هر وقت پست طولانی گذاشتم حتما گفتم که طی چند هفته است کم کم مینویسمش که شده انقدر ....و به شدت معتقدم نویسنده باید به نظر مخاطبش احترام بزاره...نشده پست طولانی نزارم و نظرهایی مثل وای چقد زیاده و....نشنوم که خب...!بگذریم...اگر دنبال پستای کوتاه من هستید مشکلی نیست من پستای طولانی رو رمزدار میکنم که اونایی که دوست دارن بخونن و اگر پستای من براتون کسل کننده است میتونید دنبال نکنید اینجا برای من صرفا یه دفترچه خاطرات مجازیه که اتفاقاتی که برام جذابیت داره و دلم میخاد ثبت بشه رو اینجا مینویسم و فکرمیکردم دنبال کننده هام این موضوع رومیدونن...در هرصورت اگر دوست دارین پستای طولانی من و بخونید بهم بگین که بهتون رمز بدم🌼🌸💮
دلت که بگیرد
در انزوای تنهایی خود در هم تنیده میشوی و هزاران بار در درونت فریاد میشوی
دلت که بگیرد
در لابه لای پستویِ دلتنگی ات و در امتدادِ خطِّ ممتدِ درد پر از سکوت میشوی
دلت که بگیرد ، باید یکی باشد که با او دل به جاده ها سپرد و قدم ها را شماره کرد
دلت که بگیرد ، باید یکی باشد که جادّه های مه گرفته را با او به سر کنی و ستاره ها را با او شماره کنی
و وقت خستگی ات او را ببوسی و ببوئی و محکم بغلش کنی
زندگی سرشار از لحظه های دلتنگی و نبودن هاست
قدر لحظه های با هم بودنمان را بیشتر بدانیم
#علیرضا_بهجتی
پ.ن:سلام...خوبین؟چه خبر ؟؟؟تعطیلات بهتون خوش میگذره؟؟؟منکه از دوشنبه دارم یه پست خفن طولانیه شونصد کیلومتری و مبسووووط مینویسم انشالله تموم شه امشب پابلیش کنم...کلی حالتون خوب باشه و بهتون خوش بگذررررره این روزای قشنگ پاییزی دوستان جان:)
تقریبا یه هفته گذشته ولی من هنوز اعصابم خورده هنوز ذهنم نظم نگرفته و درگیره هنوز گلوم بغض داره و گاه گاهی سر ریز میشه... هنوز پر از استرس و کارای انجام ندادم هنوز سراپا اعصاب خوردی و سردردم.... هنوز دلیل این رفتارا و کج کردنای محیا و پشت چشم نازک کردن و بی محلیای کسی که مثللللللا بهترین رفیقم بود و نفهمیدم ....هنوز ترازم میاد روز به روز پایین تر..... هنوز همه چی واسم عصاب خورد کنه..... هنوز دلم میخواد انقد بخوابم بخوابم بخوابم و پاشم ببینم کل این چند روز یه خواب بوده یه نیشخند بزنم به روی خودم نیارم و ادامه بدم روزارو..... ولی الان همش منتظرم یکی بیدارم کنه از این خواب چندش انگیز و مرموز... ولی کسی نییست هیچکس نیست روزا دارن میگذرن.... هفته ها ....ماه ها.... فشار مشاورا... غرغرای معلما .....خانواده که تو قبولی تو فلان تو بهمان....چقد حس میکنم دیگه هیچی واسم مهم نیست....دلم یه عالمه رهایی میخواد.....!!!!!!!
پ.ن:یکی بیاد منو پرتم کنه به اون روزی که سرود داشتیم... تمرینامون... خستگیامون.. دعواهامون.... خنده هامون... کلاس پیچوندنامون... رفیقامون که همشون سایشون کمرنگ شده الان....یکی بیاد اون روزارو برگردونه ...روزارو برگردونه به اونموقع که تو این پست انقد سرخوش بودم...
پ.ن تر:به نظرتون چی میتونه غمِ این چندوقته و بغض لعنتیِ الان منو بشکنه؟؟؟؟؟؟خودم که فک میکنم فقط خوابیدن اونم خیلی زیاد چندین روز متوالی که خب خوابم نمیبره...!!!پیش اومده اینجوری شین؟؟؟؟؟بیاید اینجا جمع شیم هرکاری که میکنیم از این حال و هوا دربیایم و بگیم به هم....
داشت میگفت تو چرا اینجوری شدی
چرا نمیشه یه کلمه باهات حرف زد
یا میزنی زیر گریه یا زود عصبی میشی
تو چرا دیگه مثل قبل نیستی
آروم ترین آدم توی جمع ما تو بودی
تو همرو ساکت میکردی
هروقت کسی عصبی میشد میرفتی آرومش میکردی
الان ولی ما باید همرو بذاریم کنار بیایم تورو آروم کنیم
چرا اخه تو که....
دور آخر کش موهامو پیچیدم
تکیه دادم به میز آرایشم!
گفتم داری میگی قبلا...داری میگی من همرو آروم میکردم
ببین خودت داری جواب خودتو میدی...
من اونی بودم که همرو آروم میکرد ولی خودم چی؟
رژ گونمو برمیدارم میکشم روی گونه هام
از توی آینه نگاش میکنم میگم من آروم بودم
من از دست هیچکسی عصبی نمیشدم
کسی سرم داد میزد خودمو جمع و جور میکردم تا چند روز نمیرفتم جلوی چشمش
تاچند روز حرف نمیزدم باهاش که نکنه عصبی ترش کنم...
اون روزا فک میکردم برای همه عمر میتونم آروم باشم
فکر میکردم برای همه ی عمر میتونم مقابل همه سکوت کنم
که بگم مهم نیست که بهم ظلم میکنی
مهم نیست که سرم داد میزنی که بهم بدی میکنی
ولی تو آروم باش....
من نشستم و به همه گفتم بیاید اینجا
درداتون مال من...خستگیاتون مال من بدی هاتون مال من نامردی هاتون مال من
تلخیای زندگی خودمم مال من...
من دوتا شونه بیشتر نداشتم که
من به بند بند انگشتامم مشکلاتو آویزون کرده بودم و گفتم مهم نیست من میکشم میبرمشون اونجایی که یروز بهم بگن تف کن همه ی سختی هایی که قورت دادی رو
خودتو بتکون از همه دردایی که کشیدی...
من فکر کردم میرسه اونروز....
تا خواستم گله کنم چشمِ آدمایی رو دیدم که خودشون به امید این داشتن زندگی رو ادامه میدادن که من لااقل گله ای نداشتم
تا خواستم بگم که ببین من دارم کم میارم من شونه هام خم شده دستام بی جوون شدن
یه عده آدمی رو روبروی خودم دیدم که پیش دستی کردن و قبل از من گفتن قوی باش...تو نباید کم بیاری!
منم قبول کردم...من اونروزا جاداشتم برای درد،برای غصه...برای تحمل بدیا!
ولی هر روزی که گذشت منم طاقتم کمتر شد!
من یهو عوض نشدم ،یهو نشکستم
باهربار که بهم گفتن نباید خسته بشم نباید گله و اعتراض کنم یه مرحله جلوتر رفتم توی خستگیام!
درست مثل ساختمونی که کم کم ازش آجر برمیدارن و یروز کلش میریزه زمین...
الانِ من حاصل قوی بودنای طولانی توی گذشتمه!
الانِ من حاصلِ روزاییه که سکوت کردم تا بقیه نشکنن
تا بقیه کم نیارن!
غافل از اینکه خودم داشتم میشکستم
خودم داشتم کم میاوردم .....
تو نمیدونی...هیچکسی نمیدونه...اون آدمی که کم طاقت میشه و بهش میگید عصبی،یروزی خیلی آروم بوده و دقیقا از صبر و طاقت زیاد الان به این روز افتاده
شماها نمیدونید که!
#نیلوفر_رضایی
پ.ن:به شکوه گفتم برم ز دل یاد روی تو آرزوی توبه خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی توولی ز من دل چو برکنی، حدیث خود بر که افکنی؟ هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟گذشتم از او به خیره سری، گرفته ره مه دگری گذشتم از او به خیره سری، گرفته ره مه دگری کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم کنون چه کنم با خطای دلم، گرم برود آشنای دلم به جز ره او، نه راه دگر، دگر نکنم، خطای دگربه جز ره او، نه راه دگر، دگر نکنم، خطای دگر به شکوه گفتم برم ز دل یاد روی تو آرزوی توبه خنده گفتا نرنجم از خلق و خوی تو یاد روی توولی ز من دل چو برکنی، حدیث خود بر که افکنی؟ هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟هر کجا روی وصله ی منی، ساغر وفا از چه بشکنی؟…نخفته ام به خیالی نخفته ام به خیالی که می پزد دل من خمار صد شبه دارم خمار صد شبه دارم، شرابخانه کجاست؟
پ.ن تر:اهنگ جدید شهاب مظفری و میخواستم بزارم رو این پست ولی این اهنگِ انگار بیشتر شبیه حال الانمه!
پ.ن ترین:داغون تر از خودم،خودمم
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم
بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد
و خاصیت عشق این است
کسی نیست
بیا زندگی را بدزدیم آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم
بیا زودتر چیزها را ببینیم
ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردی بدل می کنند
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را
مرا گرم کن
و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ
اجاق شقایق مرا گرم کرد
در این کوچه هایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است
مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد
مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات
اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا
و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد
و آن وقت
حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد
حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند
در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید
و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید
سهراب جانِ سپهری
ازون شنبه های سخت سخت سخت سخت سخت سخت...ادم دلش میخواد ای کاش جمعه بود امروزم...همه زنگا بجز نگارش امتحان داریم...🙅
باید باهات حرف بزنم...
دستم و گرفت و نشوندم روی مبل، گفت : چرا آستینت خیسه؟
گفتم: صورتم و شستم!
گفت : عین بچه هایی چرا؟
گفتم : چی شده مگه؟
گفت : آستینت و خیس می کنی!
نگاش کردم، گفتم : چیزی میخوای بگی؟
گفت :رفت، تمام شد.حواست نیست یا خودت و زدی به کوچه علی چپ، گفتم یه وقتایی باید وایساد کنار تا یه کسایی برن.
راه رو باید باز کرد، وگرنه بعد میان سراغت غر میزنن که نذاشتی و نخواستی و ندیدی و ...
نگام کرد ، طولانی!
رفتنی موندنی نیست ، نباید نگهش داشت.
گفت بادلت چیکار می کنی؟
گفتم اگه تو سراغم نیای،آستینام و خیس می کنم که حواسم از دلم پرت شه!
بچه میشم، اونا راحت از خیلی چیزا میگذرن...
پاییز ...
عزیز دُردانه ی فصل هاست...
سوگُلی دل های عاشق...
فصل باران های زود به زود...
بوسه های خیس...
و چترهایی که ....
عشق را خوب می فهمند...
#سوسن_درفش
سرماخوردگی یه طرف...سردرد یه طرف...ابریزش بینی یه طرف...سختیه تستای ژنتیک معلم مون که اشکمونو دراورده یه طرف دیگه...چه پاییز خوبی:|
کی میگه زیست حفظیهههه؟؟؟؟نه کی روش میشه بگه؟؟؟؟؟؟؟هرکی میگه من جزومو بدم بش حفظی تشتاشو بزنهههه😕😡😑
پ.ن:کلا ژنتیک تو بچه های تجربی سه مدله...مدل اول اونایی که کلا نمیفهمنش کلا مشکل دارن باهاش تستاشو نمیتونن بزنن میزارنش کنار و فوشش میدن..مدل دوم اونایی که نمیتونن باهاش اوکی شن اولش ولی کم کم میتونن باهاش دوست شن و مسالمت امیز تستارو بزنن برن جلو دسته سومم اونایین که از اول گرفتن چیشده و عااااشقش شدن و خیلی عالی باهاش میرن جلو...حالا من دسته اول نیسم...دسته اخرم نیستم..میتونم امیدوار باشم دسته دوم باشم؟؟؟میشه امید داشت اولشه و بعدا اوکی میشه؟😭😭😭
بعد سه روز متوالی سرماخوردگی و بدن درد و سردرد و...دیشب نتونستم واسه اش نذری دایی مامان جان پز مثل هرسال برم...البته پارسال و پیارسالم قسمت نشد که برم...بگذریم...امروز که پاشدم با اینکه عصابم خورد شد واسه سه روز برنامه ای که انجام نشد،ولی خب بهتر شده بودم و بدن درد و تهوع نداشتم،تا یک ولو بودم و دو به خودم اومدم زیست خوندم و هفتاد تا تست زدم دینی و درسای دیگرم خوندم تا حدودی بابام از چرت عصرونه که بلند شد رفتیم حیاط و شستیم(اب زیاد استفاده نکردیم چون بالای درختا همش کبوترا و کفترا،یاکریما میشینن حیاط پره دسشویی شده بود و گلام همینطور😃) بوی خاک بلند شد و عشق کردیم...حسن یوسفای قشنگم که هی دارن زیاد میشن قلمه زده میشن تو کل ساختمون از خودشون یه یادگاری میزارن..تو پشت بوم...رو پله ها...رو جاکفشی...تو پارکینگ...تو حیاط...خونه مون سبزه سبزه ...زنده ی زندس...
پ.ن:فکر میکردم کار خیلی مزخرفی باشه نون و برنج بریزم پشت پنجره ی اتاقم واسه یاکریما و کبوترا..ولی گفتم امتحانش مجانیه...از نون خشکا یک مشت خورد کردم تو ظرف و یکمم اب زدم نرم شه و ریختم رو پشت پنجره و توری رو کشیدم و پنجره ام باز کردم..محو درس خوندن بودم صدای قوقو اومد دیدم سه تا یاکریم پشت پنجره ان...پرده رو کنار نزدم ولی از همون زاویه که دیدم دارن میخورن انقد ذوق کردم و همرو اوردم نشونشون بدم که به جز یکیشون همشون رفتن😹خلاصه که تشویق شدیم😝
عنوانم یهو اومد تو ذهنم ازون شعرا که تو مهدکودک میخوندیم😂خیلی لوسانه😁
پ.ن تر:شما در چه حالید این روزای پاییزی؟؟؟!
هی دلم میخواست بیام بنویسم ولی هیچ جذابیت و اتفاق جالبی پیش نیومده بود که بیام تعریف کنم...جز اینکه یه سری اتفاق اعصاب خورد کن پیش اومدش و از دیروز صب گلودرد و الان که دیگه حس میکنم دارم بای بای میشم با دنیا😂بدن درد ابریزش بینی سردرد دل درد تهوع...استراحت میکنیم تا عصر تشریف فرما شیم بیمارستان و خوب شیم...این وسط دندون پزشکیم شده قوز بالا قوز....خلاصه که همینقد داغون که دعا کنید خوب شم بتونم تستا رو بزنم یکمم درس بخونم...ازدیروز تا همین الان پخشم و ولووووو...همین دیگه شما چطورین؟!😃
باغ بی برگی
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش
سازِ او باران، سرودش باد
جامه اش شولای عریانیست
ورجز،اینش جامه ای باید
بافته بس شعله زرتار پودش باد
گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمیخواهد
باغبان و رهگذران نیست
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد،
ور برویش برگ لبخندی نمیروید؛
باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن