دوشنبه ۱۴ تیر ۹۵
امروز صبح همینطوری کشــــــون کشـــــــون و خـــــســـــــته و خـــــــواب آلود داشتم از کلاس زبان میومدم خونه به سرم زد حالا که بیرونم برم چارتا کتاب بخرم تو تعطیلات بیکار نمونم جهنم و ضرر یکیشم میدم به نیلو بعد دیدم تنها کیف نمیده اول زنگ زدم به مامان بعد یه عالمه سفارشات مادرانه زنگ زدم نیلو پاشد اومد پیشم باز دوتایی کشـــون کشــــون داشتیم میرفتیم که ناگهان پاساژی سر راهمان سبز شد ما هم با نیش باز زل زدیم به پاساژ و خلاصه گول خوردیم رفتیم حسابـــــی دور زدیم پاساژو البته نصف مغازه ها تازه داشتن باز میکردن دره مغازشونو ...همینجوری داشتیم میرفتیم و حرف میزدیم که یه شال فروشی یه شال خیـــلی جیغه صورتی پشت ویترینش هی بم چشمک میزد که بیا منو بخرررر منم که عصن نمیتونستم چش بردارم ازززززش آخرسرم رفتیم به جای کتابا اون شال خوشمله رو خریدیم تو راه برگشت نیلو خدافظی کرد رفت خونشون منم داشتم میومدم خونه دیدم لوازم تحریریه سر خیابونمون بازه گفتم برم نوک اتود بخرم اگه الان نخرم دیگه رفت تـــــا اول مهـر... وارد که شدم دفترای سیمی رنگی هی حواسمو پرت میکردننننن عصابمو خورد کرررردن بس خوش رنگ بودن... قشنگم جلو چشام بودن منم گفتم امروزو ولخرجی کنم بعدش قول میدم آدم شم مث بچه ی آدم کتابامو بخرم فقط... خلاصه که دفترارو زدم زیر بغلم اومدم خونه :))
الان دارم فک میکنم میخوام چیکارشون کنم اینارو دقیقا!!!! واسه چی خریدم:/
ولی میبینم خب شاید ساله دیگه به کارم اومد:)
نوک اتودم یادم رفت بخرم دیگه دیدم هزار تومن بیشتررررر ته کیف پولم نیس :))
پ.ن:تو پست قبلی حســـــابی از خجالت عمم در اومدیدااااااا نکنید این کارووو آدرس وبلاگو داره میـــــاد میخونه :))
پ.ن2:اینم همون کیفه که با هزارا مکافات آقاهه بهم فروختش خخخ نزدیک یه سال من واسه خریدنش تلاش کردم خدایی اگه واسه المپیاد انقد تلاش میکردم الان مدال طلا میاوردم کلیـــــــــــــــــــک
پ.ن3:کابل گوشی پیدا شد تو کوله فاطی بود:/ عجیبا غریبا://