سلام:)
این پست رو دیشب نوشتم و به دلایلی نتونستم پابلیش کنم اینجا،همینطور که ازصبح از کلاسای آنلاین به سایت نهاد در رفت و آمد بودم حسابی له و لورده و کتابم قطورمم درحال اتمامه❤
برای خوندن پست،ادامه مطلب و بفشارید:)
الف:
مثل آسمون این روزها....
بی قرار می بارم،
وسط باریدنم،
لبخند می زنم و پرتوهای آفتاب از دل ابرای گرفته بیرون میان ،یک چشمم خیسه،یه طرف آسمون هنوز ابرهای سیاهه در هم رفته رو تو خودش جا داده،لبخندِ بی روحم روی لبای خشکم کمی کش میاد،رنگینکمون محو تو آسمونِ، سکوت بی دلیلم وشوق و ذوقی که توی چشمامه رو نمیپذیره و دلش میخواد مثل خودم،خود قبلیم،بخندم ذوق کنم بقیرو خبر کنم،سرم رو میندازم پایین و میرم داخل خونه،صدای آسمون قلمبه میشنوم،مثل قبل نمیترسم،نمیپرم،بارون میباره،تند و رگباری وپشت هم،با چتر داخل حیاط نمی رم،به اسمون خیره نمیشم باهاش حرف نمیزنم
چقدر این روزها حالم شبیه حال این اسمون،زاره،بی قراره بی قرار....
چقدر یهو طوفانی میشم و موکت و گرد وخاک وپلاستیک بیسکوییت و شکلاتی که گوشه ی حیاط جا خوش کرده بلند میکنم
اینروزها
چقدر با اسمان همراهم،
چقدر با اسمان همزاد پنداری می کنم
و چقدر خودقبلیم نیستم.....!
ب:
چند وقتیه که خودم با خودم دو دوتام چهارتا نیست،
نمیشه...
خستم...
همش تو گذشته و "یادش به خیرها" گیر کردم و درگیری فکری دارم،
نه که قسط بانک داشته باشم،
نه که چکم بخواد برگشت بخوره،
نه که اجاره خونم دیر شده باشه ،
نه...!
فقط وقتی میرم زیربارون تا برسم دسشویی،تو دلم می گم چه خوبه که دسشویی بیرونه تو این فاصله ادم میتونه همینجوری که کاپشنشو کشیده روسرش تا خیس نشه و اروم قدم میزنه تا دیر تر برسه،فکر کنه که چه خوب میشد اگه اونم بود و دوتایی توی تراس خونه شیرنسکافه ی داغ بخوریم،فکر می کنم،که بیاد رو دوشم پتو مسافرتی نرم بندازه و به هم لبخندای قشنگ تحویل بدیم و تو تنهایی و خلوت و سکوتی که صدای باران میشکندش،غرق بشیم و دیگه نجات غریقی نباشه که بیرون بیارتمون،باهمون شیرنسکافه ها...!
پ:
امروز،امشب،
با دست اندازهای هولناک و سرپایینی ها
با گریه ها و خنده ها
با دردها و هیجان ها
با شیطنت ها و بچگی ها
با تمام متضادهای هر آدمی که تنها نیست،
سه سال شد،
وقتی دوسال شد،انقدری تو بهت نبودم که قلمم بخواد اجازه بده این بُهت ازش تراوش کنه و دنبال واژه بگرده،ولی،سه سال گذشت....
و من هنوز دو دوتام چهارتا نیست اما همیشه ام که دودوتا نباید چهارتا باشه،این دودوتاها فقط یه قرارداده،شاید واسه من شیش تا باشه و واسه تو پونزده تا،و واسه اونی که داشته جدول ضرب رو مینوشته شده چهارتا که معلم سوم دبستانمون با خط کش میکوبیده رو تخته و اهنگین میگفته دوووووو دووو تاااا و ما از ته حنجره داد میزدیم چهاااااااااااااررررررررتا،شاید دودوتای خود اون معلمه هم سیزده تا باشه و دوووووودووووو تا گفتنش با لحن اهنگینش برای ماها چهارتا باشه،تاحالا بهش فکر کرده بودی؟!درگیری فکری که میگم دقیقا همیناست.....
ت:
تو مسیر اتاقم(اتاق مامان اینا که تصاحبش کردم ) به سمت دسشویی،توراه،زیربارون، به اوستا کریم میگم،کاش با این بارونت،این کرونارم بشوری ببری،خسته شدیم، داره ماه رمضونت میشه،خسته شدیم،میترسیم از گلوهای خشکمون،میترسیم ،هی باید چیزای ابکی بخوریم که خشک نشه،که نترسیم،که بمونیم،زنده بمونیم،تو مارو افریدی ک زنده بمونیم ک تحمل کنیم که طاقت بیاریم که به چیزایی ک واسمون مقدر کردی برسیم ک لیاقتامونو نشون بدیم که کتاب بخونیم که گل بخریم که یاس بو کنیم که قهوه تلخ بخوریم که پز بدیم ک گریه گنیم ک دل بشکونیم که بخابیم ک حق بخوریم ک نامردی کنیم که....
بزار زنده بمونیم و اگه نمیخوای زنده بمونیم کلکمون و باهمون شهاب سنگ خیالی که شایدم یه تَوَهم نباشه بکن،داریم اذیت میشیم،ببشتر از همه،از نداری کسایی که واقعا ندارن ،من نمیدونم نداری چیه،هیشکی جز اونی که واقعا نداره نمیدونه نداری وفقر ینی چی،ما بندگی نکردیم،هیچکدوممون اونجوری ک باید نبودیم،میدونم،تو خدایی کن،مرام بزار،ببخش و با همین بارونت کرونارو بشور و پاک کن،مارو پاک کن،ما به جز تو،هیج امیدی،به هیج کسی نداریم،تو دلیل حول حالنای هرسال مایی،داره یک ماه میشه از گذشتن تحویل سال ،حالمون و تحویل کن.
ث:
شب ها نه به بعد خواب آلود میشم و به دو نرسیده خوابم میبره،عمیق ..صبح ها نه و نیم بیدار میشم و تا ده یازده تو جام غلت میزنم و توگوشی میچرخم،کتابمو میخونم و اهنگ گوش میدم و اینستاگردی میکنم،حال یکنواخت ولی خوبیه....!
چ:
از امروز به بعد تصمیم گرفتم کلاسای مجازی وشرکت کنم ،با لب تاب وارد شدم و همه مباحثش ،زیست یازدهم بود،و بچه هایی که تو چت جواب میدادن،
نورون،
نوروگلیا،
سلول های شوان،
چشم مغز نخاع،
گوش ندادم و یه چیزایی یادداشت کردم و وقتی فکد میکردم هیشکی شرکت نمیکنه،دیدم همه شرکت میکنن،سی نفر بودن،همه ام دختر بودیم کسی از پسرا نبود،حسم درست میگفت که همشون شرکت میکنن و الکی میگن که شرکت نمیکنن بهم، ولی اهمیتی نداشت واسم،یه دیقه وقت استراحت داد استاد،یکی گفت صدا قطع شد،استاد گفت، صدا قطع نشد رفتم اب بخورم،یکی گفت نوش جون،عوقم گرفت از این چاپلوسی و پاچه خواری و اگر میشناختمش ک کیه و میتونستم ،حتما میزدم تو صورتش!
د:
دلم نمیخاد هیل گارد و بخرم،ولی باید بخرم،گرونه وپول زیادتر از حد معمول واسه دادن کتابای دانشگاه تو کتم نمیره ،واسه همینه ک با نصف قیمت، ترم یک کتاب دست دوم گرفتم،ولی مثل اینکه اینو باید بگیرم،شایدم نگیرم،نمیدونم،فردام ایشالا کلاسارو شرکت کنم،از صبح ساعت هشت دارم...
س:
نمیدونستم تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران جز دروس معارفه،باید تو سایت نهاد واسه اونم برم ازین مجازیا با خوندن و ازمون و مسخره بازی شرکت کنم انگار،کاش این ترم همون چس تا واحدی ک اولش تونستم بردارم و برمیداشتم و انقدر حرص نمیخوردم،اصلا چقد ما عجیبیم،به روزگار و این زندگی که از یه دیقه بعدش خبرنداریم و حکمت خدای خودمونم مطمعن نیستیم،هی حرص میخوریم،هی گیر میدیم و فوش میدیم ب زمین و زمان،کاش یه سیم مون و قطع کنی خدایا،رد دادیم!
ل:
کسی که واسه ی شخصی که بخش ریکوعس میده،اکسپت میکنه،فالوبک میده و یهویی بلاک میکنه طرفشو،ناراحت میشه،یعنی اون خره،یعنی من خرم!
ن:
یه انباری جزوه ی پاکنویس نشده،درسای نخونده دارم،نمیدونم اصلا، درسام چی بود و چی هست،گیج گیجم،هرننه قمری از استاد بگیر تا دانشجو،واسه خودش یه کانال و گروه زده،ازین وضعیت متنفرم با این که حتی نمیدونم شاید باز اتفاقی بیوفته و بگم چرا انقدر حرص خوردم واسه این حالم،ولی،فعلا چاره ای ندارم جز اینکار...
شب بهاری تون به آرومیِ صدای بارون💙