غزززل غززززززززززل اونم هی میگفت کزل کزل کزل:))))))دیگه یکم دستش انداختیم و درس داد و وقتی داش مخشارو میدید با غزل رفتییم ته کلاس چون جمعیتمون کمه کلا تو کلاس5 نفریم انقد خوووووش گذشت کلیییییییییی سلفی گرفتیم گوشی غزل الاغم ایفونه(چه معنی مییییده بچه گوشیش آیفون باشه اصن؟؟؟ایش:))) )!!!!!!دوربینش عالی ینی!!!شونصدتا عکس با هزارتاااااا مدل ژست گرفتیم و با معلممون که داشت هوم ورکارو میدیم سلفی گرفتیم که بزاریم تو پیجمون و هی پز بدیم ماااااااااااااا معلممممممممممممم زبانموووون خارجکیههههه اصن!بلههههه ما شااااخیم و اینا:))))ازقیافه معلمه داد میزنه ایرانی نیست و من حدس میزنم فارسی بلده و خودش و به خنگی زده حالا بماند:))))


دیگه ازون عکسا یـــــه عکس خییییلی باحال شده بود خیییییییلییییاااا عکسه اینجوری بود که من نشسته بودم رو میز معلممون کلاهم رو سرم کجکی بعد اون قلمبه ایه سره کلاهم اویزون شده بود(ههههه) و چتریایه کوتاه ریخته بود یکمش بیرون و یه طرف"(فوووووق العاده شده بود ینی) بعد من داشتم لپ غزل میکشیدم(با چشمک) اونم با انگشتش چال رو گونه منو نشون میداد هههههه خندهههه از چشامون میبااااره ینی و غزل گذاشت تو پیجش معلم دینی مون لایکش کرد هههههههههه تو تلگرامم به غزل گفته شما قراره بیاید راهیان نور دیگههههه نههههههه؟؟؟غزلم زده تو ذوقش گفتهههه نهههههه ما اصن قیافمون به این حرفا میخوره؟؟؟:)))))کلا حالش و گرفته هرچند هیچکدوممونم نمیخواستیم بریم ولی خییییییییلی خوب شد حالش و گرفت دللللللم خنک شد انقد که ازش بدم میاد!!!!


وسط کلاس زبان یه آنتراک گرفتیم چون برف دیگه درشت میومد و شارژ گوشیا داشت خالی میشد برا اخرین سلفیاااا:))

 شال و کلاه کردیم اومدیم به هوای دشوری و اب خوردن وسط حیاط اموزشگاه یه دایره زدیم زیر برف با تیپای زمستونی و گوشیم دادیم به دختره که داشت میرف سرکلاس ازمون عکس گرفت چارتا سلفیم گرفتیم و چون داشتیم قندیل میبستیم از بوفه ی دمه اموزشگاه نسکافه خریدیم (فک کنم نیم ساعت از وقت کلاسمکون رفت)نشستیم دوباره دایره زدیم و هوووورتی نسکافه های داغ داغ و سرکشیدیم انقــــد چسبید یهو کلمونو از تو لیوان یه بار مصرفه نسکافه دراوردیم دیدیم معلممون وایستاده رو پله ها هههه دیگه صبا تعارف زد خانوم شما نمیخوردی؟هستا؟میرم میخرم؟بخدااا؟؟؟؟تعارف میکنید؟؟؟اونم نمیفهمید صبا چی میگه به انگلیسی بش گفتیم گف نه بیاید سره کلاس تا دوتا منفی نگرفتید:///دوییدیما:/!!!


اینم از یه روزه برفی و یــــــــــــــــــــخ و خوب با حال جسمی دااااغون و حال روحی عاااااالیییییییییییییییییییییییییییییی با یه روز تاخیر:)


و باز فهمیدم دوستای خوب یکی از نعمتای الهین:)مخصوصااااا اونایی که سر امتحاااااان عربی همروووو به ادم میرسونن و چکشم میکنن ببینن جایی و جا ننداخته باشیم مثلا(خواب بودم سره زنگ عربی چون کناره پنجره بودم زارت و زورت سلفی گرفتم با برف و باز گرفتم خوابیدم هههههه)



حال جسمی که اصلا مهم نیس ادم باید در هر شرایطی حال روحیش خوب باشه در "هر شرایطی"


همیشه و "در هر شرایطی؛حال روحیتون خوب دوستای گلم مرررررسی که حالم و پرسیدن ما بیدی نیستیم که با این بادا بلرزیییییییم بعله:)


۰ ۰

هستند افرادی که بخاطرشان اشک شوق میریزی!میتوانند دورترین فرد به تو باشند یا حتی معلمت....!!!

۱۰ نظر

چیه!درس خوندن انگیزه میخواد خب:))

همونطور که میبینییییییید حسابی موقع درس خوندن خودمان را تحوییییییل میگیریم کما اینکه باید برای دوشنبه چارتا درس بخونیم برای امتحان معلم دفاعیم گفت چون چهارشنبه تعطیل شدید امتحان چارتا درس و دوشنبه  زنگ  اخر که خورد نمیرید خونه میمونید امتحان میدید بعد میرید مام گفتیییییییییییم چشممممممم رو جفت چشامون:)))


دفاعی!!!از اول سال بجز اینکه زنگ ناهار یا زنگ تفریح بشینم بخونمش تو خونه لاشو باز نکردم و حالا امتحان داریم چهار درس!!!خیلی سختهههه این دفاعی از دینی بدتره!!باز معلم پارسالمون خوب بووووووود حالا فک کنید معلم دینی مون معلم دفاعیمونم هس ینی دیگه:))))


درس درس درس...!!!!خیلی سنگین شدن و سخت مام که اول راه موتورمون هنوز کامل روشن نشده مثل عذابه قشنگ....!


امروز برای اربعین ساعت 12 و نیم تعطیلمون کردن اصن از خوشالی تو خیابون عررررررررر میزدیم:)))))و خوب بیشتر بچه های مدرسه مون تصمیم گرفتن برن مدرسه قبلیشون...

منم به فاطی و صبا پیشنهاد دادم بریم مدرسه قبلیمون که گفتن نهههه و سرویسمون میره و حسش نیست پیاده برگردیم تا ایستگاه تاکسی و این حرفا...خلاصه بیخیال شدم و زنگ خورد با اینکه خوشحــــــــال بودم اخجووووون تعطیلی و اینا ولی ته دلم میگفتم کاش مام مثل بقیه میرفتیم مدرسه قبلیمون و تو دلم برایه خودم میشمردم واااااای دلم برای خانوم فلانی تنگ شده و مثل همیشه درحالی که کلم پایین بود دو تا دختر هم قد و قواره ی خودم هرررررررهررررررر از کوچه هه که تقاطعش میشد اون کوچه ای که من داشتم میرفتم اومدن داخل کوچه چون سرم پایین بود توجه نکردم و محل ندادم که پقییی زدن زیر خنده برگشتم با اخم بگم اخهههه این جلف بازیا چیه خرس گنده اید شماها اید که که مملکت و...!

 حرف تو دهنم ماسید و با نیش باااااااااز صبا و فاطییییی روبرو شدمممم و افتاااادم دنبالشوووووون و خوب تو اون تایم کوچهههههه خلوت بود و مام قااااااه قاااااه میخندیدیم و فاطی هییی مسخره بازی دراورد تا رسیدیم مدرسه اونجام دیدیم بهههههه بهههه ده نفر دیگه از بچه های مدرسمون که پارسال اینجا بودن اونام اومدن اقای سرایدار رامون نمیداد حالا هی میگفتیییم بابااااااااااااا ما از انضباط بییستای مدرسه بودیم!!!! یهوووووو معلم قران پارسالمون اومد رد شه مارو دید و کلییییییییی ذوق زده شدیییییم و ماچ و بوس و بغل و اینا:)))

بعدش گفتیمممممم خانومممم تروخدا برید اجازه بگیرید بیایم تو!!!!دیگه خانوممون و یکی دیگه از بچه ها که بینمون بود و خیلی باباش تو مدرسمون شاخ بود رفتن تو اجازه گرفتن و ما رفتیم داخل منم که احساااااااسااااتی هرکوووودم از معلمامو میدیم اشک تو چشمام جم میشد و سریع اون یه قطره اشکییییی که از کنار چشمم می اومد و پاک میکردم و مشاورمون و معلم ریاضیمون و ول نمیکردم هههه هرجا میرفتن منم میرفتم بعد مدیرمون برگشت گفتتتتتت خانوووووم سحریااااان ما شمااارو فروختییییییم به مدرسه ی "عین" برگشت خوردی هههه گفتم اگه میدونستم دبیرستان انقد کمرشکنهههه تجدید میشدمممم خانوم پیشتون بمونم باز هههه (جون عمم):))))

دیگهههه یه عالمهههه با مشاورمون حرف زدم دلممم لک زده بود برایه صداش یعنی عشق به تمام معنا ... تو تلگرام باهاش در ارتباطم و میتونم بگم بهترییییین الگووووی منه واقعا!!! جوونه و بیست و خورده ای سالشه و انقد خوشرووعه که حد نداره!یادمه ما پارسال مثلا تو یه روز چارتا امتحان داشتیم میومد با معلمامون صحبت میکرد مثلا شفاهی بگیرن یا یکیشون فقط کتبی بگیره که ما اذیت نشیم خلاصه این خانوووم عشقولی ما دومی نداره:)یه عالمه ام جلوی معلم ریاضی پارسالموووون غیبت معلم ریاضی امسالمونو کردم هههه ولی جدنی معلم ریاضی پارسال ما یه جااااااااای خالیم تو کتاب جواب میداد و حتی یه سوال از کتاب و بی جواب نمیذاشت کما اینکه وقتمون کم بود و هروز صبم ما از ساعت هفت تا هشت که کلاسا شروع شن میومدیم نمونه سوال حل میکردیم تست میزدیم و خودشم میومد زوتر با اینکه وظیفش نبود تا اشکالایه مارو رفع کنه (و انقد امتحان میگرفت خودش بهمون گفت خیییییییلی اذیتتون کردم ولی ارزشش و نداشت؟مام گفتیم چرا خانوم واقعا داشت.)خلاااااصه اصلا دلم نمیخواست از مدرسه بیام بیرون دیگه صبا و فاطی منو از زیر دست معلما کشیدن بیرون ههههه قبل ازینکه بیام خونه رفتمممم مغازهه دم خونمون که شبیه فروشگاهه و کلی باکلاسه خوراکیایه فوق و خریدم تا هی بخورم و هی درس بخونم:)))))دیگه چون همرام پول نداشتم زیاد و ماهیانه ای که پدر جااان داده بود رو به ته کشیدن بود به همین چن قلم رضایت دادم ههههه:))) اومدم خونه زنگ زدم به مامانم با ذووووق براش تعریف کنم که رفتم مدرسه قبلیم کهههه گفت سحر سرم شلوغه زنگ میزنم بعدا:///منممم مغنعمووو شوتیدم گرفتمممممم از ساعت سه تا شیش و نییم خواااابیدم آی چسبید:)) و تو خواب هی فکر و ذکر درس نمیذاشت ارامش داشته باشم واقعا این هفته پرررررررره از درس و تکلیف و تست و امتحان و من از الان استرسشو دارم مخصوصا دوشنبه و سه شنبه که هفت شب میرسم خونه و کلاس دارم دیگه هیچی!!!!



خلاصهههه امروز کلییی انگیزه گرفتممممم و حالم خوب شد و قوول دادم تاااااا باااا رتبه ی خووووووب دانشگاه خوب قبول نشدمممم نرم مدرسه قبلیمون و این سری با دست پر برررررم حتی موقع خدافظی با معلم ریاضی پارسالمون دوباره گریم گرفت و دیگه جلوی خودم و نگرفتم یکم مسخره بنظر میاد ولی من واقعااا جدا ازینکه کلی احساساتیم کلیییی ام این معلمم و دوس داشتم و تنها درسی بود که برام تو اولویت بود هییی...

 امیدوارم ب معلمای مدرسه ی جدید بتونم عادت کنم!!!فردا منزل مادربزرگ جونی دعوتییییم برای ناهار و من دقیقا کلا امشب و تا صب که باید درس بخونم فردارو خدا بخیر بگذرونه:)))


این پستای دراز و طولانی نشون میده چقد حرف تو گلومه و چقد کم میام مینویسم(نسبت به قبل) و فردا نقشه ی خبیث دارم که رفتیم خونه ی مادربزرگِ جاناننننننن چنتا ازون گلدون عشقولیااااااااش بیارم خونمون هههه اصلااااانمممم بخاطر گلدون و اینا نمیرممممممم:)


روز و شبتون در آرامش:)

۰ ۰

ته مونده های روزهای پاییزی خود را چگونه میگذرانید؟^.^

۸ نظر

"به نام خدا"

درس میخوانیم مادر برایمان سوپ می آورد تا آلودگی هوا در رگها را بشورد ببرد پایین

بیرون میرویم حالا نه آنچنان بیرون....حیاط را میگویم...حسن فری هایمان(هنذفری) را برمیداریم در گوش میگذاریم تیپ خفن پاییزی میزنیم و کلاه سیوشرت اسپرت خاکستری صورتی را روی سر میگذاریم و کلی تیپ میزنیم انگار قرار است به عروسی برویم^◡^ 

(((حال همینجا یک پرانتز برایتان باز کنم: یک قانون نانوشته ای هست که میگوید اگر شما در روزی بسیااااار بی حوصله باشید و به فجیع ترین شکل ممکن تیپ بزنید و هپلی طور بیرون بروید کل انوات و اقوام و اجداد پدری و مادری تان را مشاهده مینمویید ولییی اگر در همان روز موهایتان را اتو کنید بهترین و زیباترین و اسپرت ترین لباسهایتان را از ته کمد دیواری در بیاورید و بپوشید و با ادکلن گرون تان که فقط برای عروسی است،استفاده بنمویید ان روز پشههههههههههه حتی پشههههههههه هم پر نمیزند که شما را ببیند و این قانون برای من اثبات شدس خیلی)))

بلی عرض میکردم با قر و فررر به حیاط زیبایمان میرویییم که تا در منزل را باز مینموییم مادر جلویمان را میگیرد و 

میگوید:"کجااااا بسلامتی شال و کلاه کردی؟؟"

میگویم:"میرم حیاط پوکیدم تو خونه"

میگوید: بدو خونه هوااااااا الوده اس سوپتم که نخوردی بااااااز؟؟؟◄.►

میگویم:"اخهههههه مادره من انقد مایعااااات به خوردم دادی که دم به دیقه دم دشوری ام ๏̯̃๏"

میگوید:"تووووووو بیشتر میدونی یا من؟اصلا نمیخواد بری بیا برو تو اتاقت بشین درستو بخون"

 این موقع وقتش است دست بندازم دهن خودم را به هزار و سیصد روش سامورایی جــــــــــــرواجـــــر کنم... ارامش خودم را حفظ میکنم و تمام خشمم را در واژه ی "مــــــــــــــــــامــــــــــــــاااااااااااااااااااان"  بکار میبرم که البته بی جواب هم نمیمااااااانم...

 میگوید:"یامان "


به اتاقم میررررروم درش را محکم میبندم مادر با غضب به اتاق می آیددد و تا می آید چیزی بگوید سریع میگویم"

 از دستممممممم ول شد یوهو⊙.☉ 

 در را میبندد و بدون حرفی میرود اما من"اره جون عمت" را از چهره اش میخوانم....

پنجره را باز مینمویم تا گل های تازه جوانه زده ام هوای تازه که چه عرض کنم هوای آلوده بخورند و من جوانه و شکوفه های ریز و درشتشان را هیییی میبیبنم هیییییی دلم غنج میرود...


با خالهه ترین خاله ی دنیاااااا تماس حاصل میفرمایم و میگویم کهههه مرا نجات دهد حوصللللللم پاشید....میگوید سر کارممم گللللل من نمیدووونی

میگویمممممم:"اوف باشه عاغااااا نخواستیم...."


بیشتر پنجره را باز مینمویم و کله ام را کاملا از پنجره بیرون می اورم و به پایین نگاه میکنم...اول ها خییییلی میترسیدم وقتی از این ارتفاع به پایین نگاه میکردم همش حس میکردم میخواهم پرت شوم پایین رو ماشینا و وحشت زده پنجره را میبستم ولی حال کاملا عادی به درختان پاییزی که یک در میان بدون برگ و کم برگ شده اند و زمین را پر از برگای زرد و قهوه ای ریز و درشت خود کرده اند مینگرم و هوای آلوده را نفس میکشم...

الوده باشد خب...

نفسم تازگی ها تنگ شده باشد خب...

گلویم از هوای آلوده بسوزد خب....چشمانم نیز هم....

همه ی شان می ارزند به دیدن برگ های پاییزی و عبور ماشین ها و آدمهای داخل کوچه...

همه شان می ارزند به هوای خفه ی اتاق...

همه شان می ارزند به؛به جان خریدن نسیم خنک و هوای ابری ....

چشمانم را میبندم و سعی میکنم ارام باشم و مثل سه شب قبل بی دلیل خودم را در اشک هایم خفه نکنم تازگی ها اشک های بی دلیلم را اصلا درک نمیکنم کاملا غیر ارادی ست...حتی نمیدانم مرا چه میشود...

شاید هم برای این است که تازگی ها خیلی تنها شده ام....

نیلویشان به شمال رفتند....

فاطیشان به ویلای لواسانشان رفتند... 

صبایشان به فشم رفتند و بقیه دوستانم به سینما رفتند فیلم"نیمه شب اتفاق افتاد" را ببینند و من چون مادر اجازه صادر نفرمودند اینجا جلوی پنجره هوای آلوده نفس میکشم و تازه کلی هم حال میکنم....

اب پاش صورتی گوگولی را برمیدارم و به گل هایه خنگولم اب میدهم...

با اینکه وقت اب دادنشان فرداست اما الان آبشان میدهم...

باهاشان حرف میزنم اشک میریزم...صدای اهنگ داخل اتاق نمیگذارد صدایم بیرون برود...

اما گل ها صدایم را میشنوند...اشک هایم را میبینند...

میگویند:"اگر تو اینجوری دل نازک تری مااااا از تو بدتریما؟؟؟لطفا مارو با اشکات ابیاری نکن باغبان جان دوس داری مثل کاکتوس سوگولیت از دست بریم؟؟؟"

اشک هایم را پاک میکنم نگاهم به شال گردن هدیه ی دستان دوست جانِ عشق(صبا) که روی تخت است می افتد...احساس شعف میکنم با همچین دوستای بهتر از برگ درخت بهتر از اب روانی:)

 

 مینشینم برای ده هزارمین بار دینی مطالعه مینمویم و به محیا(بغل دستی عشقولی امسال) اس میدهم که بیاید پیشم میدانم "نه" نمیگوید ولی در کمال تعجب اس داد:


" نهههههه سحرررر دارم میررررم باشگاه "


بااااا ناراحتی یه فوش خیلی ملیح به این بخت و اقبال، >'.'< برایش نوشتم:

" باشه عزیزم خوش بگذره"


 همینجوری که روی تخت ولو بودم و پایم را روی پا گذاشته بودم وبا ریتم اهنگ تکاااااان میدادم یهو در بااااااز شد و گل امد(ههههههه) محیااااا اومد با یه مشمبا پر از آت اشغال بقول مامانم(ههههه لواشک آلوچه) و اینگووووونههههه جییییییغ کشااااان از خوشالی فوووش کشش کردممممم البته عرض کرده بودم که فوش بلد نیستم ولیییی ابراز علاقههههه اخه بدون فوش؟؟؟مگه داریم!!!!تازشم اوج فوش من کیسافتِ مرضهههه:))))مدیونید غیر ازین فک کنید و


" اینگونه غم چو بیرون رفت محیا درامد":]


ایـــــــــــن بود انشای من:))



پ.ن1:منو پستای شیش کیلومتری خودم شماااااااا و همه:))))))همینجا بگم مررررسی که وقت میذارید وپستامو میخونید:)


پ.ن2:فقط اون دسته از دوستانی که تهرانن میدونن چی میگم از روز سه شنبه بلکه قبل تر(شدتش کمتر بود البته) مامانم منه بدبختو بسته به انواع شیر و سوپاااا ینی خفهههه کردن منو با اش و سوپ و شیر و ازین جور چیزا مهر مادری و به اوج رسوندن هههههه الان همرو اش و سوپ و شیر میبینم هههههه=D


پ.ن3:تو کانال گفته بودم که کاکتوس جان از دست رف :'( ولی خب اینجام میگم که مـــــــــاااااااا هرکی و دوس داریم کلاااااا از دستمون میره نمونه ی بارزش که کاکتوس جان جمعه ی هفته ی پیش جان به جان افرین تسلیم کرد و مرا مغموم ترررررررر نموند╥﹏╥


پ.ن4:این چالشه چیه؟؟؟همتون شرکت کردین توش؟؟؟میزکار؟؟؟من مثلا الان شرکت کنم خیلی خیطه نه؟:)))


پ.ن5:درست تو اوج الودگی هوا هوس بام تهران رفتن زده به سرم به طرز فجیعی:))))اونوقت هی مامان ما بهموووون مایعات میده سالم بمونیم خب مادرهههه من شما اگه بدونییییی من با خواهر جونت که خاله ی گوگولی من باشه قراره بریم بام کههههه نصفم میکنی هههه البته من میدونم خالم گفته ""باشه"" که منو از سره خودش باز کنه وگرنهههه کی اخه پایه خل بازیاااایه منههه هیییݓ_ݓ


پ.ن6:چقدد چسبییییییییییییییییییییید این تعطیلی و تا لنگ ظهر خوابیدن خدایااااااا شکررررررررررررررررررت:)


در آرامش و تعطیلی باشید≧◡≦

۰ ۰

عطسه ام نمیااااااد یادم رفت چه پستی میخواستم بزارم:/فعلا همینو داشته باشید:/

۷ نظر

نزدیک بیست دقیقه اس دهنمو مثل کروکودیلای کنیا باز کردم و چشاااااااامو ریز کردم و حالت عطسه گرفتم که به شددددددددت عطسه کنم و حالم جاااااااا بیاد امااااا این عطسهههه هه نمیاااااااد لامصب بدجوری سرکارم گذاشتهههه://///


در حدی که موقعشهههه دس بندازم دهنه خودمو جر بدم ینی!!!

۰ ۰

در این حد فان و شیرینه این درس(!)که غدد شعری و ادبیاتیم سره درسش قلمبه میشه... شیمی و عرض میکنم≧◡≦

۱۳ نظر

مغز ما اکسید گشت و سوختیم

بسکه شیمی تجزیه آموختیم


هی اسید و باز دعوا می کنند

خاک عالم بر سر ما می کنند


 چون که شیمی با فیزیک همراه شد

چاله گود انرژی چاه شد


این شرودینگر مرا دیوانه کرد

تابع موجی مرا بیچاره کرد


درس دیگر درس شیمی معدنی است

پر ز اسرار عجیب و دیدنی است


هر اتم باشد مثال یک پیاز

می زند هی چرخ با آهنگ جاز


کمپلکس این فلز با آن لیگند

فهم آن مشکل تر از فتح سهند


شیمی آلی یکی درس حجیم

خواندنش هم مشکلی باشد عظیم

  

واکنشهایش همی پر رمز و سر

از دیلز- آلدر گرفته تا فیشر


بس که دیدم طیفهایی پر ز پیک

می کند مغزم چو ساعت تیک و تیک


جوهر طبعم بشد اینجا تمام

پس خداحافظ بود ختم کلام


شاعر:یه بنده خدا که شیمی به مخش فشار آورده≧°◡°≦


پ.ن:یه پســــت طولانی دارم مینویسم به چهههه درازی:))))کی تموم بشه خدا داند


پ.ن تر:درسا دیگه خستم کردن... حس وقتی و دارم که یکی دوماه مونده به خرداد و خسته ی درسم اما افسووووس که آبانه فعلا!๏̯̃๏


پ.ن ترین:اونی که گفت ماه مهر تموم شه انگار سال تمومه بیاد فوشش بدم'-'

۰ ۰

سحر است دیگر گاهی وسط درس {{{خلاقیتش}}} در عکاسی شکوفا میشود^_^

۷ نظر


یهــــــــــــــــــــــویی خلاقیتم تو عکاسی وسط درس خوندن ... اونم چه درسی؟

دفـــــــــاعی.... شکوفا شد هههه ترسیدم چن دقیقه دیگه دفاعی بخونم اورانیوم غنی کنم بخوووووودا :))گفتم بیام یه پست بزارم :)))))))



تصمیم گرفتم کلمه های "ناموسا" "خدا وکیلی" "الله وکیلی" "ناموس واری" و اینارو بندازم از دهنم و تا حدودی موفق بودم تا حالا کــــــــــــف:))



یه همکلاسیه گشادم{ببخشیدا ولی واقعا عصبانیم} دارم که هی تو تلگرام پی ام میداد:"میشه لطفا جزوه ای که حل کردی و بفرستی دوست عزیز و مهربونم!"

مام میگفتیم "چرااااااااااااااااا نشههههه ژیـــــــــگر الان برات میفرستم نانا"◕‿◕

و فرداها و پس فرداها همین طور تا به حالا که اون لحن تغییر کرده و یه روز تکلیفی داشته باشیم و من براش عکس نگیرم از جوابا نفرستممممم میااااااد پی ام میده میگههه "هووووووووووووووو جواااابااااااااا چیشد فلان فلان شده:/درین حد:

کلید اسرار:این قسمت:هرکی گفت فلان کتابکار یا فلان پلوکپی تو نوشتی بهش بگید" شات آپ فقط تا نزدم تو اون دهنت"⋋▂⋌



ماه مهر از لحاظ روحی یه ماه خییییییییییلی خیییییییلی چیز بود واقعااااااا پر از ناراحتی و اعصاب خوردی و داغانی این دو روز بگذره بریم تو شنبه و آبان ببینیم اوضاع چجوریه بهتر میشه سردردها و این روزای گند یا نه باید فیزیکی برخوووورد شهههه!!!!(")_(")



ینی انواااااااات یَـــــــــــــــــــــــــــک یَـــــــــــــــــــــــــــــــــــتک این معلم دفاعیمونو میارم جلوچشااااااااااااااش اگه این جلسه ازم نپرسه://///فک کنید از الان دارم برا چهارشنبه ی هفته ای که میاد زنگ آخــــــــــــــــر میخونم و هرجلسه از همهههه میپرسه جز من وچن نفر و میره درس میده خب ما میخونــــــــــــــــــیم بپرس لعنتی یادمون میره ااااااااه>'.'<


بهونه ها کوچک و بزرگ خوشبختی:

پلیور با دکمه های گوگولی پگوری و جیب گل گلی

لواشک عمه ساز

به جای آذر ماه از آبان ماه از سرگیری زبان جان جانان

هوای سرد

تموم کردن یه دفتر 40برگ با محتوای دلنوشته هام طی این هفته

برق انداختن گاز و سرامیکای آشپزخانه و اتاق خواب

به سرانجام رسوندن مقاله ای که خیلی روش کار کردم و اونی که میخواستم شد

خوندن کتاب دوئل

تنگ کردن اونیفرم مدرسه توسط مادربزرگِ جانانِ جان

خوابیدن تا 12ظهررررررر {عَی چسبـــــــــــــــــید}


در آرامش باشید:)

۰ ۰

نیمچه گزاراشانه نوشت طور

۵ نظر

امروز از صب پا شدم و صبحانه درست کردم و زدیم بر بدن و دینی و دفاعی خوندم و پرت کردم تو کمدم و یه کوووه لباااس و مانتو و شاااال اتو کردم و دفتر برنامه ریزی مو پر کررردم و اتاقم و ریختم بیرون و تمیز کردم دستههه گل ینی:) {همون قانونه که وقتی داغونم خیلی وسواس میگیرم و میوفتم به جون خونه و اینا همون}

الان مچ دستم به شدت درحال قطع شدنه:/


زندگییی رس مارو کشیده ینی:))))


و هم اکنون بنده ماتحتم و گذاشتم زمین و یه چایی ریختم و نشستم سر نت و رفتمممم تو تلگرااام و دیدم عکساااای سقایی فنچکم و خااالم فرستاده برااام کلییییی دلم غنج رفت و غنج رفت و غنج رفت:)


شبم قراره با مامانم و قام قامموم بزنیم به دل هیئتا:)

 بعد از 26 رووووز میریم خونه ی مامانبزرگ جان اینا و خاله و زندایی اینا رو میزنیم زیر بغلمون با خودمون میاریم خونه که بخوابن اینجا بعد صب دوباره پاشیم بریم خونه مامانبزرگمینا:){ینی تو کوچه مامانبزرگمیناااا زارت و زووورت دسته رد میشه ولی کوچه ی ما:/امروز تااازه تاسوعا بود یدونه اومد رد شد اونم از سر کوچه ینی داخل کوچه ام نیومد:/}دیگه منم جوگییییر شدم نشستم یه عالمه انار دون کردم و نمک و گلپر زدم بش و سلفون کشیدم روش انداختم تو یخچااااال که شب بیارم بخوریم و خرچ خرچ کنیم:))


چن وقت بود بهونه ی کوچک و بزرگ خوشبختی ننوشته بودم؟؟؟:)


بهونه های کوچک و بزرگ خوشبختی:

1-کاغذ A4 رنگی پنگی

2-خورشت بامیه

3-جوراب فسفری و صورتی رنگِ جیغِ هدیه

4-تعطیلات و با برنامه پیش رفتن درسا تا حدودی

5-بیستِ جغرافی(یکشنبه)...خیلی چسبید

6-تعویض چراغ مطالعه ی مشکیِ قدیمی با چراغ مطالعه ی صورتی

7-فنچک

8-ماگ جدید هدیه ی دوست بهتر از برگ درخت...بهتر از آب روان:)

9- صدای بومب بومب تبل و بوی اسفند و علم و...

10-پرت شدن به خاطرات روزای چن سال پیش محرم یه لبخند با یه بغض

۰ ۰

دست ازززز سرررررررم برررردااااریدددد خودتون بخووووونیددددد{الکی مثلا من خرخون کلاسم هههه}

۶ نظر

انصافا از دانش آموزی که سه تا درس زیست و چپکی طور و به صورت اینکه غررررررق رویااااا و خیاااااااااله و داره نوحه گوش میده و باهاش بلللللند بللللللللللند تازه یه جاهاییشم اشتباه میخونه سر امتحاااان چهار صفحه ایه زیستتتتتتتت انتظار تقلب رسوندن نداشته باشید مرسی اه:/


انقد سره امتحان زیست با اتود و لگد افتادن به جونم که "تووووووو داری چییییییییی مینویییییییسی" حس میکنم روده ی بزرگم تو مِریمه:/


از همه کمتر خونده بودم دیروزم خییییلی عصااابم خورد بود خالم اومد با هم رفتیم پاساژ سپید و کلی خرید کردم حالم خوب شد ههههه یه عادتیم که دارم همه درسامو میزارم جمعه...دیشبم ساعت نه رسیدم خونه و خوابیدم و سه صفحه کتاب کار فیزیک و که حل نکردم هیچ زیستم نخوندم:/


جالب است بدانید این دانش آموز....ای (جای خالی را با هرچه دوست دارید پر کنید)ضمن اینکه به کل ردیف تقلب رسانید کوییز فیزیک را چهار و هفتاد و پنج از پنج شده است خودمانم هنوز در شوووکیم ههههه:))))همه مخشامو تو زنگ تفریح نوشتم غانوصن:)))


رتبه ی اول زبان و تو آزمون مرآت آوردممممممم بازم در شوکیم هههه فک میکردم زبان و کمتر از همه بزنم امروز همش پر بود از خبرای خیلی خوب و انرژی های فرت و فررررررررررت از نمره های درسی مخصوصا که یکیش عشق جانهههه:) فیزیک و میگم دیگه:)


بچه ها میگن خانوم ما میریم دسه ببینیم میشه امتحان و نگیرین:/باید برنامه ریزی کنن خب مگه نه:))))))))دانش آموز باید درس خون باشه مثلا تمرینای ریاضیش با یه عالمه سوال از کتاب کارش رو دستش باد کنه بعلاوه ی اینکه باید فیزیک و جغرافیا و دینیم بخونه:////بعد بیاد پست بذاره:///و نوحه دانلود کنه:////////دانش آمووووووووز باید اینجوری باشه ینی درررررررس خوناااااااااا:))))))



یه توصیه به همه دوسانی که ساعت میذارن 5صب پاشن بخونن:این کارو نکنید....اما دلیلش... دلیلش احساسیه اصولا توضیحی نداره:))))))) 

انقددددد که من گوشیمو کوبوندم زمین و ساعت قطع نشد طبقه پایینیمون اومده میگه خانوم سحریان یکم رعایت کنید چرا رو زمین گردو میشکندید ساعت پنج صبح:/گردووو اخههههه:))))))

۰ ۰

روزمرگی نوشت اولین روز محرم و اتفاقات خرکی و نسبتا خوبه داخل مدسه!

۶ نظر
دیشب که تا ساعت هفت دور خودم میچرخیدم و تو وبلاگ پست میزاشتم و دیگه ساااعت هفت جدیییی شدم و بکووووب نشستم سر درسا و مخشا:)))خیلی زیاد بودن و واسه همین فقط نتونستم آزمایشگاه بخونم...

بعدشم رفتم پاتوقم:)

حالا پاتوقم کجاست؟

ماجرای پاتوقم برمیگرده به پست قبل و نسکافه و سویشرت و اینا:)

و نشستمم و نشستم و نشستم و آهنگ گوش کردم و سرم و تکیه دادم به دیوار و به آسموووون تیره و آبی نفتی رنگ و  نگااااه کردم و یخ زدم و هیییی دندونام بهم میخورد و نسکافه ی دااااااااغ و مزه مزه میکردم و واقعاااا حس خوبیه این سرماو گرما....و هیچ چیییی حتیی دور دوور با ماشین و سرعت بالا تو اتوبان ها و بزرگراه های خلوت هم نمیتونه انقدر به من آرامش بده...

امروزم صبحم ساعت پنج و نیم پاشدم با خوابالویی و چنتااا فوش به معلم شیمی مون یکم شیمی خوندم و نفهمیدم چی خوندم کتاب و پرررررت کرردمممم وسط اتاق و رفتممم زیر پتووووی گرم و نرمم و خودارو شکر کردم که نیم ساااعت وقت دارممممممم بخوابم و خوابیدم و از ترس اینکههه خواب نمونم هی تو خواب میدیدم دارم با بدو بدو میرم مدرسههه و دیرم شده و اینا خلاصه که اون خواب گرم و نررررم کوفتم شد و چشام و باز کردم دیدم ساعت یه ربع به شیشه...  مای مادر رو اپن نون پنیر گردو و خوراکیای زنگ تفریح و شیر گذاشته بود:///منم که شیر و شوت کردم تو یخچاااال و پاشدم یه چایی دپش گذاشتم و دیگه یه دو لقمه نون پنیر گردو و با دو تا قلوب چایی خوردم و قمقمه و خوراکیا رو شوت کردم ته کییف و د بروو که رفتیم به سووی علم و دانش:))))رسیدم مدرسه دیدممم فافا(فائزه)داره میخنده منم بش لبخند گشاد زدم و رفتم سمتش دیدم داره پشتمو نگاه میکنه برگشتم دیدم صبا پشت سرم بوده و داشته ادا درمیاورده برام ههههه:)))))

برنامه صبحگاهیم که زیارت عاشورا بود و چارتا پلیس به مناسبت هفته ی نیروی انتظامی و پلیس بود چمیدونم اومدن یکم ور زدن رفتن:))))

زنگ اول معلمممم توپوولوووو و گوگولیه آزمایشگاه{آزمایشگاه همون آزمایشات فیزیک و شیمی و زیسته و معلم جدا داره کلا فازشونو و نمیدونم ازین کتاب}اومد سرکلاسمون که خب چون آزمون مرات از دروس پارسال داشتیم همچنان که که با خواب آلودگییییی تست دروس عمومی و میزدیم بی نظمی شد و دوباره جم شد همه ی دفترچه سوالا و کلی عصاب خوردی دیگه...

زنگ بعدیش ریاضی داشتیم با یه معلم دیگه...ینی کلا ما دو تا معلم ریاضی داریم...که این یکی خیلی از بهتر از اون یکیه:)

اشکالتم و پرسیدم و رفع شد و باز بچه هایی که میخوان ادای این مخارو درارن سوالای مسخره پرسیدن که خب منو صبام بدون جواب نمیزاریم همششش ضایشون میکنیم قشنگ پشیمون میشن از سوالاشوون این دوستااااااانی که عرض میکنم خیلی اسکی میرن دو تا میز ته ته ته کلاس مستقرن دیگه شما تصور کنیددیگه:)))

زنگ بعدش شیمی داشتیم که من تو حال خودم بودم و از مسئله اش هیچی نفهمیدم و پشت سریااای گرام که خیلیم باحالن تیریپ کررم ریزی شون گرفته بووود و نابوووود کردن منووو صبارو البته بیشتر منو:///

از اتووووود و مداد که میکردن تو کمرررررررم بگیرید تاااا کشیدن مقنعه و جفت انداختن و اینا:/

تیکه کلامه جدید منم که البته باید ترکش کنم افتاده تو دهنشوووون  هههه تیکه کلامم همین که "همچییییین میزنم تو اون دهنتتتتتتتت:))))))))))البته لحن کلمه ی دهنت و هیچکودوووم نمیتونن مثل خودم بگن بعد معلمههه دید ایناااا من و نابود کردن گف یکی یدونه منفی بهتون میدم:/گفتم چرا من؟گفت اخه تورو اذیت کردن:/عجیــــــــــــــــب قانع شدم عجیـــــــــب عصن:))))تاحالا اینجوری قانع نشده بودم منم گفتم خو به آرنج دس راااستم منفی بده:)))

به بچه هایی که میرن اردوی راهیان نورم سپردم برام چپیهههه بیارن سفیییییییییید:))))هههه:)

خیلیا میرن اما چون خانواده نه آوردن دیگه حاضر نیستم یه بار دیگه ام بگم :/و علاقه ایم ندارم و اینکههه صباعم نمیره خودش خیلی خوبه:)

امروز معلم فیزیکمووون اومد سرکلاس زنگ آخرو انقد جزوهههه گفتتتتتتتتت و تند تند منم که رنگاوارنگ مینویسم و زنگ اخرم بود شل و بیحااااااال مینوشتممممم دیگهههه ترجیح دادم چیزی ننویسم و بعدا جزوه ی صبارو بگیرم و تمیییییز بشینم بنویسسسسسم حالااااااااا فیزیکم شدهههه قوز بالا قووووووووز تو این همه درس خوندن و نوشتن:////کااااش سرکلاس مینوشتم اااااااه بهش فک میکنم گریم میگیره:))))

الااااااانم که له و لورده گونه طووووووووور رسیدم خونه و گفتم وبلاگم و مزین کنم به یه پست و امروزم ساعت چهار تا پنج و نیم جلسه داشتیم که چون مای مادره گرامی سرکار بود و اگر نمیرفت نمره انضباط و اینا کم میشد یه سررسید و خودکار گذاشتم زیر بغغغل خالم و راهیش کردم مدرسه مون و گفتم هرچی گفتننننننن بنویس فقط ههههههه:)))

آبانم باز آزمون مرآت داریم اه اه اه انقد بدم میاد از این آزمون مرات...حالا ازمونش به کنااااااار اینکه وقت درست و حسابی نمیدن و بی نظمی میشههه مثل امروز و دروس تخصصی و عمومی و قاطی میدن و جم میکنن خودش یه عصاب خوردیه جداس واسه خودش

از امشبم که اول محرمه ساعت نه شب هرشب خودم تا اخر محرم زیارت عاشورا رو میخونم صبح ها هم که تو برنامه صبگاه هست درکل یکی صبح یکی شب خیلی خوبه اگه قشنگ این روند ادامه پیدا کنه....

 سر هر اسلام علیک یا اباعبداللهی که داخل زیارت عاشورا با چشای اشکی میخونم به یادتونم و براتون دعا میکنم بیاید تو این ایام عزیز خیییلی همو دعا کنیم مخصوصا من و خانوادم و از دعاهای خیرتون بی نصیب نذارید...

اینم از این:)

در آرامش باشید...
۰ ۰

جانا چه گویم شرح فراقت... چشمی و صد نم... جانی و صد آه...

۱۰ نظر

-خدا نبخشه معلم فیزیک و شیمی و ریاضی و آزمایشگاهی(آزمااااااااااااااااایشگاهممم کتاب دااااااااره و پرسش و سوال و ازین مسخره بازیا در این حد ینی) و که فردا هدفشون نابودیه ماعه آمــــــــــــــــین:/

 

-رکورد نمره ی اولیــــــــــن کوییز کتبی بعد از بخور و بخواب تابستونی و بعدش یوهووو رفتن تو تیریپ درس وخرخونی و اینا تعلق میگیرد به فیزیک جان سه و نیم از چهار خدا قبول کنه هههه کلیـــــــــک:))))

 

- چقدر خوبه که زنگ تفریحااااا به خنده های بقیه نگا کنی و کیک و شیرکاکاعوتو بخوری و نصف کیکتم بریزی رو مانتو و مقنعت...بعد سرت و تکیه بدی به دیوار و به اونایی نگاه کنی که دارن پز تعداد بلاک کردنای پسر تو فضای مجازی و به دوستاشون میدن و چشم و ابرو میان واس هم{لبخند مسخره طوری}...یا اونایی که والیبال بازی میکنن....یا اونایی که قهقه میزنن و شوخی میکنن...یا اونایی که دارن جواب مسئله های فیزیکشونو با هم چک میکنن...همه ی اینارو نگا کنی و چشاتو ببندی و با یه لبخند ملیح درحال رفتن تو حس و تو هوای ابری و گرفته باشی که بچه هااااا بریزن رو سرت و شوخی کنن و نزارن تنها باشی...

 

-مثلا دستاتو با دوستات روی هم بزاری و عهد ببندی که قطعا یکی از پزشکای این مملکتیت و تو گوشاتون پنبه بزارید که میگن پاستوریزه ها... بچه خرخونا.... بعد یه عالمه کیف کنی که چقد خوبه دوستات عین خودتن و از خدا میخوای همینجوری بمونن:)

 

-امسال با اصرار خودم دیگه از سرویس و منتظر بودن و چارتا کوچه رفتن به مدرسه با ماشین خبری نیست،امسال خودم با پاهای مبارک تا مدرسه پیاده از پیاده رو میرم و قدم زنون همینجوری که سرم مثل همیشه تو یقمه و دوتا دستام بندای گولمو گرفتم و با پا با برگای روی زمین بازی میکنم و خرچ خرچ کردنشون و میشمارم تا میبینم رسیدم مدسه...فاصله اش یه ربه اما امان از حس خوبی که داره اصن اندازه نداره:)

 

-منی که تو کل هفته فردا سنگین ترین برنامرو دارم باید الان بیام وبلاگ آپ کنم آپ نکنمممم میمیرم در این حد ینی:)

 

-هوا امروز چقد گرفتس...انقد که حس میکنم یکم دیگه یگیرهههه من به فنا میرم...

 

-اردوی راهیان نور:/اردوهای چن روزه هیچوقت بجز اون یبار که رفتم رامسر و خییییییییلیم خوش گذشت خانواده اجازه ندادن که برم و از اونجایی که میدونستم سوال کردن لازم نیست اسمم و ننوشتم برای اردو...

 

-عنوان....هروز که از خونه میرم بیرون تا به مدرسه برسم بعد از آیت الکرسی عنوان این پست که از حافظه جانه ورد زبونمه...یا گوشه کنارای کتابی جایی همچین جمله ای دیده شه نشون میده در این حوالی سحر سحریان وجود دارد هههه:))

 

-یه مشاور تحصیلی آقا داریم خییییییییلی خفنه و انقد حرفاش روم تاثیر گذاشته که هی تو اون ابر بالا سرم با حرفا و انگیزه هایی که ازش میگیرم میرم تو حس و حال...

 

-کنکور...از الان هی میخونن تو گوشمون...امروزم دفترای برنامه ریزی و دادن بهمون...رسما نابودیم دیگه من میدونم:/

 

-تا آذز ماه برای استراحت مغزی کلاس ویولن و زبان ترم جدید ثبت نام نکردم هم برای اینکه استراحت کنم یکم و به درسام برسم...هم برای اینکه تشنههه بشم و به صوووورت خماری طور برم سروقتشون البته تمرین کردن یک ساعت قبل از خواب ویولن جان جای خود دارد:)

 

گفتم ویولن:)یه کانال تلگرام زدم از خیلی وقت پیشا برای خودم هرچی که سر دلم سنگینی میکنه و فایلایی که دوس دارم و میذارم داخلش یه عضوم بیشتر نداره فک کنم اون یه عضو خودمم ههههههه:)))و اینکه یکم روون تر بشم و نتی که جدید یاد گرفتم و خوبتر بزنم از ویولن زدنم صدا ضبط میکنم و میزارم داخل کانال.... خدارو چه دیدید شایدم خدا زد پس کلم و یه پاراگراف از کتابایی که دوس دارم و براتون خوندم و معرفی کردم که دیگه تو وبلاگ از کتاب چیزی نگیم و معرفی کتابا به صوووورت ویس طوری اونجا باشه بهتره اره خیلی خوبه:)البته اون کانال و پاک کردم چون حس میکردم دارم خونده میشم در صورتی اونجا برای حرفای یواشکیم بود حالا تو این کانال یواشکیام و با شما به اشتراک میزارم:)

آدرس کانال:telegram.me/saharanehayam

 

-امروز سر زنگ جغراافی منننننن میز و گاااز میگرفتم از حرص ینی:///معلمش منو چقددد حرص میدهههه وایییی://////////

 

-حس زمستون وقتیه که داری یخ میزنی از سرما و ده دقیقه یک بار عطسه میکنی و نارنگی میخوری کما اینکه استین کوتاه و شلواررررکمممم پوووشیدیییی و جلووو لب تاااااااب ویبررره میری و پست میزاری ههههه حس زمستووون یکی اینجاس یکی صبحای زود ساعت پنج و نیم که با حررررص ساعت و میکوبونی لبه تخت و پامیشی بری صورتت و بشوری لامصببببببب زمستون و سرررررررررمارو تزررریق میکنن به جووونت تو این دو حالت هههه:)))

 

--تو ماگتون نسکافه ی دااااغ درست کنید بعد همینجووووور که داریییید یخ میزنید شلوار گل منگولیتون و با شلوارک تابستونیتون عوض میکنید....سویشرتی که خیییییلی دوسش دارییییییید و گررررمارو به وجودتووووون میپاشونه رو بپوشید و کتاب شیمی تون و بزنید زیر بغل و با ام پی تری پلیر و هنذفری برید تو بالکن صندلیارو بکشید کنار و بشینید کنار گلاااا و و پاهاتون و دراز کنید و به آسمون خیره شید و خیره شید خیره شید و نسکافتونو مزه مزه کنید...اونموقع بیاید بهتووون بگمممم دلگرفتگی و غمگیین بودن تو این هوااااای ابریهههه گرفته چه حسیه:)

 

-تیر94نوشابه از وعده ی غذایی مون کنار رفت و آب و شربتای مختلف و دوغ جایگزینش شد...شهریور امسال سوسیس و کالباس حذف شد....امروز یه دختر توپولوووو زنگ تفریح کنارم نشسته بود و داشت ساندویچ سوسیسسس میخووورد... بوووش پیچیده بود تو ملاجمممم و حسابی اب دهنم راه افتاده بود دیگه خودم و جم جور کردم و اب دهنمو قورت دادم گفتم براااای اخریین باااار امشششب یه ساندویچ سوسیس خوشمزه ی مادر خانواده طورپز بزنیم بر بدن پیشاپیش جاتون سبز:)

 

-امروز تو راه مدرسه داشتم فکر میکردم اگر یه خواهر همسن خودم داشتم مثلا با هم میرفتیم مدرسه تو یه کلاس کنار هم تو یه میز... با یه ظرف غذا... با یه عالمه حس خوبه خواهرانه... حییییییییییییییف ما نداریم:)

 

یکیییی از آرزوهااام بعد از هدفم اینه که خدا اگر در اینده قرار شد بهم بچه بده دو تا دوقووولوووو بده یا دو تا پسررر یا دوتا دختررر دیگه وارد اسماشون و اینکههه اقای محترمههه خواهند فرمود" خانووووووووم هرچی باشن سالم باشن این چه حرفیه" و اینا نمیشم هههه گاهی وقتااااااااااااا انقد ازییییییین تصوراااااااات خودم خندم میگیره:)))

 

-زنگ ورززززش یکی از بهترین زنگااااای ما دانش آموزاس وقتی دو زنگ قبلش ریاضی و فیزیک داریم ینی درین حد تفریحه برامون:))))

 

-انقد خسته ام که نه میتونم بخوابم نه میتونم درس بخونم:/ کتاب و که باز میکنم خواااابم میگره و خمیازه پشت خمیازه:/ وقتی میبندمممشم که خب استرس مث خورده میوفته به جونم و باید دوباره کتاب و باز کنم:/

 

از همین تریبون به معلمای عزیز میگم بیاید یکم با دانش آموزا مهربون باشیم دانش آموزا گناه ندارن:/

 

جنابان بزرگوار مسئول؛اینکه بر اساس فرهنگستان فرهنگ و لغت گند زدید به تمام اطلاعاتمون از ابتدایی تا به الان و اسمای علمی و عوض کردید واقعا کمال تشکر و ازتون داریم واااااااااقعااااا{انگار سلول فوشه که اسمشو عوض کردن نوشتن یاخته:/}

 

دختره تو کلاسمون برگشته واسه خودشیرینی به معلم ریاضیمون میگه خانم فصل اول انقد اسونه الان به شعور من داره توهین میشه خب:///منم همچین زدم تو اون دهنش که دیگه چایی شیرین بازی درنیاره دراز:/

 

همین دختره سره زنگ زبان گف خانم اگه یوزپلنگا درحال انقراضن خب چرا تولید مثل نمیکنن؟منم بش گفتم: تو کنفراسی که امروز باهاشون دارم حتما پیگیری میکنم میگم نر و ماده یه حرکتی بزنن اونم فقط واس روی گل تو که زمین نیوفته:))یه منفی گرفتم به دررررک ولی تا دو زنگ بعدش موجبات شادی و خنده ی کلاس فراهم بود هههه:)))

 

خدایا بعضیاااا الهم اکشف مرضانا لطفا مرسی:)

 

همینا دیگه:)

 تو کانااااااال و وبلاااگ دیگهههه تند تند پست میذارم قول میدم:))))

شاید باورتون نشه ولی میخونمتون و گاهی خاموش گاهی روشن و نظر نذاشتنم و پای بی معرفتی و بیشعوریم نذارید:)سر فرصت میخونمتون:)و مرسی از چشماتون که وقت میذارید و میخونید....

 

در آرامش باشید و عصر{شب شد تا من این پست و بنویسم}پاییزیتون شادِ شاد:)

 

 

۰ ۰

و اماااا سحری که با هزارجور احوالات له و لورده ای طور به جلد شاد وشنگول خودش میرود و مینویسد:)

۱۷ نظر

سلااااااااااااااااااااام:)من اومدمممم گرد و خاک اینجارو بگیرم و برم:)


تازگیا خیییییییلی سایم تو بیان سنگین شدهههه:)))ولی میام مینویسم:)


یه خبرررر:)اینکه ازونجایی که قراره امسال بیشتر از هرسال خر بزنم شاید کمتر بیام بنویسم ولی میام و مینویسم:)


این چن روزه مااااااا در محفل خانوااااااااده رفتیییییییم باز شمال:)


بعد شاید باورتون نشه من این دفعه که رفتیم فهمیدم حیاط ویلامون درخت نارنجی{نارنگی} داره:))))کلی ذوق کردم و نذاشتم هیشکی بهشوووون دس بزنههههههههه:)


رفتم تو سایتمون برنامه و کلاس بندی و دانلود کردم و از شاااانس خوبببببببم با صبا افتادیم تو یه کلاس خدا بهههه داد برسه:)))


بنابر این بندههههه یک دهمی ام و تجربیییییهههه دوووووو بشیییییییییین که فردا اومدیم سراغت:)


علاوه بر استرسایی که تو ذهنم دارم فردا که قراره برم مدرسه... تو یه محیط جدید... با ادمایه جدید... با مقطع جدید... با کادر جدید...

 و همه و همه یه حس شیرینیم اون گوشه موشه های ذهنم دارم:)


دیگه همینا:)


میگم نوشت:

میگم چقد بده امشب باید گوشیمو خامووش کنم:(

میگم زنگ اول شمبه نگارش داریم جییییییییییغ:)))

میگم چقد تازگیا رفتم تو مود محسن چاووشی...

میگم دارم از دل درد میمیرم ناشتا سه تا نارنجی پروندم بالا(سحر خلوچلیان) :)))

میگم پاییز جان میشه هی با برگای زرد و نارنجیت تنهایی مارو نکوبونی فرق سرمون؟؟مرسی اه...

میگم چقد تو شمال پشه ها از خجالتم در اومدن یه جای سفید تو بدنم نمونده:(((

میگم چقد خوبه شمبه مامانم آفه:)

میگم چقد بده که هروز تا 4مدسه ام:(

میگم چقد بده ناخونامو باید امروز بگیرم:(

میگم من امشب نمیخااااااااااااام ساعت ده بخوابم:(

میگم دو تا کتاب هنوز نخوندم ماشالاح ب من ینی:(

میگم آهنگ چتر خیس حامد همایون و چقد خز کردن:/

میگم دو تا قرص واسه کم خونی به قرصای میگرن اضافه شد خداقوت بگید بم:))))

میگم چقد اسم وبلاگمو دوس دارم:)

میگم دهنم به 37روش سامورایی آسفالته که قراره شنبه هم تا 4مدسه باشم ازونور برم کلاس زبان و بعدشم آموزشگاه واسه کلاس شیمی و ریاضی://

میگم خدایا مددی کن لطفا:/

میگم چقد معدم میسوزه نارنجیا ترکوندن منو:)

میگم الان کی حااااااال داره بره لباسا و چمدونه چپه شده و مانتو شالای چروکشو از زیر و روی تخت و لای کمد جم کنه:/

میگم لباسارو بیخیااااال دمپختکای پنج دقیقه ای من و بچسبید:))

میگم مثلا حالم خوبه هههه:)

میگم یه سر به مثلانات و داستان سرا بزنید نظرتونم بگید دلم غنج بره هی:)

میگم دارم من کیم و با کمک نیلو به پایان می انجامیم:))))

میگم امسال ازون معلم ورزش و معلم پرورشیییییییییه خرفت راحت شدم اخیش:)

میگم یکشمبه ها زنگ سوم ورزش زنگ بعدش به صورت له و لورده طور باید بشینیم سره کلاس جغرافی عررررر:((((

میگم شمایی که مث من کل تابستون و تا سه و چهار نصفه شب بیدار بودید امشب خوابتون میبره؟؟؟یا من فقط تو ابر بالاسرم گوشفندارو میشمارم تا خوابم ببره!!!!؟؟

میگم میشه محرمممممم و یکی بندازه جلوتر!!!:(

دیگه نمیگم:)

بابای:)

۰ ۰

نویسنده ای که حس پاییزانه ایش قلمبه میشود....پس از چند روزدست به قلم میشود:)

۱۷ نظر

هر روز دلم در غم تو زارتر است

وز من دل بیرحم تو بی‌زارتر است

بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا

حقا که غمت از تو وفادارتر است

 
 
"مولانا"
حس و حال نویسنده ای که احوال پاییزانه ایش قلمبه میشود و پس از چند روز دوری از وبلاگ خویش قلم به دست میگیرد و احساساتش را جاری میکند را در ادامه مطلب بخوانید...
۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان