غیر ممکن یعنی...
بشنوید...
غیر ممکن یعنی...
بشنوید...
و در نهایت اندر احوالات شخصی که شمبه امتحان عولوم دارد و درحال خواندن است و نمیفهمد را در اینجا ببینید....
مطمئن نیستم این آهنگ و بشنوید هنوز سرجاتون نشسته باشید...
خب دیگه من برم بدرسم
ددابز
یه شبایی هست در حد مرگ خوابت میاد ولی هرکاری میکنی خوابت نمیبره...
یه چیزیه که مانع خوابیدنت میشه...
یه چیزایی مثه فیلم از جلوی چشمات رد میشن و عذابت میدن....
خاطرات...
دلتنگی...
فکر...
خیال...
نمیدونم اسمشون چیه...
هرچی که هست داغونت میکنه...
حتی دیگه آهنگ های سامان ومهدی و میثم و مرتضی و بابک و ....هم ازکلافگیت کم نمیکنه...
اونوقته که دفترچه خاطراتی که خیلی وقته توش ننوشتی رو باز میکنی...
خاطراتت قبلت و مرور میکنی...
خاطراتی که باهات چه ها که نکرده...
خوب...
بد...
فرقی نمیکنه هرخاطراتی که ازش باشه و خودش نباشه
مثله نمکیه که رو زخم دلت میپاشن....
آخرش دلت و به دریا میزنی و...
مینویسی...
از هر دری...
از چیزای بی ارزش که ناراحتت میکنه...
از همه چی که باعث شده بیشتر از همیشه تو خودت بشکنی و دم نزنی...
و درنهایت...
به قرص خواب متوصل میشی که بخوابی...
دوازدهمین نوشته ای که دیشب داخل دفترچه خاطراتم نوشتم:
#وقتی فردا امتحان داری و خوندن 3باره ی این کتاب با دمنوش و کیک کاکائویی مامان اجازه ی درس خوندن بهت نمیده...
+البته امتحانمونم آسونه و خوندن نداره :)
قسمتی از این کتاب که واقعا قشنگه و دوسش دارم؛براتون گذاشتم هم واقعا ارزشمنده و هم نخواستم ازش بی نصیب بمونید:)
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد . آن قدر که اشک ها خشک شوند ، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد . به چیز دیگری فکر کرد . باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد .
چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟
زندگی همین است ... اراده راسخ تان را در ترک سیگار تحسین می کنید و بعد یک صبح سرد زمستان تصمیم می گیرید چهار کیلومتر پیاده بروید تا یک پاکت سیگار بخرید . مردی را دوست دارید ، از او دو بچه دارید و یک صبح زمستانی ، در می یابید که او خواهد رفت چون زن دیگری را دوست دارد .
عادت ندارم گذشته رامرور کنم ، انگار احساس مرگ به من هجوم می آورد ...
آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی می گوید که می مانند ، اما تا به حال درباره آنان که می روند فکر کرده ای ؟
از عنوان همه چیز پیداست دیگه
بعد از چند ماه استرس و سختی رسیدن به
#آرامش#
#بهترین چیزه دنیاس#
#بی تفاوت تر از همیشه#
#فقط داری ادامه میدی#
#باز هم تظاهر#
#ملالی نیست دنیا#
#بچرخ تا بچرخیم#
پ.ن:فقط گوش دادن به آهنگ میثم ابراهیمیه که حالمو تغییر میده از بد به خوب یا برعکس
بشنوید:
تَـهــِ اتوبوس آن صَندَلےِ آـפֿـَرِ ڪِنآرِ شیشـهــ....
بِهــتَریـن جآےِ دُنیآست...
بَرآےِ اینڪِ ᓄـُچآلِهـ شَوے دَر פֿـودَت...
سَرَت رآ بِچَسبآنے بِ شیشهـ وَ زًل بِزَنے بِهـ یِڪ جآے دور...
وَ ᓅـِڪر ڪًنے بِ چیزهــآیے ڪِ دوست دآرے...
وَ ᓅـِڪر ڪُنے بِ פֿـآطِرآتے ڪِ آزارَت ᓄـیدَهــند...
وَ گآهــے چَشـᓄـآنت פֿـیس شود، اَز ᓗـضور پُررَنگِ یِڪ פֿـیآل...
وَ یآدَت بِرَود ᓄـَـᓆـصَد ڪُجآست...!
وَ دِلَت بِـפֿـوآهــَد دًنیآ ب اَندآزِهـ هــَـᓄـین گوشهـ اتوبوس ڪوچَڪ شَود...
دِنجُ تنهــآ....
وَ آهـ بِڪِشے اَز یآدآوَرےِ ᓗـِـᓄـآـᓆـَت هــآےِ عآشِـᓆـانِهـ اَت...
شیشِهـ بُـפֿـآر بِگیرَد...
وَ تو با اَنگُشت بِنویسے "آیَندِهــ"...
وَ دِلَت بِگیرَد اَز تَصَوُرَش...
چشـᓄ هــآیَت رآ بِبَندے...
وَ تآ آـפֿـَرین ایستگآهـ دَر פֿـود گِریِهـ ڪُنے...!
پ.ن1:♣ وᓆـتے פـرᓅـاے בلت פּ ᓅــᓆـط یـہ♬آهنگ♬ ᓄـیـᓅـهـᓄـه... ♣
پ.ن2:♣ وᓆـتے رسیـבטּ بهــت واسـᓄ شـבهـ یهـ رویا..♣
پ.ن3:♣ وᓆـتی راضی نیستـᓄ ڪهـ پستاᓄـو ڪپی ڪنین ولی ڪپی ᓄـیڪنین... ♣
پ.ن4:♣ وᓆـتے ڪهـ بعد از دوسال و اندے بازᓄ از פֿـدا دیدار یار و ᓄـیـפֿـوای...واـᓆـعا چـᓆـد پروعـᓄ ᓄـن..♣
پ.ن5: ♣وᓆـتے ᓅـردا اـᓄـتـᓗـان "عربی" دارے و ᓅــᓆـط نگاهــت رو نوشتهـ هــا ᓄـیچرפֿـهـ و نـᓄـیتونے تـᓄـرڪز ڪنے براے درس... ♣
پ.ن6: ♣وᓆـتے براے براے آراـᓄـشت بهـ ڪلبهـ شیشهـ ایت پناهـ ᓄـیاری.... ♣
وپ.ن7:♣ عیدتون ᓄـبارڪ دوستاے פֿـوبـᓄـ ♣
این چند وقت هر موقع سئوالای ریاضی عصابمو خورد میکرد برای تفریح و اینکه یکم اعصابم آروم شه به هر وبلاگی ک میرفتم روحیم برا امتحان ریاضی بره بالا بدتر میدیدم همه نوشتن ریاضی داریم و.....
و منم دس از پادرازتر برمیگشتم سر نمونه سئوالای کذایی و کتاب کار اسفندیار و نوین و پرسمان گاج و خیلی سبز و نکاتی که خارج از کتاب به ما میگفتن و ما از سخت بودن اون سئوالا فقط با چشمای گردشده نگا میکردیم اوهوم عین جغد...
و گذشت و گذشت من فقط برای امتحان 1ساعت نمونه سئوال حل کردم و تمام و وقتی به تلگرام برمیگشتم و میدیدم دوستان خرخونم انلاین نیستن و لست سن یستردی ات2ظهر انلاین بودن باز استرس به جونم میوفتاد که الان همه علامه ی دهرن و من الاف....
و امروز امتحان خیلی خیییییییلی آسون تر از اون چیزی بود که من فکرشو میکردم هرچند مهمم نبود چون همیشه قبل از امتحان دوتا سیلی به خودم میزنم که آروم باش یا خوب میدی یا گند میزنی و تابستون باس بری امتحانتو بدی و خییییلیم جواب میده امتحان کنید...
الان هرچی نشستم به این فک میکنم مگه بچه های نمونه دولتی که امتحانای سطح بالا و مطالب خارج از کتاب باهاشون کار میشه نباید از مدارس معمولی که در حد کتاب کار میکنن جدا بشه؟خب این چه وضعیه یدونه سئوال ازون نکاتی که من با اشک ریختن یادگرفتم چرا نیومد؟؟؟
چقد نامردی عاخه...چققققد
وجالب تر اینکه هروبلاگی که الان سرمیزدم امتحانشونو خراب کرده بودن:/
خدا قبل از امتحان ریاضی یه دانش اموز فووق العاااااااده گیج و تو دامنتون نندازه که اخرش فقط میشه گفت دوست عزیز از جلو چشمااااام خفه شوووووووووووووووووووووووو:///نمیفهمید هرچی بش میگفتم ما ایکس و میخوایم دس خودش که نبود نمیفهمییییییییییییید میگفت چرااااا من قانع نمیشم...
بعد امتحان همه میرن ویسکی میزنن دوستم با یه حالت خاصی و با یه خودشیفتگی ای منو به کیک و دوغ آبعلی دعوت میکنه:/
همین دیگه معدم میسوووووووووزه نمیتونم چیزی بنویسم