روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

غول های این یه سال:)

۶ نظر

غول مرحله اول:تابستان و درس و ازمون و فیلان:))

غول مرحله دوم:مهر ماه ๏̯̃๏

غول مرحله سوم:امتحانات ترم اول(╥﹏╥)

غول مرحله چهارم:عید نوروز:(

غول مرحله پنجم:امتحان نهایی:"<

غول مرحله هفتم:کنکور◄.►

غول مرحله هشتم:نتایج و انتخاب رشتهό,ὸ

غول مرحله نهم:ماندن پشت کنکور و نتیجه ی بهتر تر یا نماندن=\

غول مرحله دهم:ورود به دانشگاه://///

و تمام....


پ.ن1:تموم شوووو زودتر یک ساله لعنتیییییییییی!!!!!!!!

پ.ن2:دلم مسافرت میخواد عجیب...فعلا دارم غول مرحله اول و هشتبلکو میکنم..دعا دعا دعااااا:)

پ.ن3:کلاس جبرانی امروز فیزیک سه و نیم تا هفت...ازمونک و جلسه فردا...تموم کردن برنامه و تحلیل ازمون،میشه بچه غوله مرحله ی اول:))))

پ.ن4:شمام مثل من ازین غولا دارین؟؟؟چنتا؟کدومش براتون خوفناک تره؟به نظرتون غول کدوم مرحله از همش سخت تره؟

۰ ۰

هفت و بیست و شش...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

غم...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

با احتیاط حمل شود...شکستنی است...این قلبِ من...

۰ نظر

تو مجبور نیستی همرو از خودت راضی نگه داری....

مجبور نیستی حرف دلتو نزنی...

مجبور نیستی یه نقاب بزنی به صورتت و مث احمقا از رویه چیزی به اسم "سیاست" حرف بزنی...

مجبور نیستی هی بغض کنی و نم اشک گوشه چشتو پاک کنی...

توام مثل همه...

قلب تو با قلب هیچکس فرقی نداره...

ادمه دیگه نمیبینه یه لگد میزنه و تق...میشکنه...

ادمه دیگه یه حرفی میزنه و قه قهه سر میده و این قلب لامصب بازم تق میشکنه

ادمه دیگه...

قلبه دیگه...

شکست اش با نشکستش اش چه فرقی داره؟؟؟

توام ادمی دیگه....

مث احمقا تو تاریکی شب میتونی پشت پنجره ای که روبروش دیواره و زیر اسمون سیاهه بدون ماه و ستاره و روی درختا و گلای تو حیاط اشک بریزی حتی بلند بلند گریه کنی...هق هق کنی...گله کنی...به حماقتات فکر کنی...

.

.

.

.

 .

.

پ.ن:نت داشته یا نداشته حس کردم اینو نگم و ننویسم قلبم وامیسته...حس میکنم مدام یه چیزی تو قفسه سینم فرو میریزه...یه چیزی مثل گدازه که دلمو میسوزونه...که قلبمو میسوزونه...که گلومو میسوزونه...ازونور اشکام صورتمو....کاش میشد دل سنگ ترین و سردترین ادم این دنیا بودم ای کاش ای کاش ای کاش...

۰ ۰

یه مشت حال بهم زن جمع شدن دورم...

۰ نظر

تو زندگیم یه قانونی هست که میگه هیج دوستی و رفیقی وجود نداره؛ اگرم داره یا هنوز اون روی خودشو بهت نشون نداده که از خودت بخاطر وقتی که براش صرف کردی حالت بهم بخوره...یا باید چندین سال بگذره و بفهمی اسم این ادم و میشه گذاشت "رفیق"...

۰ ۰

چگونه پنجشنبه ی خود را زیباتر از زیبا کنیم؟به همین سادگی:))

۱ نظر

1.سلااااام سلام چطورییییین؟؟؟؟

اقا به طور خییییلی عجیبی با اینکه دو روز از برنامه عقب افتادم کلی کار رو سرم ریخته اتاقم بمب زدسسسس ولی امروز خیلی خیییلی حالم خوبه و در راستای پست قبل تصمیم گرفتم بیدی نباشم که به این بادا بلرزه و مصمم تر باشممممم و جواب همه ی حرفای منفی و با یه لبخند بدم و به افکارشون بخندم...


2.امروز خورشید پهن شده رو تختم و یه نووور خیلی خوشگل تو یکی از روزای تابستون داره میتابه به اتاق انقد که دلم نمیخواد چراغ اتاق و روشن کنم...نور چیه که من عاشقشم؟ نور طبیعی؛نور خورشید که دلم میخواد همیشه بتابه رو تخت و کل اتاقو و روشن کنه؟ من عاشق نورم حس امید بهم میده حس زنده بودن...


3.هرچقدم باید درس بخونم و هرچقدم کنکوری باشم ولی اگه نخوام درس بخونم و حسش نباشه حتی اگه همه بریزن سرم و بگن بخون نمیخونم که نمیخونم عوضش تصمیم گرفتم تا عصر به خودم و اتاقم برسم و یکم برم تو فاز هنر و حالم خوب شه و نصف دیگه ی پنجشنبمو بزارم پای درس خوندن و رسیدن به برنامه...


4.اهنگ عاشق شدن محسن ابراهیم زاده یکی از بهترین اهنگایی نیست که پنجشنبه تابستونی مون رو قشنگ تر از قشنگ کنه؟؟؟


5.دیروز یه کار هیجااان انگیز و خطرناک با ریسک خیلی خیلی بالا با محیا انجام دادیم...مهدیه ام بود...خداهم بود باهامون و بخیر گذشت...هرچقدر استرررس اور ولی شیرین بود خوشحالیه محیا و منو همیننننن بس♥


6.چنتا از دوستامو خیلی راحت گذاشتم کنار...نه اینکه بهشون بی احترامی و بی محلی کنم یا بهم فوش داده باشن یا کاره خیلی بدی کرده باشن ...ولی چیزی ازشون دیدم که بلافاصله از چشمم افتادن و تصمیم گرفتم مثل خودشون باشم و انقد خودمو و وقتمو فداشون نکنم...


7.امروز یه روزیه که باید سیب زمینی و مرغ و بزاری بپزن...اهنگ مورد علاقتو گوش بدی و قرقر دهان پوست سیب زمینی های پخته رو بکنی و مرغارو ریش ریش کنی خیار شورارو مربعی خورد کنی و تخم مرغای اب پز و پوست بکنی و رنده کنی و یه الویه خوشمزه و غذای هوسوونه ی یه هفته ایت و درست کنی و از پنجشنبه ات لذت ببری...

همینارو میخواستم بگم....روز پنجشنبه تون قشنگگگگگ♥_♥

۰ ۰

ما ز یاران چشم یاری داشتیم مثلا...

۴ نظر

هیچوقت فکر نمیکردم نزدیک ترین نزدیک هام انقد امیدم و نا امید کنن و انقد نسبت بهم نا امید باشن...

یکیشون گفت:فلانی سال اول شده سی هزار امسالم شده نوزده هزار میخواد بره مدیریت...

اون یکی گفت:نیلوفر و یادت نیست؟ همین امسال کنکور داااد من خودم شاهد بودم انقدددددر خوند حالا شد پنج هزار تو چن میشی دیگه..

سکوت کردم که فک کنن حرفاشون واسم اهمیت نداره ولی چیزی که هست و یکی از عیب و ایرادای بزرگ منه اینه که حرف نزدیکا و اونایی که روشون حساب باز میکنم خیلی خییییلی روم تاثیر داره...انقد که حس میکنم کل برنامه ی انجام نشده و کتابای رو همی که کوه ساختن و رو تخت دارن بهم میفهمونن راهم و اشتباه اومدن دارن میگن شاید واقعا نمیتونی...ولی خب امتحان کردنش ضرر نداره...این ادما هیچکودومشون بهم نگفتن چه رشته ای برو چه رشته ای نرو خودم دوست داشتم برم "تجربی" درحالیکه خودمم میدونستم تو انسانی خیلی خیلی موفقم ولی رشته ها و اینده شغلیش و دوست نداشتم و ریاضیم یه خط قرمز کشیده بودم روش و هنرم که به دلایلی موافقت نکردن برم...حالا که این مسیرو اومدم و تو سربالاییشم...روزا تا عصر درس میخونم جمعه ها یکی درمیون میرم ازمون و هروز عصر تا شب کلاسم و جسارتش و دارم با هر رتبه ای با هرررررر رتبه ای که بیارم انقد تلاش کنم که حتی اگه همه ی درسارم منفی زدم تو کنکور لبخند رضایت از خودم داشته باشم که کم کاری نکردم...




پ.ن1:یه وقتایی انقد حالت بده که تنها راه درمانش نه دکتر رفتن نه قرص و شربت خوردن نه امپول زدن نه خوابیدنه بلکه سکوت و ارامشه تو خلوت خودت و کنسل کردن کلاس زیست مضخرف امروز شاید باید به این حال و احوال که مثل خوره افتاده به جونم عادت کنم...یه وقتاییم یهو به خودم میگم شاید واقعا نمیتونی واقعا راهتو اشتباه اومدی شاید واقعا این سختیا نتیجه نده شاید اگه اینکارو میکردی موفق بودی ولی وقتی بهم گفتن تجربی اینه ایندش اینه انسانی اینه ریاضی اینه فنی دلم گفت تجربی تجربی تجربی...و الان این دو دلی عجیب گذاشتم لای منگنه ی نا امیدی و حال بد و داره تک تک سلولای بدنم و سوراخ سوراخ میکنه....


پ.ن2:عذاب وجدان واسه کلاس زیست نرفتن دیگه چی میگه؟!

۰ ۰

من چون کبوتری که پرم در هوای تو....

۰ نظر

سلام حالتون چطوره؟:)

نمیدونم از کی ولی همیشه گالری گوشیم یا گوشی هرکی که دستم باشه پر از عکس آسمون و ابره اونم وقتی که تو هواپیمام یا غروب دارم از کلاس میام خونه و با دیدن اسمون خوشرنگ که خروشید داره غروب میکنه خستگی پر میزنه از وجودم، دلم میخواد هزار تا عکس از اسمون این رنگی داشته باشم...حالمو به اندازه یه ماگ نسکافه ی داغ تو گرمای زمستون یا یه هدیه ی بی مناسبت یا یه یخ در بهشت چهار میوه ی ترش تو ضل گرما یا شایدم لاک زدن و بلکه بیشتر از اون جا میاره...خلاصه ازونجا چن وقته که تو وبلاگم عکس نذاشتم گفتم حس خوبی که من با دیدن  این عکس میگیرم و با شما تقسیم کنم با این اهنگ ناااابِ بیکلامِ  علی جعفری نازنین...

 

پ.ن:سال دیگه اینموقع شاید همون سحر خوشحال و شاد و شیطونی باشم که قبلا بودم و بیام اینجا و تلافی تمام این نوشته های کسل کننده و آشفته کلی پست طولانی و شاد بزارم و با هم بخندیم..دعام کنین:)

عصرتون بخیر رفقا:)

 

 

۰ ۰

چون دل من که چنین خون ‌آلود... هر دم از دیده فرو می ریزد...

۲ نظر

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من...

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی ست هوا؟ 

یا گرفته است هنوز ؟ 

من در این گوشه که از دنیا بیرون است...

آفتابی به سرم نیست ...

از بهاران خبرم نیست...

آنچه می بینم دیوار است...

آه این سخت سیاه ...

آنچنان نزدیک است...

که چو بر می کشم از سینه نفس...

نفسم را بر می گرداند...

ره چنان بسته که پرواز نگه ...

در همین یک قدمی می ماند ...

کورسویی ز چراغی رنجور ...

قصه پرداز شب ظلمانیست ...

نفسم می گیرد ...

که هوا هم اینجا زندانی ست ...

هر چه با من اینجاست...

رنگ رخ باخته است ...

آفتابی هرگز ...

گوشه چشمی هم ...

بر فراموشی این دخمه نینداخته است ...

اندر این گوشه خاموش فراموش شده ...

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده ...

یاد رنگینی در خاطرمن ...

گریه می انگیزد ...

ارغوانم آنجاست.. 

ارغوانم تنهاست...

ارغوانم دارد می گرید ...

چون دل من که چنین خون ‌آلود ...

هر دم از دیده فرو می ریزد ...

ارغوان ...

این چه رازیست که هر بار بهار ...

با عزای دل ما می آید؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است...

وین چنین بر جگر سوختگان...

داغ بر داغ می افزاید؟ 

ارغوان پنجه خونین زمین...

دامن صبح بگیر ...

وز سواران خرامنده خورشید بپرس ...

کی بر این درد غم می گذرند ؟ 

ارغوان خوشه خون...

بامدادان که کبوترها ...

بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند ...

جان گل رنگ مرا ...

بر سر دست بگیر ...

به تماشاگه پرواز ببر ...

آه بشتاب که هم پروازان...

نگران غم هم پروازند...

ارغوان بیرق گلگون بهار ...

تو برافراشته باش ...

شعر خونبار منی ...

یاد رنگین رفیقانم را...

بر زبان داشته باش...

تو بخوان نغمه ناخوانده ی من ...

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من...

"هوشنگ ابتهاج"

۰ ۰

از سری بهونه های کوچیک خوشبختی بگم یکم

۳ نظر

سری بهونه های کوچیکه خوشبختی

1.مثل همیشه و هروقت حتی اگه سه بار پشت هم بزه شمال بازم برام سوغاتی میاره...ماه پیش محیا کوکی و لواشک اورد برام از شمال این دفعه ام غزل که اصلا نمیدیدم همو سرکلاس برام اورد..


2.مامانم اجازه داد رفتم خونه محیا اینا انقد خندیدیم و رقصیدیم نفهمیدیم کی گذشت...


3.عاشقتم شیمی ام...کی گفته استاد یه درسی نمیتونه دانش اموزو به درس علاقمند کنه؟؟؟شاید نه قطعا بهترین استاد شیمی دنیا استاد منه..انقد که ساعت هفت و رب گفتم نمیخواید برید و ما ازینکه انقد قشنگ یاد گرفته بودیم کف کرده بودیم...


4.دیروز کلاس ریاضی محیا با اصرار من اومد و بعدش ینی ساعت هشت که کلاس تموم شد رفتیم پیتزا و سیب زمینی خوردیم و رفتنیم اب طالبی خوردیم برگشتنی با اتوبوس اومدیم و یه مسیری تا خونه ام پیاده رفتیم خیلی خوش گذشت خلاصه...


5.اینترنت پرسرعتی که بعد از هزارتا مشقت وصل شه رو عایا نزارم رو سرم حلوا حلوا کنم؟؟؟


6.قراره پشتیبان فردا بزنگه حالمو بگیره ولی من در کمال ارامش کرکره رو کشیدم پایین قییییژ قیژ دو تا قفلاشم زدم و دو روز برنامه ی مضخرف پرحجم و انجام ندادم و استراحت کردم...


7.اس ام اس داد:"رفیق ینی پا به پات تا خود هدف نه امید دادن واسه رسیدن به هدف و اون رفیق تویی دوست دارم خواهری" من غررررق شعف و شااااادی شدم..


8.دیگه هیچی دیگه سعی میکنم وسط سختیا و درس خوندنا و اینا یکم خوش بگذرونم..



۰ ۰
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان