تو مجبور نیستی همرو از خودت راضی نگه داری....
مجبور نیستی حرف دلتو نزنی...
مجبور نیستی یه نقاب بزنی به صورتت و مث احمقا از رویه چیزی به اسم "سیاست" حرف بزنی...
مجبور نیستی هی بغض کنی و نم اشک گوشه چشتو پاک کنی...
توام مثل همه...
قلب تو با قلب هیچکس فرقی نداره...
ادمه دیگه نمیبینه یه لگد میزنه و تق...میشکنه...
ادمه دیگه یه حرفی میزنه و قه قهه سر میده و این قلب لامصب بازم تق میشکنه
ادمه دیگه...
قلبه دیگه...
شکست اش با نشکستش اش چه فرقی داره؟؟؟
توام ادمی دیگه....
مث احمقا تو تاریکی شب میتونی پشت پنجره ای که روبروش دیواره و زیر اسمون سیاهه بدون ماه و ستاره و روی درختا و گلای تو حیاط اشک بریزی حتی بلند بلند گریه کنی...هق هق کنی...گله کنی...به حماقتات فکر کنی...
.
.
.
.
.
.
پ.ن:نت داشته یا نداشته حس کردم اینو نگم و ننویسم قلبم وامیسته...حس میکنم مدام یه چیزی تو قفسه سینم فرو میریزه...یه چیزی مثل گدازه که دلمو میسوزونه...که قلبمو میسوزونه...که گلومو میسوزونه...ازونور اشکام صورتمو....کاش میشد دل سنگ ترین و سردترین ادم این دنیا بودم ای کاش ای کاش ای کاش...