روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

حــکـــــایـت این دوروز پر ماجــــــــــــــرا...مبســــوط و مفصـــــل همراه با رسم شکل:))

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سحـــــــــر بـاز هــــم ولـــــــــخـــــــرج میــــــــشود....

۴۹ نظر
امروز صبح همینطوری کشــــــون کشـــــــون و خـــــســـــــته و خـــــــواب آلود داشتم از کلاس زبان میومدم خونه به سرم زد حالا که بیرونم برم چارتا کتاب بخرم تو تعطیلات بیکار نمونم جهنم و ضرر یکیشم میدم به نیلو بعد دیدم تنها کیف نمیده اول زنگ زدم به مامان بعد یه عالمه سفارشات مادرانه زنگ زدم نیلو پاشد اومد پیشم باز دوتایی کشـــون کشــــون داشتیم میرفتیم که ناگهان پاساژی سر راهمان سبز شد ما هم با نیش باز زل زدیم به پاساژ و خلاصه گول خوردیم رفتیم حسابـــــی دور زدیم پاساژو البته نصف مغازه ها تازه داشتن باز میکردن دره مغازشونو ...همینجوری داشتیم میرفتیم و حرف میزدیم که یه شال فروشی یه شال خیـــلی جیغه صورتی پشت ویترینش هی بم چشمک میزد که بیا منو بخرررر منم که عصن نمیتونستم چش بردارم ازززززش آخرسرم رفتیم به جای کتابا اون شال خوشمله رو خریدیم تو راه برگشت نیلو خدافظی کرد رفت خونشون منم داشتم میومدم خونه دیدم لوازم تحریریه سر خیابونمون بازه گفتم برم نوک اتود بخرم اگه الان نخرم دیگه رفت تـــــا اول مهـر... وارد که شدم دفترای سیمی رنگی هی حواسمو پرت میکردننننن عصابمو خورد کرررردن بس خوش رنگ بودن... قشنگم جلو چشام بودن منم گفتم امروزو ولخرجی کنم بعدش قول میدم آدم شم مث بچه ی آدم کتابامو بخرم فقط... خلاصه که دفترارو زدم زیر بغلم اومدم خونه :))

الان دارم فک میکنم میخوام چیکارشون کنم اینارو دقیقا!!!! واسه چی خریدم:/ 

ولی میبینم خب شاید ساله دیگه به کارم اومد:)

 نوک اتودم یادم رفت بخرم دیگه دیدم هزار تومن بیشتررررر ته کیف پولم نیس :))

پ.ن:تو پست قبلی حســـــابی از خجالت عمم در اومدیدااااااا نکنید این کارووو آدرس وبلاگو داره میـــــاد میخونه :))

پ.ن2:اینم همون کیفه که با هزارا مکافات آقاهه بهم فروختش خخخ نزدیک یه سال من واسه خریدنش تلاش کردم خدایی اگه واسه المپیاد انقد تلاش میکردم الان مدال طلا میاوردم کلیـــــــــــــــــــک


پ.ن3:کابل گوشی پیدا شد تو کوله فاطی بود:/ عجیبا غریبا://


۰ ۰

وقتی سحر به گفتگو یا پلیس میرفت/میرود...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

زمستووووووون کجایی؟؟؟دقیقا کجایی؟؟؟ناموسا کجایی؟؟؟مرگ من کجایی؟؟؟

۳۳ نظر

یهووووووو یاده زمستون افتادم...
چقد لاوه این فصل اخه؟؟؟
زمستون واسه من بهترین فصله ساله(سقط شم اگه دروغ بگم)...
هم تولدم تو زمستونه...
هم عاشق برف و بارونم هرچند هیچوقت وقتی بارون میومد مامان نمیذاشت برم تو حیاط و فرداش هم قطعا سرما هم میخوردم://
هم وقتی مامان بزرگم میومد خونمون و من طبق معمول سرما خورده بودم منو رگباری به لبو و شلغم و باقالی داغ میبست با اینکه هیچکدومشونو دوس نداشتم چقد لذت میبردم از خوردنشون...
هم لباسای گرم و زمستونیم خیلیییی حسه خوبی بهم میدادن...
هم وقتی برف شدید میشد مدرسه ها تعطیل میشد{اینم بگم ما بیشتر ازینکه واسه برف و بارون مدرسه هامون تعطیل شن واسه آلودگی هوا تعطیل میشدیم تهرانیاش میدونن چی میگم:)) }
هم الاغمو تو زمستون دیدم 
هم نسکافه و چایی یا سوپ ها و آشای مامان دمه شومینه خیلی مزه میداد
هم انار دون شده با نمک و گلپر دم پنجره خیلی مزه میداد
هم شب یلدا تو زمستونه
هم از کتاب به دست دید زدن خیابون خیس از پشت پنجره واقعا کیف میکردم
هم درس خوندن تند تند و پرت کردن کتابا تو کیفم بعدش مث جت پریدن تو بالکن و چایی خوردن و رمان خوندن و...
هم درختای انجیر و انگور و گلا و گلدونای حیاط که گل و برگشون ریخته بودن
هم پوشیدن پالتو و شالگردن واسه رفتن به مدرسه
هم چکمه هام(پوتین/بوت) که همیشه کل راهرو رو گلی میکردن
هم وقتی با بچه ها از کلاس زبان رو پیاده روهای خیس قدم زنان میومدیم و پالتوها و بارونیامونو تو راه درمیوردیم و یخ میزدیم و فرداش یه سرما خوردگی حسابی...
هم آفتاب کمرنگ ظهر...
هم زود شب شدنا...
هم اینکه نصف زمستون و من مریضی من و بینی قرمز...
همشووووون چقد خوب بودن واقعا دلم واسه زمستون تنگ شده...
الان که دارم اینارو مینویسم شدیداااا هوس زمستون کردم...مخصوصا بستنی زمستونی...آخی یادش بخیر...
کاش زودتر تابستون تموم شه چقدر تابستون تا الان واسه من بد گذشته واقعا چقدررررررر... ساعت خواب و خوراکم تغییر کرده انگار یه مرده ام از نوع زنده... عصن نمیدونم امروز جمعس یا شنبه یا چندمه یا مثلا دیروز صب که یه نیم رو زدم به بدن تا الان هیچی نخوردم که هیچ از ساعت هفت بعد از ظهر دیروز تا امروز صب خوابیدم(توجه کنید که من خرس قطبی نیستممممم فقط اثرات این قرصاس که خواب آوره)
 سردردا هم که همینجوری داره بیشتر میشه...
دقیقا اینکه میگن انگار آدم تو خلسه یا خلاعه رو دارم این روزا حس میکنم...
اینم بگم و برم:)
خوندن" بعد از پایان" وحشتناکانه و به طرز فجیع ناکانه توصیه میگردد نقطه سر خط:)

۰ ۰

سحر جنی شده است؟یا جن سحری شده است؟!+اندکی سوتی سحرانه:/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

این دفه من به رگبار بسته شدم:/

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خوشالی ینی یه خاله ی پایه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اشک تو چشام بود یه عکس مبهم از تو توی یادمه...دوره میکنم سکوت کهنمو با صدای تو..

۱۹ نظر

یه وقتایی که دلت گرفته ؛ بغض داری ، آروم نیستی !
دلت براش تنگ شده . . .
حوصله ی هیچ کسو نداری !

میخوای درس بخونی...

کتاب بخونی...

خودت و از این حال دراری ...

ولی نمیشه...

ندای درون:چرا عصن میخوای خودت و ازین حال دراری؟

خودم:اخه میترسم بغضم بشکنه و شونه ای واسه گریه کردن نداشته باشم...

سلامتی همه بغض دارا...

سلامتی بالشتم که اونم دیگه ازم بریده...

همه بی شونه ها...

+دیشب تا میخواست خوابم ببره از خواب میپریدم سه بار از تخت افتادم پایین رو گوشی نازنینم که به فنا رف

ساعت4ونیم بود که خوابم برد و از 7صب بیدار شدم و میگرن عزیزم گرفته و ول نمیکنه کاش دیشب دیگه هیچوقت تکرار نشه...

از یه جایی به بعد درک نمیکنی چه مرگته...ای خدا من چه مرگمه....

اشک تو چشامه قلم گریه کن.....

مریض نیستم ولی بیماری قلبی دارم

من همونیم که بغض و تو گلوم میشکنم

اره....اون منم که بغضا تو گلوم میشکنه...


۰ ۰

سایه های این روزهای من...

۲۳ نظر

 

سایه ها...
 
انگار حرف می زنند...
 
این روزها..
 
سایه من ؛ همدم تنهایی امشده است...
 
حس سفید و خاکستری شدن اینجا !
 
نشانه ی دوباره جوانه زدن است...
 
چند سطر آبی می شوم...
 
چند سطر سفید...
 
و گاهی خاکستری...
 
دوست دارم تنها باشم...
 
با خیالی ؛ خالی از با تو بودن ها...
 
دوست دارم به یاد آن روزهای گذشته...
 
در خلوتی...
 
کنج آرام این کلبه ی خالی...
 
از جنس شیشه...
 
شکننده ...
 
 به یاد آن روزگاران...
 
خاطراتم را یاد کنم...
 
تمام می شود...
 
تمام ناگفته های من...
 
فقط چند نقطه چین باقی می ماند...
 
تا حرف های سادگی هایم را...
 
دوباره تکرار کنی...
 
#S҉A҉H҉A҉R҉

#بهترین پست کلبه شیشه ایانه طور به عقیده خودم ...

بشنوید...


 

۰ ۰

شازده کوچولو+پ.ن1+پ.ن2+پ.ن3+پ.ن4+پ.ن5◕ ‿ ◕

۱۳ نظر

شازده کوچولو پرسید:

 

با غم از دست دادنش چطور کنار بیام؟


روباه به شازده کوچولو جواب داد:

 

اول مطمئن شو که بدست آورده بودی یا نه

بعد بیا غمگینشو…!!!

 

بخش عمده ى زندگى ما در تَوَهم میگذرد

توَهم مالکـ بودن…….!!!!!!!

پی نوشتان:
+پ.ن1:مثلا امتحان مطالعات دارم مثلااااا اونوقت از همیشه بیشتر دوس دارم پست بذارم≧◡≦
+پ.ن2:شازده کوچولو ^.^
+پ.ن3:وقتی راه چاره نداری یا باید ویولون جدید و انتخاب کنی یا آیفون6:/مث خر تو گل گیرکردم
+پ.ن4:◕‿ ◕همین دیگه سه تا امتحان مونده تا پایان بدبختی:))
+پ.ن5:☜♫مگه داریم عشقولی تر از سامان جلیلی؟!
درمورد عنوانم عرض کنم خدمتتون که بنده از بچگی اینقدر دقیق بودم عصن☋به جانه خودم
 
۰ ۰

دوشمبه خومشزه

۱۲ نظر

یه روز خوب از صبحونه اش مشخص میشه(سحر)

اولین صبحونه بعد از چن ماه که خیلی بهم چسبید اینکه خوشمزه بود به کنار اینکه اون و مامانت درست کنه و بعد از مدت ها سرکار نره بیشتر اونو خوشمزه میکنه واقعا یادمه از بچگی مامانم همش سرکار بوده:"(و من همیشه خونه مامان بزرگم که بهش میگم مامان جون بودم درواقع اونجا بزرگ شدم :)کم کم بزرگ شدم و به تنها صبحونه خوردن عادت کردم و امروز طلسمش شکسته شد واقعا به اونایی که مامانشون خونه دارن و هروز واسشون لوبیا پلو با سالاد شیرازی درست میکنن غبطه میخورم

بعد امتحان با بچه ها رفتیم چیپس سرکه نمکی خریدیم و رفتیم پارک چند وجب اونور مدرسه که هیشگیم نبود چیسبارو بازیدیم و بهش حمله کردیم حملههههه ها چنتا پیرزنم که دستشون نون سنگک بود واسم سرتکون دادن خخخخ:)))

تابستون میخوام هم با ویولنم واستون هنرنمایی کنم هم دست نوشته هامو با دستخطم  به رختون بکشم:))

-----امتحان4شمبه مطالعاته:/بهتره دهنمو باز نکنم دیگه:)))

===الانم شبکه خلیج فارس داره ده رقمی نشون میده میخوام برم ببینم 

ددابز:)))

۰ ۰

اینایی که میخندن تنهاتر.......اینایی که قهقهه میزنی و صدای خندشون فلک و کر میکنه تنهاترترن...

۱۶ نظر

اینایی که بیشتر وقتا دلشون میگیره....؛

اینایی که شبا تا دیر وقت بیدارن و صبحا خواب...،؛

اینایی که زود جواب تلفن میدن....؛

اینایی که همیشه تو بیانن....؛

اینایی که تا نظر میذاری سریع تایید میکنن....؛

اینایی که دیگه هیچ حرفی برای گفتن ندارن....؛

اینایی که هنذفریشون تنها چیز مهم زندگیشونه....؛

اینایی که با یه آهنگ یاد اون چیزی به خودشون قول داده بودن نیوفتن میوفتن....؛

اینایی که یه زمانی آهنگ شاد حامد پهلان و گوش میدادن ولی الان اهنگشون فقط غمگینه....؛

اینایی که فقط لبخند میزنن و تظاهر میکنن....؛

اینایی که همش پست میذارن....؛

اینایی که به بیان معتادن....؛

اونایی که همیشه هستن ولی پست نمیذارن....؛

اینایی که مجبوری همه چی و تحمل میکنن....؛

اینایی که همش از همه چی عکس میگیرن....؛

اینایی که هرچی بیشتر اطرافیانشون و میشناسن بیشتر ازشون بیزار میشن....؛

اینایی که کوه دردن....؛

اینایی که شبا با چشمای خیس میخوابن....؛

اینایی که صبا با چشای قرمز پامیشن....؛

اینایی که بالشتشون خیسه....؛

اینایی که نمیتونن به کسی که قد دنیا دوسش دارن نگا کنن....؛

اینایی که حرف دلشون و فقط و فقط همینجا مینویسن....؛

اینا تنهان....؛

 کاری به کارشون نداشته باشید....؛

 

۰ ۰

فقط دانش آموزی که فردا عولوم داره میفهمه ....

۱۷ نظر

پلاتی پوس:/

وزغ:/

پیوند یونی:/

الکترون:/

ترکیب مولکولی:/

کهکشان:/

کیهان:/

منظومه شمسی:/

زاویه انحراف قبله:/

شتاب متوسط:/

اهرم:/

ماشین:/

پانتالاسا:/

فسیل راهنما:/

تتیس:/

وگنر:/

صمغ گیاهان:/

فقط دانش آموزی که فردا عولوم داره میفهمه هر کودوم از این کلمه ها عین یه پتک فرود میاد رو مخت...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره میفهمه زیست و تموم کردن مصادفه با پیروزی تو جنگ جهانی اول...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره راه های تشکیل فسیل و شرایط تشکیل فسیل و کاربرد فسیل و باهم قاطی میکنه...

فقط دانش آموزی که فردا علوم داره نقطه جوش بوتان و متان و اوکتان و قاطی کنه

دارم میپاااچم خداااااااااااا این چه بساطیه گردنم خشک شده عصن تکون نمیخوره چشام تار میبینه یه عالمه فصل مونده گشنمه خوابمم میاد میگم یه وقت نزنه بمیرم با این همه درس خوندن؟؟؟

پ.ت.م:مادر مهربونم قدر تو رو میدونم هعیییی این عکسی که میبینین ارتباط مستقیمی با این سعر داره مادر من مادر من اونه یار و یاوره من حدودا شیش عصر بم ماکارونی داده بخورم جون بگیرم تا الان عصصن سراغی ازم نگرفته:///


مادر من چایی ای چیزی گلوم خشک شد بقول این تبلیغه که تو تلوزیونه اسمشم چیزه آهان احساس مشترک که پیرمرده با نوه حرف میزنه نوهه ام اخرش میگه میدونه بابابزرگ گاهی وقتا حس میکنم هیشکی منو دوس نداره:////پدربزرگ با گریه:منم همینطور الان دقیقا حس میکنم هیشکی منو دوس نداره عصن .....محبت مادری نپاچه تو صورتتون صلوات:)))


پ.چ.ح:قول میدم دیگه درمورد امتحان تو پستام غرغر نکنم :)


۰ ۰

#من او را دوس داشتم....

۱۲ نظر

#وقتی فردا امتحان داری و خوندن 3باره ی این کتاب با دمنوش و کیک کاکائویی مامان اجازه ی درس خوندن بهت نمیده...

+البته امتحانمونم آسونه و خوندن نداره :)

قسمتی از این کتاب که واقعا قشنگه و دوسش دارم؛براتون گذاشتم هم واقعا ارزشمنده و هم نخواستم ازش بی نصیب بمونید:)

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد .

 

چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟

 

زندگی همین است ... اراده راسخ تان را در ترک سیگار تحسین می کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید . مردی را دوست دارید ، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی ، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد .

 

عادت ندارم گذشته رامرور کنم ، انگار احساس مرگ به من هجوم می آورد ...

 

آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می گوید که می مانند ، اما تا به حال درباره آنان که می روند فکر کرده ای ؟


۰ ۰

#اندرمزایای داشتن دوس خوب(نیلو)-#سوغاتی

۱۳ نظر

از عنوان همه چیز پیداست دیگهangel

بعد از چند ماه استرس و سختی رسیدن به

#آرامش#

#بهترین چیزه دنیاس#

#بی تفاوت تر از همیشه#

#فقط داری ادامه میدی#

#باز هم تظاهر#

#ملالی نیست دنیا#

#بچرخ تا بچرخیم#

پ.ن:فقط گوش دادن به آهنگ میثم ابراهیمیه که حالمو تغییر میده از بد به خوب یا برعکس

بشنوید:

 

۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان