روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

میخواستم همه اش پسِ این بی اعتنایی گم شود،نشد.اما به قلمم هم نیامد چه شد؟بغض شد"باز"..حرفهایم را میگویم...

کرم مرطوب کننده محبوبم را برمیدارم

صدای علی زند وکیلی سکوت خانه را در هم میشکند

"دلم را لرزاندی و رفتی،چو مرغ شب خواندی و رفتی،اخه تو اشک سرد زمستان را چو باران افشاندی و رفتی"

کرم رو میزارم سرجاش

خط چشم رو برمیدارم و خودم رو گم میکنم در خط چشمهای ناهماهنگ

علی زند وکیلی می خواند

"تو می آیی آی تو می آیی"

حرفهایی که میخواستم بزنم و کیلومتر وار اینجا ثبت شود،خیلی هم مهم نبود،پس..بیخیال،این روزها،بیخیال خیلی چیزها...:)

۱ ۰
آرام :)
۱۹ دی ۲۲:۲۳

وای سحر یه لحظه فکر کردم نوشتی کِرم را سر جایش میذارم خخخخ

بعد فهمیدم کِرِمه نه کرم 😂

میخواستم بگم عجب شیطون شدیا اذیت کرم ها می‌کنی !

پاسخ :

کرم از کجا بیارم اخه تو این برف😂😂😂😂😂😂😂😂
دمت گرم روحیم عوض شد کلا حس غم پست پرید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان