روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

روزمرگی،روز هفتم ماه رمضان...

امروز واقعا اتفاق خاصی نیوفتاد ،نزدیک نه و نیم صبح خوابم برد و نزدیک دو ظهر چش وا کردم که قل بخورم دیدم دوتا چش سبز زل زده بم،بعله،گربه بود رفته بود گوشه ی تخت ک یه باریکی بین دیوار و تخته قایم شده بور چنان جیغی زدم ک همه سکته کردن بعدم بی هیچ مقدمه ای دراز کشیدم سریع خوابم رفت و بیشتر نگران مسابقه ی عزیزترین بود ک خداروشکر اول شد،و تاندون پشت پاش انگاری مشکل پیدا کرده ک فردا باید بره دکتر،بعد افطارم طبق هرشب پتوس و سینگونیوم و غبارپاشی کردم و عصریم یه باد شدید میومد که چند دقیقه برقامون رفت یکم نشستم رو پله ها و دیدم شمعدونیم تمام غنچه هاشو داره باز میکنه و اخرشب هم یه پیام تبریک به معلم ادبیات راهنماییم دادم و انرژی گرفتیم از هم و امشب زود سحری خوردم و الان میخوام یه چایی بخورم و بخوابم چون فردا از هشت صبح سه تا کلاس دارم❤

شبتون بخیر💗

۳ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان