روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

سایه های این روزهای من...

۲۳ نظر

 

سایه ها...
 
انگار حرف می زنند...
 
این روزها..
 
سایه من ؛ همدم تنهایی امشده است...
 
حس سفید و خاکستری شدن اینجا !
 
نشانه ی دوباره جوانه زدن است...
 
چند سطر آبی می شوم...
 
چند سطر سفید...
 
و گاهی خاکستری...
 
دوست دارم تنها باشم...
 
با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها...
 
دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته...
 
در خلوتی...
 
کنج آرام این کلبه ی خالی...
 
از جنس شیشه...
 
شکننده ...
 
 به یاد آن روزگاران...
 
خاطراتم را یاد کنم...
 
تمام می شود...
 
تمام ناگفته های من...
 
فقط چند نقطه چین باقی می ماند...
 
تا حرف های سادگی هایم را...
 
دوباره تکرار کنی...
 
#S҉A҉H҉A҉R҉

#بهترین پست کلبه شیشه ایانه طور به عقیده خودم ...

بشنوید...


 

۰ ۰

بچه که بودم خیلی آنااااچ بودم.....عاشق خودمم به مولا دومی ندارم عصن تو دنیا...

۱۶ نظر

میگن بچه که بودم خییییلی آروم بودم ولی الان از دیوار راست میرم بالاシンプル のデコメ絵文字من تکذیب میکنم من فقط شادم وگرنه شیطنت که عصن تازه شیطنتم بد نیس کهシンプル のデコメ絵文字ولی خوب قبل از شروع سال تحصیلی جدید خانواده بام اتمام حجت کردن دس از این کارام بردارم ینی آدم شم چون امسال نمره انضباط مهمه واینا ولی من تخس تر و شیطون تر شدم:))))اینقدم حال داد که نگو کمالمم تو دوستام اثر کرد نمونش نیلو باش حرف میزدی صداش از ته چاه درمیومد لپاش سرخ میشد بچم الان دیگه منو گذاشته تو جیبش فک کنم زیادی بش اثر کردمシンプル のデコメ絵文字

این عکسو از تو آلبوم انداختم تار شد دیگه حال نداشتم دوباره بندازم ولی باحال شده نه؟؟؟シンプル のデコメ絵文字

طی کلنجارات تصمیم گرفتم ویلون و اعلام کنم بخرن دیگه چیکار کنم عاشق ویولونم ولی جدن هیچ استعدادیم ندارم تو یادگیریشم خنگم خیلیم بد میزنم ولی دوسش دارمシンプル のデコメ絵文字

یهویی از مغز خطور کرد نوشت:هروقت تونستی لواشک ترش با نمک و بزاری گوشه لبت و نجویی میتونی بگی به نفست مسلطیシンプル のデコメ絵文字

امروز یه مدل موی ساده و خشگل تو اینترنت دیدم میخواستم عین اون موهامو درست کنم هیچی دیگه 4ساعت درحال کوشش بودم شیک و مجلسی گند زدم تو موهامシンプル のデコメ絵文字وقتی داشتم سشوار میکشیدم گیر کرد به شونه منم تافت و خالی کرده بودم روش هیچی دیگه با کمک پدر و مادرجان و جیغ و دادای من نصف موهای نازنینم کنده شدシンプル のデコメ絵文字

من نمیدونم فازشون چیه یه روز واسه مطالعات خوندن وقت گذاشتن 4روز واسه زبانシンプル のデコメ絵文字

عنوان و بگیرین نریزهシンプル のデコメ絵文字

چن روزه دیگه ماه رمضونهシンプル のデコメ絵文字 من تو ماه رمضون بیشتر از اینکه تشنم شه گشنم میشه حتی دیده شده نزدیکای عذون عر میزدم و به موذن زاده التماس میکردم عذونو بگهシンプル のデコメ絵文字

از بعد از ظهر قراره 5دقیقه دیگه شروع کنم مطالعات بخونم シンプル のデコメ絵文字

و در نهایت هرجا سخن از باحال بودن است نام ایرانی ها میدرخشدシンプル のデコメ絵文字

کامنت یک ایرانی زیر پست هیلاری کلینتون به زبان فارسی: رئیس جمهور شدی واسه ایرانیا شاخ بازی در نیاریا گل من!シンプル のデコメ絵文字


۰ ۰

شازده کوچولو+پ.ن1+پ.ن2+پ.ن3+پ.ن4+پ.ن5◕ ‿ ◕

۱۳ نظر

شازده کوچولو پرسید:

 

با غم از دست دادنش چطور کنار بیام؟


روباه به شازده کوچولو جواب داد:

 

اول مطمئن شو که بدست آورده بودی یا نه

بعد بیا غمگینشو…!!!

 

بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم میگذرد

توَهم مالکـ بودن…….!!!!!!!

پی نوشتان:
+پ.ن1:مثلا امتحان مطالعات دارم مثلااااا اونوقت از همیشه بیشتر دوس دارم پست بذارم≧◡≦
+پ.ن2:شازده کوچولو ^.^
+پ.ن3:وقتی راه چاره نداری یا باید ویولون جدید و انتخاب کنی یا آیفون6:/مث خر تو گل گیرکردم
+پ.ن4:◕‿ ◕همین دیگه سه تا امتحان مونده تا پایان بدبختی:))
+پ.ن5:☜♫مگه داریم عشقولی تر از سامان جلیلی؟!
درمورد عنوانم عرض کنم خدمتتون که بنده از بچگی اینقدر دقیق بودم عصن☋به جانه خودم
 
۰ ۰

دوشمبه خومشزه

۱۲ نظر

یه روز خوب از صبحونه اش مشخص میشه(سحر)

اولین صبحونه بعد از چن ماه که خیلی بهم چسبید اینکه خوشمزه بود به کنار اینکه اون و مامانت درست کنه و بعد از مدت ها سرکار نره بیشتر اونو خوشمزه میکنه واقعا یادمه از بچگی مامانم همش سرکار بوده:"(و من همیشه خونه مامان بزرگم که بهش میگم مامان جون بودم درواقع اونجا بزرگ شدم :)کم کم بزرگ شدم و به تنها صبحونه خوردن عادت کردم و امروز طلسمش شکسته شد واقعا به اونایی که مامانشون خونه دارن و هروز واسشون لوبیا پلو با سالاد شیرازی درست میکنن غبطه میخورم

بعد امتحان با بچه ها رفتیم چیپس سرکه نمکی خریدیم و رفتیم پارک چند وجب اونور مدرسه که هیشگیم نبود چیسبارو بازیدیم و بهش حمله کردیم حملههههه ها چنتا پیرزنم که دستشون نون سنگک بود واسم سرتکون دادن خخخخ:)))

تابستون میخوام هم با ویولنم واستون هنرنمایی کنم هم دست نوشته هامو با دستخطم  به رختون بکشم:))

-----امتحان4شمبه مطالعاته:/بهتره دهنمو باز نکنم دیگه:)))

===الانم شبکه خلیج فارس داره ده رقمی نشون میده میخوام برم ببینم 

ددابز:)))

۰ ۰

اینایی که میخندن تنهاتر.......اینایی که قهقهه میزنی و صدای خندشون فلک و کر میکنه تنهاترترن...

۱۶ نظر

اینایی که بیشتر وقتا دلشون میگیره....؛

اینایی که شبا تا دیر وقت بیدارن و صبحا خواب...،؛

اینایی که زود جواب تلفن میدن....؛

اینایی که همیشه تو بیانن....؛

اینایی که تا نظر میذاری سریع تایید میکنن....؛

اینایی که دیگه هیچ حرفی برای گفتن ندارن....؛

اینایی که هنذفریشون تنها چیز مهم زندگیشونه....؛

اینایی که با یه آهنگ یاد اون چیزی به خودشون قول داده بودن نیوفتن میوفتن....؛

اینایی که یه زمانی آهنگ شاد حامد پهلان و گوش میدادن ولی الان اهنگشون فقط غمگینه....؛

اینایی که فقط لبخند میزنن و تظاهر میکنن....؛

اینایی که همش پست میذارن....؛

اینایی که به بیان معتادن....؛

اونایی که همیشه هستن ولی پست نمیذارن....؛

اینایی که مجبوری همه چی و تحمل میکنن....؛

اینایی که همش از همه چی عکس میگیرن....؛

اینایی که هرچی بیشتر اطرافیانشون و میشناسن بیشتر ازشون بیزار میشن....؛

اینایی که کوه دردن....؛

اینایی که شبا با چشمای خیس میخوابن....؛

اینایی که صبا با چشای قرمز پامیشن....؛

اینایی که بالشتشون خیسه....؛

اینایی که نمیتونن به کسی که قد دنیا دوسش دارن نگا کنن....؛

اینایی که حرف دلشون و فقط و فقط همینجا مینویسن....؛

اینا تنهان....؛

 کاری به کارشون نداشته باشید....؛

 

۰ ۰

فقط دانش آموزی که فردا عولوم داره میفهمه ....

۱۷ نظر

پلاتی پوس:/

وزغ:/

پیوند یونی:/

الکترون:/

ترکیب مولکولی:/

کهکشان:/

کیهان:/

منظومه شمسی:/

زاویه انحراف قبله:/

شتاب متوسط:/

اهرم:/

ماشین:/

پانتالاسا:/

فسیل راهنما:/

تتیس:/

وگنر:/

صمغ گیاهان:/

فقط دانش آموزی که فردا عولوم داره میفهمه هر کودوم از این کلمه ها عین یه پتک فرود میاد رو مخت...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره میفهمه زیست و تموم کردن مصادفه با پیروزی تو جنگ جهانی اول...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره راه های تشکیل فسیل و شرایط تشکیل فسیل و کاربرد فسیل و باهم قاطی میکنه...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره نقطه جوش بوتان و متان و اوکتان و قاطی کنه

دارم میپاااچم خداااااااااااا این چه بساطیه گردنم خشک شده عصن تکون نمیخوره چشام تار میبینه یه عالمه فصل مونده گشنمه خوابمم میاد میگم یه وقت نزنه بمیرم با این همه درس خوندن؟؟؟

پ.ت.م:مادر مهربونم قدر تو رو میدونم هعیییی این عکسی که میبینین ارتباط مستقیمی با این سعر داره مادر من مادر من اونه یار و یاوره من حدودا شیش عصر بم ماکارونی داده بخورم جون بگیرم تا الان عصصن سراغی ازم نگرفته:///


مادر من چایی ای چیزی گلوم خشک شد بقول این تبلیغه که تو تلوزیونه اسمشم چیزه آهان احساس مشترک که پیرمرده با نوه حرف میزنه نوهه ام اخرش میگه میدونه بابابزرگ گاهی وقتا حس میکنم هیشکی منو دوس نداره:////پدربزرگ با گریه:منم همینطور الان دقیقا حس میکنم هیشکی منو دوس نداره عصن .....محبت مادری نپاچه تو صورتتون صلوات:)))


پ.چ.ح:قول میدم دیگه درمورد امتحان تو پستام غرغر نکنم :)


۰ ۰

وقتی به نمونه سئوالات عولوم مینگرم درمیابم هیچی بارم نیست.....

۷ نظر

چـه رســم تلخــی سـت
 
تــــو ، بــی خـــبـر از مــن
 
و
 
تمـــام مـن ، درگـــیر تــو
 
پ.ن1:انگار خدا داشتنت را برایم حرام کرده است...((آی با کلا-سین))
 
پ.ن2:عنوان عصلا به متن شباهت نداره....چیزی به ذهنم نرسید خب...
 
من کلن هیچوقت هدف بیان و از "این فیلد اجباریست با رنگ قرمز" و نفهمیدم...بیان تو دیگه چرا؟؟
 
عکاس:خودم

غیر ممکن یعنی...

بشنوید...

 

 

۰ ۰

اندر احوالات شخصی که شمبه امتحان علوم دارد و نحوه درس خوندن او...+موقت است این پست...

۱۹ نظر

درس خوندن امروز من: 
خوابیدن روی کتاب و جزوه ی فیزیک
گرفتن مشکلات و نواقص گل های قالی
جمع کردن آشغال های ریز و درشت اطراف زمین
خاک گیری گوشه های موبایل
گرفتن چندین عکس با گوشی از خودم در حالت های مختلف ژست درس خوندن
اس ام اس بازی با بچه ها که هر کدوم چه قدر درس خوندن
خوندن یادگاری های جزوه که رفقا سر کلاس نوشتن
خسته شدم و رفتم یه چیزی بخورم

و در نهایت اندر احوالات شخصی که شمبه امتحان عولوم دارد و درحال خواندن است و نمیفهمد را در اینجا ببینید....

مطمئن نیستم این آهنگ و بشنوید هنوز سرجاتون نشسته باشید...

خب دیگه من برم بدرسم 

ددابز


 

 

 

۰ ۰

شبایی که بی خوابی دیوونت میکنه و دلتنگی بلایی به سرت میاره که تو نوشته های ویلسون دست میبری...

۲۹ نظر

یه شبایی هست در حد مرگ خوابت میاد ولی هرکاری میکنی خوابت نمیبره...

یه چیزیه که مانع خوابیدنت میشه...

یه چیزایی مثه فیلم از جلوی چشمات رد میشن و عذابت میدن....

خاطرات...

دلتنگی...

فکر...

خیال...

نمیدونم اسمشون چیه...

هرچی که هست داغونت میکنه...

حتی دیگه آهنگ های سامان ومهدی و میثم و مرتضی و بابک و ....هم ازکلافگیت کم نمیکنه...

اونوقته که دفترچه خاطراتی که خیلی وقته توش ننوشتی رو باز میکنی...

خاطراتت قبلت و مرور میکنی...

خاطراتی که باهات چه ها که نکرده...

خوب...

بد...

فرقی نمیکنه هرخاطراتی که ازش باشه و خودش نباشه

مثله نمکیه که رو زخم دلت میپاشن....

آخرش دلت و به دریا میزنی و...

مینویسی...

از هر دری...

از چیزای بی ارزش که ناراحتت میکنه...

از همه چی که باعث شده بیشتر از همیشه تو خودت بشکنی و دم نزنی...

و درنهایت...

 به قرص خواب متوصل میشی که بخوابی...

دوازدهمین نوشته ای که دیشب داخل دفترچه خاطراتم نوشتم:

  • هر شب برای خودم دعا میکنم که آرام باشم...
    وقتی طوفان می آید، همچنان آرام باشم تا طوفان ازآرامش من آرام بگیرد...
    برای خودم دعا میکنم تا صبور باشم؛ 
    آنقدر صبور باشم تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد...
    برای خودم دعا میکنم تا خورشید را بهتر بشناسم... 

  • اما پیش از این ها دعا میکنم هیچکس برای آروم خوابیدن به قرص خواب متوصل نشود...
  • این دعاها کوچکند اما پذیرفته شدنی...مگرنه خدا؟
  • #کتاب: "کوچک آرامش" با اندکی تلفیق سحرگونه ای:)
  • نویسنده کتاب:پاول ویلسون


۰ ۰

#من او را دوس داشتم....

۱۲ نظر

#وقتی فردا امتحان داری و خوندن 3باره ی این کتاب با دمنوش و کیک کاکائویی مامان اجازه ی درس خوندن بهت نمیده...

+البته امتحانمونم آسونه و خوندن نداره :)

قسمتی از این کتاب که واقعا قشنگه و دوسش دارم؛براتون گذاشتم هم واقعا ارزشمنده و هم نخواستم ازش بی نصیب بمونید:)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد .

 

چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟

 

زندگی همین است ... اراده راسخ تان را در ترک سیگار تحسین می کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید . مردی را دوست دارید ، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی ، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد .

 

عادت ندارم گذشته رامرور کنم ، انگار احساس مرگ به من هجوم می آورد ...

 

آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می گوید که می مانند ، اما تا به حال درباره آنان که می روند فکر کرده ای ؟


۰ ۰

#اندرمزایای داشتن دوس خوب(نیلو)-#سوغاتی

۱۳ نظر

از عنوان همه چیز پیداست دیگهangel

بعد از چند ماه استرس و سختی رسیدن به

#آرامش#

#بهترین چیزه دنیاس#

#بی تفاوت تر از همیشه#

#فقط داری ادامه میدی#

#باز هم تظاهر#

#ملالی نیست دنیا#

#بچرخ تا بچرخیم#

پ.ن:فقط گوش دادن به آهنگ میثم ابراهیمیه که حالمو تغییر میده از بد به خوب یا برعکس

بشنوید:

 

۰ ۰

ᓄـن بے تو یهـ بیـᓆـرارᓄ بیا...عاشـᓆ تر از ᓄـن رو زᓄـین پیدا نـᓄـیشهـ ....نـᓄـیشهـ ....نـᓄـیشهـ ..

۱۰ نظر

 تَـهــِ اتوبوس آن صَندَلےِ آـפֿـَرِ ڪِنآرِ شیشـهــ.... 

 بِهــتَریـن جآےِ دُنیآست... 

 بَرآےِ اینڪِ ᓄـُچآلِهـ شَوے دَر פֿـودَت... 

 سَرَت رآ بِچَسبآنے بِ شیشهـ وَ زًل بِزَنے بِهـ یِڪ جآے دور... 

 وَ ᓅـِڪر ڪًنے بِ چیزهــآیے ڪِ دوست دآرے... 

 وَ ᓅـِڪر ڪُنے بِ פֿـآطِرآتے ڪِ آزارَت ᓄـیدَهــند... 

 وَ گآهــے چَشـᓄـآنت פֿـیس شود، اَز ᓗـضور پُررَنگِ یِڪ פֿـیآل... 

 وَ یآدَت بِرَود ᓄـَـᓆـصَد ڪُجآست...! 

 وَ دِلَت بِـפֿـوآهــَد دًنیآ ب اَندآزِهـ هــَـᓄـین گوشهـ اتوبوس ڪوچَڪ شَود... 

 دِنجُ تنهــآ.... 

 وَ آهـ بِڪِشے اَز یآدآوَرےِ ᓗـِـᓄـآـᓆـَت هــآےِ عآشِـᓆـانِهـ اَت... 

 شیشِهـ بُـפֿـآر بِگیرَد... 

 وَ تو با اَنگُشت بِنویسے "آیَندِهــ"... 

 وَ دِلَت بِگیرَد اَز تَصَوُرَش... 

 چشـᓄ هــآیَت رآ بِبَندے... 

 وَ تآ آـפֿـَرین ایستگآهـ دَر פֿـود گِریِهـ ڪُنے...! 

پ.ن1: وᓆـتے פـرᓅـاے בلت פּ ᓅــᓆـط یـہآهنگ ᓄـیـᓅـهـᓄـه... 

پ.ن2: وᓆـتے رسیـבטּ بهــت واسـᓄ شـבهـ یهـ رویا..

پ.ن3: وᓆـتی راضی نیستـᓄ ڪهـ پستاᓄـو ڪپی ڪنین ولی ڪپی ᓄـیڪنین... 

پ.ن4: وᓆـتے ڪهـ بعد از دوسال و اندے بازᓄ از פֿـدا دیدار یار و ᓄـیـפֿـوای...واـᓆـعا چـᓆـد پروعـᓄ ᓄـن..

پ.ن5: وᓆـتے ᓅـردا اـᓄـتـᓗـان "عربی" دارے و ᓅــᓆـط نگاهــت رو نوشتهـ هــا ᓄـیچرפֿـهـ و نـᓄـیتونے تـᓄـرڪز ڪنے براے درس..

پ.ن6: وᓆـتے براے براے آراـᓄـشت بهـ ڪلبهـ شیشهـ ایت پناهـ ᓄـیاری.... 

وپ.ن7: عیدتون ᓄـبارڪ دوستاے פֿـوبـᓄـangel 

 

 

۰ ۰

این ریاضی کیست که عالم همه پا سوخته ی اوست؟؟؟پست مبَقَت

۱۶ نظر

این چند وقت هر موقع سئوالای ریاضی عصابمو خورد میکرد برای تفریح و اینکه یکم اعصابم آروم شه به هر وبلاگی  ک میرفتم روحیم برا امتحان ریاضی بره بالا بدتر میدیدم همه نوشتن ریاضی داریم و.....

و منم دس از پادرازتر برمیگشتم سر نمونه سئوالای کذایی و کتاب کار اسفندیار و نوین و پرسمان گاج و خیلی سبز و نکاتی که خارج از کتاب به ما میگفتن و ما از سخت بودن اون سئوالا فقط با چشمای گردشده نگا میکردیم اوهوم عین جغد...

و گذشت و گذشت من فقط برای امتحان 1ساعت نمونه سئوال حل کردم و تمام و  وقتی به تلگرام برمیگشتم و میدیدم دوستان خرخونم انلاین نیستن و لست سن یستردی ات2ظهر انلاین بودن باز استرس به جونم میوفتاد که الان همه علامه ی دهرن و من الاف....

و امروز امتحان خیلی خیییییییلی آسون تر از اون چیزی بود که من فکرشو میکردم هرچند مهمم نبود چون همیشه قبل از امتحان دوتا سیلی به خودم میزنم که آروم باش یا خوب میدی یا گند میزنی و تابستون باس بری امتحانتو بدی و خییییلیم جواب میده امتحان کنید...

الان هرچی نشستم به این فک میکنم مگه بچه های نمونه دولتی که امتحانای سطح بالا و مطالب خارج از کتاب باهاشون کار میشه نباید از مدارس معمولی که در حد کتاب کار میکنن جدا بشه؟خب این چه وضعیه یدونه سئوال ازون نکاتی که من با اشک ریختن یادگرفتم چرا نیومد؟؟؟

چقد نامردی عاخه...چققققد

وجالب تر اینکه هروبلاگی که الان سرمیزدم امتحانشونو خراب کرده بودن:/

خدا قبل از امتحان ریاضی یه دانش اموز فووق العاااااااده گیج و تو دامنتون نندازه که اخرش فقط میشه گفت دوست عزیز از جلو چشمااااام خفه شوووووووووووووووووووووووو:///نمیفهمید هرچی بش میگفتم ما ایکس و میخوایم دس خودش که نبود نمیفهمییییییییییییید میگفت چرااااا من قانع نمیشم...

بعد امتحان همه میرن ویسکی میزنن دوستم با یه حالت خاصی و با یه خودشیفتگی ای منو به  کیک و دوغ آبعلی دعوت میکنه:/

همین دیگه معدم میسوووووووووزه نمیتونم چیزی بنویسم



۰ ۰

سلامتی های آخرسالیانه ی دوستیانه

۱۸ نظر

سلامتی اولین روز مدرسه؛ششم ابتدایی

سلامتی دوستیهای جدید

سلامتی همکلاسیای جدید

سلامتی معلمای جدید

سلامتی وسط سال و دعواها با دوستای صمیمی

سلامتی قهرای بچگونمون

سلامتی آخر سال و بساط دفترچه خاطرات بچه ها

سلامتی دوستت دارم یه عالمه اندازه ی یه قابلمه ی داخل دفترچه یادداشت ها 

سلامتی سال بعدش

سلامتی دیدار دوباره و دوباره اکیپ پارسالو تشکیل دادن

سلامتی شیطنتا سر زنگ قرآن و دینی و زبان و ورزش مصادف با چشم قره های معلما و تهدید به نمره کم کردن

سلامتی دعواهای خرکی و آشتی های خرکی تر

سلامتی همکلاسی های و دوستای پایه

سلامتی ضایه کردن بچه های خوشمزه سرکلاس

سلامتی بامراما که خودشونو وسط امتحانا نشون میدادن و میرسوندن که دوستش نمرش کم نشه

سلامتی شوخی های زنگ تفریحانه و حمله به خوراکی های خوشمزه ی همدیگه

سلامتی سال بعدش

سلامتی شیطنتای دوباره و مزه پرونی سر کلاس

سلامتی اجازه گرفتن به بهونه ی آب خوردن از معلم و جیم شدن از کلاس و یه دیقه بعد اومدن دوستت

سلامتی خیس کردن همدیگه با آب؛آبخوری 

سلامتی این چه وضعشه های معاون

سلامتی دلداری ها و امیدواریای فاطی

سلامتی شیطنتای نیلو

سلامتی مزه پرونی های فائزه

سلامتی پاستوریزه بودن صبا

سلامتی رک بودن نگار

سلامتی خوابیدن مائده سرکلاس 

سلامتی ایراد گرفتنای هانیه

سلامتی تقلب رسوندنای نگین

سلامتی بحث و جدل با معلما درمورد امتحان و شجاعانه و محکم حرف زدنای یاسمن

سلامتی همکلاسیا و بهترین اکیپ 3 ساله دوستای دوردونه

سلامتی اخم و تخم های معاون 

سلامتی امتحانای معلما والتماس ما به معلم عربی که امتحان ریاضی داشتیم و به معلم ریاضی که امتحان عربی داشتیم و الی آخر

سلامتی مسخره کردن تیپ معلما

سلامتی خرخونیامون

سلامتی امتحان نهایی

سلامتی آخره بدبختی

سلامتی نزدیک شدن به تابستون

سلامتی آزاذی

سلامتی تموم شدن یه سال تحصیلی پر از درس و خستگی

سلامتی همه شون که امسال یکی نمونه میره یکی تیزهوشان

سلامتی سوتی گرفتنا از معلم وسط درس

سلامتی شادی و گریه و سختی و راحتی و مهربونیا و بداخلاقیامون

 سلامتی همه ی 3سال تحصیلی با هم بودن

سلامتی همکلاسیای نمونه

سلامتی دوستای خل و چل

 یکی دبیرستان فرهنگ و بقیه ام پراکنده تو دبیرستانای مختلف

سلامتی تنهایی دوباره تو مدرسه ی جدید سال آینده

سلامتی موفقیتشون

سلامتی موفقیتمونwink

سلامتی همه ی شماها که این متن و خوندین و تو سلامتی دوستام شریک شدین 

سلامتیتونangel

+و اما یه نکته راجع به عکس این که چت منو فاطیه:

 پاسی از ظهر گذشته بود و ما درمورد درس و بدبختی و فلاکت و نفهمیدن و سخت بودن درسا غر میزدیم که نتیجه تصویر شد که قابل ملاحظه اس


 

۸ ۰

عادت کردم

۱۵ نظر


من عادت کردم کسے نگرانم نباشہ…

عادت کردم کسے سراغم رو نگیره…

عادت کردم تنها باشم تا بعد کسے منت محبتشو روم نزاره…

عادت کردم شب ها بدون شب بخیر بخوابم…

عادت کردم منتظر زنگ کسے نباشم…

عادت کردم دلتنگ بشم و دلتنگم نشن…

عادت کردم بے دلیل بخندم و با دلیل گریہ کنم…

عادت کردم زندگے نکنم…

سختہ ولے عادت کردم …

هعی خدا




۱۰ ۰

من یه عمره با یاد تو خودآزاری دارم ای عشق...

۱۳ نظر

خــــود آزاری یعنــــی  :

 


 میــــری اونجاهایــــی کـــه باهاش خاطــــره داشتــــی

 

 

 و...

 


 بــــه یــــادش مــــی میری ...!

 

مــــی میری...

 

و...

 

مــــی میری...

 

+بعد مدت ها تو با من آشتی کردی یا من با تو نمی دونم ولی هرچی هست؛ به جرئت میتونم بگم تنها چیزی هستی که آرومم میکنی رفیق...از زیر تخت و جعبه خاک خوردت خوش اومدی....شاید بودنت سازشی باشه با همه ی نبودن های دنیا شاید...

 


 

۷ ۰

خدا عاشق منه...

۱۰ نظر

عرضم به خدمتتون این چند روز که نبودم خییییییییلی اتفاقا افتاد خیییییلی...

 واقعا دارم به این درجه از عرفان می رسم که خدا داره عذابای هفتاد هفت پشتمو به سر من نازل میکنه هیچ شکیم ندارم 

مثال میزنم:


مثلا نمیشه دو دیقه فقط دو دیقه در مورد یه شخص خوب بگی تا اون روی بدشو نشون نده واقعا وجود نداره امتحان کردم که میگمااااا قشنگ من در مورد هرکی نظر خوبی بدم دو سه دقیقه بعدش خدا نظرمو180درجه درموردش عوض میکنه. 


مثلا الان دو روزه که آرامش دارم(منظورم اینه که هیشکی بهم کاری نداره وگرنهمنو آرامش؟) و همینجوری داری به زندگی تکراریت ادامه میدی یهو یه بابایی با پدرت حرف میزنه که دخترت برا پسر من؟!(انگار من آبنبات چوبیم یارو میخواد منو بخره بیشور یکم پولداره فک میکنه میتونه رو سیبیل ناصرالدین شاه نقاره بزنه هه دخترت برا پسر من.....)

از وقتی اینو گفته تا الان تو فکرم اخه من و چه به ازدواج ملت چی فک میکنن با خودشون؟؟؟؟؟اینم بگم ایشون منو یه بار چن سال پیش دیدن من نمیدونم چی بگم چرا هیچکس فکر نکرده حرف میزنه...من به آیندم و درس فک میکنم دیگران به گرفتن من به پسرشون اصن انگار نه انگار منم وجود دارم.....

واقعا این چن وقت خدا با من رو دنده ی لج بود و همش یه اتفاق گند میزاشت تو کاسم:"( 

(خدایا ازتو بعیده ک)

مثلا امروز تو مدرسه........

 ولش کنید نمیگم بغضم راه گلومو بسته اصن نمیتونم بگم......

نه بزارید میگم.......

امروز زنگ آخر که از قضا ورزش داریم من خطاب به بهترییییییین دبیر دنیا(بهترین دبیر تا چن ساعت پیش بود موضوع بر میگرده همون جمله ای که اول پست عرض کردم درمورد هرکی خوب نظر بدی و تعریف کنی روی گندشو نشونت میده)

+خانوم ببخشید؟؟؟

+خانووووم؟

-بله؟

+میشه من امروز ورزش نکنم؟؟؟؟؟؟؟؟

جواب نداد:///(با اون عینکش که دو تا بند مشکی ام آویزونه..خاک بر سررررررر)

+خانوووووووم؟

سرش تو دفتر کلاسیشه مثلا نمیشنوه.......

+خانوووووووووم ببخشیییییییییییییییییید با شمام میشه جواب بدین خب حتما کارتون دارم؟؟؟؟؟؟؟

+فاطی این چرا با من لجه اخه چرااااااااااااااااااااااا چرااا:( نگاااا محل سگ بم نمیده

*واستا من صداش کنم.....

*ببخشید خانم؟

جانم؟

*سحر با شما کار داره انگار..

دوباره سرش تو دفتر کلاسش(با یه اخم و تَخم انگار ارث باباشو کشیدم بالا)

خب بچه ها بی سروصدا برید تو حیاط...

دوباره من :خانوم میشه من این جلسه نیام تو حیاط؟

*چرا؟(لا اله الا الللللللللللللللله)

+خانوم حالم بده (وگرنه خودمو اونجا نمیکشتم که نیام قوزمیت پَلشت)

*فامیلیت چی بود؟

+راد

*اون هفته نمرت کامل نشده الان میتونی امتحانتو بدی نمرتو جبران کنی(جملش کاملا دستوری بود)

+خانوم  آخه من حالم خوب نی میشه جلسه بعد........(اصن نزاش حرفم تموم شه...)

*نه خانوم محترم من میخوام نمره هامو رد کنم نیای 0 و تمام به من چه که حالت بده والا من حالم از تو بدتره کمرم راست نمیشه.....اومدی نمرتو میگیری نیومدیم فدا سرم.....

وقتی به خودم اومدم همه رفته بودن من سرپا وسط کلاس صورتمم خیسه خیس...

 هیچوقت عادت نداشتم برای نمره یا چیز دیگه گریه کنم همیشه بغض بود نهایتش ولی دیگه این با من چیکار کرده بود اشکم در اومده بود تمومیم نداشت هی بیشترم میشد:(

همونجوری اشک میریختم و به این بیشعور تو دلم فش میدادم که...

فاطی:سحررررررررررررررررررررر

چیشده سحرررررررم؟؟؟

فاطی ببینش من میگم با من لجه میگی نه بهش میگم حالم بده جواب نمیده الانم که اومدم بهش بگم جلسه  بعد امتحان بدم میگه نه میخوام نمره رد کنم تو شاهدی من هرسال خودمو واسه درسای دیگه میکشم 20میشم بعد همیییییشه این ورزش باید معدلمو بکشه پایین اخه عقده ای بودن تا چ حد؟؟؟

وایسا من میرم میام

وااااایسا کجااااا نری منت بکشیاااا......

میام الان وایسا...

صبا:عه سحر نمیای؟؟؟؟؟

+صباااا عصن حوصله ندارمااااااااا دونه دونه میان سوال پیچ میکنن آدموووو اه 

سحررررر چشات؟

+چشام چی؟

قرمزه...(یکی از شانسای خوب یا بدم اینه چون پوستم سفیده تا گریه میکنم سرییییع پوستم صورتی میشه چشام قرمز)

به درک...همتوووووووون به درک اه 

+برو الان نمرت و کم میکنه صبا

همینطوری تنها سرکلاس نشسته بودم روی نیمکت سرمم گذاشته بودم رو میز که دوستام اومدن بالاسرم +چیه چرا اینجایین؟

-بهش گفتیم تو نیای نمیریم 

اخه اسگلااااااا من نمیتونم بیااااااااااام میفهمید حالم بده ینی چی؟؟بعدشم اون نگفت نیا اصن جوابمو نمیده 

*بچه هاااااااا چرا اینجایین؟؟؟ تا 3میشمارم نیاید نمرتونو 0میدم(انگار از ابتدایی اومده تا 3 میشمارم هه هه منگل)

من :خانوم ببخشید!میشه بگید من چیکارتون کردم اینقد با من لجید؟؟؟؟؟چرا جواب منو نمیدید شما تا جلسه ی پیش خیلی اخلاقتون خوب بود الان چیشده یا داد میزنین یا جواب بچه ها رو نمیدید نه ما با شما پدرکشتگی داریم نه بی احترامی کردیم (صدام یکم رفت بالا)اگه خودتون با خودتون مشکل دارید مشکل ما نیست شما اول مشکلاتتون رو با خودتون حل کنید بعد بیاید تا سه بشمارید و سر بچه ها داد بزنید ضمنن اینجا مث مدرسه های آشغالی نیس ما هم بچه های ابتدایی نیستیم سرمون داد میزنین اگرم دقت کنین هیچ کودوم از معلمای ما با ما همچین رفتاری ندارن شما دقیقا مشکلتون چیه ؟من هروقت از سر زنگ شما رفتم خونه سردرد گرفتم....

فاطی:بله خانوم مام همینطور..

یاسی:آره منم

حانیه:والا منم میگیرنم میگیره همش

دخترم اگه حالت بده میتونی تو کلاس بمونی(با من بود؟!!!عجـــــب)

چ عجب میخواستم برم الان با خانم ساعی(معاونمون) بیام پیشتون گفتم شاید شما واقعا صدای منو نمیشنوید.....

شما که هنوز اینجایین؟خییییل خب حالا که اینطوریه همین الان براتون0میزارم که بدونین کلاس من قانووون داره.....(مثلن اومد بحث و عوض کنه)

و رفت.....

اخه ادم چقد عقده ای؟؟؟چقدررررررررر

یاسی:(یکی از دوستای زبووون داااااااار و با معرفت) حالا ک 0بزاره چی میشه اخرش؟خودش میره زیر سوال ک چرا به نصفه کلاس0 داده هوم؟

هرکودومشون یه چیزی میگفتن ک من آروم شم ولی اخرش موفق نشدن من تا همین الان حال بدم که بهتر نشد هیچ معلم گرامی هم یه عذاب وجدان به من اضافه کرد..عذاب وجدان 0های دوستام:"( 


هم سردرد واقعا که بعضیا معلما چقدرر با هم تفاوت دارن .........


واقعاااااااا دیگه خدا منو آدم حساب نمیکنه آخه چرا همه چی پشت سرهم؟؟ اینا فقط جزئی از عذابایی بود که خدا به من لطف کرده وگرنه بماند که دو روزشو تو بیمارستان بودم و امیدوارم امروز با خوشی تموم شه و حالم بدتر نشه....

*ببخشید کلا خوشم نمیاد پستم زیاد باشه ولی همینطوری گرم نوشتن بودم که دیدم یکم زیاد شد...

ایام به کامتون 

روز خوش:)

۶ ۱

لحظه هایی که یه مرده ی متحرکیم...

۱۶ نظر

لحظه هایى هستند که هستیم ...
چه تنها ، چه در جمع
اما خودمان نیستیم...
انگار روحمان مى رود...
همان جا که مى خواهد...
بى صدا...
بى هیاهو...
همان لحظه که راننده آژانس مى گوید رسیدیم...
فروشنده مى گوید باقى پول را نمى خواهى؟
راننده تاکسى مى گوید صداى بوق را نمى شنوى؟
و مادر صدا مى کند حواست کجاست؟
ساعت هایى که..
شنیدیم و نفهمیدیم...
خواندیم و نفهمیدیم...
دیدیم و نفهمیدیم...
و تلویزیون خودش خاموش شد...
و آهنگ بارها تکرار شد...
هوا روشن شد ...
تاریک شد...
چاى سرد شد...
غذا یخ کرد...
درِ یخچال باز ماند...
درِ خانه را قفل نکردیم و نفهمیدیم کِى رسیدیم...
و کِى گریه هایمان بند آمد...
و....
کِى عوض شدیم؟
کِى دیگر نترسیدیم؟
از ته دل نخندیدیم و دل نبستیم !
و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم
و خاله بازی هامون تموم شد؟
و از آرزوهایمان کِى گذشتیم؟
کِى دیگر "او" را براى همیشه فراموش کنیم؟
کــــــــــی...
.
.
.
یک لحظه سکوت براى لحظه هایى که خودمان نیستیم .



۱۱ ۰

فقط باش آروم جونم...

۱۶ نظر

 ᓄـــهــᓄ نیــســت کـہ او ᓄـــال تــو بــاشــَـב 
  
 ᓄـــهــِـᓄ ایטּ اســــتـ کـہ ᓅــــَقــَط بــــاشـَــב 
  
 زِنــــــבگــے کــُنــב ، عـِــشـــق بــورزב ؛ 
  
 لــِذَت بـبــرَـב و نــَـــــᓅـــَس بـــکــــــــشــَـב... 

 
 

 

 

۱۵ ۱

مظلوم شدی...مظلوم شدم؟!

۱۵ نظر

من:سلام

مامان:سلام چ خبر امتحان چطور بود؟؟

-:سری به معنای تایید تکون دادن(ینی خوب بود.)

*بیا ناهار بخور....

-سری به معنای تایید تکون دادن

چن ساعت بعد در حال ورق زدن الکی کتاب مثلاااااااا درس خوندن

مامان:چایی میخوری؟

-سری به معنای تایید تکون دادن

*چته سحر؟؟؟از ظهر تا الان فقط سر تکون میدی زبون نداری؟

*سری به معنای تایید تکون دادن

شب موقع شام

صدای مامان که از تو آشپزخونه داد زد

*سحر بیا شام

-سکـــــــوت

*سحر؟؟؟

-سکوتـــــــــــــ

*سحر شام میخوری؟؟

-ایندفه سرو به معنای نه تکون دادن

*سحر؟

-نگاه کردن به مامان بدون هیچ حرفی

*خوبی؟

-سری به معنای تایید تکون دادن

مامان با گفتن "خییییلی مظلوم شدی" اتاق و ترک میکنه

 من میمونم و حرفایی که تو دلم با جیغ و فریاد و اشک رو سر دلم آوار میکنم ولی ظاهرم مظلومه

بیچاره دلم...

تو دلم بغض میکنم

بیچاره دلم...

د اخه خدا قربونت برم مگه من چیکارت کردم هروزم بدتر از دیروز میگذره؟

این چ عذابیه آخــــــــــه...

تو دلت آتیش بزنی خودتو ولی بازم لبخند تصنعی و مصنوعی روی لبت باشه برای اینکه بگی حالم خوبه..

آره من خوبم...

ولی این سری انگار مظلوم شدم....

هوای مظلومارو داشته باشید. 

اینا یه زمانی شیطون و پر جنب و جوش بودن...

الان ساکتن و یه لبخند ته چهره ای...شایدم هر از چن گاهی بغضی که تو گلوشون جا خوش میکنه

آره هواشونو داشته باشید..

اینا همونایین که وقتی جلوی شما آروم نشستن تو دلشون هزااااااار بار زجه زدن و گریه کردن.......

حرف دل اینارو فقط بالشتشون میدونه...

+سرکلاس وقتی معلم یه حرف بامزه میزنه و همه میرن تو کما از خنده

 دبیر :چیشده سحر چقد ساکت شدی امروز؟؟؟تو و ساکتی بعیده وگرنه الان اینجارو رو سرت گذاشته بودی میدونم که برا نمره هیچوقت این شکلی نمیشی... چیشده؟؟؟فک کنم خوابت میاد نه؟

-آره خانوم خوابم میاد...(تو دلم:هــــــــــه) 

برو صورتت و بشور بیا..

*زیر لب زمزمه میکنم:آره خانوم من خوابم میاد دلم یه خواب میخواد از نوع طولانیش چقد خوبه که شما اینو فهمیدی کاش اصل کاریم بفهمه...

۱۰ ۲
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان