روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

بهونه های کوچک لبخند عمقی طور به ژرفای چال گونه بعلاوه ی تعرفی جات از قبل مانده:)

۲۲ نظر

سینه تنگ من و بار غم او هیهات

مرد این بار گران نیست دل مسکینم

بردلم گرد ستم هاست خدایا مپسند

که مکدر شود آیینه مهر آیینم

 

"حضرت حافظ"

۰ ۰

اندر احوالات آنچه بر ما گذشت تا ببرد دلمان را غنج طور:)

۲۲ نظر
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
 
"مولانا"
 
برید اندر حکایت "آنچه بر ما گذشت" رو از ادامه بخونید تا دلتون هی قیلی ویلی بره:)
 
 
۰ ۰

رویای داشتنت مرا دیوونه کرد الاااااغ جااااان... بفهمممم که منه خر دوسِت دارم بفهم!

۲۰ نظر

نگاهم میکند...

نگاهش میکنم...

با لبخند شیطانی مختص به خودش که دلم را به غنج رفتنای پی در پی وا میداردهمچنان نگاهم میکند...خیره خیره...

 میگویم:چیه؟چرا اینجوری نگام میکنی؟

شانه هایم را در یک دستش اسیر میکند طوری که دیگر نمیتوانم جم بخورم...

بعد میگوید:به کی میگفتی الاغ؟

دوزاری کجم میفتد با تته پته 

میگویم: من نه!من کی! من چیزه اخه الاغ حیوونه گوگولی ایه دوسش دارم واسه همین میگم....

بیشتر مرا در حصار دستانش فشار میدهد...

میگویم"قلوه م زد بیرون ول کن میخوام برم ....اقا اصن الاغ با خودم بودم ....

ولم میکند و میگوید

"تکرار نشه"

چار پنج متری آنور تر میروم و با زبان دراز و شکلک دراوردن های مسخره میگویم

 "باشه الاغ جان حالا سعی خودمو میکنم..."

سمتم خیز بر میدارد و با خنده میگوید: 

با کی بودی؟

فرار میکنم و میگویم:

" با تووووو دیگه الاغ جان کم حافظه شدیاااااا یادم باشه کندور بخرم برات نوچ نوچ از دس رفتی..."

دنیالم کند....

فرار می کنم...

درست مثل بچه های تخس...

میدوویم و میخندیم و گویی دنیا متوقف شده و سمفونی خنده های ما آوای زندگی را سر میدهد...

دستم میسوزد....

با صدای مادر که میگوید:" سحر  سحر چت شد تو دخترررر" از رویا بیرون می آیم... اب را میبندم و به سمت حوله میرم دستانم را خشک میکنم و بغضم را مثل همیشه کمی تا مقداری قورت میدهم ...

سمت مسواک میرم...درش را باز میکنم و روی دست قرمز شده ام میمالم...میسوزد...اما سوزش قلبم کجا و سوزش دستم کجا...

بغضم بیشتر لجبازی میکندو  پایین نمیرود...

به اتاقم میروم و بغض لجبازم را داخل بالشت خالی میکنم...

یه اهنگ با صدای بلند میزارم و درو قفل میکنم و های های در بالشت خود را خفه میکنم و گریه میکنم و گریه میکنم...جیغ میکشم و از شدت بی حالی خوابم میبرد...

باز هم کابوس لمس موهای قهوه ای موج دارم با دستان مردانه ی تو...

باز هم اول شهریور و تولدت در این ماه و منی که نمیدانم تولد بهترینم در کدام روز شهریور است...امان از این شهریور..دلتنگ ترم میکند...از غروب جمعه بیشتر...

خسته میشوم از همه ی کابوس ها و رویاها و خواب های تو....

دیوانگی مرا تا مرز انزجار میکشاند...شرمنده میشوم...پیش خودم و تک تک اعضای بدنم...

مخصوصا قلبم...

بهش آسیب زدم...

با دوست داشتن تو هر موقع و هر وقت با شنیدن اسمت تپش هایش بالا و بالاتر میروند...

شرمنده میشوم پیش انگشتان دستم...

انقدر برایت با قلمم نوشتم و پیش نویس شد و شد و شد و اخرش هم تمام حرف های دلم به سطل اشغال روانه شدند....

شرمنده میشوم پیش تو....تویی که "دوستت دارم هایم" هم نمیتواند توصیف کند اوج عشق مرا بتو...تویی که نمیدانی چقدر برایم عزیزی و دوستت دارم...

آه از این عشقِ ناعادلانه....

۰ ۰

افکارات من حول شغول مختلف العقول با دلایل کاملا منطقی :))

۲۳ نظر
اگر دکتر میشدم دوس داشتم ازین چوب بستنیا وردارم بکنم تو حلق مریضام و انتقام اون دکترایی که تو دوران بچگی چوب بستنی میکردن تو حلقم و هی میگفتن "عآ کن" و از مریضام بگیرم تازه من بچه بودم میرفتم دکتر دهنم مثل تمساح آبی برزیل باز بود حلق و مری و لوزه هامم داشت میزد از ارنجم بیرون مامانمم میگفت سحر جان "عا کن" آقای دکتر ببینه.... حالا حساب کنید هی حس تهوع بهم دست میده (انگار که انگشتت و کرده باشی ته حلقت تا حالت بد شه دقیقا چوب بستنی حکم اون انگشترو دار) وقتی دکتره اون چوب بستنی و کرده ته حلقم بعد مامانم و دکتر هی میگن عا کن آفرین عا کن....اخرشم بعد از سیصد بار "عا کن عا کن" دکتره با یه حالت خاصی میگفت چیزی نیس چرک کرده گلوش بعد تو نسخش با یه ژستی دارو بنویسه و هی بگه بش مایعات بدین..تو خونه ام که.....بریم بعدی عاغا:))))

اگر مهندس میشدم دوست داشتم  عینک دودی بزنم بعد با بالاترین مدل ماشین برم تو خاک و خول جلوی ساختمون نیمه کارم با سرعت پارک کنم و ماشینمم بدم چهارشمبَ برام پارک کنه بعدش با ازین کلاه آبیا  بزارم تو سرم و با عصبانیت که دارم با تلفن درمورد مصالح با آقای ایکس میحرفم نقشه ی لوله شده ی ساختمونو بزنم زیر بغلم بعدش کیف چرمی میشکی که ازین مهندسیاس بگیرم دستم دره ماشینه گرونمم محکم ببندم و برم از پله های ساختمون نیمه کاره بالا بعد هی کارگرا بگن سلام سلام منم با کله جواب بدم و هی دلم غنج بره:)))

اگر آتیش نشان میشدم دوس داشتم مسعول این شیلنگ آبیا که توش کفه و آتیش و خاموش میکنه باشم بعد تا بوق میزدن ازین نرده ها بیام پایین داد بزنم نیلوووووووو بدووووو جعبه ی نارنجی فلان و وردار بعد میشستم تو این کامیونای آتیش نشانی بیسیمم میگرفتم دستم هی با هیجان و استرس گزارش میدادم بعد وقتی رسیدیم تو محل حادثه شیلنگ و شوت کنم تو بغل نیلو و اون بالا بچه هه که مونده بالای چرخ و فلک و با این جرثقیلا برم بالا بعد بغلش کنم بیارمش پایین و درحالی که به مادرش که داره گریه میکنه و بچشو بوس میکنه و تشکر میکنه بگم کاری نکردم وظیفم بود و هی عرقم و با پشت دست پاک کنم و با بیسیم بگم عملیات با موفقیت انجام شد بچه سالم به مادر تحویل داده شد:)))
بعد مردم با گوشیشون فیلم بگیرن ازم و با افتخار نگام کنن و منم هی دلم غنج بره:))

اگر دس فروش مترو بودم دوس داشتم اول لوازم ارایشای فروشیمو که تو جعبه سفیدس بزارم رو پای یکی ازونایی که نشسته برام نگه داره بعد ازین لواشکای لقمه و مسواک اورال بی و رژ مدادی و گوشواره های نگینی بگیرم دستم بعد بگم خانومااااااااااا گوشواره های نگیییینی دارم فقط هزاره نمونش روی گوش خودم هس فقططط هزاره کسی نخواس خانوماااااااااااااا....یا مثلا بگم:لواشکاااااااای ترررررررررررش و خوشمزه دارم خانوما فقط دو تومنهههه کاملا بهداشتی و ترررش کسی نخواست بدم ؟ یا: خانوماااا رژ مدادیای چرب و با کیفیتام فقط دو تومنه کسی خواست بدنم ببینه کسی نخواست اینجا؟بعد مشمای پر مشکیمو از وسط مترو وردارم برم بیرون از قطار پولامو بشمارم و بزارم تو کیفم که کجکی انداختم رو دوشم و هی دلم غنج بره:))))

اگه منشی دکتر میشدم دوس داشتم هی با تلفن با دخترخاله ی نداشتم حرف بزنم بعد دکتر که میاد سریع قطع کنم یا هرکی زنگ بزنه بگم :ملههههههه؟چه ساعتی وقت دارید شما خانومم؟الان آقای دکتر سرشون شلوغه یه وقت براتون تنظیم میکنم برای روز شنبههه عزیییییزم....مشکلی نیس بین مریض میندازمتون تو بعد تلفن که سفید رو بزارم و بگم نفرر بعدی خانوم سه نقطه ایان بفرمایید داخل نوبت شماس:)))

اگه پلیس میشدم دوس داشتم ازین پلیسای ماموریتای ویژه هس واسه خلافکارا که لباساشون سیاهه کلاهای مث نقاب میزنن خیلی واردن و همه چی دارن باشم بعد هی تو عملیاتا پشت دیوار با کلتم کمین کنم و یکم برگردم و با دست اشاره کنم بقیه برن جلو :))) یا دزدا مثلا منو گروگان بگیرن و منم پشت تلفن هی ناله کنم بگمممم نیلوووو فاطی به فکره جونه من نباشید موادارو پیدا کنید ههه:))))

اگه نویسنده میشدم دوس داشتم کتاب دیروز آگوتا کریستوف و یا پاییز فصل اخر سال است نسیم مرعشی و بنویسم  بعد جایزه ی جلال ال احمد و ببرم و هی به همه امضا بدمو هی دلم غنج بره:))

اگه بازیگر میشدم دوس داشتم سفیر یکی از ازین انجمنا که همه بازیگرا عضوشن بشم و مث بهنوش بختیاری 5میلیون فالور تو اینستا داشته باشم بعد هی هرجا میرم بگن وااااااااای خانوم سحریان میشه یه عکس با شماااا بندازم؟منم بگم حتما و باهاشون عکس بندازم و بهشون امضا بدم و فلاش های دوربینشون کورم کنه و با لبخند چشامو هی ببندم و باز کنم و هی با طرفدارام عکس بگیرم یا مثلا میرم لباس فروشی اینا بهم تخفیف بدن و تحویل بگیرنم و هی دلم غنچ بره:))

اگه خواننده میشدم دوست داشتم مث محسن یگانه و محمد علیزاده و میثم ابراهیمی پاپ بخونم و تو کنسرتام با ژست خاص میکروفونمو بگیرم طرف مردم تا ادامشو اونا بخونن بعد اون یکی دستمم میذاشتم رو هنذفریه تو گوشمو تنظیم میکردم و به فلاشای دوربینا که یکی درمیون تو سیاهی مث نقطه روشن بودن نیگا میکردم بعد فرداش تو اینستا میدیدم چقد فیلمای کنسرت و گذاشتن و چقد واسم کامنت گذاشتن که کنسرتتتتت عالی بود بعد هی زیر پستای اینستام دعوا شه هی ازم طرفداری کنن و هی واسم فن پیج بزنن منم هی دلم غنج بره:)))

اگه نقاش میشدم دوس داشتم پیکاسو باشم همه تو همه جا هی منو مثال بزنن مث بهزاد پکس به اسمم آهنگ بخونن و خیلی خلاصه طرفدارایه زیاد داشته باشم و هی دلم غنج بره هی نقاشی بکشم بدم بیرون هی دلم غنج بره هی نقاشی بکشم بدم بیرون هی دلم غنج بره:))

اگه کارگردان میشدم دوس داشتم سیروس مقدم یا محمد حسین لطیفی باشم بعد مث سیروس مقدم عینک دودی سیاه بزنم و هی بگم الناااااز وقتی داری میای با یه لحن غمگینی بگو "متاسفم" بعد هی عصبانی بشم از خنده های بازیگرا و داد بزنم بعد تو لیوان یه بار مصرف واسم اب بیارن و مدیر تولید ارومم کنه با مثلا از توی این تلوزیون کوچیکا بازیگرارو ببینم و با اخم تمرکز کنم و یه منشی صحنه که دخترخانومه جوونه و ارایش کردس و شاله صورتی سرشه کنارم رو صندلی پلاستیکی نشسته باشه و گاها نظر بده و منم نظرش و رد کنم و هی دلم غنج بره:)))

اگه استاد داشنگاه میشدم دوس داشتم هی دانشجوهایی که دیر میان و راه ندم و بعد از کلاس جواب جوجه هامو ندم و اونام پشت سرم هی استاد استاد کنن منم کیف به دست با ژست شیک تو راه رو با کفش تق تقیام تق تق کنم هی دلم غنج بره:)))


خدایی منتظرید بازم بگم:)))بگمممممممممم؟؟؟؟خب دیگه جدی باشید میخوام تو پست بعدیم حکایت تعریفی جات این چن روز و بگم بعدش برسیم به روزمرگی جات:)

راستییی پست قبلم  و گذاشتم واسه هیچکودومتووووووون ستارش روشن نشده!!!!!روشن نشده یا روشن شده و دارید مسخره بازی درمیارید نظر نمیدید؟؟؟بگید دارمممممممممم نابوددد میشمممم:))))

خب دیگه بشینید این پست و بخونید من برم پست بعدی و بنویسم ههههه :)))

ااااووووووووه عنوان و لامصب چه فلسفی شد:)))
۰ ۰

با هجوم این درد یه دفعه ای از فراقت.... میگذرانم به امید دیدارت...

۵ نظر

آن روزها فقط تو بودی و نگاهت...نگاهم...که همه ی حس های خوب عالم را به دلم یکجا سرازیر میکردند...

اما حالا...

فقط یک کلمه از اسمت کافیست تا نفسم در سینه حبس شود و خودم را حبس در اتاق کنم 

و سردر های مکرر...

سردرد های مکرر...سردردهای مکرر....سردردهای مکرر.....

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن:یه عالمهههه تعریفی جات دارم همشونم باید بنویسم ولی نوشتنم نمیاد خیلی تنبل شدمممم چن روز نبودم تو پنل اصلا انگار این کیبورد با من قهره ههههه ولی امروز همه تعریفی جات و مینویسم انگار مث کوووووه رو دوشه من سنگینی میکنه...تعریفی جات این چن روز تموم شه برسیم به روزمرگی جات:)


پ.ن تر:تو اتاااااق شولوووووووغ پلوووغ واقعن میگم شلوغ پولوغ اغراق نمیکنم عصن...

 با آرامش نشستم برکینگ بد میبینم کاپوچینو میخورم مامانمم پنج مین یه بار ازون ور داد میزنه سحررررررررر تموووووم شدی؟جم شد اون اتااق؟؟؟ ههههه... منم میگم آخرااااشهههه مامان آخراااااااشهههه:)))))

وقتی دارم عنوان مینویسم یهو میبینم یه بیت شعر شده عنوانم:))دروغ نیست که میگن:عاشق شوی...شاعر شوی...


۰ ۰

آزمایش ادرار به این مکافات آخه:/ (رمز را فقط دوستای بیانی عزیز بخواهند)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

آن جا روم آن جا روم بالا روم بالا روم....زین سختیای بی ثمر تنها روم تنها روم(مولانا با بسیاری تلخیص سحرانه:)) )

۲۴ نظر

سحر؟

جونم مامان؟

قوز نکن

:/

من کی قوز کردم؟

همیشه

:/چشم

سحر؟

جانم بابا؟

چرا قوز میکنی؟

:/

ببخشید واقعا

دیگه قوز نکنیاااا

چشم:///

سحر؟

بله خاله؟

خاله تو چرااا قوز میکنی؟صاف بشین خاله جان رو دستمون میمونیااااااا کوزه نداریماااا از من گفتن بود

خالههههه :////

سحر؟

جونه دلم؟

چرا انقد قوز میکنی واقعا؟به حرف بزرگترات گوش نمیدی به حرف من گوش کن

چشم فنچک جان چون تو گفتی://///


خببب بریم سراغ پی نوشت جاتمان:)


پ.ن1:یه چند روزی نبودم ولی تک و توک میخوندمتون و کامنت میزاشتم ببخشید برای بعضی وبلاگا وقت نشد سر بزنم ماشالله رگباری ام پست میذارین بعضیاتون خدا زیاد کنه قلمتونو:)


پ.ن2:این مدت که ننوشتم میخواستم بنویسم ولی نتونستم... انقد تو بد حالی بودم که حتی به خودم اجازه ی فکر کردنم نمیدادم که مبادا ناشکری کنم مبادا به خدا و مصلحتش گلگی کنم... مبادا حرفی بزنم به خدا که بعدش پشیمون شم تنهااا تنهااا تنهاااا فقط وقتی چشمامو میبستم از خدا صبر و آرامش میخواستم و خب حقیقتا همینم باعث شده بود اصلا از اینکه چقد از درون در حال منفجر شدنم کسی چیزی نفهمه این اواخرم که واقعا همه چیزو سپردم دست خودش همه اتفاقای تلخی(تلخ فقط واسه خودم)که میوفته رو سپردم به خودش و اینکه امتحان خداس و چقدر حالم خوب بود واقعا :)


پ.ن3:من هیچ سالی برای هدیه روز دختر از هیچکس توقع کادو ندارم ولی خب امسال بر خلاف پارسال که رفتیم دور دور و خوش گذرونی با خانواده؛ ایشون بهم دستبند طلا هدیه دادن منم که راضی نبودم اصلا نمیگرفتم:))تف به ریا و دروغ تففف:))البته جنبه ی مادیش مهم نیست ولی جنبه ی معنویش خیلی واسم ارزش داره:)


پ.ن4:دو تا اتفاق خیییلی تلخ واسم افتاد نادوست داشتنی طور گفتم که فقط و فقط و فقط برای من به شخصه... ولی باهاش کنار اومدم اون دو تا مشکلاتم انگار تصمیم گرفتن با من راه بیان:)دو تا از دوستای قدیییمیییییم امروز بهم زنگ زدن واقعااااا خیلییی انرژی گرفتم انگار واسه یه لحظه دنیا وایستاده بود و من قهقه هام بودیم و بس:)


پ.ن5:آبجیای خوشگلم؛دوستای خوب و نازنینم؛ عشق لواشکیای تررررررش؛عشق ناخونک زدنیای رب انارای تو یخچال به صورت یواشکییی؛بابا پاستیل و تلخ70درصد یادت نره هااااااای مااااهتر از ماه؛ روزتون مبارررررررک:)


پ.ن آخر: فردا صبح با وسایل و کتابایی که الان تو کولی جمع کردم میرممم خونه مامانبزرگمینا دو روز اونجا میمونم جیییییییییغ:))بعد از 17هم تا 21ام شمالیییم اونم بدوووون پارساشون و این یعنی اوووج خوشالی واسه من:))و از27ام تا 28ام میریم دماوند با یکی از دوستای بابام که من مخالفم سرررسخت به دلایل واقعااااا منطقی ولی کی میتونههه مامان باباهارو راضییی کنه که من دومیش باشم:))

 خودم باورم نمیشه با وجود تماااام سختیا و مشکلات دارم با صبر و صبر و صبر و از همه مهمتر توکل بخدا ادامه میدم ...خیییلی دوس دارم این ایمانم به صبر و توکل مثل همیشه سرسخت بمونه:)


این از من به همتووون به یادگاری بمونه البته کوچیکتر از اونیم که بخوام نصحیتی بکنم ولی چون واقعا از یه چیزایی تو زندگیم درس گرفتم دلم نمیخاد که شما هم تو اوج تنگناها بمونید(خدایی نکرده):

 تو اووووج سختی و مشکلات بخند بی دلیل توکل کن بخدااا وااقعا از ته ته ته دل به یه آرامشی میرسی که میتونی دیگرانم مثل خودت به این آرامش برسونی با حرفات حتی اگه کوووه سختی رو دوشت باشه همه سختیارو جارو کن بریز گوشه ی ذهنت اونوقت با چشای خودت به عینه میبینی با وجود همهههه موانع و ناراحتیا و سختیا؛ تو با آرامش و شادی و صبر از پسشون بر اومدی:)


 ببخشید که تو این مدت نمیتونم نظاره گر قلمای زیباتون باشم و ببخشید ک باز زیاد شد شدم مثل اکبر عبدی که میگفت بازمممم مدرسم دیر شد منم میگم بازمممممم پستم زیاد شد:))))


در آرامش باشید:)

۰ ۰

اولین تجربه ی کدبانو گریمان در منزل پدربزرگ همراه مهمانان همراه تر با دعاهای شماها که گند نزده باشم:)

۱۷ نظر

با عجله شوت میشوم به حمام و با سرعت جتتتتت میایم لباس و مانتو مقنعه میپوشانیم و با برس به جان موهای نمناک به لطف سشوار میوفتیم ویولن به کول با قدمای بلندددد خودمان را به کلاس میرسانیم و بعد از اتمام کلاس با نیلو به کافی میرویم و همچون عکس بالا کالری می افزاییم چرا که فردا میروییم باشگاه همه اش را میسوزانیم اماااا من همیشه فکر میکردم اینها که  در کافی با عشووووه نصف کیک و شیر پسته شان را نمیخورند میخواهند کلاس بگذارند ولییییییی وقتی با خوردن نصف شیر پسته به صورت دولا دولا راهی بیرون کافی شدم فهمیدم سخت در اشتباهم:)

حال دلم بحاااال اون کیک که مزه اش را هم نچشیدم میسوزددددد و گشنم میشوووووووود آخر حیف پول نیست:/نیلو شکمویی نثارمان میکند و میگوید دو تا گاز گنده ب کیک من زده و دوییده بیرون و نگران نباشم {سحر خسیسیان}:)بالاخره پول داده است گور پدر کلاس عصن:)

بعد از بوس بوس و ماچ ماچ و خوش گذشت و قربانت و ممنون و لوس نشو برو گمشو دیگه ی نیلوجان، به سرمان زد به منزل مادربزرگ بتازانیم:)

گوشی موبایل را از جیب دراورده و با اهل خانه تماس حاصل فرماییده و اطلاع داده که امشب به خانه پدربزرگ میرویم:)

از دم کافی تا منزل مادربزرگمان مشغول "باشه چشم باشه باشه آشه باشه چش باشع چشم ناشه باشه باشع باشه بابا نه نه باشه باشععععع"به مادرمان بودیم و وقتی رسیدیم طبق معمول با کلید در حیاط را باز کردیم و وارد حیاط خوشگل مادربزرگمان که در آن دو سه عدد درخت انگور و انجیر قرار دارد میشویم و مانند همیشه مقنعه ی کوفتی را از چانه به روی کله میکشانیم و از فرط تشنگی شلنگ حیاط را تا ته در حلق خود فرو مینماییم و مانند قورباغه آب مینوشیم:))دور از جانم که:))

سپس همانطور که درحال پیموییدن پله که ما را به در منزل اصلی میرساند بودیم، دکمه های مانتویمان را نیز با میکنیم و آهنگ همنفس پازل باند را با صدای سرما خوردگیانه ی حاصل از لم دادن جلوی کولر میخوانیم و جیییغ میزنیم سلااااااااام و وقتی با دکمه های باز و بسته و مقنعه ی روی سر کشیده شده با دوعدد لپ صورتی حاصل از گرما وارد منزل پدربزرگمان میشوییم خانواده پارساشون و یک خانواده ی دیگر که نمیشناختمشان درحال میل شربت بودندی!

بنده نیز به صورت وحشت زده به حیاط دوویدم و خود را مانند آدم درست کردمی و پا به داخل منزل نهادمی و گویا هیچ اتفاق نیفتاده سلام کردمی و به خود فوش دادمی که چرا بد موقع مزاحم شدمی...فکرش را بکنید با لپان گل انداخته و قرمز و داغ از گرمای تابستان و و مقنعه من در جمع نشسته بودندی و دعا دعا میکردمدی تا مادربزرگمان بگوید تو خسته ای جانه مادر برو استراحت کن امااااااااااااا اماااااااااا امااااااااااا...مادربزرگمان گفت سحرجان حال که آمدی شام امشب را میسپاریم به تو:/

حقیقتا من تنها غذایی که بلد بودم عالی بطبخمی استانبولی پلو بودی:/ حال با حاله زار به آشپزخانه رفتمی تا خاکی به کله کنمی:)

جایتان خالی زرشک پلو با مرغ و عدس پلو و قرمه سبزی و سالاد درست کردمی:)

بعد از ان نیز دیدمی تمام وسایل باسلوق را دارندی دو سوت باسلوق درست کردمی تا بعد از شام با چای بزنند تو رگ :)

در واقع من فقط زرشک پلو و عدس پلو و سالاد درست کردمی بقیه را که در یخچال بود گرم کردمی{ههههه کی به کیه بابا}:)

و دوغ و دلستر استوایی و نوشابه را که دادم پارسایشان برود بخرد {خودش اصرار کرد} و از آنجایی که خستگی مان را فقط لواشک رفع میکرد داخل لیست خرید نوشتمی: لواشک لقمه ای پاک نژاد... آلوچه باغلار...آلوچه ی قرمز ازین شورا...لواشک کیوی و انار و آلو کنار کاکاعوهای روی صندوق قرار دارد...{آدرس لواشک ها هم گفتمی تا اشتباه نخرد هههه}

 بنده خدا کف کردی اما نه تنها او بلکه کل خاندان سحریان میدانند من دیوانه ی لواشک هستم به خصوص هرچه کثیف تر خوشمزه تر:)))

الانم لب تاب خاله مان را از اتاقش کش رفتیم و رو تخت دراز کشیدمی و دارم الوچه میخورمی و پاهایم را تکان میدهمی انقدر حال میدهد:)))خصوصا که لب تاب خاله مان آلوچه ای شده عست:))کرم درون عست دیگر:))

 

اولین و آخرین پی نوشت:من شامو نخورم اگه اتفاقی افتاد یکی باشه زنگ بزنه اورژانس...نظرتون؟هوم؟خوبه نه؟؟؟

عههههه چقد زیاد شد!عخی!بخونید دیگه ایندفه رم:)

:))))

تنها آهنگی که از خواننده مورد علاقم تو لب تاب خالم بود این آهنگه:/تفاوت تا چه حد:/

 

همین دیگه در آرامش باشید:)

 

۰ ۰

نوشتن مخش زبان همراه با آهنگای پازل باند و قر دادن به طور نشسته نقش خیلی مهمی در هضم ناهار دارد:)))

۲۲ نظر

دیشب دقیقااا مث بقیه شبا من نخوابییدم نه اینکه نخوام بخوابمااا نه از ذوق و شوق و خوشالی خوابم نمیرفت...خلاصه کهههه ساعت نه و نیم اینا یه لواشک زدیم بر بدن یه کتابم خوندم(نیایش با لبخند عکسشم گذاشتم تو اینستا)هیییچیییی دیگه گلاب به روتون تا چار و نیم صب با بالشت رو پادری جلو دسشویی ولو بودم....کی منو نفریییین کرده آخههه دل و رودم بندری میزدن اون تو....ساعت پنج خوابم برد دیگه صب مامانم بلندم کرد شوتم کرد تو تخت هههه کمرم هنووووووز درد میکنه محبت مادرانه ی مامانم اول صبی بدجور قلمبه شده بود:))))

هیچی دیگههه هر یه ساعت یه بار طبق معمول تلفننن تلفنننن این صدای تلفن منووو کشتهههه امروز صببب دیگه گفتم مامان تلفن و درنیاری از برق رگمو میزنم به خدا میزنمممم بکش اونووو این آخریا دیگه گریه میکردممممم خوابه بابا شوخی که نیست:))))

با چشای پف کرده و خوابالوووو تهدید میکردم:))))

ساعت 11پاشدم صبونه خوردم به عادت همیشه رفتم تو تخت ولو شدم تا سرحال بیام پاشم مخشای کلاس زبانمو و بنویسم که خوابم رفت:/

ساعت سه بیدار شدم:/ناهار خوردم رفتم باشگاه اومدم به صورت له له مسافران دیدم الانم معلوم نیست دارم پازل باند گوش میکنم و نشسته میرقصم یا مخش زبان مینویسم:))))بخداااا دستم نمیره به نوشتن تو تابستوووون:/شبم مهمونی داریمممم لباس خوشگلارو بپوشیم بریم خونه مامانبزرگ جووووون یکم قر بدیم شادی کنیم:)))))

دارم به این فک میکنم واقعا ما که یه نفر تو خونوادمون آزمایشش مشکووووک به بیماری نحس....بود داشتیم میمردیم حالا دیگه اوناییی که با این بیماری دست و پنجه نرم میکنن دیگه خدا به دادشون برسه آمییییین

راستی ازون دفتر رنگی پنگیا رفتم دو تا دوخطشو واسه زبانم خریدم هههه پولدار کردم من این لوازم تحریریووووو

#خدایا#شکرت#واسه#سلامتیمون



۰ ۰

مصنوعی خوبم ولی از درون پر از استرس...این استرس از بین نمیره بلکه از عضوی به عضوه دیگه منتقل میشه....

۳۹ نظر

از وقتی فهمیدم لباس چیه عاشق لباسای راه راه بودم اونم فقط راه راه افقی ینی لذتی که لباس راه راه افقی بهم میده آب انار با یخ فراوون بعد از استخر بهم نمیده:))


وقتی خیلی داغانم ینی دارم نابود میشم یه رفتار خیلی بدی که از خودم نشون میدم اینه یه دستمال بر میدارم با رایت و روزنامه و وسایل نظافت میوفتم به جون خونه و اتاقم و حالا این چن روز حسابی استرس و عصبانیت تو وجودم مکزیکی میرفت خونه ی ما برررق افتاده بود نشون به اون نشون که سه بار کل کتابای کتاخونه رو ریختم بیرون دوباره چیندم همه شالامو از تو جا شالی ریختم بیرون اتو زدم 4 بار فرش اتاقمو پرت کردم بیرون سرامیکارو برق انداختم دوباره فرشو انداختم... گاز...گاز ...گاز....ینی تنها چیزی که وقتی عصبانیم مث مته وجودمو سوراخ میکنه این گازه...حالا تمیییزه ها ولی نمیدونم اگه اون گاز و من برق نندازم اشکم در میاد انگار دارن جونمو میگیرن دیگه دیدیم اگه اینجوری ادامه بدم میمیرم پاشدم زنگ زدم به نیلو اومد با هم رفتیم استخر خیلی وقت بود استخر نرفته بودم دیگه انقد ذووووق کرده بودم با لبخند گشاد میخواستم با لباس برم تو آب دیگه نیلو نذاشت جلومو گرفت...از این به بعد استخرم رفت تو لیست روزمرگی جات...ینی از استخر میای بیرون انگار شیش روزه غذا نخوردی رفتیم دو تا پیراشکی کاکاعویی خوردیم و وقتی رسیدیم خونه ی ما گرفتیم تا الااااااان خوابیدیم...الانم مامان رفته خرید شکما درحال قار و قوره و ما سر خوردن نوتلا که دو قاشق بیشتر ازش نمونده در حال گیس و گیس کشی هستیم آی لاو یو بچه های بیان:))

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پ.ن1:انتخاب رشته هنوز نتیجش نیومده استرسم هر لحظه بیشتر از لحظه ی قبله وقتی میشینم بهش فک میکنم همون وسواسه تمیز کردن خونه میاد سراغم مجبووووورم بخودم انرژی مثبت بدم و خدارم شکررررر کنم ...شکر کردن تنها تنها تنها انرژی مثبت دهنده به منه...


پ.ن2:همینجور که نمیدونید خاله دومیه من روانشناسه...رفتم پیشش گفتم داغونم یه چیزی بگو آروم شم انقددددددد که خوب حرف میزنه آدمو قانع میکنه هنگ کردم با دهن باز نگاش میکردم خیلیم تاثیر داشت رو حال و هوام ولی خوب نه...!


پ.ن3:میخواستم عکس بزارم عکسام مجموعه ای خوراکی جات خوشمزه جات بود ولی گفتم چقد عمه جان به پای من فوش بخوره عاخه...گناااااااه داره خب...:))


پ.ن4:پارساشون اینا عصر میان اینجا....دقیقا نمیدونم باید چیکار کنم از یه طرف میگم خودمو بزنم به مریضی بشینم تو اتاقم بیرونم نرم از یه طرفم میگم مگه میشه آدم یه ساعته حالبش بد شه؟بعد فلج که نشدم مثلا بمونم تو اتاق...خلاصه که مث خر تو گِل گیر کردم ...خداکنه زیاد نمونن همیشه وقتی مهمون میاد دوس دارم بمونن مث این بچه دو ساله ها ههه چقدم اصرار میکنم ولی ابن یکی خیلی اثتسناس....

(استثناس/اصتثناس/اثتثناس/استسناس!!!؟؟؟؟)

۰ ۰

اگر بخواهیم خوب میشویم "اگر بخواهیم" {موقت میباشد}

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وقتی سحر به گفتگو یا پلیس میرفت/میرود...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سحر جنی شده است؟یا جن سحری شده است؟!+اندکی سوتی سحرانه:/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پیتزا پزون به سبک سحرانه طور :))

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

الاغ نوشت آرین آنه طور واسه الاغ چموشه سحر:)))

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

این دفه من به رگبار بسته شدم:/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خوشالی ینی یه خاله ی پایه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

وقتی عمم به گلوله بسته شد:/

۲۱ نظر

امروز صب در یه حرکت آنی تصمیم گرفتم بعد از کلاس زبان برم خونه عمه جان:))کلاس زبانمون نزدیک خونشونه منم حال نداشتم برم خونه و انر انر پاشدم رفدم خونشون:))

 کلا ی از دار دنیا یه عمه بیشتر ندارم  که اونم عقشه نمیدونم ولی عمه من عصن بد نیس فقد بعضی وقتا یه چیزی میگی که ناراحت میشم ولی به روی خودم نمیارم که ناراحت نشه:)

حالا  تو خونشون نشسته بودم سر تلگرام که اسما یکی از دخترای کوشولو و نازش که از زهرا یه سال کوچیکتره و چهارسالشه اومد بدو بدو با اون قدش رف تو آشپزخونه و از عمم پرسید:

مامان تو زنی یا مردی ؟
عمه : زنم دیگه پس چی ام ؟ 
اسما : بابا ، چی اونم زنه ؟
عمه : نه مامانی بابا مرده . . .
اسما : راست میگی مامان ؟
عمه: آره چطور مگه ؟
اسما : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟
عمه : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ . . .
اسما : دایی سعید هم زنه ؟
عمه : نه اون مرده ! 
اسما : از کجا فهمیدی زنی ؟
عمه : فهمیدم دیگه مامان ، از قیافه ام .
اسما : یعنی از چی ؟ از قیافه ات ؟
عمه : از اینکه خوشگلم .
اسما : یعنی هر کی خوشگل بود زنه‌ ؟
عمه : آره دخترم !
اسما : بابا از کجا فهمید مرده ؟
عمه : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره...سیبیل داره...
اسما : یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن ؟
عمه : آره تقریبا !
اسما : ولی بابایی که از تو خوشگل تره !!
عمه : اولا تو نه  و شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره ؟
اسما : چشاش !
عمه : یعنی من زشتم مامان ؟
اسما : آره !
عمه : مرسی واقعا ! 
اسما : ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره !!
عمه : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست !
اسما : چی اون حرفه که الان گفتی چی بود ؟!
عمه : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه !
اسما : مامان من مردم ؟
عمه : نه تو زنی !
اسما : یعنی منم زشتم ؟
عمه : نه مامان کی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان کودکی.
اسما : یعنی من زن نیستم ؟؟؟
عمه : چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی...

من از تو حال داد زدم:اسما منظورش ازاین کودکی ینی کوشولویی فسقلی فهمیدی؟

اسما : اونو که آره ولی یعنی چی ؟
عمه : ببین مامان همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه دیگه .
اسما : یعنی منم مامانم ؟
عمه : اره دیگه تو هم مامان عروسکاتی
اسما : نه ، مامان واقعی ام ؟
عمه : خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکات هستی دیگه.
اسما : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام ؟ 
عمه : تو کودکی.
اسما : کی زن میشم ؟
عمه :  وقتی بزرگ شدی.
اسما : مامان من نفهمیدم کیا زنن ؟
عمه : ببین یه جور دیگه میگم . کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی؟
اسما : بابا

من:خخخخ 
عمه : بابات کی بتو شیر داد ؟! 
اسما : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه .
عمه : نه الان رو نمی گم ، کوچولو بودی ؟
اسما : نمی دونم یادم نمیاد !
عمه : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه !
اسما : کی ؟ 
عمه : ای بابا ببین مامان جون خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی .
اسما : الان می خوام بفهمم .

من:اسماااااااا بیا با گوشی من بازی کن کچل کردیییییی عممو.

اسما:عه خو صب کن به دارم حرف میزنم بت یاد ندادن تو حرف دیگران نپری؟

من:ببخشید واقعا!!!!

اسما:مامااااان بگوووو دیگه.

عمه : خوب هر کی روسری سرش کنه زنه هر کی نکنه مرده.
اسما : یعنی تو الان مردی میریم پارک زن میشی !
عمه : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟
اسما : مامانم 
عمه : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن.
اسما : آهان فهمیدم .
عمه : خدا خیرت بده که فهمیدی ، برو با سحر بازی کن ! بدو آفرین !

من:خخخ عمه خوبی؟سالمی؟نابودت کرداااا:))


عمه:سحرررر میری یاد بیام؟

من:میرم میرم خخخ ولی قبول کن به گلوله بستت خخخخ 

جعبه دستمال کاغذی اومد تو سرم...

 هیچی دیگه تا نیم ساعت داشتم باش خاله بازی میکردم برگشت گف:الان میام...

و رفت پیش عمم...

اسما : مامان یه سوال بپرسم ؟
عمه : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها ! 
اسما : در مورد سحره.
عمه : خوب بپرس.
اسما : مامان سحر زنه یا مرده ؟!

عمه:اسماااااااااااا:/

اول دلم به حال عمم بعدشم دلم به حال مامانم میسوزه ینی ما تو دوران طفولیت با مامانامون چیکار کردیم :))

۰ ۰

بچه که بودم خیلی آنااااچ بودم.....عاشق خودمم به مولا دومی ندارم عصن تو دنیا...

۱۶ نظر

میگن بچه که بودم خییییلی آروم بودم ولی الان از دیوار راست میرم بالاシンプル のデコメ絵文字من تکذیب میکنم من فقط شادم وگرنه شیطنت که عصن تازه شیطنتم بد نیس کهシンプル のデコメ絵文字ولی خوب قبل از شروع سال تحصیلی جدید خانواده بام اتمام حجت کردن دس از این کارام بردارم ینی آدم شم چون امسال نمره انضباط مهمه واینا ولی من تخس تر و شیطون تر شدم:))))اینقدم حال داد که نگو کمالمم تو دوستام اثر کرد نمونش نیلو باش حرف میزدی صداش از ته چاه درمیومد لپاش سرخ میشد بچم الان دیگه منو گذاشته تو جیبش فک کنم زیادی بش اثر کردمシンプル のデコメ絵文字

این عکسو از تو آلبوم انداختم تار شد دیگه حال نداشتم دوباره بندازم ولی باحال شده نه؟؟؟シンプル のデコメ絵文字

طی کلنجارات تصمیم گرفتم ویلون و اعلام کنم بخرن دیگه چیکار کنم عاشق ویولونم ولی جدن هیچ استعدادیم ندارم تو یادگیریشم خنگم خیلیم بد میزنم ولی دوسش دارمシンプル のデコメ絵文字

یهویی از مغز خطور کرد نوشت:هروقت تونستی لواشک ترش با نمک و بزاری گوشه لبت و نجویی میتونی بگی به نفست مسلطیシンプル のデコメ絵文字

امروز یه مدل موی ساده و خشگل تو اینترنت دیدم میخواستم عین اون موهامو درست کنم هیچی دیگه 4ساعت درحال کوشش بودم شیک و مجلسی گند زدم تو موهامシンプル のデコメ絵文字وقتی داشتم سشوار میکشیدم گیر کرد به شونه منم تافت و خالی کرده بودم روش هیچی دیگه با کمک پدر و مادرجان و جیغ و دادای من نصف موهای نازنینم کنده شدシンプル のデコメ絵文字

من نمیدونم فازشون چیه یه روز واسه مطالعات خوندن وقت گذاشتن 4روز واسه زبانシンプル のデコメ絵文字

عنوان و بگیرین نریزهシンプル のデコメ絵文字

چن روزه دیگه ماه رمضونهシンプル のデコメ絵文字 من تو ماه رمضون بیشتر از اینکه تشنم شه گشنم میشه حتی دیده شده نزدیکای عذون عر میزدم و به موذن زاده التماس میکردم عذونو بگهシンプル のデコメ絵文字

از بعد از ظهر قراره 5دقیقه دیگه شروع کنم مطالعات بخونم シンプル のデコメ絵文字

و در نهایت هرجا سخن از باحال بودن است نام ایرانی ها میدرخشدシンプル のデコメ絵文字

کامنت یک ایرانی زیر پست هیلاری کلینتون به زبان فارسی: رئیس جمهور شدی واسه ایرانیا شاخ بازی در نیاریا گل من!シンプル のデコメ絵文字


۰ ۰

اندر احوالات شخصی که شمبه امتحان علوم دارد و نحوه درس خوندن او...+موقت است این پست...

۱۹ نظر

درس خوندن امروز من: 
خوابیدن روی کتاب و جزوه ی فیزیک
گرفتن مشکلات و نواقص گل های قالی
جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین
خاک گیری گوشه های موبایل
گرفتن چندین عکس با گوشی از خودم در حالت های مختلف ژست درس خوندن
اس ام اس بازی با بچه ها که هر کدوم چه قدر درس خوندن
خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سر کلاس نوشتن
خسته شدم و رفتم یه چیزی بخورم

و در نهایت اندر احوالات شخصی که شمبه امتحان عولوم دارد و درحال خواندن است و نمیفهمد را در اینجا ببینید....

مطمئن نیستم این آهنگ و بشنوید هنوز سرجاتون نشسته باشید...

خب دیگه من برم بدرسم 

ددابز


 

 

 

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان